روشنفکران
81.6K subscribers
49.9K photos
41.9K videos
2.39K files
6.92K links
به نام حضرت دوست
که
همه عالم از اوست
خوش امدین
مهربانی بلوغ انسانیست
مواردمفیدعلمی وفرهنگی وتاریخی و اقتصادی و هنری وخبری و معرفی کتاب و نجوم و روانشناسی و اموزشی و قصه و رمان و فیلم و ورزشی و ...مدنظر است


روابط عمومی و مدیریت و تبلیغات👇
@Kamranmehrban
Download Telegram
با نگاهت صبح من غرق شکفتن میشود
مملو از لبخندهای یاس و سوسن میشود

بامــداد برگهــــای شبنــــم آرای حریـــــر
با نگـــــاه آفتــــابت باز روشــــن میشود

میگشــــایی مخمل پلک خمارت را به ناز
آینــــه در آینـــــه مبهــــوت دیدن میشود

دور تا دور سرت پروانه های رنــگ رنــگ
بالشان سرشـــار از رقص مطنطن میشود

رشک موهوم هزاران معبد مشرق زمین!
سنگ هم در آرزویت مرمری تن میشـود

عاجز از آوردن نامــت به او حق میدهم
هر زبان رشــــــک آلودی که الکن میشود

بس که زیبایی و رعنایی به وصفت بیت بیت
خوش بحال شاعری دیوانه چون من میشود

در هوایت عاشقــــــــانه میسرایم تا ابد
بهترین شعر خدا در دفترم زن میشود
#شهراد_ميدرى
شعر

@Roshanfkrane
تا شادی مان بی حد و اندازه شود
تا بـــــاغ بهـــــارمان پر آوازه شود

خورشیــد شو و پنجره ها را بگشا
لبخنــد بزن که صبحمان تازه شود...


#شهراد_ميدرى


#درود ؛ صبـــــح بخیـــــر

@Roshanfkrane
شیخی در تاریکی دم صبح، افسار الاغش را جلو حمام به مردی که چهره اش نمایان نبود سپرد و به حمام رفت، وقتی برگشت دید که افسار الاغش در دست دزد معروف دِه است و شروع کرد به داد و بیداد. دزد گفت چرا داد و بیداد می کنی؟

شیخ گفت "ای دزد نابه کار، افسار الاغ من در دست تو چه می کند؟"

دزد گفت "تو خود در تاریکی الاغت را به من سپردی. تازه مرا از کارم باز داشتی و حالا داد و بیداد هم می کنی!"

شیخ پرسید: "پس چرا الاغ را ندزدیدی؟"

دزد گفت: "تو الاغت را به من سپردی، من دزدم نه خیانتکار و چیزی را که به من سپرده اند به آن خیانت نمی کنم"

نویسنده سپس ادامه می دهد که به اندازه این دزد شرافت داشته باشید و به کسانی که خودشان را به شما سپرده اند خیانت نکنید.


کفشهای ِ تا به تا و وصــله دار ِ من کجاست؟
خاطرات ِ خوب و شیرین ِ بهــار ِ من کجاست؟

کوچه هـــــای ِ خاکی و باهم دویدن هایمان
شور و شوق ِ خنده ی ِ بی اختیــار ِ من کجاست؟

کاهگل ها عطر ِ دفتـــرهای ِ کاهی داشتند
خاک ِ باران خورده ی ِ ایل و تبــار ِ من کجاست؟

کو دبستان؟ کو کلاس ِ درس؟ کو آن نیمکــت؟
همکلاسی ِ همیشه در کنــار ِ من کجاست؟

باغ سرسبـــز ِ الفبـــــــا را چرا گم کرده ام؟
سطر سطــر ِ سیب های ِ "آب"دار ِ من کجاست؟

آتش ِ پیراهنـــت مانده ست در من ســـــالها
ریزعلی! تنهای ِ تنهــــایم قطار ِ من کجاست؟

مانده جای ِ ترکـه اش بر روی ِ دستم، کو خودش؟
درس ِ سارا، درس ِ شیرین ِ انـار ِ من کجاست؟

رفت آن روباه ِ مکـــــــــــار و پنیـــرم را ربود
زاغ ِ خوش آواز ِ روی ِ شاخسـار ِ من کجاست؟

پس چه کس خط میزند مشق ِ شبم را بعد از این؟
پای ِ تختـــــه مهربان آموزگار ِ من کجاست؟

ثلث ِ اول آشنـــــــــایی، ثلث ِ دوم دوستی
ثلث ِ سوم دستــــــخط ِ یادگار ِ من کجاست؟

باز هم پاییـــــــز شد بابای ِ پیر ِ مدرســــه!
خش خش ِ برگ ِ درختـــان ِ چنار ِ من کجاست؟

کاش میشد باز هم برگشت تا آن روزهــــــــا
خسته ام دلهـــای سنگی! روزگار ِ من ِ کجاست؟

#شهراد_ميدرى


چنان زندگی راسخت گرفته ایم
گویی سال ها قراراست باشیم!!
کاش یادبگیریم،
رهاکنیم، بگذریم گاهی بایدرفت...
ما به آرزوهایمان یک رسیدن بدهکاریم....
*زندگی کوتاه است*
پس درلحظه زندگی کنیم..

یکی از زیباترین شعر های #فریدون_مشیری تقدیم به شما...

دل که تنگ است کجا باید رفت؟
به در و دشت و دمن؟
یا به باغ و گل و گلزار و چمن؟
یا به یک خلوت و تنهایی امن
دل که تنگ است کجا باید رفت؟

پیر فرزانه من بانگ برآورد

که این حرف نکوست ،
دل که تنگ است برو خانه دوست...
شانه اش جایگه گریه تو
سخنش راه گشا
بوسه اش مرهم زخم دل توست
عشق او چاره دلتنگی توست...
دل که تنگ است برو خانه دوست...
خانه اش خانه توست...
باز گفتم:
خانه دوست کجاست؟
گفت پیدایش کن
بروآنجاکه پر از مهر و صفاست
گفتمش در پاسخ:
دوستانی دارم
بهتر از برگ درخت
که دعایم گویند و دعاشان گویم ،
یادشان در دل من ،
قلبشان منزل من...!
صافى آب مرا ياد تو انداخت ، رفيق!
تو دلت سبز ،
لبت سرخ ،
چراغت روشن !
چرخ روزيت هميشه چرخان!
نفست داغ ،
تنت گرم ،
دعايت با من!
روزهايت پى هم خوش باشد.

دلنوشته هایی از "فرهاد سرداری" با اندکی تغییر

(داستان دزد امانتدار با جزئیاتی متفاوت در قابوسنامه آمده است)

#شعر #اندیشه #اجتماعی
#ارسالی جناب امیری

@Roshanfkrane