نامه بابک داد به آیت الله علوی گرگانی
آن عصای لرزان، محکمتر از این ایمان!
✍بابکداد
مادرم از سادات حسینی بود و گفتهام «این قلم، وقف اوست»! این قلم وقفی، با احترام از آیتالله #علوی_گرگانی پرسشی دارد! امیدوارم این متن را به ایشان برسانند.
🔹حضرت آیتالله! با احترام میخواهم بپرسم وقتی امام زمان(عج) در مورد «راضی نبودن از دوچرخه سواری بانوان» به شما میگفتند، در مورد «گناه سکوت علما در مقابل فسادها در حکومت دینی» چیزی نگفتند؟
🔹من که از «سن آرزومندی» گذر کردهام، اما حقیقتاً آرزو دارم جای شما بودم و از محضر ایشان چیزهایی میپرسیدم!
حال از شما استدعا دارم بفرمایید برای نامهی این پسر نوجوان معلول که حتی «شغل گل فروشی سر چهارراه» هم به او نداده بودند، چه پاسخی دارید؟ پسرک نوشته بود:
🔹«…بالاخره از بیتابی خواهرم از گرسنگی، دیوانه شدم.… و رفتم و گذاشتم باز هم آن نامرد مرا دستمالی کند و به جایش یکی از نانهای خمیر که به مشتری نمیدهد، به من بدهد.… تا خودِ خانه گریه کردم، اما نگذاشتم صورتم را خواهرم ببیند! رسیدم و روی گاز گرمش کردم تا وسطش که خمیر است، برشته بشود. دادم نان را خورد. لقمه توی دهانش و بغض توی گلویش بود! آقای داد چرا…؟»
🔹حضرت آیتالله! این قسمتی از نامه پسر بجهای است که خود و خواهر کوچکش هر دو فرزند طلاقی هستند که با بیکاری پدر شروع شد و روی دست مادر فقیرشان ماندند!
این بچه در ادامه از من میپرسد: […آقای داد! چرا هیچ شبی حضرت علی از کوچه ما نمیگذرد و بر درِ خانه ما یک کیسه غذا نمیگذارد؟ چرا «لرزش عصای مرا نمیبینند»؛ وقتی آن نامرد از پشت فشارم میداد و لذت میبرد؟… آیا خدا به خاطر این گناه ما را نفرین کرده؟! به خدا هر بار «از روی شلوار» بود و من هرگز نگذاشتم…]
🔹حضرت آیتالله! منِ کمترین؛ «چو بید، بر سرِ ایمانِ خویش میلرزم»!
سالهای سال با وجوهات شرعی این مردم زندگی کردید و در این روزهای سخت، به جای آنکه در مورد «فسادهای حکومتی که به نام دین برپا شده» فریاد بزنید، ناگهان از عدم رضایت امام زمان از دوچرخهسواری زنان «خبر!» آوردهاید؟
🔹چرا آن پسر نوجوان که اینطور دردمند مینویسد، «ناامید از شماست» و برای منِ کمترین نامه مینویسد؟ والله اگر «عصایش که نجیبانه میلرزید» دل شما را نلرزانده، به ایمانتان، «شک کنید»!
🔹حضرت آیتالله! به حضرت، سلام برسانید و بگویید از «سکوت عالِمان» به کجا شکایت کنیم؟
➖پینوشت:
♦️مشکل این خانواده «رفع» شده است!♦️
همان زمان که این نامه را گرفتم، از چند نفر از رفقای متدین و شریفم خواهش کردم و آنان هم «نامحسوس» بررسی کردند و گفتند یک مادر است و یک دختر و پسرش (معلول) است. گفتم «خمس و زکات خود را به آنها میدهید؟» بی هیچ اگر و امایی پذیرفتند.
▪️شماره حساب مادر پسرک نجیبم را گرفتم و حالا مدتی هست دوستانم «به شکل ناشناس» به حساب بانکی این خانواده به طور ماهانه، حدود دو میلیون واریز میکنند.
▪️من «خدایِ آن پسرک نجیب» را بابت اعتمادی که برخی به من دارند، شکرگزارم. ای کاش مراجع محترم به جای نقلقول موهوم از امام زمان، اگر «فریاد حقطلبی» بلد نیستند، بر ایمان خود بلرزند و از این همه آه که آسمان ایران را سیاه کرده، بترسند!
#فساد #اجتماعی #مذهبی
@Roshanfkrane
آن عصای لرزان، محکمتر از این ایمان!
✍بابکداد
مادرم از سادات حسینی بود و گفتهام «این قلم، وقف اوست»! این قلم وقفی، با احترام از آیتالله #علوی_گرگانی پرسشی دارد! امیدوارم این متن را به ایشان برسانند.
🔹حضرت آیتالله! با احترام میخواهم بپرسم وقتی امام زمان(عج) در مورد «راضی نبودن از دوچرخه سواری بانوان» به شما میگفتند، در مورد «گناه سکوت علما در مقابل فسادها در حکومت دینی» چیزی نگفتند؟
🔹من که از «سن آرزومندی» گذر کردهام، اما حقیقتاً آرزو دارم جای شما بودم و از محضر ایشان چیزهایی میپرسیدم!
حال از شما استدعا دارم بفرمایید برای نامهی این پسر نوجوان معلول که حتی «شغل گل فروشی سر چهارراه» هم به او نداده بودند، چه پاسخی دارید؟ پسرک نوشته بود:
🔹«…بالاخره از بیتابی خواهرم از گرسنگی، دیوانه شدم.… و رفتم و گذاشتم باز هم آن نامرد مرا دستمالی کند و به جایش یکی از نانهای خمیر که به مشتری نمیدهد، به من بدهد.… تا خودِ خانه گریه کردم، اما نگذاشتم صورتم را خواهرم ببیند! رسیدم و روی گاز گرمش کردم تا وسطش که خمیر است، برشته بشود. دادم نان را خورد. لقمه توی دهانش و بغض توی گلویش بود! آقای داد چرا…؟»
🔹حضرت آیتالله! این قسمتی از نامه پسر بجهای است که خود و خواهر کوچکش هر دو فرزند طلاقی هستند که با بیکاری پدر شروع شد و روی دست مادر فقیرشان ماندند!
این بچه در ادامه از من میپرسد: […آقای داد! چرا هیچ شبی حضرت علی از کوچه ما نمیگذرد و بر درِ خانه ما یک کیسه غذا نمیگذارد؟ چرا «لرزش عصای مرا نمیبینند»؛ وقتی آن نامرد از پشت فشارم میداد و لذت میبرد؟… آیا خدا به خاطر این گناه ما را نفرین کرده؟! به خدا هر بار «از روی شلوار» بود و من هرگز نگذاشتم…]
🔹حضرت آیتالله! منِ کمترین؛ «چو بید، بر سرِ ایمانِ خویش میلرزم»!
سالهای سال با وجوهات شرعی این مردم زندگی کردید و در این روزهای سخت، به جای آنکه در مورد «فسادهای حکومتی که به نام دین برپا شده» فریاد بزنید، ناگهان از عدم رضایت امام زمان از دوچرخهسواری زنان «خبر!» آوردهاید؟
🔹چرا آن پسر نوجوان که اینطور دردمند مینویسد، «ناامید از شماست» و برای منِ کمترین نامه مینویسد؟ والله اگر «عصایش که نجیبانه میلرزید» دل شما را نلرزانده، به ایمانتان، «شک کنید»!
🔹حضرت آیتالله! به حضرت، سلام برسانید و بگویید از «سکوت عالِمان» به کجا شکایت کنیم؟
➖پینوشت:
♦️مشکل این خانواده «رفع» شده است!♦️
همان زمان که این نامه را گرفتم، از چند نفر از رفقای متدین و شریفم خواهش کردم و آنان هم «نامحسوس» بررسی کردند و گفتند یک مادر است و یک دختر و پسرش (معلول) است. گفتم «خمس و زکات خود را به آنها میدهید؟» بی هیچ اگر و امایی پذیرفتند.
▪️شماره حساب مادر پسرک نجیبم را گرفتم و حالا مدتی هست دوستانم «به شکل ناشناس» به حساب بانکی این خانواده به طور ماهانه، حدود دو میلیون واریز میکنند.
▪️من «خدایِ آن پسرک نجیب» را بابت اعتمادی که برخی به من دارند، شکرگزارم. ای کاش مراجع محترم به جای نقلقول موهوم از امام زمان، اگر «فریاد حقطلبی» بلد نیستند، بر ایمان خود بلرزند و از این همه آه که آسمان ایران را سیاه کرده، بترسند!
#فساد #اجتماعی #مذهبی
@Roshanfkrane