دیر گاهیست در این تنهایی،
رنگ خاموشی در طرح لب است.
بانگی از دور مرا میخواند،
لیک پاهایم در قیر شب است.
رخنهای نیست در این تاریکی،
در و دیوار به هم پیوسته.
سایهای لغزد اگر روی زمین،
نقش وهمی ست ز بندی رسته.
نَفَس آدمها
سَر به سَر افسرده است.
روزگاری است در این گوشه پژمرده هوا
هر نشاطی مرده است.
دست جادویی شب، در به روی من و غم میبندد.
میکنم هر چه تلاش، او به من میخندد.
نقشهایی که کشیدم در روز،
شب ز راه آمد و با دود اندود
طرحهایی که فکندم در شب،
روز پیدا شد و با پنبه زدود.
دیر گاهی است که چون من همه را
رنگ خاموشی در طرح لب است
جنبشی نیست در این خاموشی،
دستها، پاها در قیر شب است.
#سهراب_سپهری
#هشت_کتاب
#شعر_نو
@Roshanfkrane
رنگ خاموشی در طرح لب است.
بانگی از دور مرا میخواند،
لیک پاهایم در قیر شب است.
رخنهای نیست در این تاریکی،
در و دیوار به هم پیوسته.
سایهای لغزد اگر روی زمین،
نقش وهمی ست ز بندی رسته.
نَفَس آدمها
سَر به سَر افسرده است.
روزگاری است در این گوشه پژمرده هوا
هر نشاطی مرده است.
دست جادویی شب، در به روی من و غم میبندد.
میکنم هر چه تلاش، او به من میخندد.
نقشهایی که کشیدم در روز،
شب ز راه آمد و با دود اندود
طرحهایی که فکندم در شب،
روز پیدا شد و با پنبه زدود.
دیر گاهی است که چون من همه را
رنگ خاموشی در طرح لب است
جنبشی نیست در این خاموشی،
دستها، پاها در قیر شب است.
#سهراب_سپهری
#هشت_کتاب
#شعر_نو
@Roshanfkrane
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
... برگ افتاد، نوشم باد: من زنده به اندوهم.
ابرى رفت، من كوهم: میپايم. من بادم: میپویم.
در دشت دگر، گل افسوسى چو برويد، میآیم، میبویم.
#سهراب_سپهری
شرق اندوه / #هشت_کتاب
#شعر
@Roshanfkrane
ابرى رفت، من كوهم: میپايم. من بادم: میپویم.
در دشت دگر، گل افسوسى چو برويد، میآیم، میبویم.
#سهراب_سپهری
شرق اندوه / #هشت_کتاب
#شعر
@Roshanfkrane