🔴حمله کیهان به استاد دولتآبادی:
حرکات موزون #محمود_دولتآبادی ، ناشیانه، سبک سرانه و مبتذل بود. این کار برای جبران ناکامی او در ادبیات است!!!!😐
#اجتماعی
#هنر
@Roshanfkrane
حرکات موزون #محمود_دولتآبادی ، ناشیانه، سبک سرانه و مبتذل بود. این کار برای جبران ناکامی او در ادبیات است!!!!😐
#اجتماعی
#هنر
@Roshanfkrane
⭐️
اینجا روی دست بلندت میکنند
اما نه برای اینکه در بالا نگاهت دارند!
روی دست بلندت میکنند
تا بر #زمینت بزنند..
#محمود_دولتآبادی
@Roshanfkrane
اینجا روی دست بلندت میکنند
اما نه برای اینکه در بالا نگاهت دارند!
روی دست بلندت میکنند
تا بر #زمینت بزنند..
#محمود_دولتآبادی
@Roshanfkrane
روشنفکران
رقص بسیار زیبای #بلوچی در #استکهلم🌱 @Roshanfkrane
#بلوچ کیست؟
نمی دانم شما در پیکره ی آرام، زمخت، خاموش و افراشته یک نخل دقیق شده اید؟
نخلی بر گستره ی بیکران و پر آفتاب کویر؟
هر بلوچ یک نخل است و روح هر بلوچ یک بیابان پر آفتاب.
بلوچ خوی شتر را دارد.
مهربان، آرام، بردبار، مقاوم و پرتوان.
اما پر کینه، ژرف کینه، همچو کینه ی شتر!
بلوچ نیروئی بکر و خالص است،
شیره و جوهر طاقت و توانائی ست.
بلوچ، دروغ به آن معنی که میان ما رواج دارد، نمی گوید.
دله دزدی نمی کند.
بلوچ، دعوا(به معنای خروس جنگی اش) چاقو کشی، قداره کشی و عربده جوئی(به معنای جلف و خودنمایانه اش) نمی کند.
هم به این لحاظ زود از کوره در نمی رود،
به این و آن نمی پرد،
فحش نمی دهد.
پیشه بلوچ کار و قناعت است.
سماجت بلوچ،
نجابت نخل را دارد در چمپره "بیابان و آفتاب و شن"
#دیدار_بلوچ
#محمود_دولتآبادی
@Roshanfkrane
نمی دانم شما در پیکره ی آرام، زمخت، خاموش و افراشته یک نخل دقیق شده اید؟
نخلی بر گستره ی بیکران و پر آفتاب کویر؟
هر بلوچ یک نخل است و روح هر بلوچ یک بیابان پر آفتاب.
بلوچ خوی شتر را دارد.
مهربان، آرام، بردبار، مقاوم و پرتوان.
اما پر کینه، ژرف کینه، همچو کینه ی شتر!
بلوچ نیروئی بکر و خالص است،
شیره و جوهر طاقت و توانائی ست.
بلوچ، دروغ به آن معنی که میان ما رواج دارد، نمی گوید.
دله دزدی نمی کند.
بلوچ، دعوا(به معنای خروس جنگی اش) چاقو کشی، قداره کشی و عربده جوئی(به معنای جلف و خودنمایانه اش) نمی کند.
هم به این لحاظ زود از کوره در نمی رود،
به این و آن نمی پرد،
فحش نمی دهد.
پیشه بلوچ کار و قناعت است.
سماجت بلوچ،
نجابت نخل را دارد در چمپره "بیابان و آفتاب و شن"
#دیدار_بلوچ
#محمود_دولتآبادی
@Roshanfkrane
بیایید بندِ زبان را ببندیم
و بال #اندیشه را بگشاییم ...!!
برای گفتن، همیشه وقت هست،
اما :
برای اندیشیدن ممکن است دیر بشود.
👤 #محمود_دولتآبادی
@Roshanfkrane
و بال #اندیشه را بگشاییم ...!!
برای گفتن، همیشه وقت هست،
اما :
برای اندیشیدن ممکن است دیر بشود.
👤 #محمود_دولتآبادی
@Roshanfkrane
شکم، نان میخواهد.
گفتگو که حالیاش نمیشود!
جای نان، چاخان هم نمیشود
تحویلش داد ...!
#محمود_دولتآبادی
#اندیشه
@Roshanfkrane
گفتگو که حالیاش نمیشود!
جای نان، چاخان هم نمیشود
تحویلش داد ...!
#محمود_دولتآبادی
#اندیشه
@Roshanfkrane
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
کانال روشنفکران
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد ...
شعر #حافظ
خوانش #محمود_دولتآبادی
زادروز
#محمود_دولتآبادی
(۱۰ مرداد ۱۳۱۹، سبزوار)
#مناسبت #فرهنگ #عاشقانه
@Roshanfkrane
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد ...
شعر #حافظ
خوانش #محمود_دولتآبادی
زادروز
#محمود_دولتآبادی
(۱۰ مرداد ۱۳۱۹، سبزوار)
#مناسبت #فرهنگ #عاشقانه
@Roshanfkrane
آن جا یک قهوه خانه بود.
اما ننشستیم به نوشیدن دو تا استکان چای.
چرا؟
دنیا خراب می شد اگر دقایقی آن جا مینشستیم
و نفری یک استکان چای میخوردیم؟
عجله،
همیشه عجله...
کدام گوری میخواستم بروم؟
من به بهانه رسیدن به زندگی،
همیشه زندگی را کشته ام...
👤#محمود_دولتآبادی
@Roshanfkrane
اما ننشستیم به نوشیدن دو تا استکان چای.
چرا؟
دنیا خراب می شد اگر دقایقی آن جا مینشستیم
و نفری یک استکان چای میخوردیم؟
عجله،
همیشه عجله...
کدام گوری میخواستم بروم؟
من به بهانه رسیدن به زندگی،
همیشه زندگی را کشته ام...
👤#محمود_دولتآبادی
@Roshanfkrane
🍁
بگذر تابستان
بگذر
حال من با تو خوب نمیشود
پاییز حالِ مرا بهتر میشناسد..
#محمود_دولتآبادی
@Roshanfkrane
بگذر تابستان
بگذر
حال من با تو خوب نمیشود
پاییز حالِ مرا بهتر میشناسد..
#محمود_دولتآبادی
@Roshanfkrane
#محمود_دولتآبادی :
اگر جوانی تاریخ بیهقی را بخواند که بیخود نمیرود در خیابان فریاد بکشد، او میفهمد که این نظام سه، چهارهزار ساله است که بر ما حاکم است و راهحل تاریخی طلب میکند که باید جستوجو و یافته شود در روزگار کنونی، اگر نمیخواهد بخواند، خب نخواند. وظیفهی من چیست؛ این است که بگویم این آثار خواندنی است.
من نمیفهمم کجای ناصرخسرو را نمیشود فهمید. چطور میشود مدنیت باستانی و در عین حال توحش بادیهنشینی را در ناصرخسرو پیدا نکنید. میگوید ما رفتیم جایی ماندیم که هیچچیز در آنجا نبود، اسمش فلج بود. اینها فقط خرما داشتند و شبی یکبار غذا میخوردند. ما هیچ نداشتیم، فکر کردیم چه کنیم. من کمی لاجورد داشتم، رفتم در مسجدی کوچک گل مرغی کشیدم. تمام این جماعت آمدند و به چشم معجزه به آن نگاه کردند. بابت این کار به ما ۱۰۰من خرما دادند. یک عده آمدند گفتند ۵۰۰ من خرما به ما بدهید، گفتند که ما نمیدهیم. بین اینها جنگ شد و ۱۰ نفر از اینطرف و ۱۰ نفر از آنطرف کشته شدند.
اما به ما بابت کاری که کرده بودیم ۱۰۰من خرما دادند. و بعد جوانمردیهایی که در این مسیر مطرح میشوند. این جوانمردیها و در عین توحش، چطور فهمیدنی نیست؛ اگر در این عالم اهل این باشید که چه گذشتهای داریم و ما چه و که هستیم. قصد من از انتخاب این قصهها بهگونهای ادامهی کار بزرگان ادب ماست در همین گذشتهی نزدیک مثل دکتر خانلری، دکتر روشن و... که با این کار باب آشنایی با گذشتهی خودمان، گذشتهی منطقه و نظامهای حاکم را باز کنیم. یکی از مقتدرترین شخصیتهای حکومتی که زیر سیطرهی بغداد بوده، مسعود غزنوی بود. او یکی از باهوشترین آدمهایی است که در تاریخ با او آشنا میشویم. این فرد بسیار داناست.
اما بهاندازهی لازم جرّار هم هست ولی همین آدم را به تملق، تملق و تملق دچار میکنند تا نابودش میکنند. یعنی اثر تملق نسبت به مسعود غزنوی شدت مییابد که به نظر من عقلش را گم میکند. چرا؟ چون سلجوقیان دارند حمله میکنند و کرنشگران او را وادار میکنند که بیا برویم در آمل مالیات بگیریم، این میشود که میروند آنجا مردم را لت و پار میکنند و طایفه سلجوق هجوم را شدیدتر میکند. اینطور حکومت غزنوی با سلطان مسعود ساقط میشود؛ آن هم بهواسطه تملق، کرنش کردن تا آنجا که مسعود انگار دچار جنون میشود و به همانها که منعاش میکنند برای حرکت در بیابانهای بیآب و علف، نعره میزند که میروم و همگیتان را به دوزخ میفرستم!
یک فیلسوف پیشتر گفته است، ملتی که تاریخ خود را نشناسد، مجبور است آن را تکرار کند. خب اگر نمیخواهند آن را بشناسند، خب نشناسند. من معلم اخلاق نیستم، نظرم را گفتهام. مردم هرچه بیشتر با خود آشنا شوند، اعتمادبهنفس بیشتری مییابند و آنچه ما کم داریم، اعتمادبهنفس است. متأسفانه یکی از تلاشهای حکومتها در ایران این بوده است که اعتمادبهنفس را از مردم بگیرند. چون از مردم بیم دارند. و این وحشتناک است که چرا حکومتی باید از مردم بیم داشته باشد که آگاه شود، بداند و سطحی بار نیاید!
#تربیتی #اجتماعی
@Roshanfkrane
اگر جوانی تاریخ بیهقی را بخواند که بیخود نمیرود در خیابان فریاد بکشد، او میفهمد که این نظام سه، چهارهزار ساله است که بر ما حاکم است و راهحل تاریخی طلب میکند که باید جستوجو و یافته شود در روزگار کنونی، اگر نمیخواهد بخواند، خب نخواند. وظیفهی من چیست؛ این است که بگویم این آثار خواندنی است.
من نمیفهمم کجای ناصرخسرو را نمیشود فهمید. چطور میشود مدنیت باستانی و در عین حال توحش بادیهنشینی را در ناصرخسرو پیدا نکنید. میگوید ما رفتیم جایی ماندیم که هیچچیز در آنجا نبود، اسمش فلج بود. اینها فقط خرما داشتند و شبی یکبار غذا میخوردند. ما هیچ نداشتیم، فکر کردیم چه کنیم. من کمی لاجورد داشتم، رفتم در مسجدی کوچک گل مرغی کشیدم. تمام این جماعت آمدند و به چشم معجزه به آن نگاه کردند. بابت این کار به ما ۱۰۰من خرما دادند. یک عده آمدند گفتند ۵۰۰ من خرما به ما بدهید، گفتند که ما نمیدهیم. بین اینها جنگ شد و ۱۰ نفر از اینطرف و ۱۰ نفر از آنطرف کشته شدند.
اما به ما بابت کاری که کرده بودیم ۱۰۰من خرما دادند. و بعد جوانمردیهایی که در این مسیر مطرح میشوند. این جوانمردیها و در عین توحش، چطور فهمیدنی نیست؛ اگر در این عالم اهل این باشید که چه گذشتهای داریم و ما چه و که هستیم. قصد من از انتخاب این قصهها بهگونهای ادامهی کار بزرگان ادب ماست در همین گذشتهی نزدیک مثل دکتر خانلری، دکتر روشن و... که با این کار باب آشنایی با گذشتهی خودمان، گذشتهی منطقه و نظامهای حاکم را باز کنیم. یکی از مقتدرترین شخصیتهای حکومتی که زیر سیطرهی بغداد بوده، مسعود غزنوی بود. او یکی از باهوشترین آدمهایی است که در تاریخ با او آشنا میشویم. این فرد بسیار داناست.
اما بهاندازهی لازم جرّار هم هست ولی همین آدم را به تملق، تملق و تملق دچار میکنند تا نابودش میکنند. یعنی اثر تملق نسبت به مسعود غزنوی شدت مییابد که به نظر من عقلش را گم میکند. چرا؟ چون سلجوقیان دارند حمله میکنند و کرنشگران او را وادار میکنند که بیا برویم در آمل مالیات بگیریم، این میشود که میروند آنجا مردم را لت و پار میکنند و طایفه سلجوق هجوم را شدیدتر میکند. اینطور حکومت غزنوی با سلطان مسعود ساقط میشود؛ آن هم بهواسطه تملق، کرنش کردن تا آنجا که مسعود انگار دچار جنون میشود و به همانها که منعاش میکنند برای حرکت در بیابانهای بیآب و علف، نعره میزند که میروم و همگیتان را به دوزخ میفرستم!
یک فیلسوف پیشتر گفته است، ملتی که تاریخ خود را نشناسد، مجبور است آن را تکرار کند. خب اگر نمیخواهند آن را بشناسند، خب نشناسند. من معلم اخلاق نیستم، نظرم را گفتهام. مردم هرچه بیشتر با خود آشنا شوند، اعتمادبهنفس بیشتری مییابند و آنچه ما کم داریم، اعتمادبهنفس است. متأسفانه یکی از تلاشهای حکومتها در ایران این بوده است که اعتمادبهنفس را از مردم بگیرند. چون از مردم بیم دارند. و این وحشتناک است که چرا حکومتی باید از مردم بیم داشته باشد که آگاه شود، بداند و سطحی بار نیاید!
#تربیتی #اجتماعی
@Roshanfkrane
#محمود_دولتآبادی :
اگر جوانی تاریخ بیهقی را بخواند که بیخود نمیرود در خیابان فریاد بکشد، او میفهمد که این نظام سه، چهارهزار ساله است که بر ما حاکم است و راهحل تاریخی طلب میکند که باید جستوجو و یافته شود در روزگار کنونی، اگر نمیخواهد بخواند، خب نخواند. وظیفهی من چیست؛ این است که بگویم این آثار خواندنی است.
من نمیفهمم کجای ناصرخسرو را نمیشود فهمید. چطور میشود مدنیت باستانی و در عین حال توحش بادیهنشینی را در ناصرخسرو پیدا نکنید. میگوید ما رفتیم جایی ماندیم که هیچچیز در آنجا نبود، اسمش فلج بود. اینها فقط خرما داشتند و شبی یکبار غذا میخوردند. ما هیچ نداشتیم، فکر کردیم چه کنیم. من کمی لاجورد داشتم، رفتم در مسجدی کوچک گل مرغی کشیدم. تمام این جماعت آمدند و به چشم معجزه به آن نگاه کردند. بابت این کار به ما ۱۰۰من خرما دادند. یک عده آمدند گفتند ۵۰۰ من خرما به ما بدهید، گفتند که ما نمیدهیم. بین اینها جنگ شد و ۱۰ نفر از اینطرف و ۱۰ نفر از آنطرف کشته شدند.
اما به ما بابت کاری که کرده بودیم ۱۰۰من خرما دادند. و بعد جوانمردیهایی که در این مسیر مطرح میشوند. این جوانمردیها و در عین توحش، چطور فهمیدنی نیست؛ اگر در این عالم اهل این باشید که چه گذشتهای داریم و ما چه و که هستیم. قصد من از انتخاب این قصهها بهگونهای ادامهی کار بزرگان ادب ماست در همین گذشتهی نزدیک مثل دکتر خانلری، دکتر روشن و... که با این کار باب آشنایی با گذشتهی خودمان، گذشتهی منطقه و نظامهای حاکم را باز کنیم. یکی از مقتدرترین شخصیتهای حکومتی که زیر سیطرهی بغداد بوده، مسعود غزنوی بود. او یکی از باهوشترین آدمهایی است که در تاریخ با او آشنا میشویم. این فرد بسیار داناست.
اما بهاندازهی لازم جرّار هم هست ولی همین آدم را به تملق، تملق و تملق دچار میکنند تا نابودش میکنند. یعنی اثر تملق نسبت به مسعود غزنوی شدت مییابد که به نظر من عقلش را گم میکند. چرا؟ چون سلجوقیان دارند حمله میکنند و کرنشگران او را وادار میکنند که بیا برویم در آمل مالیات بگیریم، این میشود که میروند آنجا مردم را لت و پار میکنند و طایفه سلجوق هجوم را شدیدتر میکند. اینطور حکومت غزنوی با سلطان مسعود ساقط میشود؛ آن هم بهواسطه تملق، کرنش کردن تا آنجا که مسعود انگار دچار جنون میشود و به همانها که منعاش میکنند برای حرکت در بیابانهای بیآب و علف، نعره میزند که میروم و همگیتان را به دوزخ میفرستم!
یک فیلسوف پیشتر گفته است، ملتی که تاریخ خود را نشناسد، مجبور است آن را تکرار کند. خب اگر نمیخواهند آن را بشناسند، خب نشناسند. من معلم اخلاق نیستم، نظرم را گفتهام. مردم هرچه بیشتر با خود آشنا شوند، اعتمادبهنفس بیشتری مییابند و آنچه ما کم داریم، اعتمادبهنفس است. متأسفانه یکی از تلاشهای حکومتها در ایران این بوده است که اعتمادبهنفس را از مردم بگیرند. چون از مردم بیم دارند. و این وحشتناک است که چرا حکومتی باید از مردم بیم داشته باشد که آگاه شود، بداند و سطحی بار نیاید!
#اجتماعی #اندیشه #انتقادات
@Roshanfkrane
اگر جوانی تاریخ بیهقی را بخواند که بیخود نمیرود در خیابان فریاد بکشد، او میفهمد که این نظام سه، چهارهزار ساله است که بر ما حاکم است و راهحل تاریخی طلب میکند که باید جستوجو و یافته شود در روزگار کنونی، اگر نمیخواهد بخواند، خب نخواند. وظیفهی من چیست؛ این است که بگویم این آثار خواندنی است.
من نمیفهمم کجای ناصرخسرو را نمیشود فهمید. چطور میشود مدنیت باستانی و در عین حال توحش بادیهنشینی را در ناصرخسرو پیدا نکنید. میگوید ما رفتیم جایی ماندیم که هیچچیز در آنجا نبود، اسمش فلج بود. اینها فقط خرما داشتند و شبی یکبار غذا میخوردند. ما هیچ نداشتیم، فکر کردیم چه کنیم. من کمی لاجورد داشتم، رفتم در مسجدی کوچک گل مرغی کشیدم. تمام این جماعت آمدند و به چشم معجزه به آن نگاه کردند. بابت این کار به ما ۱۰۰من خرما دادند. یک عده آمدند گفتند ۵۰۰ من خرما به ما بدهید، گفتند که ما نمیدهیم. بین اینها جنگ شد و ۱۰ نفر از اینطرف و ۱۰ نفر از آنطرف کشته شدند.
اما به ما بابت کاری که کرده بودیم ۱۰۰من خرما دادند. و بعد جوانمردیهایی که در این مسیر مطرح میشوند. این جوانمردیها و در عین توحش، چطور فهمیدنی نیست؛ اگر در این عالم اهل این باشید که چه گذشتهای داریم و ما چه و که هستیم. قصد من از انتخاب این قصهها بهگونهای ادامهی کار بزرگان ادب ماست در همین گذشتهی نزدیک مثل دکتر خانلری، دکتر روشن و... که با این کار باب آشنایی با گذشتهی خودمان، گذشتهی منطقه و نظامهای حاکم را باز کنیم. یکی از مقتدرترین شخصیتهای حکومتی که زیر سیطرهی بغداد بوده، مسعود غزنوی بود. او یکی از باهوشترین آدمهایی است که در تاریخ با او آشنا میشویم. این فرد بسیار داناست.
اما بهاندازهی لازم جرّار هم هست ولی همین آدم را به تملق، تملق و تملق دچار میکنند تا نابودش میکنند. یعنی اثر تملق نسبت به مسعود غزنوی شدت مییابد که به نظر من عقلش را گم میکند. چرا؟ چون سلجوقیان دارند حمله میکنند و کرنشگران او را وادار میکنند که بیا برویم در آمل مالیات بگیریم، این میشود که میروند آنجا مردم را لت و پار میکنند و طایفه سلجوق هجوم را شدیدتر میکند. اینطور حکومت غزنوی با سلطان مسعود ساقط میشود؛ آن هم بهواسطه تملق، کرنش کردن تا آنجا که مسعود انگار دچار جنون میشود و به همانها که منعاش میکنند برای حرکت در بیابانهای بیآب و علف، نعره میزند که میروم و همگیتان را به دوزخ میفرستم!
یک فیلسوف پیشتر گفته است، ملتی که تاریخ خود را نشناسد، مجبور است آن را تکرار کند. خب اگر نمیخواهند آن را بشناسند، خب نشناسند. من معلم اخلاق نیستم، نظرم را گفتهام. مردم هرچه بیشتر با خود آشنا شوند، اعتمادبهنفس بیشتری مییابند و آنچه ما کم داریم، اعتمادبهنفس است. متأسفانه یکی از تلاشهای حکومتها در ایران این بوده است که اعتمادبهنفس را از مردم بگیرند. چون از مردم بیم دارند. و این وحشتناک است که چرا حکومتی باید از مردم بیم داشته باشد که آگاه شود، بداند و سطحی بار نیاید!
#اجتماعی #اندیشه #انتقادات
@Roshanfkrane