ادبیات ملی هر ملتی پیش از آنکه نیازمند دموکراسی، آزادی، عدالت و حقوق مساوی انسانها باشد، نیازمند مردم، جامعه، زمین و زبان است. این نکته به معنای نفی جاذبهی شکوهمند دموکراسی واقعی، آزادی، عدالت و حقوق اجتماعی نیست، بلکه به منظور تصریح هر چه دقیقتر این مطلب است که تجربه با زمین، تجربه با آب و هوا، تجربه با مردم آن زمین و آن آب و هوا، تجربه با خود و اطرافیان به زبان آن خود و آن اطرافیان، تجربه با دردها و شادیها، امیدها و نومیدیها، و عقدهها و آرزوهای یک ملت، نهایتاً آفرینندهی فرهنگ آن ملت است. هر تفکر خارجی یا داخلی در صورتیکه در کورهی تجربهی درونی جامعه گداخته نشود، همیشه بیارزش و نامربوط خواهد ماند.
📗کیمیا و خاک
#رضا_براهنی
#اندیشه
@Roshanfkrane
📗کیمیا و خاک
#رضا_براهنی
#اندیشه
@Roshanfkrane
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
هر که از راه رسید آبروی دین را برد...
🗓 در زادروزِ «فروغ فرخزاد»
⌛️ (۸ دی ۱۳۱۳/ ۲۴ بهمن ۱۳۴۵)
#رضا_براهنی:
«ما مردان اين نسل هر قدر هم كه از نظر بينش و انديشهي برداشت و خلاقيت و ساير چيزها، با يكديگر تفاوتهايي داشته باشيم، باز هم با فاصلههايي كم يا بيش با هم قابل مقايسه هستيم، ولي فرخزاد، به دليل موقعيت خاصي كه داشت با هيچ كس قابل مقايسه نيست، زيرا كه اكثر شاعران مرد هر يك سهمي از ظرفيت مردانگي خود را نشان داده، نقشي بر دوش داشتهاند.
فرخزاد به تنهايي زبان گوياي زن صامت ايراني در طول قرنهاست؛
فرخزاد انفجار عقدهی دردناك و به تنگ آمدهی سكوت زن ايراني است.»
#فروغ_فرخزاد
#مناسبت
@Roshanfkrane
🗓 در زادروزِ «فروغ فرخزاد»
⌛️ (۸ دی ۱۳۱۳/ ۲۴ بهمن ۱۳۴۵)
#رضا_براهنی:
«ما مردان اين نسل هر قدر هم كه از نظر بينش و انديشهي برداشت و خلاقيت و ساير چيزها، با يكديگر تفاوتهايي داشته باشيم، باز هم با فاصلههايي كم يا بيش با هم قابل مقايسه هستيم، ولي فرخزاد، به دليل موقعيت خاصي كه داشت با هيچ كس قابل مقايسه نيست، زيرا كه اكثر شاعران مرد هر يك سهمي از ظرفيت مردانگي خود را نشان داده، نقشي بر دوش داشتهاند.
فرخزاد به تنهايي زبان گوياي زن صامت ايراني در طول قرنهاست؛
فرخزاد انفجار عقدهی دردناك و به تنگ آمدهی سكوت زن ايراني است.»
#فروغ_فرخزاد
#مناسبت
@Roshanfkrane
دكتر میگفت:
مردم مثل يک جنگل هستند!
يک درخت را میتوان
با تبر زد و انداخت،
میتوان صد يا هزار درخت را
با تبر زد و انداخت،
ولی هيچ كس نمیتواند
جنگل را بزند و بيندازد.
هيچ كس اين قدرت را ندارد
پس بايد قدرتی مانند
قدرت جنگل داشت.!
برای زنده ماندن نمیتوان
فقط به زندگی تكيه كرد،
بايد به زندگی ديگران هم تكيه كرد؛
بايد جزئی از جنگل بود،
به دليل اينكه جنگل،
تقريبا هميشه دست نخورده
باقی میماند . . .!
#رضا_براهنی
@Roshanfkrane
مردم مثل يک جنگل هستند!
يک درخت را میتوان
با تبر زد و انداخت،
میتوان صد يا هزار درخت را
با تبر زد و انداخت،
ولی هيچ كس نمیتواند
جنگل را بزند و بيندازد.
هيچ كس اين قدرت را ندارد
پس بايد قدرتی مانند
قدرت جنگل داشت.!
برای زنده ماندن نمیتوان
فقط به زندگی تكيه كرد،
بايد به زندگی ديگران هم تكيه كرد؛
بايد جزئی از جنگل بود،
به دليل اينكه جنگل،
تقريبا هميشه دست نخورده
باقی میماند . . .!
#رضا_براهنی
@Roshanfkrane
چه جوانانی، اسماعيل، میبينی؟
چه جوانانی؛
بسياریشان هنوز صورت عشق را بر سينه نفشردهاند ..
#رضا_براهنی
@Roshanfkrane
چه جوانانی؛
بسياریشان هنوز صورت عشق را بر سينه نفشردهاند ..
#رضا_براهنی
@Roshanfkrane
از آن روز
که ریشه هایمان را
بیرون کشیدند
و دوباره ما را کاشتند
اما وارونه
آموختیم
با دهانمان
خون و خاک بنوشیم
با ریشه هایمان آفتاب...
#رضا_براهنی
@Roshanfkrane
که ریشه هایمان را
بیرون کشیدند
و دوباره ما را کاشتند
اما وارونه
آموختیم
با دهانمان
خون و خاک بنوشیم
با ریشه هایمان آفتاب...
#رضا_براهنی
@Roshanfkrane
و شبها پشت درها مینشیند
کسی او را نمیبیند
و گوئی چشمهایش زان او نیست
و گوئی زانوانش زان او نیست
و گوئی دستهایش زان او نیست.
و شبها پشت درها مینشیند
تو گوئی یادی از آن رفتهها را باز میبیند:
- فراز جاده باران عشق میخواند
و شبها بر تپهها آرام میگرید
درون دره صد بید است، صد مجنون
میان کوه صد تیشه است، صد فرهاد
فراز جاده باران عشق میبارد
سواری سوی قلعه اسب میتازد.
و زیر لب سرود وصل میخواند:
«دعائی از برای عشق کوهم
دعائی از برای پشت کوهت
دعائی از برای برق چشمت
دعائی از برای درد روحم...
#رضا_براهنی
@Roshanfkrane
و شبها پشت درها مینشیند
کسی او را نمیبیند
و گوئی چشمهایش زان او نیست
و گوئی زانوانش زان او نیست
و گوئی دستهایش زان او نیست.
و شبها پشت درها مینشیند
تو گوئی یادی از آن رفتهها را باز میبیند:
- فراز جاده باران عشق میخواند
و شبها بر تپهها آرام میگرید
درون دره صد بید است، صد مجنون
میان کوه صد تیشه است، صد فرهاد
فراز جاده باران عشق میبارد
سواری سوی قلعه اسب میتازد.
و زیر لب سرود وصل میخواند:
«دعائی از برای عشق کوهم
دعائی از برای پشت کوهت
دعائی از برای برق چشمت
دعائی از برای درد روحم...
#رضا_براهنی
@Roshanfkrane
حتی اگر بمیرم
چیزی نمیرود از یادم.
من خاطرات عالم و آدم را
در دایره، در باغ کاشتهام.
آن دایره در باغ،
محصول حس زندگانی من بود.
هر میوهای که میافتد از شاخهی درخت
میافتد در دایره، تکرار میشود در دایره،
تکرار و فاصله، تکرار و دایره ...
تکرار دایرهها، در میان فاصلهها
محصول حس زندگانی من بود ...
من این نگاه دایرهای را
هم برای تو در اینجا نوشتهام.
حالا نزدیک تر بیا ...
و کلید در باغ را از من بگیر ...
من سالهاست دور ماندهام از تو،
و میروم که بخوابم ...
#رضا_براهنی
@Roshanfkrane
چیزی نمیرود از یادم.
من خاطرات عالم و آدم را
در دایره، در باغ کاشتهام.
آن دایره در باغ،
محصول حس زندگانی من بود.
هر میوهای که میافتد از شاخهی درخت
میافتد در دایره، تکرار میشود در دایره،
تکرار و فاصله، تکرار و دایره ...
تکرار دایرهها، در میان فاصلهها
محصول حس زندگانی من بود ...
من این نگاه دایرهای را
هم برای تو در اینجا نوشتهام.
حالا نزدیک تر بیا ...
و کلید در باغ را از من بگیر ...
من سالهاست دور ماندهام از تو،
و میروم که بخوابم ...
#رضا_براهنی
@Roshanfkrane
ببینمات تو کجایی که چهرهات باغیست
که از هزار پنجره نور میوزد هر صبح
و شانههای تو آنجا چه ابرهای سپیدی که بر بلندی آنها چه تاجچهره چه خورشیدی!
#رضا_براهنی
@Roshanfkrane🌈⛅️
که از هزار پنجره نور میوزد هر صبح
و شانههای تو آنجا چه ابرهای سپیدی که بر بلندی آنها چه تاجچهره چه خورشیدی!
#رضا_براهنی
@Roshanfkrane🌈⛅️
دیروز من چقدر عاشق بودم
فرزند چشمهای شاد تو بودم
وقتی که تو قد راست کرده بودی و یک بند فریاد میزدی
من دوست دارم من دوست دارم من دوست دارم
بعدش نشسته بودی و حرفی نمیزدی
تنها از آن حواشی شاد از نگاه بادامت خورشید میدمید
یک جفت چشم گوشتی از زیر شانههایت عریان نگاهم میکردند
و چشمهایم را میبستند
تا لذتم مرا ببرد سوی بازوی کوچههایت
بوی اقاقیا و لمس خزه در عمق آبهای جنونآمیز
و بالا کشیده شدن چون موج در شب مهتابی
و بازگشت و مهره ماهی مانند
و عطر شور تراشیده شدن از تو، وقتی که اختلال داغی از حد فاصل زانوها و قلبم زبانه کشید
اسبی شبیه سبز که از یک ستاره به آن سرسرا سکوت سرازیرساز
و من، خداخدا که دنیا پایان نیابد
و چرخش زمان و زمین جاودانه باز بماند
مثل همین تو که در یک همان متبلور میشد
دیروز من چقدر عاشق بودم
عاشقتر از همیشه و امروز
مردی شبیه الفبای راز که با سطلهای آب؛ غسل جماعت میکرد در روز در برابر مردم در میدان
و از تمام خیابانها مردم هجوم میآوردند
تا طوطی بزرگ سینۀ او را در آینه طالع کنند
شُرا شَرایَ شارَ شَهورا شُرا شَرایَ شارَ شَهورا
دیروز من چقدر
عاشقتر از همیــ ...
مثل همین تو که در هَما ...
شُرا
#رضا_براهنی
@Roshanfkrane
فرزند چشمهای شاد تو بودم
وقتی که تو قد راست کرده بودی و یک بند فریاد میزدی
من دوست دارم من دوست دارم من دوست دارم
بعدش نشسته بودی و حرفی نمیزدی
تنها از آن حواشی شاد از نگاه بادامت خورشید میدمید
یک جفت چشم گوشتی از زیر شانههایت عریان نگاهم میکردند
و چشمهایم را میبستند
تا لذتم مرا ببرد سوی بازوی کوچههایت
بوی اقاقیا و لمس خزه در عمق آبهای جنونآمیز
و بالا کشیده شدن چون موج در شب مهتابی
و بازگشت و مهره ماهی مانند
و عطر شور تراشیده شدن از تو، وقتی که اختلال داغی از حد فاصل زانوها و قلبم زبانه کشید
اسبی شبیه سبز که از یک ستاره به آن سرسرا سکوت سرازیرساز
و من، خداخدا که دنیا پایان نیابد
و چرخش زمان و زمین جاودانه باز بماند
مثل همین تو که در یک همان متبلور میشد
دیروز من چقدر عاشق بودم
عاشقتر از همیشه و امروز
مردی شبیه الفبای راز که با سطلهای آب؛ غسل جماعت میکرد در روز در برابر مردم در میدان
و از تمام خیابانها مردم هجوم میآوردند
تا طوطی بزرگ سینۀ او را در آینه طالع کنند
شُرا شَرایَ شارَ شَهورا شُرا شَرایَ شارَ شَهورا
دیروز من چقدر
عاشقتر از همیــ ...
مثل همین تو که در هَما ...
شُرا
#رضا_براهنی
@Roshanfkrane