دخترِ جوانِ مو بوری، پذیرفت به من در خانه درسِ خصوصی بدهد، بی آنکه مدیره اش بویی ببرند. او گاهی وقتها از املا گفتن دست می کشید تا با آه های عمیق دلتنگی اش را آرام کند: بهم می گفت که تا سرحدِّ مرگ خسته است، که در تنهاییِ دردناکی زندگی می کند، که برای داشتنِ #شوهرْ حاضر به پرداختنِ هرچیزی بوده، هرکی می خواهد باشد...
وقتی شکایتهاش را به پدربزرگ گزارش می دادم، پدربزرگ ام می زد زیر خنده: او بسیار زشت تر از آن بود که مردی بخواهدش. من، نخندیدم: آیا می شد که کسی #محکوم زاده شود؟ در این مورد بهم #دروغ گفته بودند: سامانِ جهان، پنهان دارنده ی بیسامانی هایِ برنتابیدنی بود..
👤 #ژان_پل_سارتر
📚 #کلمات
#تیکه_کتاب
@Roshanfkrane
وقتی شکایتهاش را به پدربزرگ گزارش می دادم، پدربزرگ ام می زد زیر خنده: او بسیار زشت تر از آن بود که مردی بخواهدش. من، نخندیدم: آیا می شد که کسی #محکوم زاده شود؟ در این مورد بهم #دروغ گفته بودند: سامانِ جهان، پنهان دارنده ی بیسامانی هایِ برنتابیدنی بود..
👤 #ژان_پل_سارتر
📚 #کلمات
#تیکه_کتاب
@Roshanfkrane