روشنفکران
84.2K subscribers
50K photos
42.1K videos
2.39K files
6.97K links
به نام حضرت دوست
که
همه عالم از اوست
خوش امدین
مهربانی بلوغ انسانیست
مواردمفیدعلمی وفرهنگی وتاریخی و اقتصادی و هنری وخبری و معرفی کتاب و نجوم و روانشناسی و اموزشی و قصه و رمان و فیلم و ورزشی و ...مدنظر است


روابط عمومی و مدیریت و تبلیغات👇
@Kamranmehrban
Download Telegram
_192


بیش از دو ساعت است اینجا نشسته ایم، و بیشترش من حرف زده ام. مگر نباید بروی خانه چیزی بخوری؟»
سوفی حس کرد مثل این که می خواهد او را دست به سر کنند. به سوی محوطه دم در رفت، هنوز سخت در فکر بود آن کلمه چرا از دهان او پریده بود. آلبرتو او را بدرقه کرد.
هرمس در زیر ردیف قلابهای جالباسی خوابیده بود، مقداری جامه های عجیب و غریب که می توانست همه مال تئاتر باشد از قلابها آویخته بود. آلبرتو با سر به جانب سگ اشاره کرد و گفت: «دوباره می آید و می آوردت.»
سوفی گفت: «ممنون از درس»
و بی اختیار آلبرتو را بغل کرد، گفت: «تو بهترین و مهربان ترین معلم فلسفه ای هستی که من تا به حال داشته ام.»
در را به پلکان گشود. در که بسته می شد، آلبرتو گفت: «باز به زودی همدیگر را خواهیم دید، هیلده.»
سوفی پشت در با این کلمات ماند.
یعنی دوباره از دهنش پرید، حقه باز! سوفی سخت دلش می خواست برگردد و دو مرتبه به در بکوبد ولی چیزی او را از این کار باز داشت.
به خیابان که رسید یادش آمد پول همراه ندارد. باید راه دراز خانه را پیاده برود. چه بد! اگر تا ساعت شش خانه نرسد، مادرش حتما نگران و عصبانی می شود. هنوز چند گامی نرفته بود که چشمش ناگهان به سکه ای روی پیاده رو افتاد. سکه ده کرونی بود، درست بهای بلیت اتوبوس.
سوفی ایستگاه اتوبوس را پیدا کرد و منتظر اتوبوسی شد که او را تا میدان بزرگ ببرد. از آنجا می توانست با همان بلیت سوار اتوبوس دیگری بشود که او را تا نزدیکی خانه شان می رساند.
در میدان بزرگ که منتظر اتوبوس دوم ایستاده بود، تازه پیش خود فکر کرد چطور این قدر بخت آورد و درست همان اندازه که نیاز داشت پول پیدا کرد.
نکند پدر هیلده آن را آنجا نهاده بود؟ این مرد در نهادن چیزها در مناسب ترین جاها ید طولایی دارد.

#قسمت_192
#دنیای_سوفی

@Roshanfkrane