Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
محمد مختاری؛ جان بر سر قلم
توانا- سیاوش مختاری، فرزند محمد مختاری، شاعر و نویسنده جسد پدر را در هجدهم آذرماه در پزشکی قانونی تشخیص داد. شش روز قبل پیکر بیجان این شاعر را با دو کوپن ناگرفته در جیب در بیابانهای امینآباد پیدا کردند. مهرداد عالیخانی، یکی از قاتلان وزارت اطلاعات در شرح ماجرای ربودن و قتل محمد مختاری میگوید که در تاریخ نهم آذرماه ۱۳۷۷ موسوی از کارمندان وزارت اطلاعات پیش دری نجفآبادی وزیر اطلاعات میرود و در مورد قتل داریوش فروهر و همسرش گزارشی ارائه میدهد. پس از آن موسوی به عالیخانی میگوید که کار کانون نویسندگان را انجام بدهد و تاکید میکند که کار کانون را هر چه سریعتر شروع کنید. هفت پرونده از مهمترین سوژههای فعال کانون نویسندگان، هوشنگ گلشیری، منصور کوشان، علیاشرف درویشیان، محمدعلی سپانلو، پوینده و چهلتن در دستور کار حذف فیزیکی قرار میگیرد. قرار میشود که از مهمترینها شروع بشود.....
#قتلهای_زنجیره_ای
#محمد_مختاری
@Roshanfkrane
توانا- سیاوش مختاری، فرزند محمد مختاری، شاعر و نویسنده جسد پدر را در هجدهم آذرماه در پزشکی قانونی تشخیص داد. شش روز قبل پیکر بیجان این شاعر را با دو کوپن ناگرفته در جیب در بیابانهای امینآباد پیدا کردند. مهرداد عالیخانی، یکی از قاتلان وزارت اطلاعات در شرح ماجرای ربودن و قتل محمد مختاری میگوید که در تاریخ نهم آذرماه ۱۳۷۷ موسوی از کارمندان وزارت اطلاعات پیش دری نجفآبادی وزیر اطلاعات میرود و در مورد قتل داریوش فروهر و همسرش گزارشی ارائه میدهد. پس از آن موسوی به عالیخانی میگوید که کار کانون نویسندگان را انجام بدهد و تاکید میکند که کار کانون را هر چه سریعتر شروع کنید. هفت پرونده از مهمترین سوژههای فعال کانون نویسندگان، هوشنگ گلشیری، منصور کوشان، علیاشرف درویشیان، محمدعلی سپانلو، پوینده و چهلتن در دستور کار حذف فیزیکی قرار میگیرد. قرار میشود که از مهمترینها شروع بشود.....
#قتلهای_زنجیره_ای
#محمد_مختاری
@Roshanfkrane
#نوروز1398
#مدرن_بودن یعنی زیستن در جهانی که از جهان دیروز متمایز است. حال آن که ما در بحران دیروز و امروز گرفتار مانده ایم.
متأسفانه اکثریت عظیم جامعه ی ما، هنوز رعایایی هستیم که به “ شهروند” در معنای “جامعه ی مدنی” تبدیل نشده ایم. چون اصلا #جامعه ی #مدنی_نداشته ایم.
🌷#محمد_مختاری
@Roshanfkrane
#مدرن_بودن یعنی زیستن در جهانی که از جهان دیروز متمایز است. حال آن که ما در بحران دیروز و امروز گرفتار مانده ایم.
متأسفانه اکثریت عظیم جامعه ی ما، هنوز رعایایی هستیم که به “ شهروند” در معنای “جامعه ی مدنی” تبدیل نشده ایم. چون اصلا #جامعه ی #مدنی_نداشته ایم.
🌷#محمد_مختاری
@Roshanfkrane
─┅─═ঊঈ 📚 ঊঈ═─┅─
چه کردهاند!
چه کردهاند با این سرزمین!
تاوان شادکامی کیست این غراب؟
کز بالهایش گسترهی دود جابهجا میشود
و مردمکهایش میگردد
میگردد
میگردد
در خانهی عذاب...
✍🏼 #محمد_مختاری
─┅─═ঊঈ 📚 ঊঈ═─┅─
@Roshanfkrane
چه کردهاند!
چه کردهاند با این سرزمین!
تاوان شادکامی کیست این غراب؟
کز بالهایش گسترهی دود جابهجا میشود
و مردمکهایش میگردد
میگردد
میگردد
در خانهی عذاب...
✍🏼 #محمد_مختاری
─┅─═ঊঈ 📚 ঊঈ═─┅─
@Roshanfkrane
چه فرق می کرد زندانی در چشم انداز باشد
یا دانشگاهی؟
اگر که رویا تنها احتلامی بود بازی گوشانه
تشنج پوستم را که میشنوم
سوزن سوزن که میشود کف پا
علامت این است که چیزی خراب میشود
دمی که یک کلمه هم زیادی ست
درخت و سنگ و سار و سنگسار و دارسایه دستی ست که می پندارد
دنیا را باید از چیزهایی پاک کرد
چقدر باید در این دو متر جا ماند تا تحلیل جسم حد زبان را رعایت کند؟
چه تازیانه کف پا خورده باشد
چه از فشار خونی موروث در رنج بوده باشی
قرار جایش را می سپارد به بی قراریکه وقت و بی وقت
سایه به سایه
رگ به رگ
دنبالت کرده است تا این خواب
تظاهرات تورم را طی می کنم در گذر دلالان
سر چهار راه صدای درشت میپرسد
ویدئو مخرب تر است یا بمب اتم؟؟؟
مسیح هم که بیاید انگار صلیبش را باید حراج کند
صدای زنگ فلز در دندانهای طلاوخارش کپک در لاله های گوش
نصیب نسلی که خیلی دیر رسیده است
نه سینما و نه مهمانی در تاریخ
هجوم کاشفانی با تاخیر حضور
هزار کس می آیند و هزار کس میروند
و هیچ کس هیچ کس را به خاطر نمی آورد
صدا همان که میشنوی نیست
سگ از سکوت به وجد می آید و دزد بر سر بام بلند سماع میکند با ماه
زبان عزیز تر است اکنون یا دهان؟
که سنگ راه دهان را هزار بار تمرین کرده است
صدا که میشکند
حرف که چرک میکند
جمله ها که نقطه چین میشوند
پیری یا بچه ای که خود را می کشد
تازه معنا روشن میشود
سگی که می افتاد در نمکزار و...
این نمک که خود افتاده است
خلاف رای اوللالباب نیست که ماه رنگ عوض کرده باشد
یا شب مثل آزادی زنگ زند
گچ سفید جای سرت را نشان میدهد
که چند سالی انگار در اینجا می نشسته ای
و رد انکارت افتاده است
بر دیوار
یا شاید نقشی مانده است از تسلیمت
گذاری اصلا نا تمام
و تازه این بی تابی که هیچ چیز آرامش نمی کند
در التهاب درهایی که باز میشوند و درهایی که بسته میشوند
کتابهایی که باز میشوند و دستهایی که بسته میشوند
دستهایی که سنگها را میپرانندو سارهایی که از درختها میپرند
درختهایی که دار میشوند
دهان هایی که کج میشوند
زبانهایی که لال مانی میگیرند
صدای گنگ و چشم انداز گنگ و خواب گنگ
و همهمه
که می انبوهد
می ترکد
رویا که تکه تکه میپراکند
دانشگاهی که حل میشود در زندانی و چشم اندازی که از هم میپاشد
خوابی که میشکند در چشم و چشم که میخ میشود در نقطه ای
ونقطه
که می ماند منگ در گوشه ای از کاسه سرکه همچنان غلت میخورد
غلت میخورد
غلت میخورد.
#محمد_مختاری
محمد مختاری شاعر، نویسنده، مترجم و منتقد ایرانی و از فعالان کانون نویسندگان ایران در ۱۲ آذر ۱۳۷۷ در ماجرای موسوم به قتلهای زنجیرهای کشته شد.
یادش گرامی باد. 🌹
@Roshanfkrane
یا دانشگاهی؟
اگر که رویا تنها احتلامی بود بازی گوشانه
تشنج پوستم را که میشنوم
سوزن سوزن که میشود کف پا
علامت این است که چیزی خراب میشود
دمی که یک کلمه هم زیادی ست
درخت و سنگ و سار و سنگسار و دارسایه دستی ست که می پندارد
دنیا را باید از چیزهایی پاک کرد
چقدر باید در این دو متر جا ماند تا تحلیل جسم حد زبان را رعایت کند؟
چه تازیانه کف پا خورده باشد
چه از فشار خونی موروث در رنج بوده باشی
قرار جایش را می سپارد به بی قراریکه وقت و بی وقت
سایه به سایه
رگ به رگ
دنبالت کرده است تا این خواب
تظاهرات تورم را طی می کنم در گذر دلالان
سر چهار راه صدای درشت میپرسد
ویدئو مخرب تر است یا بمب اتم؟؟؟
مسیح هم که بیاید انگار صلیبش را باید حراج کند
صدای زنگ فلز در دندانهای طلاوخارش کپک در لاله های گوش
نصیب نسلی که خیلی دیر رسیده است
نه سینما و نه مهمانی در تاریخ
هجوم کاشفانی با تاخیر حضور
هزار کس می آیند و هزار کس میروند
و هیچ کس هیچ کس را به خاطر نمی آورد
صدا همان که میشنوی نیست
سگ از سکوت به وجد می آید و دزد بر سر بام بلند سماع میکند با ماه
زبان عزیز تر است اکنون یا دهان؟
که سنگ راه دهان را هزار بار تمرین کرده است
صدا که میشکند
حرف که چرک میکند
جمله ها که نقطه چین میشوند
پیری یا بچه ای که خود را می کشد
تازه معنا روشن میشود
سگی که می افتاد در نمکزار و...
این نمک که خود افتاده است
خلاف رای اوللالباب نیست که ماه رنگ عوض کرده باشد
یا شب مثل آزادی زنگ زند
گچ سفید جای سرت را نشان میدهد
که چند سالی انگار در اینجا می نشسته ای
و رد انکارت افتاده است
بر دیوار
یا شاید نقشی مانده است از تسلیمت
گذاری اصلا نا تمام
و تازه این بی تابی که هیچ چیز آرامش نمی کند
در التهاب درهایی که باز میشوند و درهایی که بسته میشوند
کتابهایی که باز میشوند و دستهایی که بسته میشوند
دستهایی که سنگها را میپرانندو سارهایی که از درختها میپرند
درختهایی که دار میشوند
دهان هایی که کج میشوند
زبانهایی که لال مانی میگیرند
صدای گنگ و چشم انداز گنگ و خواب گنگ
و همهمه
که می انبوهد
می ترکد
رویا که تکه تکه میپراکند
دانشگاهی که حل میشود در زندانی و چشم اندازی که از هم میپاشد
خوابی که میشکند در چشم و چشم که میخ میشود در نقطه ای
ونقطه
که می ماند منگ در گوشه ای از کاسه سرکه همچنان غلت میخورد
غلت میخورد
غلت میخورد.
#محمد_مختاری
محمد مختاری شاعر، نویسنده، مترجم و منتقد ایرانی و از فعالان کانون نویسندگان ایران در ۱۲ آذر ۱۳۷۷ در ماجرای موسوم به قتلهای زنجیرهای کشته شد.
یادش گرامی باد. 🌹
@Roshanfkrane
#بریده_ای_از_کتاب
در جامعهای که عشق فعالیتی خطرناک محسوب میشود؛ خواهناخواه سرنوشت کسیکه عاشق است، مواجهه با تنهایی است و تنهایی یک ناگزیری همراه با عشق است. خواه این عشق، عشق فردی باشد و خواه عشقی اجتماعی. تنهایی و جدایی یعنی بیچارگی، یعنی عدم قدرت درک جهان و عدم درک مردم و اشیای آن؛ این بدان معنی است که دنیا میتواند به من هجوم کند، بدون این که من قادر باشم واکنشی نشان دهم. آگاهی از این جدایی بشری، بدون آگاهی از اتحاد دوباره به وسیلهٔ عشق، سرچشمهٔ شرم و درعینحال سرچشمهٔ گناه و اضطراب است... در مرگ احساس تنهایی نیست؛ تنهایی احساس خاص زنده بودن است؛ همانگونه که عشق احساس خاص زنده بودن است. این هم جسم است، هم ذهن که تنها در قلمرو فاجعه، احساس تنهایی میکند. تنهایی فقط دور بودن از یک تن نیست؛ بلکه دور بودن و جدا ماندن از همهٔ چیزی است که میخواهیم باشد و نیست و میخواهیم باشیم و نیستیم.
📚 #انسان_در_شعر_معاصر
#محمد_مختاری
@Roshanfkrane
در جامعهای که عشق فعالیتی خطرناک محسوب میشود؛ خواهناخواه سرنوشت کسیکه عاشق است، مواجهه با تنهایی است و تنهایی یک ناگزیری همراه با عشق است. خواه این عشق، عشق فردی باشد و خواه عشقی اجتماعی. تنهایی و جدایی یعنی بیچارگی، یعنی عدم قدرت درک جهان و عدم درک مردم و اشیای آن؛ این بدان معنی است که دنیا میتواند به من هجوم کند، بدون این که من قادر باشم واکنشی نشان دهم. آگاهی از این جدایی بشری، بدون آگاهی از اتحاد دوباره به وسیلهٔ عشق، سرچشمهٔ شرم و درعینحال سرچشمهٔ گناه و اضطراب است... در مرگ احساس تنهایی نیست؛ تنهایی احساس خاص زنده بودن است؛ همانگونه که عشق احساس خاص زنده بودن است. این هم جسم است، هم ذهن که تنها در قلمرو فاجعه، احساس تنهایی میکند. تنهایی فقط دور بودن از یک تن نیست؛ بلکه دور بودن و جدا ماندن از همهٔ چیزی است که میخواهیم باشد و نیست و میخواهیم باشیم و نیستیم.
📚 #انسان_در_شعر_معاصر
#محمد_مختاری
@Roshanfkrane
که ما همچنان مینویسیم
که ما همچنان در اینجا ماندهایم
مثل درخت
که مانده است
مثل گرسنگی
که اینجا مانده است
مثل سنگها که ماندهاند
مثل درد که مانده است
مثل زخم،
مثل شعر،
مثل دوست داشتن،
مثل پرنده،
مثل فکر،
مثل آرزوی آزادی
و
مثل هر چیز که از ما نشانهای دارد...
#محمد_مختاری
#شعر
@Roshanfkrane
که ما همچنان در اینجا ماندهایم
مثل درخت
که مانده است
مثل گرسنگی
که اینجا مانده است
مثل سنگها که ماندهاند
مثل درد که مانده است
مثل زخم،
مثل شعر،
مثل دوست داشتن،
مثل پرنده،
مثل فکر،
مثل آرزوی آزادی
و
مثل هر چیز که از ما نشانهای دارد...
#محمد_مختاری
#شعر
@Roshanfkrane
آزادی آی
قوس نشاط آدمی اکنون
در این سرزمین
چندان فرو نشسته و خاموش است
کز شش هزار خاطره انگار خاکستر میپاشند
بر چشم آب
#محمد_مختاری
@Roshanfkrane
قوس نشاط آدمی اکنون
در این سرزمین
چندان فرو نشسته و خاموش است
کز شش هزار خاطره انگار خاکستر میپاشند
بر چشم آب
#محمد_مختاری
@Roshanfkrane
روشنفکران
VBL – نزدیک شو
نزدیک شو اگرچه نگاهت ممنوع است.
زنجیرهی اشاره چنان از هم پاشیده است
که حلقههای نگاه
در هم قرار نمیگیرند.
دنیا نشانههای ما را
در حول و حوش غفلت خود دیده است و چشم پوشیده است.
نزدیک شو اگرچه حضورت ممنوع است.
وقت صدای ترس
خاموش شد گلوی هوا
و ارتعاشی دوید در زبان
که حنجره به صفتهایش بدگمان شد.
تا اینکه یک شب از خم طاقی صدایت
لغزید و ریخت در ته ظلمت
و گنبد سکوت در معرّق درد برآمد.
یک یک درآمدیم در هندسهی انتظار
و هرکدام روی نیمکتی یا که زیر طاقی
و گوشهی میدانی خلوت کردیم:
سیمای تابخورده که خاک را چون شیارهایش
آراسته است.
و خیره مانده است در نفرتی قدیمی
که عشق را همواره آواره خواسته است
تنها تو بودی انگار که حتا روی نیمکتی نمیبایست بنشینی
و در طراوت خاموشی و فراموشی بنگری.
نزدیک شو اگرچه قرارت ممنوع است.
هیچ انتظاری نیست که رنگ دگر بپاشد
بر صفحهی صبور
وقتی که ماهوارههای طاق و نیمکت در خلاء بگردد
و چهرهها تنها سیاه و سفید منعکس شود
و نیمی از تصویرها نیز هنوز
در نسخههای منفی باقی مانده باشد.
نوری معلق است در اشارههای ظلمانی
ورنه چگونه امشب نیز در این ساعت بلند
باید به روی این نیمکت بنشینم همچنان کنار این میدان
چشمانتظار شکی فسفرین
و برگ ترسخوردهی شمشاد تنها در چشمم برق زند؟
نزدیک شو اگرچه تصویرت ممنوع است.
ساعت دوباره گردش بیتابش را آغاز کرده است
و نیمی از رخسار زمان
از لای چادر سیاهش پیداست.
از ضربهای که هر ساعت نواخته میشود تَرَک برمیدارد خواب آب
و چهرهای پریشان موج در موج
میگردد و هوای خود را میجوید
در بازتاب گنگ سکهای که در آب انداختهست.
پا میکشند سایههای مضطرب
در هیبت مدور نارونها
و باد لحظه به لحظه نشانهها را میگرداند دورتادور میدان
اینجا خزه به حلقهی شفافی چسبیده است
که روزی از انگشتی افتاده است
آنجا هنوز نوری قرمز ثابت مانده است
و روی صورت شب لک انداخته است
نزدیک شو اگرچه رؤیایت ممنوع است.
میبینی! این حقیقت ماست
نزدیک و دور واهمه در واهمه
و مثل این ماه ناگزیر که گردیده است
گرد جهان و باز همچنان درست همانجا که بوده مانده است
و هر شب انگار در غیابت باید خیره ماند همچون ماه
در حلقهی عزایی که کمکم عادی شدهست.
این یأس مخملینهی ماست
یا تودهی غبارگون وهمی برانگیخته؟
که بیتحاشی مدارهای درهم را چون ستارهای دنبالهدار میپیماید؟
آرامشیست که بر باد رفته است؟
یا سایهی پذیرشیست که خون را پوشانده است؟
بیآنکه استعارههای وجدان از طمعش برکنار مانده باشد.
نزدیک شو اگرچه مدارت ممنوع است.
میشنوم طنین تنت میآید از ته ظلمت
و تارهای تنم را متأثر میکند.
شاید صدا دوباره به مفهومش بازگردد
شاید همین حوالی جایی
در حلقهی نگاهت قرار بگیرم.
چیزی به صبح نمانده ست
و آخرین فرصت با نامت در گلویم میتابد.
ماه شکسته صفحهی مهتاب را ناموزون میگرداند
و تاب میخورد حلقه ی طناب بر چوبه ی بلند
که صبحگاه شاید باز رخسار روز را در آن قاب بگیرند.
#محمد_مختاری
@Roshanfkrane
زنجیرهی اشاره چنان از هم پاشیده است
که حلقههای نگاه
در هم قرار نمیگیرند.
دنیا نشانههای ما را
در حول و حوش غفلت خود دیده است و چشم پوشیده است.
نزدیک شو اگرچه حضورت ممنوع است.
وقت صدای ترس
خاموش شد گلوی هوا
و ارتعاشی دوید در زبان
که حنجره به صفتهایش بدگمان شد.
تا اینکه یک شب از خم طاقی صدایت
لغزید و ریخت در ته ظلمت
و گنبد سکوت در معرّق درد برآمد.
یک یک درآمدیم در هندسهی انتظار
و هرکدام روی نیمکتی یا که زیر طاقی
و گوشهی میدانی خلوت کردیم:
سیمای تابخورده که خاک را چون شیارهایش
آراسته است.
و خیره مانده است در نفرتی قدیمی
که عشق را همواره آواره خواسته است
تنها تو بودی انگار که حتا روی نیمکتی نمیبایست بنشینی
و در طراوت خاموشی و فراموشی بنگری.
نزدیک شو اگرچه قرارت ممنوع است.
هیچ انتظاری نیست که رنگ دگر بپاشد
بر صفحهی صبور
وقتی که ماهوارههای طاق و نیمکت در خلاء بگردد
و چهرهها تنها سیاه و سفید منعکس شود
و نیمی از تصویرها نیز هنوز
در نسخههای منفی باقی مانده باشد.
نوری معلق است در اشارههای ظلمانی
ورنه چگونه امشب نیز در این ساعت بلند
باید به روی این نیمکت بنشینم همچنان کنار این میدان
چشمانتظار شکی فسفرین
و برگ ترسخوردهی شمشاد تنها در چشمم برق زند؟
نزدیک شو اگرچه تصویرت ممنوع است.
ساعت دوباره گردش بیتابش را آغاز کرده است
و نیمی از رخسار زمان
از لای چادر سیاهش پیداست.
از ضربهای که هر ساعت نواخته میشود تَرَک برمیدارد خواب آب
و چهرهای پریشان موج در موج
میگردد و هوای خود را میجوید
در بازتاب گنگ سکهای که در آب انداختهست.
پا میکشند سایههای مضطرب
در هیبت مدور نارونها
و باد لحظه به لحظه نشانهها را میگرداند دورتادور میدان
اینجا خزه به حلقهی شفافی چسبیده است
که روزی از انگشتی افتاده است
آنجا هنوز نوری قرمز ثابت مانده است
و روی صورت شب لک انداخته است
نزدیک شو اگرچه رؤیایت ممنوع است.
میبینی! این حقیقت ماست
نزدیک و دور واهمه در واهمه
و مثل این ماه ناگزیر که گردیده است
گرد جهان و باز همچنان درست همانجا که بوده مانده است
و هر شب انگار در غیابت باید خیره ماند همچون ماه
در حلقهی عزایی که کمکم عادی شدهست.
این یأس مخملینهی ماست
یا تودهی غبارگون وهمی برانگیخته؟
که بیتحاشی مدارهای درهم را چون ستارهای دنبالهدار میپیماید؟
آرامشیست که بر باد رفته است؟
یا سایهی پذیرشیست که خون را پوشانده است؟
بیآنکه استعارههای وجدان از طمعش برکنار مانده باشد.
نزدیک شو اگرچه مدارت ممنوع است.
میشنوم طنین تنت میآید از ته ظلمت
و تارهای تنم را متأثر میکند.
شاید صدا دوباره به مفهومش بازگردد
شاید همین حوالی جایی
در حلقهی نگاهت قرار بگیرم.
چیزی به صبح نمانده ست
و آخرین فرصت با نامت در گلویم میتابد.
ماه شکسته صفحهی مهتاب را ناموزون میگرداند
و تاب میخورد حلقه ی طناب بر چوبه ی بلند
که صبحگاه شاید باز رخسار روز را در آن قاب بگیرند.
#محمد_مختاری
@Roshanfkrane
You Remain
William Ryan Fritch
بر منظر ستایش او خیره ماندهام
و افسردن نگاه و دلام تازه نیست
در وهم یک ستارهی دنبالهدار
چشمام شبی به خواب رفته و
اینک هنوز
طرح عبور او را میجوید
در خاک و خواب...
#محمد_مختاری
📎 Track: You Remain
▪ Album: Empty EP
▪ Artist: #William_Ryan_Fritch
▪ Genre: #Indie_rock
▪ Date: 2014
#موسیقی
@Roshanfkrane
و افسردن نگاه و دلام تازه نیست
در وهم یک ستارهی دنبالهدار
چشمام شبی به خواب رفته و
اینک هنوز
طرح عبور او را میجوید
در خاک و خواب...
#محمد_مختاری
📎 Track: You Remain
▪ Album: Empty EP
▪ Artist: #William_Ryan_Fritch
▪ Genre: #Indie_rock
▪ Date: 2014
#موسیقی
@Roshanfkrane
عشق از من است و من
از خوابهای ماه كه بر اقيانوس رها گشتهام.
هر جا كه رفتم آمد و هر جا كه رفت رفتم.
هرگز رها نگشت و رهايم نكرد.
و ذرههای سرخ
بر انحنای رؤيا ميدمند
تا خاطر زمين را تسكينی يابند.
#محمد_مختاری
شبتان بهشت.....
@Roshanfkrane
از خوابهای ماه كه بر اقيانوس رها گشتهام.
هر جا كه رفتم آمد و هر جا كه رفت رفتم.
هرگز رها نگشت و رهايم نكرد.
و ذرههای سرخ
بر انحنای رؤيا ميدمند
تا خاطر زمين را تسكينی يابند.
#محمد_مختاری
شبتان بهشت.....
@Roshanfkrane
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
.
تظاهرات تورم را طی میکنم در گذر دلالان
سر چهارراه صدایی درشت میپرسد:
ویدئو مخربتر است یا بمب اتم؟
مسیح هم که بیاید انگار صلیبش را باید حراج کند
صدای زنگ فلز در دندانهای طلا
و خارش کپک در لالههای گوش
نصیب نسلی که خیلی دیر رسیده است...
📖 #محمد_مختاری
طرح: #رضا_جنگی
@Roshanfkrane
تظاهرات تورم را طی میکنم در گذر دلالان
سر چهارراه صدایی درشت میپرسد:
ویدئو مخربتر است یا بمب اتم؟
مسیح هم که بیاید انگار صلیبش را باید حراج کند
صدای زنگ فلز در دندانهای طلا
و خارش کپک در لالههای گوش
نصیب نسلی که خیلی دیر رسیده است...
📖 #محمد_مختاری
طرح: #رضا_جنگی
@Roshanfkrane
و باز حنجره به حنجره بخوانیم و خاموش شویم
و باز بخوانیم و لحظه به لحظه
رؤیامان را بنویسیم و خط زنند
و باز بنویسیم و باز خط زنیم
و باز بخوانیم و باز بنویسیم
و باز خط زنند و باز حرف به حرف بنویسیم و باز بنویسیم و باز ...
#محمد_مختاری
@Roshanfkrane
و باز بخوانیم و لحظه به لحظه
رؤیامان را بنویسیم و خط زنند
و باز بنویسیم و باز خط زنیم
و باز بخوانیم و باز بنویسیم
و باز خط زنند و باز حرف به حرف بنویسیم و باز بنویسیم و باز ...
#محمد_مختاری
@Roshanfkrane
درجامعه ایران همه به ابتلای قدرت مبتلایند.
رابطه انسان ها با هم نه رابطه برابر بلکه رابطه بالا و پایین، رییس و مرئوس، سلطان و رعیت یا همان شبان و رمه است.
یک شبان همیشه رمه ای دارد.
هیچکس هم که نباشد، بالاخره زن و بچه ای در میان خواهد بود،
یا برادر کوچکتر یا شاگردی...
مساله این است که ما و جامعه ی ما مبتلا به عارضه ی نپرسیدن ایم.
در تاریخ دراز و دیرینه ی ما، بهترین راه برای حفظ مناسبات مسلط؛ این دانسته شده است که "پرسش" به یک رفتار نهادی تبدیل نشود.
✍ شادروان#محمد_مختاری (از شهدای قتلهای زنجیره ای دهه ۷۰
📚 تمرین مدارا
@Roshanfkrane
رابطه انسان ها با هم نه رابطه برابر بلکه رابطه بالا و پایین، رییس و مرئوس، سلطان و رعیت یا همان شبان و رمه است.
یک شبان همیشه رمه ای دارد.
هیچکس هم که نباشد، بالاخره زن و بچه ای در میان خواهد بود،
یا برادر کوچکتر یا شاگردی...
مساله این است که ما و جامعه ی ما مبتلا به عارضه ی نپرسیدن ایم.
در تاریخ دراز و دیرینه ی ما، بهترین راه برای حفظ مناسبات مسلط؛ این دانسته شده است که "پرسش" به یک رفتار نهادی تبدیل نشود.
✍ شادروان#محمد_مختاری (از شهدای قتلهای زنجیره ای دهه ۷۰
📚 تمرین مدارا
@Roshanfkrane