🔺وضعیت آب و هوا
⛈در سواحل خزر، غرب و شمال غرب و دامنههای شرقی زاگرس در استانهای اصفهان، چهار محال و بختیاری و کهگیلویه و بویراحمد رگبار باران و رعد و برق پیشبینی میشود.
☁️در سواحل شمالی کشور و اردبیل افزایش محسوس دما پیش بینی میشود.
🌤آسمان تهران صاف همراه با غبار صبحگاهی و به تدریج وزش باد پیش بینی میشود.
#خبرهوا
@Roshanfkrane
⛈در سواحل خزر، غرب و شمال غرب و دامنههای شرقی زاگرس در استانهای اصفهان، چهار محال و بختیاری و کهگیلویه و بویراحمد رگبار باران و رعد و برق پیشبینی میشود.
☁️در سواحل شمالی کشور و اردبیل افزایش محسوس دما پیش بینی میشود.
🌤آسمان تهران صاف همراه با غبار صبحگاهی و به تدریج وزش باد پیش بینی میشود.
#خبرهوا
@Roshanfkrane
ازاین همه ؛
کوره راههای تاول زده ی این ستمگاه
تنها زوبین ظهر
به زیارت جگرگاه من آمده است.
خوشا نشستن برسطح خاک و
وتصاعد آبی اقیانوس را
درجان آواره ی آدمی دیدن!
کجایم من؟
کیستم؟
زاده ی مادران بلانوش نی لبک زن!
یازورقی شکسته دربندرگاه؟
که پای رفتن اش را
به تمام لنگرهای جهان
زنجیرکرده اند؟
یا شمایل چارچوب دری خمیده
زیرآسمانخراش بمباران شده؟
که حافظه ی خونین کودکی یتیم را !
درآغوش کشیده است.
کیستم من؟
نتی آغشته به عطر حرمان
که لبهای بخیه خورده ی عاشقی محزون را می جنباند؟
کجایم من؟
که خون جهان ازجانم جاریست؟
ارسالی از :
#سیاوش_اکبری
اجرا# علی_ حبیبی
@Roshanfkrane
کوره راههای تاول زده ی این ستمگاه
تنها زوبین ظهر
به زیارت جگرگاه من آمده است.
خوشا نشستن برسطح خاک و
وتصاعد آبی اقیانوس را
درجان آواره ی آدمی دیدن!
کجایم من؟
کیستم؟
زاده ی مادران بلانوش نی لبک زن!
یازورقی شکسته دربندرگاه؟
که پای رفتن اش را
به تمام لنگرهای جهان
زنجیرکرده اند؟
یا شمایل چارچوب دری خمیده
زیرآسمانخراش بمباران شده؟
که حافظه ی خونین کودکی یتیم را !
درآغوش کشیده است.
کیستم من؟
نتی آغشته به عطر حرمان
که لبهای بخیه خورده ی عاشقی محزون را می جنباند؟
کجایم من؟
که خون جهان ازجانم جاریست؟
ارسالی از :
#سیاوش_اکبری
اجرا# علی_ حبیبی
@Roshanfkrane
Telegram
attach 📎
🔴پلیس راه:
با توجه به تراکم ترافیک، مسیر جنوب به شمال آزادراه «تهران ـ شمال» و محور «کرج ـ چالوس» تا اطلاع بعدی مسدود است./صداوسیما
#خبرجاده
@Roshanfkrane
با توجه به تراکم ترافیک، مسیر جنوب به شمال آزادراه «تهران ـ شمال» و محور «کرج ـ چالوس» تا اطلاع بعدی مسدود است./صداوسیما
#خبرجاده
@Roshanfkrane
🔴 تصویر بامداد امروز از حادثه دیشب خروج قطار از ریل
🔹قطار مسیر همدان-مشهد شامگاه شنبه به علت سرقت ریل در چند کیلومتری شهر پرند از ریل خارج شد.
🔹 سخنگوی اورژانس: در گزارش اولیه این حادثه ۲ مهماندار آسیب جزئی دیده اند
#حوادث
@Roshanfkrane
🔹قطار مسیر همدان-مشهد شامگاه شنبه به علت سرقت ریل در چند کیلومتری شهر پرند از ریل خارج شد.
🔹 سخنگوی اورژانس: در گزارش اولیه این حادثه ۲ مهماندار آسیب جزئی دیده اند
#حوادث
@Roshanfkrane
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
محمدرضا حیاتی با بغض از محمدعلی فردین می گوید: اگر هنرمند را نابود کنید تنها راهش همینه/ دیدم پشت دخل فرشفروشی نشسته رویم نشد سلام کنم
محمدرضا حیاتی گوینده با سابقه صدا و سیما با نقل خاطرهایی از محمدعلی فردین گفت: اگر به هنرمند بگویید بشین خانه کار غیرهنری انجام بده این میمیره و قادر به زندگی نیست.بیست و پنج سال پیش داشتم رد میشدم میدان ونک، مغازه فرش فروشی بود گفتند اینجا مال فردینه. من خیلی علاقه داشتم به ایشان رفتم دیدم ایشان نشسته پشت دخل. حقیقتش خواستم سلام علیک و ابراز ارادت کنم، خجالت کشیدم. گفتم چرا فردین باید پشت دخل فرش فروشی بشیند. کارش چیز دیگر است. هنرمنده. جایگاهش جای دیگر است.
اگر می خواهید هنرمند را نابود کنید تنها راهش همینه. به من گوینده هم بگویند نمیتوانی گویندگی کنی ۶ ماه دوام نمیآورم
#خبر #هنرمندان
@Roshanfkrane
محمدرضا حیاتی گوینده با سابقه صدا و سیما با نقل خاطرهایی از محمدعلی فردین گفت: اگر به هنرمند بگویید بشین خانه کار غیرهنری انجام بده این میمیره و قادر به زندگی نیست.بیست و پنج سال پیش داشتم رد میشدم میدان ونک، مغازه فرش فروشی بود گفتند اینجا مال فردینه. من خیلی علاقه داشتم به ایشان رفتم دیدم ایشان نشسته پشت دخل. حقیقتش خواستم سلام علیک و ابراز ارادت کنم، خجالت کشیدم. گفتم چرا فردین باید پشت دخل فرش فروشی بشیند. کارش چیز دیگر است. هنرمنده. جایگاهش جای دیگر است.
اگر می خواهید هنرمند را نابود کنید تنها راهش همینه. به من گوینده هم بگویند نمیتوانی گویندگی کنی ۶ ماه دوام نمیآورم
#خبر #هنرمندان
@Roshanfkrane
هرگز فكر نکنید
فلان مرحله زندگی بگذرد
همه چیزدرست میشود.
از همه چالشها لذت ببرید
هنر زندگي دوست داشتنِ مسیرِ زندگي است.
@Roshanfkrane
فلان مرحله زندگی بگذرد
همه چیزدرست میشود.
از همه چالشها لذت ببرید
هنر زندگي دوست داشتنِ مسیرِ زندگي است.
@Roshanfkrane
#قصه_شب
🌳قصه ی دو درخت همسایه🍒
♨️در یک باغچه کوچک ، دو درخت زندگی می کردند . یکی درخت آلبالو و دیگری درخت گیلاس .
این دو تا همسایه با هم مهربان نبودند و قدر هم را نمی دانستند، بهار که می رسید شاخه های این دو تا همسایه پر از شکوفه های قشنگ می شد ولی به جای این که با رسیدن بهار این دو هم مهربانتر و با صفاتر بشوند بر سر شکوفه هایشان و این که کدامیک زیباتر است ، بحث می کردند. در فصل تابستان هم بحث آنها بر سر این بود که میوه های کدامیک از آنها بهتر و خوشمزه تر است .
درخت آلبالو می گفت : آلبالو های من نقلی و کوچولو و قشنگ هستند ، اما گیلاس های تو سیاه و بزرگ و زشتند.
درخت گیلاس هم می گفت : گیلاس های من شیرین و خوشمزه است ، اما آلبالوهای تو ترش و بدمزه است.
سالها گذشت ، تا این که دو تا درخت پیر و کهنسال شدند اما عجیب بود که آنها هنوز هم با هم مهربان نبودند.
در یکی از روزهای پاییزی که طوفان شدیدی هم می وزید ناگهان یکی از شاخه های درخت گیلاس، شکست ، بعد هم شروع کرد به ناله و فریاد .
درخت آلبالو که تا آن روز هیچ وقت دلش برای درخت گیلاس نسوخته بود و اصلاً به او اهمیتی نداده بود یکدفعه دلش نرم شد و به درد آمد و گفت همسایه عزیز نگران نباش اگر در برابر باد قدرت ایستادگی نداری می توانی به من تکیه کنی، من کنار تو هستم و تا جایی که بتوانم کمکت می کنم ،آخر من و تو که به جز همدیگر کسی را نداریم .
درخت گیلاس از محبت و مهربانی درخت آلبالو کمی آرامش پیدا کرد و گفت : آلبالو جان از لطف تو متشکرم می بینی دوست عزیز دوستی و مهربانی خیلی زیباست !
حیف شد که ما این چند سال گذشته را صرف کینه و بد اخلاقی خودمان کردیم .
بعد هر دو تصمیم گرفتند که خود خواهی را کنار بگذارند و زیبایی های دیگران را هم ببینند . فصل بهار که از راه رسید درخت گیلاس رو کرد به آلبالو و گفت : «به به چه شکوفه های قشنگی چه قدر خوشبو و خوشرنگ، اینطوری خیلی زیبا شده ای !»
و درخت آلبالو جواب داد « دوست نازنینم ، این زیبایی وجود توست که من را زیبا می بیند . به خودت نگاهی بینداز که چه قدر زیبا و دلنشین شده ای !»
♨️دیگر هر چه حرف بین آنها رد و بدل می شد از مهربانی بود و همدلی و دوستی !و راستی که دوستی و محبت چقدر زیباست.
🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈
#قصه #کودک
@Roshanfkrane
🌳قصه ی دو درخت همسایه🍒
♨️در یک باغچه کوچک ، دو درخت زندگی می کردند . یکی درخت آلبالو و دیگری درخت گیلاس .
این دو تا همسایه با هم مهربان نبودند و قدر هم را نمی دانستند، بهار که می رسید شاخه های این دو تا همسایه پر از شکوفه های قشنگ می شد ولی به جای این که با رسیدن بهار این دو هم مهربانتر و با صفاتر بشوند بر سر شکوفه هایشان و این که کدامیک زیباتر است ، بحث می کردند. در فصل تابستان هم بحث آنها بر سر این بود که میوه های کدامیک از آنها بهتر و خوشمزه تر است .
درخت آلبالو می گفت : آلبالو های من نقلی و کوچولو و قشنگ هستند ، اما گیلاس های تو سیاه و بزرگ و زشتند.
درخت گیلاس هم می گفت : گیلاس های من شیرین و خوشمزه است ، اما آلبالوهای تو ترش و بدمزه است.
سالها گذشت ، تا این که دو تا درخت پیر و کهنسال شدند اما عجیب بود که آنها هنوز هم با هم مهربان نبودند.
در یکی از روزهای پاییزی که طوفان شدیدی هم می وزید ناگهان یکی از شاخه های درخت گیلاس، شکست ، بعد هم شروع کرد به ناله و فریاد .
درخت آلبالو که تا آن روز هیچ وقت دلش برای درخت گیلاس نسوخته بود و اصلاً به او اهمیتی نداده بود یکدفعه دلش نرم شد و به درد آمد و گفت همسایه عزیز نگران نباش اگر در برابر باد قدرت ایستادگی نداری می توانی به من تکیه کنی، من کنار تو هستم و تا جایی که بتوانم کمکت می کنم ،آخر من و تو که به جز همدیگر کسی را نداریم .
درخت گیلاس از محبت و مهربانی درخت آلبالو کمی آرامش پیدا کرد و گفت : آلبالو جان از لطف تو متشکرم می بینی دوست عزیز دوستی و مهربانی خیلی زیباست !
حیف شد که ما این چند سال گذشته را صرف کینه و بد اخلاقی خودمان کردیم .
بعد هر دو تصمیم گرفتند که خود خواهی را کنار بگذارند و زیبایی های دیگران را هم ببینند . فصل بهار که از راه رسید درخت گیلاس رو کرد به آلبالو و گفت : «به به چه شکوفه های قشنگی چه قدر خوشبو و خوشرنگ، اینطوری خیلی زیبا شده ای !»
و درخت آلبالو جواب داد « دوست نازنینم ، این زیبایی وجود توست که من را زیبا می بیند . به خودت نگاهی بینداز که چه قدر زیبا و دلنشین شده ای !»
♨️دیگر هر چه حرف بین آنها رد و بدل می شد از مهربانی بود و همدلی و دوستی !و راستی که دوستی و محبت چقدر زیباست.
🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈
#قصه #کودک
@Roshanfkrane
Forwarded from اتچ بات
✔️سخنی در امتناع نادیده گرفتن فرهنگ عامه
✍️سهند ایرانمهر
🔸دو سال گذشته در چنین روزی قلب ناصر ملکمطیعی از حرکت بازایستاد. خودش اما سال ها پیش از این رفته بود. اینگونه درگذشتنها در فرهنگ ما، بیسابقه نیست. برسرزبان و در برابر چشم و ناگهان «غایباز نظر» با یک جمله آشنایِ «... درگذشت». در ساحت هنر؛ آن هم سینما، ناصر ملک مطیعی ، محمدعلی فردین و بهروز وثوقی و تنی دیگر، همه مشمول این قاعده شدند به چوب میراثداری «فرهنگ منحط و مبتذل» در نگرشی که حالا آلاتموسیقی و پیامرسان و کنسرت مجوز دار را هم مصداق ابتذال میداند.
🔸ناصر با آن کلاه مخملی و هیبت مردانه، قهرمان ژانری بود که در آن «فتیان»، متولی احقاق حق بودند. پهلوانانِ آن، صدرنشین جایی از جامعه که در جستجوی عدالت، نه به شیخ امیدی بود و نه به شاه و شحنه . جایی نه زیر مقصورهی مسجد و دالان عدالتخانه، که سر گذر و گوشه قهوه خانه. در قحطی دستگیری و عدالت، عدالتِ مردم بیکس و کار، از این جماعت طلب میشد. غبغب و سگرمه ابروی پرپشت این قوم، نه از جنس ابروی گزمه و عسس یا سلطان صاحبقران که از جنس لوطی سر محله بود که هم، لبی، تَر و هم لعبتی دربر میکرد. هم بی پروا و رکگوی معرکهی ظالم و مظلوم بود و هم محجوبِ زانو زده گود زورخانه . هم در آبِ حرام، قاعده و قانون داشت و هم در نان حلال. هم عربدهکش خرابات بود و هم عفیف و خجلِ ساحت عشق و ناموس. هم قرابه را دست به دست می کرد و هم عَلَم و کُتل تِکیه را.
🔸این مردمان را،«داش» بخوانیم یا لوطی و مشدی و قلندر، فرقی نمیکند. در همه اینها «رو» باز میکردند. اخلاقشان هم خاص خودشان بود، نه زهد و ریای شیخ را داشتند و نه زیرکی رند. نوعی قلندری و جهل به سود و زیان کار که اصطلاحا« جاهلی» خوانده میشد. نوعی، عیاری تقلیل یافته به کوچههای خاکی و راستهی بازار.
🔸در نتیجه٬ ناصر ملک مطیعی اگرچه «امیرکبیر» و «غلام ژاندارم» هم شد اما در ذهنِ مردم ، «مهدی مشکی» و«فرمان» بود. آیینهی تمام نمای طبقهای که زمانی در بیسامانی جامعه و فقدان قانون، کلانتر عشقها و انتقامها بودند و آنچنان سرگران که حتا در لهجه نیز چندان سرِ تلفظ درست کلمات را نداشتند چنانکه دیوار، «دیفال» میشد و اتومبیل «هتلمبین».
🔸این چنین بود که زنجیر بیسوسه و دستمال یزدی و کلاه مخملین و شالِ «لام الف لا» (که بعدها شد کمربند پهن چرم با سگک درشت) و گیوه تخت آجیده و پشت خوابیده (که شد ورنی قیصری) اسباب قهرمانانی شد که نه تنها، در خاطرهی بخارگرفته آیینه حمامها و گود زورخانه و راسته بازار و صندلی لهستانی قهوهخانهها که در ذهن تک تک ایرانیان نقش بستند و ناصر ملک مطیعی تجلی هنرمندانه و زیرپوستی همه اینها بود، بی سودای قضاوت اخلاقی یا تاریخی و اجتماعی.
🔸این، «گونه»٬ بعد از انقلاب٬ مطلوب آن نظام اخلاقی نبود که قهرمانان رستگارش، تنها، سر در سجاده و دست در تسبیح داشتند. اگرچه هنوز مشکی پوشانی بودند که پنجهبوکس را جایگزین چاقوی ضامندار کرده بودند و به اختیار و خودجوش، میداندار برخی بزنگاهها بودند اما قرار نبود چون قهرمانان فیلمفارسی، ساز خود بزنند و داعی مردم ستمدیده کوی و برزن شوند. هرچند برخی نورستگان آن پایگاه طبقاتی، وقتی به کسوت مطلوب درآمدند، سر به سینماتوگراف بردند و کارگردان هم شدند اما این با آن ساحتی که ناصرخان یکهتاز آن بود، از ثری تا ثریا تفاوت داشت.
🔸دلیل دیگر، حرام کردن سینما بر امثال ملک مطیعی آن بود که، حکومتگران در این مرز و بوم، همواره از چیزی که « بوده» روی برگردانده و راوی چیزی بودهاند که در نظر شان «باید» باشد. پس لاجرم، این مهم نیست که زمزمه مردم کوچه و بازار یا ذائقه و آمال آنها چه بوده است، سخن از الزامات و بایدهایی است که کسی چون ناصر ملک مطیعی را که همچنان معترف بود که من «مهدی مشکیام»، برنمیتابید.
🔸 #ناصر_ملک_مطیعی خلاصه سرنوشت فرهنگ عامه ماست، بدون اینکه قضاوت اخلاقی یا جامعه شناختی درباره این فرهنگ داشته باشیم. فرهنگی که در دوره های مختلف تاریخی دیده نشده است اما هست. تاریخِ بدون راوی که جدی هم گرفته نمیشود و همواره تلاش میشود، به جای آن، فرهنگی خط کشی شده، رسمی و جبری جایگزین شود.
نتیجه این فشار از بالا و مقاومت از پایین نیز هماره آن بوده است که در تاریخ ما دنیای اخلاقی و اجتماعی حاکمان و طبقات خاص، متفاوت از دنیای مردم عادی و انگاره هایشان باشد. این دوگانگی و جدایی آنچنان است که حتا نمایش مصاحبه ناصر ملک مطیعی بعد از چهار دهه، گرهی کوری ماند تا او هم جزیی ناخوانده از دنیای مردمی باشد که در نقطه ای کور ایستادهاند و عشق و نفرت خود را میسرایند . سرایش به زبانی که تنها در فهم طبقه خود میگنجد و در همانجا نیز جاودانه میشود.
@Roshanfkrane
✍️سهند ایرانمهر
🔸دو سال گذشته در چنین روزی قلب ناصر ملکمطیعی از حرکت بازایستاد. خودش اما سال ها پیش از این رفته بود. اینگونه درگذشتنها در فرهنگ ما، بیسابقه نیست. برسرزبان و در برابر چشم و ناگهان «غایباز نظر» با یک جمله آشنایِ «... درگذشت». در ساحت هنر؛ آن هم سینما، ناصر ملک مطیعی ، محمدعلی فردین و بهروز وثوقی و تنی دیگر، همه مشمول این قاعده شدند به چوب میراثداری «فرهنگ منحط و مبتذل» در نگرشی که حالا آلاتموسیقی و پیامرسان و کنسرت مجوز دار را هم مصداق ابتذال میداند.
🔸ناصر با آن کلاه مخملی و هیبت مردانه، قهرمان ژانری بود که در آن «فتیان»، متولی احقاق حق بودند. پهلوانانِ آن، صدرنشین جایی از جامعه که در جستجوی عدالت، نه به شیخ امیدی بود و نه به شاه و شحنه . جایی نه زیر مقصورهی مسجد و دالان عدالتخانه، که سر گذر و گوشه قهوه خانه. در قحطی دستگیری و عدالت، عدالتِ مردم بیکس و کار، از این جماعت طلب میشد. غبغب و سگرمه ابروی پرپشت این قوم، نه از جنس ابروی گزمه و عسس یا سلطان صاحبقران که از جنس لوطی سر محله بود که هم، لبی، تَر و هم لعبتی دربر میکرد. هم بی پروا و رکگوی معرکهی ظالم و مظلوم بود و هم محجوبِ زانو زده گود زورخانه . هم در آبِ حرام، قاعده و قانون داشت و هم در نان حلال. هم عربدهکش خرابات بود و هم عفیف و خجلِ ساحت عشق و ناموس. هم قرابه را دست به دست می کرد و هم عَلَم و کُتل تِکیه را.
🔸این مردمان را،«داش» بخوانیم یا لوطی و مشدی و قلندر، فرقی نمیکند. در همه اینها «رو» باز میکردند. اخلاقشان هم خاص خودشان بود، نه زهد و ریای شیخ را داشتند و نه زیرکی رند. نوعی قلندری و جهل به سود و زیان کار که اصطلاحا« جاهلی» خوانده میشد. نوعی، عیاری تقلیل یافته به کوچههای خاکی و راستهی بازار.
🔸در نتیجه٬ ناصر ملک مطیعی اگرچه «امیرکبیر» و «غلام ژاندارم» هم شد اما در ذهنِ مردم ، «مهدی مشکی» و«فرمان» بود. آیینهی تمام نمای طبقهای که زمانی در بیسامانی جامعه و فقدان قانون، کلانتر عشقها و انتقامها بودند و آنچنان سرگران که حتا در لهجه نیز چندان سرِ تلفظ درست کلمات را نداشتند چنانکه دیوار، «دیفال» میشد و اتومبیل «هتلمبین».
🔸این چنین بود که زنجیر بیسوسه و دستمال یزدی و کلاه مخملین و شالِ «لام الف لا» (که بعدها شد کمربند پهن چرم با سگک درشت) و گیوه تخت آجیده و پشت خوابیده (که شد ورنی قیصری) اسباب قهرمانانی شد که نه تنها، در خاطرهی بخارگرفته آیینه حمامها و گود زورخانه و راسته بازار و صندلی لهستانی قهوهخانهها که در ذهن تک تک ایرانیان نقش بستند و ناصر ملک مطیعی تجلی هنرمندانه و زیرپوستی همه اینها بود، بی سودای قضاوت اخلاقی یا تاریخی و اجتماعی.
🔸این، «گونه»٬ بعد از انقلاب٬ مطلوب آن نظام اخلاقی نبود که قهرمانان رستگارش، تنها، سر در سجاده و دست در تسبیح داشتند. اگرچه هنوز مشکی پوشانی بودند که پنجهبوکس را جایگزین چاقوی ضامندار کرده بودند و به اختیار و خودجوش، میداندار برخی بزنگاهها بودند اما قرار نبود چون قهرمانان فیلمفارسی، ساز خود بزنند و داعی مردم ستمدیده کوی و برزن شوند. هرچند برخی نورستگان آن پایگاه طبقاتی، وقتی به کسوت مطلوب درآمدند، سر به سینماتوگراف بردند و کارگردان هم شدند اما این با آن ساحتی که ناصرخان یکهتاز آن بود، از ثری تا ثریا تفاوت داشت.
🔸دلیل دیگر، حرام کردن سینما بر امثال ملک مطیعی آن بود که، حکومتگران در این مرز و بوم، همواره از چیزی که « بوده» روی برگردانده و راوی چیزی بودهاند که در نظر شان «باید» باشد. پس لاجرم، این مهم نیست که زمزمه مردم کوچه و بازار یا ذائقه و آمال آنها چه بوده است، سخن از الزامات و بایدهایی است که کسی چون ناصر ملک مطیعی را که همچنان معترف بود که من «مهدی مشکیام»، برنمیتابید.
🔸 #ناصر_ملک_مطیعی خلاصه سرنوشت فرهنگ عامه ماست، بدون اینکه قضاوت اخلاقی یا جامعه شناختی درباره این فرهنگ داشته باشیم. فرهنگی که در دوره های مختلف تاریخی دیده نشده است اما هست. تاریخِ بدون راوی که جدی هم گرفته نمیشود و همواره تلاش میشود، به جای آن، فرهنگی خط کشی شده، رسمی و جبری جایگزین شود.
نتیجه این فشار از بالا و مقاومت از پایین نیز هماره آن بوده است که در تاریخ ما دنیای اخلاقی و اجتماعی حاکمان و طبقات خاص، متفاوت از دنیای مردم عادی و انگاره هایشان باشد. این دوگانگی و جدایی آنچنان است که حتا نمایش مصاحبه ناصر ملک مطیعی بعد از چهار دهه، گرهی کوری ماند تا او هم جزیی ناخوانده از دنیای مردمی باشد که در نقطه ای کور ایستادهاند و عشق و نفرت خود را میسرایند . سرایش به زبانی که تنها در فهم طبقه خود میگنجد و در همانجا نیز جاودانه میشود.
@Roshanfkrane
Telegram
attach 📎
.
شب ها پیش از آنکه به خواب برویم چقدر حرف داشتیم که بزنیم ، انگار حرف های ما تمامی نداشت.
چند بار پیش آمد که طلوع را دیدیم و رنگ خواب ندیدیم!
آخر چه شد، که حال دیگر می آییم و خسته
و بی صدا می خوابیم؟!
شبها دگرگون شده؟
حرفها تمام شده؟
یا ما تمام شده ایم؟!
#نادر_ابراهیمی
@Roshanfkrane
شب ها پیش از آنکه به خواب برویم چقدر حرف داشتیم که بزنیم ، انگار حرف های ما تمامی نداشت.
چند بار پیش آمد که طلوع را دیدیم و رنگ خواب ندیدیم!
آخر چه شد، که حال دیگر می آییم و خسته
و بی صدا می خوابیم؟!
شبها دگرگون شده؟
حرفها تمام شده؟
یا ما تمام شده ایم؟!
#نادر_ابراهیمی
@Roshanfkrane
خلق میجنبند مانا روز شد
روز را جان بخش جانا روز شد
چند شب گشتیم ما و چند روز
در غم و شادی تو تا روز شد
در جهان بس شهرها کان جا شبست
اندر این ساعت که این جا روز شد
در شب غفلت جهانی خفتهاند
ز آفتاب عشق ما را روز شد
هر که عاشق نیست او را روز نیست
هر که را عشقست و سودا روز شد
صبح را در کنج این خانه مجوی
رو به بالا کن به بالا روز شد
بر تو گر خارست بر ما گل شکفت
بر تو گر شامست بر ما روز شد
گر تو از طفلی ز روز آگه نهای
خیز با ما جان بابا روز شد
روز را منکر مشو لا لا مگو
چند لا لا جان لالا روز شد
آفتاب آمد که انشق القمر
بشنو این فرمان اعلا روز شد
پاسبانا بس دگر چوبک مزن
پاسبان و حارس ما روز شد
#حضرت_عشق_مولانا
@Roshanfkrane🌈🌤
روز را جان بخش جانا روز شد
چند شب گشتیم ما و چند روز
در غم و شادی تو تا روز شد
در جهان بس شهرها کان جا شبست
اندر این ساعت که این جا روز شد
در شب غفلت جهانی خفتهاند
ز آفتاب عشق ما را روز شد
هر که عاشق نیست او را روز نیست
هر که را عشقست و سودا روز شد
صبح را در کنج این خانه مجوی
رو به بالا کن به بالا روز شد
بر تو گر خارست بر ما گل شکفت
بر تو گر شامست بر ما روز شد
گر تو از طفلی ز روز آگه نهای
خیز با ما جان بابا روز شد
روز را منکر مشو لا لا مگو
چند لا لا جان لالا روز شد
آفتاب آمد که انشق القمر
بشنو این فرمان اعلا روز شد
پاسبانا بس دگر چوبک مزن
پاسبان و حارس ما روز شد
#حضرت_عشق_مولانا
@Roshanfkrane🌈🌤