دوستت دارم هم چنان که چیزهای سربسته و گنگ را، در خفا، جایی میان سایه و جان.
#پابلو_نرودا
#شب_گون
@Roshanfkrane
#پابلو_نرودا
#شب_گون
@Roshanfkrane
عشق تو مرا از بستر رخوتناکم
آزاد میکند
و از مرگ روزمره
و میگسلاند زنجیرهای نامریی را
که پیوند من است با
امروز، این ساعت و این شهر
که پیوند من است با
دیوارهای یکنواخت
با فریاد همسایگان پرگو
با فریاد روزنامهفروش با همان عنوانهای مکرر
و با مگسان سمج تابستان
عشق تو مرا از جزئیات ابلهانه
آزاد میکند
تا آنگونه که هستم باشم:
فرشته سپیدهدم
که از گامزدن میپرهیزد
در آرزوی پرواز...
عشق تو در من میرویاند
بالهای شفاف فراوان
و پرواز میکنم
همچون پروانه افسانهای
که تازه از پیله به درآمده باشد
عشق تو مرا از زندان لحظه
آزاد میکند
تا من و بیانتهایی
یگانه شویم.
#غادة_السمان
#شب_گون
@Roshanfkrane
آزاد میکند
و از مرگ روزمره
و میگسلاند زنجیرهای نامریی را
که پیوند من است با
امروز، این ساعت و این شهر
که پیوند من است با
دیوارهای یکنواخت
با فریاد همسایگان پرگو
با فریاد روزنامهفروش با همان عنوانهای مکرر
و با مگسان سمج تابستان
عشق تو مرا از جزئیات ابلهانه
آزاد میکند
تا آنگونه که هستم باشم:
فرشته سپیدهدم
که از گامزدن میپرهیزد
در آرزوی پرواز...
عشق تو در من میرویاند
بالهای شفاف فراوان
و پرواز میکنم
همچون پروانه افسانهای
که تازه از پیله به درآمده باشد
عشق تو مرا از زندان لحظه
آزاد میکند
تا من و بیانتهایی
یگانه شویم.
#غادة_السمان
#شب_گون
@Roshanfkrane
در چشمهای او هزاران درخت قهوه بود
که بیخوابیهای مرا تعبیر مینمود
باران بود
که میبارید
و او بود
که سخن میگفت
و من بود که میشنُود
آوای لیموییِ لیموییِ لیموییاش را.
او میگفت: باید قلبهای خود را عشق بیاموزیم.
و من میگفت: عشق غولیست که در شیشه نمیگنجد.
باران بود که بند آمده بود
و در بود که باز مانده بود
و او بود که رفته بود.
#کیومرث_منشیزاده
#شب_گون
@Roshanfkrane
که بیخوابیهای مرا تعبیر مینمود
باران بود
که میبارید
و او بود
که سخن میگفت
و من بود که میشنُود
آوای لیموییِ لیموییِ لیموییاش را.
او میگفت: باید قلبهای خود را عشق بیاموزیم.
و من میگفت: عشق غولیست که در شیشه نمیگنجد.
باران بود که بند آمده بود
و در بود که باز مانده بود
و او بود که رفته بود.
#کیومرث_منشیزاده
#شب_گون
@Roshanfkrane