This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
من اینجا مریض و ناخوش نشستهام.
کلمات اما، آمده و رفتهاند.
تلفن زنگ میخورد، گربهها خوابند
و لیندا دارد جارو برقی میکشد.
من اینجا در انتظار زندگی نشستهام.
و در انتظار مرگ.
کاش میشد دوباره شهامتم را به دست بیاورم.
چه تنگنای نکبتیست.
درخت آن بیرون اما خبر ندارد که من
هر روز، در نور غروب
تماشا میکنم
رقصیدنش با باد را و
چرخیدنش را با نسیم.
اینجا حرفی برای گفتن نیست،
جز انتظار.
هر کسی باید تنها با آن رودررو شود.
آه... روزگاری جوان بودم.
آنقدر جوان که اینک در خیالم هم نمیگنجد.
#چارلز_بوكفسکی
ترجمه: #گنجشک_قرمز
#اندیشه
🆔👉 @Roshanfkrane ✍
کلمات اما، آمده و رفتهاند.
تلفن زنگ میخورد، گربهها خوابند
و لیندا دارد جارو برقی میکشد.
من اینجا در انتظار زندگی نشستهام.
و در انتظار مرگ.
کاش میشد دوباره شهامتم را به دست بیاورم.
چه تنگنای نکبتیست.
درخت آن بیرون اما خبر ندارد که من
هر روز، در نور غروب
تماشا میکنم
رقصیدنش با باد را و
چرخیدنش را با نسیم.
اینجا حرفی برای گفتن نیست،
جز انتظار.
هر کسی باید تنها با آن رودررو شود.
آه... روزگاری جوان بودم.
آنقدر جوان که اینک در خیالم هم نمیگنجد.
#چارلز_بوكفسکی
ترجمه: #گنجشک_قرمز
#اندیشه
🆔👉 @Roshanfkrane ✍