جانی برایت از پی فردا نمانده
آری نفس داری ولیکن نا نمانده

قد می کشی هر روز تا افلاک، هر چند
چیزی دگر از آن قد و بالا نمانده

تنهای تنها پا به پای عشق رفتی
از بس که جنگیدی برایت پا نمانده

ای رود لب تشنه تحمل کن که دیگر
راه زیادی تا لب دریا نمانده

مجنون قصه وقت کوچ اکنون رسیده
اشکی برای حضرت لیلا نمانده

رفتی و بعد از رفتنت دیدم که دیگر
راهی به سوی آسمان ها وا نمانده

سرمشق روز اول پاییز این است
که آب و نان مانده ولی بابا نمانده


#بهزاد_نجفى

شعر


https://telegram.me/joinchat/CgoWu0BmtKOav-6iGgb65A
روشنفکران