🕊
#یادداشت_های_دلتنگی
رنجِ دوست داشتن
• بعضی آدمها به زندگی ما میآیند که هرگز نروند. نه این که تا ابد میمانند. چهبسا با تلخی و نامهربانی رفتهاند. خیلی وقتِ پیش. اما حتی پس از آن تا اَبد در قلب یا ذهنمان آن گوشه نشستهاند. و ما هر روز، چون رهگذری که از دور، کسی نشسته در آن دوردست را نگاه میکند، به خاطر میآوریمشان. خاطرهی همه لحظههایی که با او حرف میزدیم، میخندیدیم یا دلمان برایاش تنگتر از حلقه همهی مردمکهای جهان میشد.
• آن آدمهایی که از یاد پاککردنشان نه کارِ داروغهی درون توست، نه کار اسیدِ زمان. و این تنها یک سبب دارد. آن آدم، آن لعنتی، روزی، روح تو را، روانِ چروکیدهات را، تسخیر کرده بود. صاف و دلانگیز کرده بود. هرچند تسخیری ناتمام اما فرو رفته در دالانهایِ بکر قلبات که تا پیش از آن دست هیچکس بدان نرسیده بود. او رفته اما هنوز بخشی از روحِ تو در بند او منتظر مانده، و خواهد ماند …
قلم رنجه/ نوشتهی: #پرنسجان
۵ اردیبهشت ۱۳۹۹
@Roshanfkrane
#یادداشت_های_دلتنگی
رنجِ دوست داشتن
• بعضی آدمها به زندگی ما میآیند که هرگز نروند. نه این که تا ابد میمانند. چهبسا با تلخی و نامهربانی رفتهاند. خیلی وقتِ پیش. اما حتی پس از آن تا اَبد در قلب یا ذهنمان آن گوشه نشستهاند. و ما هر روز، چون رهگذری که از دور، کسی نشسته در آن دوردست را نگاه میکند، به خاطر میآوریمشان. خاطرهی همه لحظههایی که با او حرف میزدیم، میخندیدیم یا دلمان برایاش تنگتر از حلقه همهی مردمکهای جهان میشد.
• آن آدمهایی که از یاد پاککردنشان نه کارِ داروغهی درون توست، نه کار اسیدِ زمان. و این تنها یک سبب دارد. آن آدم، آن لعنتی، روزی، روح تو را، روانِ چروکیدهات را، تسخیر کرده بود. صاف و دلانگیز کرده بود. هرچند تسخیری ناتمام اما فرو رفته در دالانهایِ بکر قلبات که تا پیش از آن دست هیچکس بدان نرسیده بود. او رفته اما هنوز بخشی از روحِ تو در بند او منتظر مانده، و خواهد ماند …
قلم رنجه/ نوشتهی: #پرنسجان
۵ اردیبهشت ۱۳۹۹
@Roshanfkrane
#رویای_تو
کسی خبر ندارد که عاشقات شدهام. نگفتهام به باد، به کلاغها، به آب. رازی است در من مانده. مخفینشینِ دلم. تنیده در آرزو. از ترسِ فهمیدنات. رفتنات. کسی خبر ندارد که تو را هر روز از دورترین گوشهی جهان به هزار ذوق نگاه میکنم. صدا میکنم. برایات در تنهایی عطر میزنم. لباس اتو میکنم. دمنوش گل سرخ دم میکنم. خیالات را بر بالین میبوسم و به نهانِ دلبرانگیام گره میزنم. این میکنم. آن میکنم و میکنم هرآنچه که مرا چون پروانهای در طواف شمعی چون تو، چون فقط و فقط تو، زنی تنیده در رویا کند. از همین گوشهی مخفی، دور، خیلی دور، چه رویاها که از تو درون تنهایی ِسرد من نیست. در خواب، دیشب در سرزمینات بودم، وطنام. خوابیده بر تنات. و آن تابستانِ پوستات، فصل مشترکِ تقویمِ خیالیمان، چون شعری بود محال که انگار نَزارقبانی برایام با صدای خودش بخواند. چون آنجا که میگوید " تو را زنانه میخواهم، زیرا تمدن زنانه است، شعر زنانه است، ساقهی گندم، شیشهی عطر،" کاش میدانستی بودن ِتو نیز شاعر است، نزارِ دنیای من است. و کاش روزی شعر تو باشم...
#پرنسجان
#عشق
💟@Roshanfkrane
کسی خبر ندارد که عاشقات شدهام. نگفتهام به باد، به کلاغها، به آب. رازی است در من مانده. مخفینشینِ دلم. تنیده در آرزو. از ترسِ فهمیدنات. رفتنات. کسی خبر ندارد که تو را هر روز از دورترین گوشهی جهان به هزار ذوق نگاه میکنم. صدا میکنم. برایات در تنهایی عطر میزنم. لباس اتو میکنم. دمنوش گل سرخ دم میکنم. خیالات را بر بالین میبوسم و به نهانِ دلبرانگیام گره میزنم. این میکنم. آن میکنم و میکنم هرآنچه که مرا چون پروانهای در طواف شمعی چون تو، چون فقط و فقط تو، زنی تنیده در رویا کند. از همین گوشهی مخفی، دور، خیلی دور، چه رویاها که از تو درون تنهایی ِسرد من نیست. در خواب، دیشب در سرزمینات بودم، وطنام. خوابیده بر تنات. و آن تابستانِ پوستات، فصل مشترکِ تقویمِ خیالیمان، چون شعری بود محال که انگار نَزارقبانی برایام با صدای خودش بخواند. چون آنجا که میگوید " تو را زنانه میخواهم، زیرا تمدن زنانه است، شعر زنانه است، ساقهی گندم، شیشهی عطر،" کاش میدانستی بودن ِتو نیز شاعر است، نزارِ دنیای من است. و کاش روزی شعر تو باشم...
#پرنسجان
#عشق
💟@Roshanfkrane