#قصه_شب
🌳قصه ی دو درخت همسایه🍒
♨️در یک باغچه کوچک ، دو درخت زندگی می کردند . یکی درخت آلبالو و دیگری درخت گیلاس .
این دو تا همسایه با هم مهربان نبودند و قدر هم را نمی دانستند، بهار که می رسید شاخه های این دو تا همسایه پر از شکوفه های قشنگ می شد ولی به جای این که با رسیدن بهار این دو هم مهربانتر و با صفاتر بشوند بر سر شکوفه هایشان و این که کدامیک زیباتر است ، بحث می کردند. در فصل تابستان هم بحث آنها بر سر این بود که میوه های کدامیک از آنها بهتر و خوشمزه تر است .
درخت آلبالو می گفت : آلبالو های من نقلی و کوچولو و قشنگ هستند ، اما گیلاس های تو سیاه و بزرگ و زشتند.
درخت گیلاس هم می گفت : گیلاس های من شیرین و خوشمزه است ، اما آلبالوهای تو ترش و بدمزه است.
سالها گذشت ، تا این که دو تا درخت پیر و کهنسال شدند اما عجیب بود که آنها هنوز هم با هم مهربان نبودند.
در یکی از روزهای پاییزی که طوفان شدیدی هم می وزید ناگهان یکی از شاخه های درخت گیلاس، شکست ، بعد هم شروع کرد به ناله و فریاد .
درخت آلبالو که تا آن روز هیچ وقت دلش برای درخت گیلاس نسوخته بود و اصلاً به او اهمیتی نداده بود یکدفعه دلش نرم شد و به درد آمد و گفت همسایه عزیز نگران نباش اگر در برابر باد قدرت ایستادگی نداری می توانی به من تکیه کنی، من کنار تو هستم و تا جایی که بتوانم کمکت می کنم ،آخر من و تو که به جز همدیگر کسی را نداریم .
درخت گیلاس از محبت و مهربانی درخت آلبالو کمی آرامش پیدا کرد و گفت : آلبالو جان از لطف تو متشکرم می بینی دوست عزیز دوستی و مهربانی خیلی زیباست !
حیف شد که ما این چند سال گذشته را صرف کینه و بد اخلاقی خودمان کردیم .
بعد هر دو تصمیم گرفتند که خود خواهی را کنار بگذارند و زیبایی های دیگران را هم ببینند . فصل بهار که از راه رسید درخت گیلاس رو کرد به آلبالو و گفت : «به به چه شکوفه های قشنگی چه قدر خوشبو و خوشرنگ، اینطوری خیلی زیبا شده ای !»
و درخت آلبالو جواب داد « دوست نازنینم ، این زیبایی وجود توست که من را زیبا می بیند . به خودت نگاهی بینداز که چه قدر زیبا و دلنشین شده ای !»
♨️دیگر هر چه حرف بین آنها رد و بدل می شد از مهربانی بود و همدلی و دوستی !و راستی که دوستی و محبت چقدر زیباست.
🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈
#قصه #کودک
@Roshanfkrane
🌳قصه ی دو درخت همسایه🍒
♨️در یک باغچه کوچک ، دو درخت زندگی می کردند . یکی درخت آلبالو و دیگری درخت گیلاس .
این دو تا همسایه با هم مهربان نبودند و قدر هم را نمی دانستند، بهار که می رسید شاخه های این دو تا همسایه پر از شکوفه های قشنگ می شد ولی به جای این که با رسیدن بهار این دو هم مهربانتر و با صفاتر بشوند بر سر شکوفه هایشان و این که کدامیک زیباتر است ، بحث می کردند. در فصل تابستان هم بحث آنها بر سر این بود که میوه های کدامیک از آنها بهتر و خوشمزه تر است .
درخت آلبالو می گفت : آلبالو های من نقلی و کوچولو و قشنگ هستند ، اما گیلاس های تو سیاه و بزرگ و زشتند.
درخت گیلاس هم می گفت : گیلاس های من شیرین و خوشمزه است ، اما آلبالوهای تو ترش و بدمزه است.
سالها گذشت ، تا این که دو تا درخت پیر و کهنسال شدند اما عجیب بود که آنها هنوز هم با هم مهربان نبودند.
در یکی از روزهای پاییزی که طوفان شدیدی هم می وزید ناگهان یکی از شاخه های درخت گیلاس، شکست ، بعد هم شروع کرد به ناله و فریاد .
درخت آلبالو که تا آن روز هیچ وقت دلش برای درخت گیلاس نسوخته بود و اصلاً به او اهمیتی نداده بود یکدفعه دلش نرم شد و به درد آمد و گفت همسایه عزیز نگران نباش اگر در برابر باد قدرت ایستادگی نداری می توانی به من تکیه کنی، من کنار تو هستم و تا جایی که بتوانم کمکت می کنم ،آخر من و تو که به جز همدیگر کسی را نداریم .
درخت گیلاس از محبت و مهربانی درخت آلبالو کمی آرامش پیدا کرد و گفت : آلبالو جان از لطف تو متشکرم می بینی دوست عزیز دوستی و مهربانی خیلی زیباست !
حیف شد که ما این چند سال گذشته را صرف کینه و بد اخلاقی خودمان کردیم .
بعد هر دو تصمیم گرفتند که خود خواهی را کنار بگذارند و زیبایی های دیگران را هم ببینند . فصل بهار که از راه رسید درخت گیلاس رو کرد به آلبالو و گفت : «به به چه شکوفه های قشنگی چه قدر خوشبو و خوشرنگ، اینطوری خیلی زیبا شده ای !»
و درخت آلبالو جواب داد « دوست نازنینم ، این زیبایی وجود توست که من را زیبا می بیند . به خودت نگاهی بینداز که چه قدر زیبا و دلنشین شده ای !»
♨️دیگر هر چه حرف بین آنها رد و بدل می شد از مهربانی بود و همدلی و دوستی !و راستی که دوستی و محبت چقدر زیباست.
🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈
#قصه #کودک
@Roshanfkrane
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
اگر از من بپرسند روزگار جنگ و دهه شصت را در عبارت کوتاهی توصیف کن می نویسم: همه چراغ های خانه را روشن می کردیم ولی باز همه جا تاریک بود "
یکی دیگر از برنامه های به شدت ازاردهنده و افسرده کننده زمان جنگ که مانند اغلب برنامه های تلویزیون مطلقا بنجل و بی کیفیت و فاقد هرگونه جذابیت برای بچه های تشنه تفریح بود سریال محله بهداشت بود که در ۱۳۶۳ در ادامه محله برو بیا پخش شد و علائم راهنمایی و رانندگی را به صورت طنز به بچه ها یاد می داد .
لازم به ذکر است تمام کسانی که از امروزه از دیدن این زباله ها خوشحال می شوند و حس نوستالژی بهشان دست می دهد یا اصلا در آن روزگار سیاه نبودند یا اینقدر بچه بودند که تنها چند تصویر کم رنگ به یادشان مانده و در آن روزگار مطلقا محروم و محدود و تاریک و تلخ قد نکشیدند و در بطن جامعه نبودند. روزگاری که مدرسه بدترین جا بود و خانه از آن بدتر و تلویزیون و رادیو از همه سمی تر.
@Roshanfkrane
یکی دیگر از برنامه های به شدت ازاردهنده و افسرده کننده زمان جنگ که مانند اغلب برنامه های تلویزیون مطلقا بنجل و بی کیفیت و فاقد هرگونه جذابیت برای بچه های تشنه تفریح بود سریال محله بهداشت بود که در ۱۳۶۳ در ادامه محله برو بیا پخش شد و علائم راهنمایی و رانندگی را به صورت طنز به بچه ها یاد می داد .
لازم به ذکر است تمام کسانی که از امروزه از دیدن این زباله ها خوشحال می شوند و حس نوستالژی بهشان دست می دهد یا اصلا در آن روزگار سیاه نبودند یا اینقدر بچه بودند که تنها چند تصویر کم رنگ به یادشان مانده و در آن روزگار مطلقا محروم و محدود و تاریک و تلخ قد نکشیدند و در بطن جامعه نبودند. روزگاری که مدرسه بدترین جا بود و خانه از آن بدتر و تلویزیون و رادیو از همه سمی تر.
@Roshanfkrane
روشنفکران
اگر از من بپرسند روزگار جنگ و دهه شصت را در عبارت کوتاهی توصیف کن می نویسم: همه چراغ های خانه را روشن می کردیم ولی باز همه جا تاریک بود " یکی دیگر از برنامه های به شدت ازاردهنده و افسرده کننده زمان جنگ که مانند اغلب برنامه های تلویزیون مطلقا بنجل و بی کیفیت…
حق مطلب را باید ادا کرد و مرحوم رضا ژیان و همسرش زویا زاکارایان را به خاطر ساخت سریال با ارزش مثل اباد و موسیقی محمدرضا علیقلی در سال 1360 باید ستود.فضای تلویزیون چنان مسموم بود که رضا ژیان اسم نویسنده سریال را در تیتراژ به جای زویا زاکارایان نوشته بود رویا ذکریان .
@Roshanfkrane
@Roshanfkrane
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎬 #قنات_قصبه_گناباد یکی از عجایب شگفت انگیزی که در دوره #هخامنشی ساخته شده و تحسین مهندسین داخلی و خارجی را به همراه داشته و در میراث فرهنگی جهانی ثبت شده.
علت بازنشر این کلیپ:
خوب میدونین که ثبتِ جهانیِ یک اثر #فرهنگی و #تاریخی چقدر سخت و زمان بره.
حال فرض کنید یک گروه کوچک که پشتش به بخشی از قدرت گرم هست،چطور میاد میشینه و نقشه میکشه که یک اثر تاریخی و #مذهبی رو به آتش بکشه.اینکه شما از چیزی خوشت نیاد یا مثلا با فلان کشور و دین مشکل داری،دلیل نمیشه که به کشور خودت ضرر بزنی.همین کوته نظری هاست که نه تنها کشور ما رو به این مرتبه پایین در بین کشورهای جذب کننده توریست تنزل داده،بلکه ما رو انگشت نما کرده که ایرانیها به آثار تاریخی خودشون هیچ اهمیتی نمیدن(اشاره من به تلاش برای تخریب مقبره ی استر و مردخای در اواخر اردیبهشت بود)
#تاریخ #باستان
@Roshanfkrane
علت بازنشر این کلیپ:
خوب میدونین که ثبتِ جهانیِ یک اثر #فرهنگی و #تاریخی چقدر سخت و زمان بره.
حال فرض کنید یک گروه کوچک که پشتش به بخشی از قدرت گرم هست،چطور میاد میشینه و نقشه میکشه که یک اثر تاریخی و #مذهبی رو به آتش بکشه.اینکه شما از چیزی خوشت نیاد یا مثلا با فلان کشور و دین مشکل داری،دلیل نمیشه که به کشور خودت ضرر بزنی.همین کوته نظری هاست که نه تنها کشور ما رو به این مرتبه پایین در بین کشورهای جذب کننده توریست تنزل داده،بلکه ما رو انگشت نما کرده که ایرانیها به آثار تاریخی خودشون هیچ اهمیتی نمیدن(اشاره من به تلاش برای تخریب مقبره ی استر و مردخای در اواخر اردیبهشت بود)
#تاریخ #باستان
@Roshanfkrane
فرض کنید که آدم بمیرد و بعد تازه کشف کند که مردهها زندهاند و بازیِ مردن را در آوردهاند...!
📖 #دستهای_آلوده
✍🏻 #ژان_پل_سارتر
#کتاب
@Roshanfkrane
📖 #دستهای_آلوده
✍🏻 #ژان_پل_سارتر
#کتاب
@Roshanfkrane
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎬 تکامل #مغز انسان/ چرا ذهن ما انسان ها، بیشتر به دیدن موارد منفی گرایش دارد؟
دکتر راس هریس/زیرنویس
منبع: happinessnet
#روانشناسی
@Roshanfkrane
دکتر راس هریس/زیرنویس
منبع: happinessnet
#روانشناسی
@Roshanfkrane
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎬 کشاورزی که با وام ۱۹۰ میلیونی ۲۵ هکتار #هندوانه کاشته، ولی هندوانه ها خریدار ندارند. روز گذشته در خبرها آمده بود که هندوانه های صادراتی ایران به ترکیه برگشت خورده است.
#اقتصاد
@Roshanfkrane
#اقتصاد
@Roshanfkrane
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎬 تاریخچه تست #ضریب_هوشی IQ
در سال ۱۹۰۵، دو رواشناس به نام های #آلفرد_بینت و #تئودور_سیمون آزمونی با هدف تعیین نیاز #کودکان به توجه فردی برای دانش آموزانی در مدرسهای در فرانسه طراحی کردند. روش آنها اساس آزمایشی به نام تست ضریب هوشی شد. تست های ضریب هوشی چگونه کار می کنند؟
آیا آنها بازتاب واقعی هوش در افراد هستند؟
#روانشناسی
@Roshanfkrane
در سال ۱۹۰۵، دو رواشناس به نام های #آلفرد_بینت و #تئودور_سیمون آزمونی با هدف تعیین نیاز #کودکان به توجه فردی برای دانش آموزانی در مدرسهای در فرانسه طراحی کردند. روش آنها اساس آزمایشی به نام تست ضریب هوشی شد. تست های ضریب هوشی چگونه کار می کنند؟
آیا آنها بازتاب واقعی هوش در افراد هستند؟
#روانشناسی
@Roshanfkrane
از همه غم انگیز تر زمانی می باشد،
کسی که دوستش داری
ﻫﯿﭻ ﺗﻼﺷﯽ ﺑﺮﺍی ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺷﺘﻨﺖ ﻧمی کند!
ارنستو ساباتو
@Roshanfkrane
کسی که دوستش داری
ﻫﯿﭻ ﺗﻼﺷﯽ ﺑﺮﺍی ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺷﺘﻨﺖ ﻧمی کند!
ارنستو ساباتو
@Roshanfkrane
من فقط تلاش میکنم
که از راه خدمت به بشریت خدا را ببینم
زیرا میدانم که خدا نه در آسمانهاست
و نه در اعماق زمین
بلکه در وجود هر انسانی نهفته است...!
گاندی📖
@Roshanfkrane
که از راه خدمت به بشریت خدا را ببینم
زیرا میدانم که خدا نه در آسمانهاست
و نه در اعماق زمین
بلکه در وجود هر انسانی نهفته است...!
گاندی📖
@Roshanfkrane
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
زیلابی، وکیل کارگران نیشکر هفتتپه:
🔺 اسماعیل بخشی، علی نجاتی و محمد خنیفر در لیست عفو زندانیان در آستانه عید فطر قرار گرفتند/ منتظر ابلاغ کتبی هستیم/امتداد
اسماعیل بخشی کارگر، فعال کارگری، زندانی سیاسی ا است. او در آبان ۱۳۹۷ در جریان اعتراضات کارگری ۱۳۹۷ خوزستان بازداشت شد.
#خبر
@Roshanfkrane
🔺 اسماعیل بخشی، علی نجاتی و محمد خنیفر در لیست عفو زندانیان در آستانه عید فطر قرار گرفتند/ منتظر ابلاغ کتبی هستیم/امتداد
اسماعیل بخشی کارگر، فعال کارگری، زندانی سیاسی ا است. او در آبان ۱۳۹۷ در جریان اعتراضات کارگری ۱۳۹۷ خوزستان بازداشت شد.
#خبر
@Roshanfkrane
( اطلاعات تلفن )
ما یکی از نخستین خانواده هایی در شهرمان بودیم که صاحب تلفن شدیم. آن موقع من 9-8 ساله بودم. یادم میآید که قاب برّاقی داشت و به دیوار نصب شده بود و گوشیاش به پهلوی قاب آویزان بود. من قدّم به تلفن نمیرسید اما همیشه وقتی مادرم با تلفن صحبت میکرد با شیفتگی به حرفهایش گوش میکردم.
بعد من پی بردم که یک جایی در داخل آن دستگاه، یک آدم شگفتانگیزی زندگی میکند به نام «اطلاعات لطفاً» که همه چیز را در مورد همهکس میداند. او شماره تلفن و نشانی همه را بلد بود.
نخستین تجربۀ شخصی من با «اطلاعات لطفاً» روزی بود که مادرم به خانۀ همسایهمان رفته بود. من در زیرزمین خانه با ابزارهای جعبه ابزارمان بازی میکردم که ناگهان با چکش بر روی انگشتم زدم. درد وحشتناکی داشت اما گریه فایده نداشت چون کسی در خانه نبود که با من همدردی کند.
انگشتم را در دهانم میمکیدم و دور خانه راه میرفتم که ناگهان چشمم به تلفن افتاد. به سرعت یک چهارپایه از آشپزخانه آوردم و زیر تلفن گذاشتم و روی آن رفتم و گوشی را برداشتم و نزدیک گوشم بردم. و توی گوشی گفتم «اطلاعات لطفاً» چند ثانیه بعد صدایی در گوشم پیچید:
«اطلاعات بفرمائید»
من در حالی که اشک از چشمانم میآمد گفتم «انگشتم درد میکند»
«مادرت خانه نیست؟»
«هیچکس بجز من خانه نیست»
«آیا خونریزی داری؟»
«نه، با چکش روی انگشتم زدم و خیلی درد میکند»
«آیا میتوانی درِ جایخیِ یخچال را باز کنی؟»
«بله، میتوانم»
«پس از آنجا کمی یخ بردار و روی انگشتت نگهدار»
بعد از آن روز، من برای هر کاری به «اطلاعات لطفاً» مراجعه میکردم … مثلاً موقع امتحانات در درسهای جغرافی و ریاضی به من کمک میکرد
یکروز که قناریمان مرد و من خیلی ناراحت بودم دوباره سراغ «اطلاعات لطفاً» رفتم و ماجرا را برایش تعریف کردم. او به حرفهایم گوش داد و با من همدردی کرد. به او گفتم: «چرا پرندهای که چنین زیبا میخواند و همۀ اهل خانه را شاد میکند باید گوشۀ قفس بیفتد و بمیرد؟»
او به من گفت «همیشه یادت باشد که دنیای دیگری هم برای آواز خواندن هست»
من کمی تسکین یافتم.
یک روز دیگر به او تلفن کردم و پرسیدم کلمۀ fix را چطور هجّی میکنند.
یکسال بعد از شهر کوچکمان (پاسیفیک نورث وست) به بوستن نقل مکان کردیم و من خیلی دلم برای دوستم تنگ شد.
«اطلاعات لطفاً» متعلّق به همان تلفن دیواری قدیمی بود و من هیچگاه با تلفن جدیدی که روی میز خانهمان در بوستن بود تجربۀ مشابهی نداشتم. من کمکم به سن نوجوانی رسیدم اما هرگز خاطرات آن مکالمات را فراموش نکردم.
غالباً در لحظات تردید و سرگشتگی به یاد حس امنیت و آرامشی که از وجود دوست تلفنی داشتم میافتادم. راستی چقدر مهربان و صبور بود و برای یک پسربچه چقدر وقت میگذاشت.
چند سال بعد, بر سر راه رفتن به دانشگاه، هواپیمایم در سیاتل برای نیم ساعت توقف کرد. من 15 دقیقه با خواهرم که در آن شهر زندگی میکرد تلفنی حرف زدم و بعد از آن بدون آن که فکر کنم چکار دارم میکنم، تلفن اپراتور شهر کوچک دوران کودکی را گرفتم و گفتم «اطلاعات لطفاً».
به طرز معجزهآسایی همان صدای آشنا جواب داد.
«اطلاعات بفرمائید»
من بدون آن که از قبل فکرش را کرده باشم پرسیدم «کلمۀ fix را چطور هجّی میکنند؟»
مدتی سکوت برقرار شد و سپس او گفت «فکر میکنم انگشتت دیگر خوب شده باشد.»
من خیلی خندیدم و گفتم «خودت هستی؟» و ادامه دادم «نمیدانم میدانی که در آن دوران چقدر برایم با ارزش بودی یا نه؟»
او گفت «تو هم میدانی که تلفنهایت چقدر برایم با ارزش بودند؟»
من به او گفتم که در تمام این سالها بارها به یادش بودهام و از او اجازه خواستم که بار بعد که به ملاقات خواهرم آمدم دوباره با او تماس بگیرم.
او گفت «حتماً این کار را بکن. اسم من شارون است»
سه ماه بعد به سیاتل برگشتم. تلفن کردم اما صدای دیگری پاسخ داد.
«اطلاعات بفرمائید»
«میتوام با شارون صحبت کنم؟»
«آیا دوستش هستید؟»
«بله، دوست قدیمی»
«متأسفم که این مطلب را به شما میگویم. شارون این چند سال آخر به صورت نیمهوقت کار میکرد زیرا بیمار بود. او 5 هفته پیش در گذشت»
قبل از این که تلفن را قطع کنم گفت «شما گفتید دوست قدیمیاش هستید. آیا همان کسی هستید که با چکش روی انگشتتان زده بودید؟»
با تعجب گفتم «بله»
«شارون برای شما یک پیغام گذاشته است. او به من گفت اگر شما زنگ زدید آن را برایتان بخوانم»
سپس چند لحظه طول کشید تا درِ پاکتی را باز کرد و گفت:
«نوشته به او بگو دنیای دیگری هم برای آواز خواندن هست. خودش منظورم را میفهمد»
من از او تشکر کردم و گوشی را گذاشتم...
▫️کتاب: سوپ جوجه برای روح
▫️نویسندگان: جک کانفیلد ٬ ویکتور هنسن
#مطالعه
@Roshanfkrane
ما یکی از نخستین خانواده هایی در شهرمان بودیم که صاحب تلفن شدیم. آن موقع من 9-8 ساله بودم. یادم میآید که قاب برّاقی داشت و به دیوار نصب شده بود و گوشیاش به پهلوی قاب آویزان بود. من قدّم به تلفن نمیرسید اما همیشه وقتی مادرم با تلفن صحبت میکرد با شیفتگی به حرفهایش گوش میکردم.
بعد من پی بردم که یک جایی در داخل آن دستگاه، یک آدم شگفتانگیزی زندگی میکند به نام «اطلاعات لطفاً» که همه چیز را در مورد همهکس میداند. او شماره تلفن و نشانی همه را بلد بود.
نخستین تجربۀ شخصی من با «اطلاعات لطفاً» روزی بود که مادرم به خانۀ همسایهمان رفته بود. من در زیرزمین خانه با ابزارهای جعبه ابزارمان بازی میکردم که ناگهان با چکش بر روی انگشتم زدم. درد وحشتناکی داشت اما گریه فایده نداشت چون کسی در خانه نبود که با من همدردی کند.
انگشتم را در دهانم میمکیدم و دور خانه راه میرفتم که ناگهان چشمم به تلفن افتاد. به سرعت یک چهارپایه از آشپزخانه آوردم و زیر تلفن گذاشتم و روی آن رفتم و گوشی را برداشتم و نزدیک گوشم بردم. و توی گوشی گفتم «اطلاعات لطفاً» چند ثانیه بعد صدایی در گوشم پیچید:
«اطلاعات بفرمائید»
من در حالی که اشک از چشمانم میآمد گفتم «انگشتم درد میکند»
«مادرت خانه نیست؟»
«هیچکس بجز من خانه نیست»
«آیا خونریزی داری؟»
«نه، با چکش روی انگشتم زدم و خیلی درد میکند»
«آیا میتوانی درِ جایخیِ یخچال را باز کنی؟»
«بله، میتوانم»
«پس از آنجا کمی یخ بردار و روی انگشتت نگهدار»
بعد از آن روز، من برای هر کاری به «اطلاعات لطفاً» مراجعه میکردم … مثلاً موقع امتحانات در درسهای جغرافی و ریاضی به من کمک میکرد
یکروز که قناریمان مرد و من خیلی ناراحت بودم دوباره سراغ «اطلاعات لطفاً» رفتم و ماجرا را برایش تعریف کردم. او به حرفهایم گوش داد و با من همدردی کرد. به او گفتم: «چرا پرندهای که چنین زیبا میخواند و همۀ اهل خانه را شاد میکند باید گوشۀ قفس بیفتد و بمیرد؟»
او به من گفت «همیشه یادت باشد که دنیای دیگری هم برای آواز خواندن هست»
من کمی تسکین یافتم.
یک روز دیگر به او تلفن کردم و پرسیدم کلمۀ fix را چطور هجّی میکنند.
یکسال بعد از شهر کوچکمان (پاسیفیک نورث وست) به بوستن نقل مکان کردیم و من خیلی دلم برای دوستم تنگ شد.
«اطلاعات لطفاً» متعلّق به همان تلفن دیواری قدیمی بود و من هیچگاه با تلفن جدیدی که روی میز خانهمان در بوستن بود تجربۀ مشابهی نداشتم. من کمکم به سن نوجوانی رسیدم اما هرگز خاطرات آن مکالمات را فراموش نکردم.
غالباً در لحظات تردید و سرگشتگی به یاد حس امنیت و آرامشی که از وجود دوست تلفنی داشتم میافتادم. راستی چقدر مهربان و صبور بود و برای یک پسربچه چقدر وقت میگذاشت.
چند سال بعد, بر سر راه رفتن به دانشگاه، هواپیمایم در سیاتل برای نیم ساعت توقف کرد. من 15 دقیقه با خواهرم که در آن شهر زندگی میکرد تلفنی حرف زدم و بعد از آن بدون آن که فکر کنم چکار دارم میکنم، تلفن اپراتور شهر کوچک دوران کودکی را گرفتم و گفتم «اطلاعات لطفاً».
به طرز معجزهآسایی همان صدای آشنا جواب داد.
«اطلاعات بفرمائید»
من بدون آن که از قبل فکرش را کرده باشم پرسیدم «کلمۀ fix را چطور هجّی میکنند؟»
مدتی سکوت برقرار شد و سپس او گفت «فکر میکنم انگشتت دیگر خوب شده باشد.»
من خیلی خندیدم و گفتم «خودت هستی؟» و ادامه دادم «نمیدانم میدانی که در آن دوران چقدر برایم با ارزش بودی یا نه؟»
او گفت «تو هم میدانی که تلفنهایت چقدر برایم با ارزش بودند؟»
من به او گفتم که در تمام این سالها بارها به یادش بودهام و از او اجازه خواستم که بار بعد که به ملاقات خواهرم آمدم دوباره با او تماس بگیرم.
او گفت «حتماً این کار را بکن. اسم من شارون است»
سه ماه بعد به سیاتل برگشتم. تلفن کردم اما صدای دیگری پاسخ داد.
«اطلاعات بفرمائید»
«میتوام با شارون صحبت کنم؟»
«آیا دوستش هستید؟»
«بله، دوست قدیمی»
«متأسفم که این مطلب را به شما میگویم. شارون این چند سال آخر به صورت نیمهوقت کار میکرد زیرا بیمار بود. او 5 هفته پیش در گذشت»
قبل از این که تلفن را قطع کنم گفت «شما گفتید دوست قدیمیاش هستید. آیا همان کسی هستید که با چکش روی انگشتتان زده بودید؟»
با تعجب گفتم «بله»
«شارون برای شما یک پیغام گذاشته است. او به من گفت اگر شما زنگ زدید آن را برایتان بخوانم»
سپس چند لحظه طول کشید تا درِ پاکتی را باز کرد و گفت:
«نوشته به او بگو دنیای دیگری هم برای آواز خواندن هست. خودش منظورم را میفهمد»
من از او تشکر کردم و گوشی را گذاشتم...
▫️کتاب: سوپ جوجه برای روح
▫️نویسندگان: جک کانفیلد ٬ ویکتور هنسن
#مطالعه
@Roshanfkrane
✅ عدالت از منظر #افلاطون
افلاطون، #عدالت را به عنوان یکی از فضایل فردی و اجتماعی مطرح می کند. وی عدالت را به معنای نوعی تعادل و توازن و یا نظم و سازگاری در بین عناصر می بیند.
تبیین وی دربارة عدالت فردی به عنوان یک فضیلت درونی، بر مبنای روانشناختی او درباره قوای نفس است بر این اساس تمایلات درونی به سه دسته تقسیم بندی می شوند: ۱. میل عقل به معرفت و قانون مداری ۲.میل روح به حمایت از خود
۳. قوه شهوانی که تمایلات جسمانی را ایجاب می کند.
قوای اراده و شهوانی وظیفه دارند که افعال خود را تحت تدبیر قوة عاقله انجام دهند. نتیجه این که اطاعت و رعایت حد تعادل در قوة اراده (یا غصبی)، فضیلت شجاعت را به دنبال دارد و تبعیت و تعادل قوة شهوانی، فضیلت خویشتنداری را، و قوة عاقله نیز با نفی دو حد افراط و تفریط، به فضیلت حکمت مزین می شود.
عدالت زمانی ایجاد می شود که سه قوه با یکدیگر و در حد تعادل افعال خود را انجام دهند و در کار یکدیگر مداخله ننمایند.
▪️▪️فطری بودن عدالت
از نظر افلاطون عدالت بخشی از فضیلت انسانی و در عین حال، رشته ای است که مردمان را در داخل دولت ها به هم پیوند می دهد. به تعبیری دیگر، عدالت خصلتی است که در آن واحد هم انسان را به خوبی می سازد و هم اجتماع را ایجاد می کند.
◾◾عدالت اجتماعی طریقی برای تفسیر عدالت فردی
افلاطون در کتاب جمهوری می کوشد تا از طریق بررسی عدالت در جامعه به تفسیر عدالت فردی بپردازد.
وی بر یک جامعه عادلانه سیاسی در مدینه فاضله تأکید می کند. مدینه ای که یونانی ها در آن به سه طبقه پیشه وران، دستیاران(سپاهان) و پاسداران(زمامداران) تقسیم می شوند و عدالت به واسطه هماهنگی بین این سه گروه حاصل می شود.
در چنین جامعه ای هر فردی با توجه به نقشی که برایش مشخص شده عمل می کند. در این مثال وحدت جامعه به عنوان یک کل، محفوظ مانده و سه طبقه موجود در جامعه با سه جزء نفس، قابل قیاس می باشد.
پیشه وران در حکم جزء میل کننده انسان، سپاهان در حکم جزء اراده(جسور) و زمامداران جزء خردمند هستند، همانطور که در جامعه مردم نباید مشاغل را با یکدیگر بیامیزند و هر طبقه باید وظیفه خاص خود را انجام دهد، اجزاء نفس نیز هر کدام باید وظیفه خاص خود را انجام دهند.
رستگاری و سعادت در گروه همکاری همه اجزاء و اجتناب از تجاوز به یکدیگر می باشد.
#سیاسی #اندیشه
@Roshanfkrane
افلاطون، #عدالت را به عنوان یکی از فضایل فردی و اجتماعی مطرح می کند. وی عدالت را به معنای نوعی تعادل و توازن و یا نظم و سازگاری در بین عناصر می بیند.
تبیین وی دربارة عدالت فردی به عنوان یک فضیلت درونی، بر مبنای روانشناختی او درباره قوای نفس است بر این اساس تمایلات درونی به سه دسته تقسیم بندی می شوند: ۱. میل عقل به معرفت و قانون مداری ۲.میل روح به حمایت از خود
۳. قوه شهوانی که تمایلات جسمانی را ایجاب می کند.
قوای اراده و شهوانی وظیفه دارند که افعال خود را تحت تدبیر قوة عاقله انجام دهند. نتیجه این که اطاعت و رعایت حد تعادل در قوة اراده (یا غصبی)، فضیلت شجاعت را به دنبال دارد و تبعیت و تعادل قوة شهوانی، فضیلت خویشتنداری را، و قوة عاقله نیز با نفی دو حد افراط و تفریط، به فضیلت حکمت مزین می شود.
عدالت زمانی ایجاد می شود که سه قوه با یکدیگر و در حد تعادل افعال خود را انجام دهند و در کار یکدیگر مداخله ننمایند.
▪️▪️فطری بودن عدالت
از نظر افلاطون عدالت بخشی از فضیلت انسانی و در عین حال، رشته ای است که مردمان را در داخل دولت ها به هم پیوند می دهد. به تعبیری دیگر، عدالت خصلتی است که در آن واحد هم انسان را به خوبی می سازد و هم اجتماع را ایجاد می کند.
◾◾عدالت اجتماعی طریقی برای تفسیر عدالت فردی
افلاطون در کتاب جمهوری می کوشد تا از طریق بررسی عدالت در جامعه به تفسیر عدالت فردی بپردازد.
وی بر یک جامعه عادلانه سیاسی در مدینه فاضله تأکید می کند. مدینه ای که یونانی ها در آن به سه طبقه پیشه وران، دستیاران(سپاهان) و پاسداران(زمامداران) تقسیم می شوند و عدالت به واسطه هماهنگی بین این سه گروه حاصل می شود.
در چنین جامعه ای هر فردی با توجه به نقشی که برایش مشخص شده عمل می کند. در این مثال وحدت جامعه به عنوان یک کل، محفوظ مانده و سه طبقه موجود در جامعه با سه جزء نفس، قابل قیاس می باشد.
پیشه وران در حکم جزء میل کننده انسان، سپاهان در حکم جزء اراده(جسور) و زمامداران جزء خردمند هستند، همانطور که در جامعه مردم نباید مشاغل را با یکدیگر بیامیزند و هر طبقه باید وظیفه خاص خود را انجام دهد، اجزاء نفس نیز هر کدام باید وظیفه خاص خود را انجام دهند.
رستگاری و سعادت در گروه همکاری همه اجزاء و اجتناب از تجاوز به یکدیگر می باشد.
#سیاسی #اندیشه
@Roshanfkrane
از تو چنان رنجی به من رسیده که هرگز انتظارش را از هیچ جنبندهای نداشتم. حتی امروز، فکرت در ذهنم با رنج آمیخته است. اما با تمام این مرارتها، صورتت برای من هنوز خوشبختیست؛ خودِ زندگیست. هیچ کاری نمیتوانم بکنم، هیچ کاری نکردهام که از عشقی رها شوم که از درون تهیام کرده پیش از آنکه تا ته قلبم را لبریز کند.
خطاب به عشق
آلبر کامو
@Roshanfkrane
خطاب به عشق
آلبر کامو
@Roshanfkrane
Dostat Daram
Fereydoun
عجیب خو گرفته است، غمِ عشقت
با دلِ تنگم، در این سوی شَب.
نوری از کنجِ تنهایی میتابد،
امید در میزند،
و هوای سکوتِ اینجا، مرا تا گرمِ
نفسهایت میبرد..
#مانی_راد
💟@Roshanfkrane
با دلِ تنگم، در این سوی شَب.
نوری از کنجِ تنهایی میتابد،
امید در میزند،
و هوای سکوتِ اینجا، مرا تا گرمِ
نفسهایت میبرد..
#مانی_راد
💟@Roshanfkrane