_195
سوفی ناگهان رو گرداند، چشم در چشم مادر دوخت و گفت: «اسم آن سگ هرمس است.»
خوب ؟ » اسم صاحبش هم آلبرتوست.» «خوب»
خانه اش پایین شهر، در شهر قدیم است.» تو تمام این راه را با آن سگ رفتی؟» هیچ خطری نداشت.» گفتی سگ باز هم اینجا آمده بود.» من گفتم؟»
در اندیشه شد. می خواست آنچه لازم است به مادرش بگوید، نمی توانست همه چیز را بگوید. بهانه آورد: «آخر تو اغلب خانه نیستی!»
خوب، من خیلی گرفتارم.» « آلبرتو و هرمس زیاد اینجا آمده اند.» برای چه؟ توی خانه هم بوده اند؟»
می شود سؤالهایت را یکی یکی بکنی؟ نه، توی خانه نبوده اند. ولی بیشتر می روند گردش در جنگل. این که برایت خیلی عجیب نیست؟»
«نه، به هیچ وجه.»
وقتی می روند گردش مثل بسیاری مردم دیگر از دم در ما رد می شوند. روزی از مدرسه که بر می گشتم با سگ حرف زدم. و این طوری با آلبرتو آشنا شدم.»
خرگوش سفید و آن چرندپرندها از همین جا آب می خورد؟» « آن یکی از حرفهای آلبرتو بود. میدانی، او یک فیلسوف واقعی است. خیلی چیزها درباره فیلسوفها برایم گفته»
همین جا، از پشت پرچین؟» نامه هم برایم نوشته، راستش بارها. گاهی آنها را با پست می فرستد و گاهی گردش که می رود آنها را در صندوق پست ما می اندازد.»
پس آن د نامه عاشقانه > که صحبت کردیم این بود.» بله، منتها از عشق در نامه خبری نبود.» یعنی فقط درباره فلسفه می نویسد؟»
بله، باور میکنی! و من از او خیلی بیشتر چیز یاد گرفته ام تا از هشت سال مدرسه رفتن. مث تو هیچ وقت نام جوردانو برونو را شنیده ای، که در سال ۱۶۰۰ بالای دار سوزانده شد؟ یا از قانون گرانش عمومی نیوتن خبر داری؟» «نه، من از خیلی چیزها خبر ندارم.»
حتما حتی نمی دانی زمین چرا دور خورشید می چرخد - زمینی که سیاره خود توست!»
این مرد چند سالی دارد؟ » نمی دانم شاید، حدود پنجاه.» و ارتباطش با لبنان؟»
این دیگر سوالی دشوار بود. سوفی سخت فکر کرد. و بهترین داستانی را که به عقلش رسید گفت:
«آلبرتو برادر سرگردی دارد که در گردان سازمان ملل در لبنان خدمت می کند. اهل ليله سن است. شاید همان کسی باشد که زمانی در کلبه سرگرد زندگی میکرد.» « آلبرتو اسم مضحکی است، نیست؟» شاید.» انگار ایتالیایی است.» «خوب، تقریبا هر چیز مهمی مال یونان یا ایتالیاست.» ولی نروژی حرف می زند؟» «اه بعله، خیلی هم روان.»
می دانی چی، سونی - به نظر من تو باید روزی این آلبرتو را به خانه دعوت کنی. من در عمرم تا حالا فیلسوف واقعی ندیده ام.»
#قسمت_195
#دنیای_سوفی
@Roshanfkrane
سوفی ناگهان رو گرداند، چشم در چشم مادر دوخت و گفت: «اسم آن سگ هرمس است.»
خوب ؟ » اسم صاحبش هم آلبرتوست.» «خوب»
خانه اش پایین شهر، در شهر قدیم است.» تو تمام این راه را با آن سگ رفتی؟» هیچ خطری نداشت.» گفتی سگ باز هم اینجا آمده بود.» من گفتم؟»
در اندیشه شد. می خواست آنچه لازم است به مادرش بگوید، نمی توانست همه چیز را بگوید. بهانه آورد: «آخر تو اغلب خانه نیستی!»
خوب، من خیلی گرفتارم.» « آلبرتو و هرمس زیاد اینجا آمده اند.» برای چه؟ توی خانه هم بوده اند؟»
می شود سؤالهایت را یکی یکی بکنی؟ نه، توی خانه نبوده اند. ولی بیشتر می روند گردش در جنگل. این که برایت خیلی عجیب نیست؟»
«نه، به هیچ وجه.»
وقتی می روند گردش مثل بسیاری مردم دیگر از دم در ما رد می شوند. روزی از مدرسه که بر می گشتم با سگ حرف زدم. و این طوری با آلبرتو آشنا شدم.»
خرگوش سفید و آن چرندپرندها از همین جا آب می خورد؟» « آن یکی از حرفهای آلبرتو بود. میدانی، او یک فیلسوف واقعی است. خیلی چیزها درباره فیلسوفها برایم گفته»
همین جا، از پشت پرچین؟» نامه هم برایم نوشته، راستش بارها. گاهی آنها را با پست می فرستد و گاهی گردش که می رود آنها را در صندوق پست ما می اندازد.»
پس آن د نامه عاشقانه > که صحبت کردیم این بود.» بله، منتها از عشق در نامه خبری نبود.» یعنی فقط درباره فلسفه می نویسد؟»
بله، باور میکنی! و من از او خیلی بیشتر چیز یاد گرفته ام تا از هشت سال مدرسه رفتن. مث تو هیچ وقت نام جوردانو برونو را شنیده ای، که در سال ۱۶۰۰ بالای دار سوزانده شد؟ یا از قانون گرانش عمومی نیوتن خبر داری؟» «نه، من از خیلی چیزها خبر ندارم.»
حتما حتی نمی دانی زمین چرا دور خورشید می چرخد - زمینی که سیاره خود توست!»
این مرد چند سالی دارد؟ » نمی دانم شاید، حدود پنجاه.» و ارتباطش با لبنان؟»
این دیگر سوالی دشوار بود. سوفی سخت فکر کرد. و بهترین داستانی را که به عقلش رسید گفت:
«آلبرتو برادر سرگردی دارد که در گردان سازمان ملل در لبنان خدمت می کند. اهل ليله سن است. شاید همان کسی باشد که زمانی در کلبه سرگرد زندگی میکرد.» « آلبرتو اسم مضحکی است، نیست؟» شاید.» انگار ایتالیایی است.» «خوب، تقریبا هر چیز مهمی مال یونان یا ایتالیاست.» ولی نروژی حرف می زند؟» «اه بعله، خیلی هم روان.»
می دانی چی، سونی - به نظر من تو باید روزی این آلبرتو را به خانه دعوت کنی. من در عمرم تا حالا فیلسوف واقعی ندیده ام.»
#قسمت_195
#دنیای_سوفی
@Roshanfkrane