روشنفکران
83.9K subscribers
50K photos
42.1K videos
2.39K files
6.97K links
به نام حضرت دوست
که
همه عالم از اوست
خوش امدین
مهربانی بلوغ انسانیست
مواردمفیدعلمی وفرهنگی وتاریخی و اقتصادی و هنری وخبری و معرفی کتاب و نجوم و روانشناسی و اموزشی و قصه و رمان و فیلم و ورزشی و ...مدنظر است


روابط عمومی و مدیریت و تبلیغات👇
@Kamranmehrban
Download Telegram
🕊

🔖 #یادداشت_های_دلتنگی


از غم ها، تازیانه میخ داری ساخته ایم، و هر بار که دل می لرزد با ضربه ای سوزان یادآوری می کنیم که رم نکند باز، اسب دیوانه. به سکوت سنگی دنیای دست ساز مزخرف مان پناه برده ایم، تا در امان باشیم از هر آواز دلخواهی که شنیدنش قدم زدن در باهار باشد. کر و کور ولال ، گورزادهای غمگینی هستیم گم شده در شهری غریب، پناه برده به هدفون ها و عینک ها، پناه برده به دود سیگار و بوی تلخ قهوه درجه دوی کافه ها. عابرانیم، خسته غمگین، که به هم نگاه نمی کنیم مبادا سلامی متولد شود از هم آغوشی ساده دو لبخند. که یاد گرفته ایم پشت هر "دلم می خواهدت"، یک "ندارمت" نشسته، سمج و زشت.
ما، وارثان تاریکی. که دریده شدیم بی هیچ گناهی، تنها به آزار زاده شدن در جهانی تار. قصه ای کوتاه که نوشته شدیم در برگه‌ای بدبو از کتاب قطور تاریخ. که بعدها در ادامه اش خواهند نوشت دایناسورها خوش شانس بودند که منقرض شدند و رها، اما مردمان آن دوران ماندند و غارنشینی کردند در خانه های یک نفره و از هر بوسه ای گریختند، به شرم تلخ شرایط. ماندند و نام فسیل شدن خودشان را گذاشتند زندگی ...


#حمیدسلیمی
@Roshanfkrane
🕊


🔖 #یادداشت_های_دلتنگی


از ما به مهربانی یاد کنید، از ما قبیله دلتنگ، که دل خوش کردیم به خطی و خبری که نبود. از ما که پنهان کردیم اندوه دلتنگی را در خنده هایی سرخوشانه، و در میدان شهر رقصیدیم پیش از این که کسی بداند چقدر مرده ایم. از ما، مصلوبان مکدر تکرار. از ما به مهربانی یاد کنید، هر غروبی که هجوم تاریکی بی امان بود و ماه در محاق و ساحل آرامش نامحتمل، هر سحرگاهی که خورشیدش نمی بوسید و می سوزاند، در انتهای هر بوسه وداع، در ابتدای هر آخرین دیدار.

از ما به مهربانی یاد کنید که ذوب شدیم از بس در هر بوسه ای به فکر وداعی بودیم و در هر دل بستن به فکر فراقی. دفن شدیم در لایه های پلشت تردید، و از خاک سردمان گلی نرویید جز شاخه نحیف پر از تیغی، که نه بوئیدنی بود و نه چیدنی، تنهای جاودانه که مثل خودمان نادیده ماند.

از ما به مهربانی یاد کنید، که ما با خودمان سخت نامهربان بوده ایم ...



#حمید_سلیمی
@Roshanfkrane
🕊


#یادداشت_های_دلتنگی
#دیگری

به نظرم ملال و از مزه افتادن است سرانجامِِ در خود غوطه‌زدن. به خود پیچیدن، دل را پس می‌زند. دلزدگی می‌آورد. باید از #دیگری گفت. از اشک و لبخند آن‌هایی که هستند. آن‌هایی که رفته‌اند. آن‌هایی که پّرگرفته‌اند. از عشق به دیگری یا درد غیاب دیگری یا شکوه حضور دیگری. حرف‌های دیگر، بوی مرگ می‌دهند. چشم‌هایی که به نگریستن در خود معتادند از سو می‌‌افتند. مگر گفتن از خویش آنگاه که لبالب از دیگری است. دیگریِ حاضر یا دیگریِ غایب. دیگری‌‌ای که مثل اتفاق باران، دل تو را آبیاری می‌کند. با حضور یا غیابش. چه فرقی می‌کند. گفتن از خود، وقتی معطوف به دیگری نیست، پنجه به خالی زدن است.

دریغا که بسیاری نمی‌توانند سرشان را از لاک این خودِ باتلاقی دربیاورند و به ستایش چیزها و آدم‌ها، به ستایش رنگ‌ها و آواها بپردازند. ستایش صمیمیت یادها و وفاداری زخم‌ها. روایت شکوهمند #دلتنگی...

#صدیق_قطبی
@Roshanfkrane
🕊 ...


🔖 #یادداشت_های_دلتنگی


موجود عجيب و غريبی است آدميزاد. دردهايی را تاب می آورد كه حتی شرحش برای پريشانی يك دل كافيست. با اين همه زخم خنديده و رقصيده....

فكر كن چند نفر از قبيله ما كنار چشمه شراب زيسته اند و لالِ لال مانده اند و از عطش دم نزده اند؟ دردها را بلعيده ايم در سكوتی سنگين، بی مدارا و مداوا، و برای بی خوابی هزار بهانه تراشيده ايم. بعد، هرشب نشسته ايم به تماشای زوال خويش، و گوش سپرده ايم به صدای نحس انقراض.

كاش پيامبری از راه برسد و وادارمان كند عطش ها را بلندبلند آواز كنيم. كاش. بی هيچ ترسی از مصلوب شدن....

با اين همه از ياد نبريم دنيا دل چسب بودن خود را مديون است به آن ها كه بی خواب مان كردند. به خالقان تشنگی و رنج. خود اگر سهم ما بودند، يا نبودند.
همين....



#حميد_سليمی
@Roshanfkrane
🕊


🔖 #یادداشت_های_دلتنگی


وقتی کسی دوستمان دارد، وقتی که کسی که دوست داریم دوستمان داشته باشد دوستمان دارد، زیبا می شویم. نه زیبای تن، نه. زیبای جان. پرنده می شویم بر پهنه آسمان همیشه آبی زندگی، و آواز می خوانیم وشاخه به شاخه معاشقه می کنیم با روزگار و گور پدر هرچه سختی و تلخی و ناکامی است. هی قد می کشیم اندازه بوسه ها و آغوشها و بزرگ می شویم و قدمان بلند می شود و باهار را می بینیم، هرکجا که پنهان باشد و هرچقدر که دور باشد.
وقتی کسی دوستمان دارد، وقتی کسی که دوست داریم دوستمان داشته باشد دوستمان دارد، سرو مغرور بلندی می شویم که آبروی باغ است. حواسمان هست که در خیابان که راه می رویم فخر بفروشیم به سنگفرش و عابر و هوا. به غریبه ها لبخند می زنیم، و ته دلمان دلمان می سوزد برایشان که چه تنها مانده اند طفلک ها، کاش مثل ما عاشقیت بلد بودند.
شبهای بارانی را که نگو، بهشت مقدس ما می شود و دلبر. حرف می زنیم، زیر باران راه می رویم، صدای هم را می بوسیم، معاشقه و مغازله و دوستت دارم و نوازش و نوشیدن و لبالب شدن از شراب حضرت یار.
شبهای بارانی، وقتی کسی دوستمان ندارد؟ وقتی کسی که دوست داریم دوستمان داشته باشد دوستمان ندارد؟ چه سئوال بدی. تو بگو چه شرحی بنویسم که خود زخمیت ندانی. ماهی سرخ نیمه جانی را فرض کن که تنگش را لب دریا گذاشته اند. تماشا کند تا تمام شود ...


#حمید_سلیمی

@Roshanfkrane
🕊

🔖 #یادداشت_های_دلتنگی


برای قصه تازه ای که می نویسم، دارم فکر می کنم از خانه بعد از #طلاق چه چیز غمگین تر است؟ از جای خالی قابها، روی دیوار دورنگ شده، مثل آدمهای دورنگ خانه. از کمدهای خالی، از تخت دونفره که دیگر به کار هیچکدام از آدمهایی که دونفر بودند نمی آید، از مبلها، از فرشها، از گوشه و کنار خانه ای که شاهد بی صدای معاشقه و تنفر بوده، از دوش حمام که یادش هست دو پیکر را چگونه به هم تنیده می دید، چه چیزی غمگین تر است؟ از خانه ای که متروک و تنها در گوشه دنیا غریبی را تجربه می کند، چه چیزی غمگین تر است؟
آدمهای بعد از طلاق؟ نه. شاید خاطره های مشترک. یادهایی که زمانی لبخندی بودند و حالا خنجری اند به جان آرام مرد وزن ، هر دو. فکرها. نیمه شب ها که مرد با خودش فکر کند حالا زن کجا در کدام آغوش مستانه است، و زن از خودش بپرسد بستر تنهایی مرد را حالا کدام پیکر زنانه پر کرده. و بعد هردو یادشان بیاید دیگر به آنها ربطی ندارد. گلویشان سنگین شود، اما لبخندی بزنند و بگویند خدا را شکر که خلاص شدیم، و اگر هم بالش تنهایی شان تر شد، بگویند لابد لیوان آب برگشته.
از خانه بعد از طلاق غمگین تر، از آدم بعد از طلاق غمگین تر، کلاف گسسته رابطه است. کلاف بدرنگ ضخیمی که زن و مرد را تا مدتها و مدتها روزی چند بار به دار می کشد، چه با یاد عشقی سرد شده، چه با یاد تلخی مستمری به نام زندگی مشترک. برای همین است که آدمها بعد از طلاق دیگر هیچ وقت آن آدمهای صریح معمولی نمی شوند. همیشه، یک طناب سنگین سربی دور گلوی واژه ها و خنده ها و گریه ها و فریادها و نجواهاشان هست. طنابی که هیچ کس نمی بیند، اما نزدیک شان که بشوی، ممکن است تیغ هایش به تنت فرو برود.
نمی دانم، شاید هم غمگین تر از خانه بعد از طلاق، آهنگهای شادی است که ساکنانش برای فیلم عروسی انتخاب کرده بودند. مثلا صدای "ابی" که بخواند قصه عشقت باز تو صدامه، یه شب مستی باز سر رامه .... یا صدای "عارف" که بخواند یکی یک دونه من، گل گلخونه من، اومدم باز ...
همین./


#حمید_سلیمی

@Roshanfkrane
🕊


#یادداشت_های_دلتنگی
رنجِ دوست داشتن



• بعضی آدم‌ها به زندگی ما می‌آیند که هرگز نروند. نه این که تا ابد می‌مانند. چه‌بسا با تلخی و نامهربانی رفته‌اند. خیلی وقتِ پیش. اما حتی پس از آن تا اَبد در قلب یا ذهن‌مان آن گوشه نشسته‌اند. و ما هر روز، چون رهگذری که از دور، کسی نشسته در آن دوردست را نگاه می‌کند، به خاطر می‌آوریم‌شان. خاطره‌ی‌ همه لحظه‌هایی که با او حرف می‌زدیم، می‌خندیدیم یا دل‌‌مان برای‌اش تنگ‌تر از حلقه همه‌ی مردمک‌های جهان می‌شد.

• آن‌ آدم‌هایی که از یاد پاک‌کردن‌شان نه کارِ داروغه‌ی درون توست، نه کار اسیدِ زمان. و این تنها یک سبب دارد. آن آدم، آن لعنتی، روزی، روح تو را، روانِ چروکیده‌ات را، تسخیر کرده بود. صاف و دل‌انگیز کرده بود. هرچند تسخیری ناتمام اما فرو رفته در دالان‌هایِ بکر قلب‌ات که تا پیش از آن دست هیچ‌کس بدان نرسیده بود. او رفته اما هنوز بخشی از روحِ تو در بند او منتظر مانده، و خواهد ماند …

قلم رنجه/ نوشته‌ی: #پرنس‌جان
۵ اردیبهشت ۱۳۹۹
@Roshanfkrane
🕊 ...



🔖 #یادداشت_های_دلتنگی


هجوم ناگهان تنهایی در دقایق سخت، بی رحمانه ترین رفتار هستی با آدمهاست. دمی که - مثلا - با دردهای تنت یا زخم های روحت یا هردو تنها مانده ای، مثل کاغذی پاره در خودت مچاله شده ای، حوصله هیچ بنی بشری را نداری، و گذاشته ای غار تاریک خانه تو را ببلعد، همانطور که به عادت همیشه شیوه های مختلف مرگ و رها شدن از درد جاودانه را مرور می کنی، از طبقه بالا صدای جوانی بلند می شود که گیتار می زند و می خواند:

گفتی که دلتنگی نکن، آخ مگه میشه نازنین.

یادت می آید که اگر بمیری ، دردهایت تمام می شود اما خالق دلتنگی مرگباری می شوی برای کسانی که بعد از تو تنها می مانند. دلت نمی‌آید ...

بر شانه بی حس کاناپه می باری، و می گذاری تازیانه درد نوازشت کند، و همانطور که شب به تدریج بر شهر فرود می آید، صبر می کنی تا کسی یک گوشه شهر یادش بیاد برای شنیدن یک
"دوستت دارم" یک "من هستم، نترس"، یک "درست خواهد شد" با صدای او چقدر بیتابی ...


#حمید_سلیمی
@Roshanfkrane
🕊


🔖 #یادداشت_های_دلتنگی


از ما به مهربانی یاد کنید، از ما قبیله دلتنگ، که دل خوش کردیم به خطی و خبری که نبود. از ما که پنهان کردیم اندوه دلتنگی را در خنده هایی سرخوشانه، و در میدان شهر رقصیدیم پیش از این که کسی بداند چقدر مرده ایم. از ما، مصلوبان مکدر تکرار. از ما به مهربانی یاد کنید، هر غروبی که هجوم تاریکی بی امان بود و ماه در محاق و ساحل آرامش نامحتمل، هر سحرگاهی که خورشیدش نمی بوسید و می سوزاند، در انتهای هر بوسه وداع، در ابتدای هر آخرین دیدار.

از ما به مهربانی یاد کنید که ذوب شدیم از بس در هر بوسه ای به فکر وداعی بودیم و در هر دل بستن به فکر فراقی. دفن شدیم در لایه های پلشت تردید، و از خاک سردمان گلی نرویید جز شاخه نحیف پر از تیغی، که نه بوئیدنی بود و نه چیدنی، تنهای جاودانه که مثل خودمان نادیده ماند.

از ما به مهربانی یاد کنید، که ما با خودمان سخت نامهربان بوده ایم ...


#حمید_سلیمی
@Roshanfkrane
🕊 ...


🔖 #یادداشت_های_دلتنگی


موجود عجيب و غريبی است آدميزاد. دردهايی را تاب می آورد كه حتی شرحش برای پريشانی يك دل كافيست. با اين همه زخم خنديده و رقصيده....

فكر كن چند نفر از قبيله ما كنار چشمه شراب زيسته اند و لالِ لال مانده اند و از عطش دم نزده اند؟ دردها را بلعيده ايم در سكوتی سنگين، بی مدارا و مداوا، و برای بی خوابی هزار بهانه تراشيده ايم. بعد، هرشب نشسته ايم به تماشای زوال خويش، و گوش سپرده ايم به صدای نحس انقراض.

كاش پيامبری از راه برسد و وادارمان كند عطش ها را بلندبلند آواز كنيم. كاش. بی هيچ ترسی از مصلوب شدن....

با اين همه از ياد نبريم دنيا دل چسب بودن خود را مديون است به آن ها كه بی خواب مان كردند. به خالقان تشنگی و رنج. خود اگر سهم ما بودند، يا نبودند.
همين....



#حميد_سليمی
@Roshanfkrane
🕊


🔖 #یادداشت_های_دلتنگی


دنیا وسعت بی انتهایی است اگر قرار باشد دوری را تحربه کنی و بی خبری را. کش می آید و تا انتهای زمان ومکان می رود. آنقدر دور و دیر می شود که انگار قاصد تمام خبرهایی که دوست دارش بشنوی دخترکی بوده با شال و کفش قرمز، دخترکی که گرگ او را دریده وسط یک جنگل برفی، و همه نامه ها و خبرها به خون گرم دخترک آغشته است.
و دنیا دایره تیغ دار کوچکی می شود اگر قرار باشد خبری تلخ، حرفی دردآلود، کنایه ای کشنده دست به دست بچرخد و از غریب ترین مسیرها به تو برسد. انگار همه سدها شکسته می شوند تا سیل وحشی اندوه به تو برسد و لبخندت را تباه کند و چشمانت را تار و نفست را بریده. انگار تمام آدم ها رسولان شومی هستند که تنها رسالت شان رساندن خبری تلخ و مهیب به توست. گیرم که نشناسی، گیرم که نشناسند.
دنیا، مدار مدور درد است. از غمی به غمی، از دردی به دردی، از فراقی به فراقی. لابلای زخم ها، مجال اندک آرامش را دریاب. آغوشی را، بوسه ای را، نگاهی را. تن بده به بودن کسی، دنبال عطر تنی باش که ماندنی باشد نه شگفت انگیز. خو کن به آدم ها، وگرنه آنقدر تنها می شوی که اگر دلت گرفت، باید بنشینی با عکسها حرف بزنی، با اسم ها، با رد کمرنگ خاطره ها بر ذهن مغشوشت. و آنقدر آزارنده که اگر کسی هم به نیت نوازش نزدیکت شد، وادارش کنی شلاق یخی بی اعتنایی را به دست بگیرد ...
خو نکن به تنهایی. اگر تنها ماندی و دلت گرفت، نهنگ لالی می شوی به گل نشسته در ساحل خالی جزیره ای متروک. تمام می شوی، بی همدرد ، بی تماشاگر، بی شکوه. تمام می شوی، ملال انگیز و تدریجی ...


#حمید_سلیمی
@Roshanfkrane
🕊


🔖 #یادداشت_های_دلتنگی


متبرک باد نامت ، شب. متبرک باد اسمت، و جنون جاری در تو. متبرک باد پوست مخملیت که هر گوشه اش زخمی خون ریز است از یادی و یاری و فراقی. متبرک باد سکوت مغرورانه ات، و بی نیازیت از همه نیایش های اهالی. متبرک باد لبخند سرد بی روحت، به ما دچارت شده ها.

متبرک باد نامت ، شب. متبرک باد لحن سرد ثانیه هات، که آهسته می چکند بر تن تهی روزگار. متبرک باد مکاشفاتی که هبه می کنی به چشم بیدار و تن ملتهبی که همخوابگی تو را به خواب ها ترجیح می دهد. متبرک باد دستان شفاگرت، پیامبر مغموم قرن های دور.

متبرک باد نامت، شب. ای صلیبی که از چوب مقدس انزوا ساخته شده ای، و هرشب بر تو می آویزیم به یمن نفس آزرده آزارنده ات. که اگر تو نبودی، از روشنای وخیم روز که تنهایی مان را بی رحمانه با هزار بهانه فریاد می کند، به کجا پناه می بردیم؟ که پناه تویی، توی مرموز که هیچ وقت هم اهل رفاقت نمی شوی.

متبرک باد نامت، شب. ای معشوق تندخوی سردمزاج اهالی اندوه. شراب سالخورده که مستی ات مدام است و مستانگی ات پایدار. مرا در امن آغوشت دفن کن، و روز که برآمد مرا به شهر خورشید و دلتنگی پس نده، که از آزار متوالی همهمه و نور و عبور خسته ام.
متبرک باد نامت، شب. که گیسوان سیاهت حقیقت دردند، بی که به پلشتی حرف ذره ای آغشته شده باشد جان شیدای سکون و سکوتت.

متبرک باد نامت، و سکوتت، و امن آغوشت.



#حمید_سلیمی
@Roshanfkrane
🕊🍁


🔖 #یادداشت_های_دلتنگی


آدم دلتنگ، کم طاقت می شود. دانه های یاد، جمع می شوند از گوشه و کنار سرزمین ذهن، تیغ می شوند به جان رگ های صبوری. نه که حلال نباشد خونت پیش پای خیال یار، نه. طاقت می خواهد سوختن و دم نزدن، که مبادا بشنود حالت خراب است و از نو از تو خسته شود. آدم دلتنگ، درخت خشک بیابان های دور است، بی دعای باران و در التماس صاعقه. فقدان، حقیقت جاری دقایقش می شود و مثل ساعت شنی کم می شود و کم می شود و کم می شود و بعد، یک وقتِ بی وقت، تمام می شود بی آن که کسی خبردار شود. آدم دلتنگ، نه که نخواهد، نمی تواند منفک شود از خیال آن که #دل را #برد و #رفت و وقت وداع به لبخندی آب بر آتش اشتیاق نریخت.
آدم دلتنگ، می شکند چون زورش به غم هایش نمی رسد. مثل نهنگ نشسته به ساحل، که زورش به ازدحام شن ها نمی رسد ...


#حمید_سلیمی

@Roshanfkrane
🕊 ...



🔖 #یادداشت_های_دلتنگی


دریغ بزرگ نسل ما، حال دلمان بود وهست. ما که به تیغ تیز ریا و دروغ و فریب، باورهای دل ساده کودکی مان را ذبح کردند و گرفتند، و هیچکس نبود پیامبری راستگو شود و آیین تازه ای برایمان بیاورد که بی خدا نمانیم در این بیابان سکوت. ما که در بزنگاه های دلهره تنها ماندیم و اعجازی از هیچ مکتبی به دادمان نرسید. شب ها در دلمان روضه خواندند و گریه نکردیم، که ایمان آورده بودیم به جاودانگی درد. و ظهرها قبیله رویاهایمان را سر بریدند پیش چشممان، و دم نزدیم، که دانسته بودیم هر دوسوی این بیابان تنها شمشیر آخته چشم به راه است. پس سرگردان ماندیم در شنزارهای بیکسی، کشتی شکسته شدیم و به هر تخته پاره ای چنگ زدیم تا دیرتر غرق شویم، و ندیدیم نهنگ جنون چه بی صدا تماممان را بلعید.

تنهامانده های ساعت های سرد ما بودیم، قومی که نجنگید و شکست خورد و مرثیه خوان نداشت و تمام شد. قوم بی نبی، که ایمانش را دزدیدند، و کسی به تیمارشان نیامد وقتی دیوارهای "شرایط" قفس دل تنگ شان بود. ما که غبطه خوردیم به حال پسرک شوریده در میانه میدان عزا، که بر کتف خود زنجیر می کوبید و هروله می کرد و مومن بود خدا دارد نگاهش می کند. ما را کسی نگاه نکرد، پس ساکت ماندیم و به صدای پیرشدن خود گوش کردیم، بی طبل و بی نوحه و بی بیرق و علم.

همین....


#حمید_سلیمی


@Roshanfkrane
🕊 ...



🔖 #یادداشت_های_دلتنگی


هجوم ناگهان تنهایی در دقایق سخت، بی رحمانه ترین رفتار هستی با آدمهاست. دمی که - مثلا - با دردهای تنت یا زخم های روحت یا هردو تنها مانده ای، مثل کاغذی پاره در خودت مچاله شده ای، حوصله هیچ بنی بشری را نداری، و گذاشته ای غار تاریک خانه تو را ببلعد، همانطور که به عادت همیشه شیوه های مختلف مرگ و رها شدن از درد جاودانه را مرور می کنی، از طبقه بالا صدای جوانی بلند می شود که گیتار می زند و می خواند:

گفتی که دلتنگی نکن، آخ مگه میشه نازنین.

یادت می آید که اگر بمیری ، دردهایت تمام می شود اما خالق دلتنگی مرگباری می شوی برای کسانی که بعد از تو تنها می مانند. دلت نمی‌آید ...

بر شانه بی حس کاناپه می باری، و می گذاری تازیانه درد نوازشت کند، و همانطور که شب به تدریج بر شهر فرود می آید، صبر می کنی تا کسی یک گوشه شهر یادش بیاد برای شنیدن یک
"دوستت دارم" یک "من هستم، نترس"، یک "درست خواهد شد" با صدای او چقدر بیتابی ...


#حمید_سلیمی

@Roshanfkrane
#یادداشت_های_دلتنگی
#عشق


نمی دانم برايت گفته ام يا نه... كه هر سلام، ابتدای رنجی تازه است، خودخواسته و جانكاه. شروع داستانی نانوشته، که به نخستین پاسخ، بی آنکه بخواهی، پا می گیرد و قد می‌کشد خط به خط و بعد، آغاز ماجرای احوالپرسی های گاه و‌بیگاه است، غرق شدن در "خوبی؟" ها، "كجايی؟"ها، "چه می کنی؟"ها؛ و التهاب دانستن هزار پرسش نابهنگام كه در ذهنت نطفه می بندد. تغيير بی دليل واژه ها، از "شما" به "تو"، گويی كه آنسوی تمامی اين حكايت ها، يك آشنای هزار ساله نشسته است به گفتگو؛ و ناگزیری دویدن شوقی مبهم در رگهات. تکرار مداوم: "می شود زنگ بزنم؟"و بعد، دلشوره ی يكريز: " پس كی ببينمت؟"؛ كه چشم ها، دريچه های بی رحم ابتلايند، دستپاچگان نابلد، خدايان سيرناشدنی تمنا كه به هر چشيدنی، تشنه تر می شوند و محتاج تر؛ و اين ابتدای حادثه‌ی دچار شدن است.
تفاوتی هم نمی كند كه كدام طرف ماجرا قرار گرفته ای كه دوست داشتن و دوست داشته شدن، هر دو، ايستادن ميان آتشند با پای برهنه، سر کشیدن شوكرانند به هنگام مستی، راه رفتن روی لبه‌ی تيغند با چشم های بسته؛ و عشق، پایکوبی میان جهنم است گرداگردجنازه ی شعله ور آرامش. پا نهادن به وادی بی قراری و هراس و تمنا. رنجاندن و‌رنجیدن مداوم، بهانه های بی دليل كه تمامشان از سر دوری اند و دلتنگی و دل هايی به غايت نازك، كه می شكنند به اشاره ی سكوتی حتی.

و عشق، سراسر رنج است و هر سلام، ابتدای رنجی تازه. پس گوش هايت را بگير آدميزاد سرگردان، به روی هر غريبه ای كه دهان می گشايد به سلامی نو. تيغ هايت را نشان بده كاكتوس غمگين، و نترس از آنكه هيچ پرنده ای روی شاخه هايت، لانه نمی كند. كور باش و كر و صبور. چشم هايت را ببند و برای خودت لالايی بخوان و در روياهات، ببين كه صنوبر سرسبزی شده ای زير آفتاب ارديبهشت. بخواب شاخه ی محزون ريشه كرده در كوير، و از ياد نبر زخم های روی تنت را، که هر كدام شان، یادگار سلامی تازه بوده اند به نیت شفا. آرام بگير درخت سالخورده ی دشت متروك...


#ندا_کارگر
@Roshanfkrane