هیچ تاریخی به اندازه :
#تاریخِ ایران برای خواننده اش، آه و افسوس و کاشکی و اگر و......ندارد.!!!
👤 #باستانی_پاریزی
@Roshanfkrane
#تاریخِ ایران برای خواننده اش، آه و افسوس و کاشکی و اگر و......ندارد.!!!
👤 #باستانی_پاریزی
@Roshanfkrane
#لنین گفته است: "به صرف نارضائی مردم از حکومت، سقوط دولت ها موجب نخواهد شد. تحقق این امر دو شرط لازم دارد؛
اول نارضائی مردم
دوم خودباختگی حکومت"
و این آخرین همان چیزی است که از آن می توان به «خوف حکومت» تعبیر کرد. تا وقتی حکومتها خوف نداشته باشند، نارضائی مردم کاری نخواهد کرد، صد سال مردم از #قاجار ناراضی بودند و اغلب ناراضی ها یا پوست کنده شدند و یا قهوه قجری خوردند و آب از آب تکان نخورد. تنها روزی این نارضائی نتیجه داد که #مظفرالدین_شاه خود را باخت.
او در سفر اروپا متوجه شد که آن کاری که او در ایران به نام #سلطنت می کند، سلطنت نیست، علاوه بر آن چون آدم مذهبی بود در برابر #روحانیون کوتاه آمد و خود را باخت و این خود باختگی را که بعضی ها این روزها به «بریدگی» تعبییر می کنند و میگویند فلانی بعد از آنهمه مقاوت بلاخره «برید».
وقتی در زمان مظفرالدین شاه یک طلبه ی سیدِ مشروطه خواه در مسجد کشته میشود، مظفرالدین شاه که تا آن حد به سادات معتقد بود که گمان میکرد سید صحیح النسب را هیچ وقت صاعقه نمی زند،طبق گفته دکتر اعلم الدوله؛ این اتفاق در وقوع انقلاب مشروطه چنین نتیجه داد:
«...یک روز تابستان در صاحبقرانیه بودیم. صبح زود ساعدالدوله پدر نصرالسلطنه آمد پیش شاه و آن روز تمام درباریان را به ناهار در زرگنده که عمارت ییلاقی داشت، دعوت کرده بود.
شاه من را نگاه داشت، در صاحبقرانیه ماندم، نزدیک ناهار ، شاهزاده تلگرافچی مخصوص از عمارت گلستان تهران به من تلفن کرد که در شهر واقعه ای روی داده، سربازهای فوج نصرالسلطنه که در قراولخانه گذر باغ پسته بیگ بودند، شلیک کرده ، یک نفر سید عبدالحمید نام از طلاب مدرسه حاجی ابوالحسن را که نزدیک به همان گذر است، کشته اند.
این قِسم خبرها را همه وقت از شاه مخفی میداشتند، من هیچ مکث نکرده بلاتامل این خبر را به شاه رسانیدم. حالت شاه از شنیدن این خبر که سیدی کشته شده است، در کمال شدت به هم خورد و حمله عصبی که برای او عارض می شد، بلافاصله روی داد.
این بود که فورا درباریان را احضار نمود، و چندین شب تا صبح راحت نخوابیده و چندین بار از خواب جسته و می گفت :
"در روز قیامت جواب جدش را چه بدهم ؟ و نمیدانم چه وقت ممکن است من از زیر بار این مسئولیت ها بیرون بروم ..."
من «اعلم الدوله» تجدید مطلع نموده گفتم : وقتی آسوده خواهید شد که مجلس ملی و مشروطیت بر قرار گردد...»
بنابراین میتوان تشخیص داد که در صدور فرمان مشروطه این خود باختگی تا چه حد موثر بوده است.
درباره انقلاب ۵۷ ایران هم آن روزی پیروز شد که شاه و اطرافیانش به وحشت افتادند و این وحشت را #اعتصاب کارگران نفت، آتش زد و دراین مورد شاه حتی خشم گرفت بر سعید نائب (رئیس مجلس) که چرا مساله سفر شاه و رای اعتماد به دولت را به جای اینکه در یکشنبه مطرح کند، دو روز به تاخیر انداخته، در سه شنبه مطرح کرده است.
#شاه آنچنان خود را باخته بود که به فرودگاه رفت و منتظر ماند تا #بختیار با هلیکوپتر رسید و قضیه موافقت مجلس و رای اعتماد را گفت.
حرف لنین در مورد انقلابات درست است و میشود آن را به کیفیت انفجار یک بمب شیمیایی تشبیه کرد، بدین معنی که بمب شیمیایی وقتی منفجر میشود که دو قسمت بی خطر بمب، یک فعل و انفعال شیمیائی انجام دهند. و گرنه بمب بی خطر است.
در جوامع هم باید نارضائی مردم با خود باختگی حکومت ترکیب شود تا انقلاب پدید آید وگرنه حاصلی جز #اختناق بیشتر و یا سروری #لمپن ها درپی نخواهد داشت.
✍ استاد #باستانی_پاریزی
#تاریخ
#سیاسی
@Roshanfkrane
اول نارضائی مردم
دوم خودباختگی حکومت"
و این آخرین همان چیزی است که از آن می توان به «خوف حکومت» تعبیر کرد. تا وقتی حکومتها خوف نداشته باشند، نارضائی مردم کاری نخواهد کرد، صد سال مردم از #قاجار ناراضی بودند و اغلب ناراضی ها یا پوست کنده شدند و یا قهوه قجری خوردند و آب از آب تکان نخورد. تنها روزی این نارضائی نتیجه داد که #مظفرالدین_شاه خود را باخت.
او در سفر اروپا متوجه شد که آن کاری که او در ایران به نام #سلطنت می کند، سلطنت نیست، علاوه بر آن چون آدم مذهبی بود در برابر #روحانیون کوتاه آمد و خود را باخت و این خود باختگی را که بعضی ها این روزها به «بریدگی» تعبییر می کنند و میگویند فلانی بعد از آنهمه مقاوت بلاخره «برید».
وقتی در زمان مظفرالدین شاه یک طلبه ی سیدِ مشروطه خواه در مسجد کشته میشود، مظفرالدین شاه که تا آن حد به سادات معتقد بود که گمان میکرد سید صحیح النسب را هیچ وقت صاعقه نمی زند،طبق گفته دکتر اعلم الدوله؛ این اتفاق در وقوع انقلاب مشروطه چنین نتیجه داد:
«...یک روز تابستان در صاحبقرانیه بودیم. صبح زود ساعدالدوله پدر نصرالسلطنه آمد پیش شاه و آن روز تمام درباریان را به ناهار در زرگنده که عمارت ییلاقی داشت، دعوت کرده بود.
شاه من را نگاه داشت، در صاحبقرانیه ماندم، نزدیک ناهار ، شاهزاده تلگرافچی مخصوص از عمارت گلستان تهران به من تلفن کرد که در شهر واقعه ای روی داده، سربازهای فوج نصرالسلطنه که در قراولخانه گذر باغ پسته بیگ بودند، شلیک کرده ، یک نفر سید عبدالحمید نام از طلاب مدرسه حاجی ابوالحسن را که نزدیک به همان گذر است، کشته اند.
این قِسم خبرها را همه وقت از شاه مخفی میداشتند، من هیچ مکث نکرده بلاتامل این خبر را به شاه رسانیدم. حالت شاه از شنیدن این خبر که سیدی کشته شده است، در کمال شدت به هم خورد و حمله عصبی که برای او عارض می شد، بلافاصله روی داد.
این بود که فورا درباریان را احضار نمود، و چندین شب تا صبح راحت نخوابیده و چندین بار از خواب جسته و می گفت :
"در روز قیامت جواب جدش را چه بدهم ؟ و نمیدانم چه وقت ممکن است من از زیر بار این مسئولیت ها بیرون بروم ..."
من «اعلم الدوله» تجدید مطلع نموده گفتم : وقتی آسوده خواهید شد که مجلس ملی و مشروطیت بر قرار گردد...»
بنابراین میتوان تشخیص داد که در صدور فرمان مشروطه این خود باختگی تا چه حد موثر بوده است.
درباره انقلاب ۵۷ ایران هم آن روزی پیروز شد که شاه و اطرافیانش به وحشت افتادند و این وحشت را #اعتصاب کارگران نفت، آتش زد و دراین مورد شاه حتی خشم گرفت بر سعید نائب (رئیس مجلس) که چرا مساله سفر شاه و رای اعتماد به دولت را به جای اینکه در یکشنبه مطرح کند، دو روز به تاخیر انداخته، در سه شنبه مطرح کرده است.
#شاه آنچنان خود را باخته بود که به فرودگاه رفت و منتظر ماند تا #بختیار با هلیکوپتر رسید و قضیه موافقت مجلس و رای اعتماد را گفت.
حرف لنین در مورد انقلابات درست است و میشود آن را به کیفیت انفجار یک بمب شیمیایی تشبیه کرد، بدین معنی که بمب شیمیایی وقتی منفجر میشود که دو قسمت بی خطر بمب، یک فعل و انفعال شیمیائی انجام دهند. و گرنه بمب بی خطر است.
در جوامع هم باید نارضائی مردم با خود باختگی حکومت ترکیب شود تا انقلاب پدید آید وگرنه حاصلی جز #اختناق بیشتر و یا سروری #لمپن ها درپی نخواهد داشت.
✍ استاد #باستانی_پاریزی
#تاریخ
#سیاسی
@Roshanfkrane
در باب رشوه !
وﻗﺘﯽ ﻓﺮﻣﺎﻧﻔﺮﻣﺎ ﺣﺎﮐﻢ ﮐﺮﻣﺎﻥ ﺷﺪ، ﺣﺴﯿﻦ ﺧﺎﻥ ﺑﻠﻮﭺ که از بزرگان شهر بود را دستگیر ﻭ بهمراه ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺧﺮﺩﺳﺎﻟﺶ ﺑﻪ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ. ﻓﺮﺯﻧﺪ حسین خان بلوچ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺑﻪ ﻣﺮﺽ ﺩﯾﻔﺘﺮﯼ ﺩﭼﺎﺭ ﺷﺪ.
حسین خان ﺑﻪ ﺍﻓﻀﻞ ﺍﻟﻤﻠﮏ، وزیر فرمانفرما ﮔﻔﺖ: ﺑﻪ ﻓﺮﻣﺎﻧﻔﺮﻣﺎ ﺑﮕﻮ ۵۰۰ ﺗﻮﻣﺎﻥ میدهم و بجای آن فقط ﭘﺴﺮ خردسالم ﺭﺍ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺁﺯﺍﺩ ﮐﻨﺪ ﺗﺎ ﺩﺭﻣﺎﻥ ﺷﻮﺩ و نمیرد.
ﻓﺮﻣﺎﻧﻔﺮﻣﺎ وقتی پیشنهاد حسین خان را شنید ﮔﻔﺖ: من که ﻓﺮﻣﺎﻧﻔﺮﻣﺎﯼ ﮐﺮﻣﺎﻥ هستم نظم و ﺍﻧﺘﻈﺎﻡ ﻣﻤﻠﮑﺖ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ۵۰۰ ﺗﻮﻣﺎﻥ ﺭﺷﻮه ﻧﻤﯽﻓﺮﻭشم.
ﻓﺮﺯﻧﺪ حسین خان ﺩﺭ ﺯﻧﺪﺍﻥ جلوی پدر جان داد.
اتفاقا سال بعد ﭘﺴﺮ ﺧﻮﺩ ﻓﺮﻣﺎﻧﻔﺮﻣﺎ ﺑﻪ ﻣﺮﺽ ﺩﯾﻔﺘﺮﯼ ﺩﭼﺎﺭ ﺷﺪ.
فرمانفرما ﺑﺮﺍﯼ شفای پسرش ۵۰۰ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﻧﺬﺭ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﻓﻘﺮﺍ ﺩﺍﺩ ﺗﺎ فرزندش ﺷﻔﺎ ﯾﺎﺑﺪ ﻭﻟﯽ سودی نبخشید ﻭ ﻓﺮﺯﻧﺪ وی ﻫﻢ جلوی چشمان پدر جان داد.
ﺭﻭﺯﯼ ﻓﺮﻣﺎﻧﻔﺮﻣﺎ وزیرش ﺃﻓﻀﻞ ﺍﻟﻤﻠﮏ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ و ﮔﻔﺖ ﻋﺠﺐ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭﯼ ﺍﺳﺖ، ﺍﮔﺮ ﺧﺪﺍ ﻭ ﭘﯿﻐﻤﺒﺮﯼ در کار ﻧﯿﺴﺖ، ﻻﺍﻗﻞ ﺑﻪ ﺩﻋﺎﻫﺎﯼ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩه ﻫﺎﯼ ﻓﻘﯿﺮ و گرسنه ای ﮐﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺁﻥ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﻫﺎ ﺍﻃﻌﺎﻡ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﭽﻪ ﺍﻡ ﺧﻮﺏ میﺷﺪ ﻭ زنده ﻣﯽﻣﺎﻧﺪ.
ﺍﻓﻀﻞ ﺍﻟﻤﻠﮏ ﮔﻔﺖ ﺍﯾﻦ ﺣﺮﻑ ﺭﺍ ﻧﺰﻧﯿﺪ ﻗﺮﺑﺎﻥ، ﻓﺮﻣﺎﻧﻔﺮﻣﺎﯼ ﮐﻞ ﻋﺎﻟﻢ، ﺍﻧﺘﻈﺎﻡ و نظم ﺟﻬﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ۵۰۰ گوﺳﻔﻨﺪ ﺭﺷﻮه ﻓﺮﻣﺎﻧﻔﺮﻣﺎﯼ ﮐﺮﻣﺎﻥ ﻧﻤﯽﻓﺮﻭﺷﺪ...
نشو در حساب جهان سخت گیر
که هر سخت گیری بود سخت میر
تو با خلق آسان بگیر نیک بخت
که فردا نگیرد خدا بر تو سخت
#باستانی_پاریزی
@Roshanfkrane
وﻗﺘﯽ ﻓﺮﻣﺎﻧﻔﺮﻣﺎ ﺣﺎﮐﻢ ﮐﺮﻣﺎﻥ ﺷﺪ، ﺣﺴﯿﻦ ﺧﺎﻥ ﺑﻠﻮﭺ که از بزرگان شهر بود را دستگیر ﻭ بهمراه ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺧﺮﺩﺳﺎﻟﺶ ﺑﻪ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ. ﻓﺮﺯﻧﺪ حسین خان بلوچ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺑﻪ ﻣﺮﺽ ﺩﯾﻔﺘﺮﯼ ﺩﭼﺎﺭ ﺷﺪ.
حسین خان ﺑﻪ ﺍﻓﻀﻞ ﺍﻟﻤﻠﮏ، وزیر فرمانفرما ﮔﻔﺖ: ﺑﻪ ﻓﺮﻣﺎﻧﻔﺮﻣﺎ ﺑﮕﻮ ۵۰۰ ﺗﻮﻣﺎﻥ میدهم و بجای آن فقط ﭘﺴﺮ خردسالم ﺭﺍ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺁﺯﺍﺩ ﮐﻨﺪ ﺗﺎ ﺩﺭﻣﺎﻥ ﺷﻮﺩ و نمیرد.
ﻓﺮﻣﺎﻧﻔﺮﻣﺎ وقتی پیشنهاد حسین خان را شنید ﮔﻔﺖ: من که ﻓﺮﻣﺎﻧﻔﺮﻣﺎﯼ ﮐﺮﻣﺎﻥ هستم نظم و ﺍﻧﺘﻈﺎﻡ ﻣﻤﻠﮑﺖ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ۵۰۰ ﺗﻮﻣﺎﻥ ﺭﺷﻮه ﻧﻤﯽﻓﺮﻭشم.
ﻓﺮﺯﻧﺪ حسین خان ﺩﺭ ﺯﻧﺪﺍﻥ جلوی پدر جان داد.
اتفاقا سال بعد ﭘﺴﺮ ﺧﻮﺩ ﻓﺮﻣﺎﻧﻔﺮﻣﺎ ﺑﻪ ﻣﺮﺽ ﺩﯾﻔﺘﺮﯼ ﺩﭼﺎﺭ ﺷﺪ.
فرمانفرما ﺑﺮﺍﯼ شفای پسرش ۵۰۰ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﻧﺬﺭ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﻓﻘﺮﺍ ﺩﺍﺩ ﺗﺎ فرزندش ﺷﻔﺎ ﯾﺎﺑﺪ ﻭﻟﯽ سودی نبخشید ﻭ ﻓﺮﺯﻧﺪ وی ﻫﻢ جلوی چشمان پدر جان داد.
ﺭﻭﺯﯼ ﻓﺮﻣﺎﻧﻔﺮﻣﺎ وزیرش ﺃﻓﻀﻞ ﺍﻟﻤﻠﮏ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ و ﮔﻔﺖ ﻋﺠﺐ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭﯼ ﺍﺳﺖ، ﺍﮔﺮ ﺧﺪﺍ ﻭ ﭘﯿﻐﻤﺒﺮﯼ در کار ﻧﯿﺴﺖ، ﻻﺍﻗﻞ ﺑﻪ ﺩﻋﺎﻫﺎﯼ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩه ﻫﺎﯼ ﻓﻘﯿﺮ و گرسنه ای ﮐﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺁﻥ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﻫﺎ ﺍﻃﻌﺎﻡ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﭽﻪ ﺍﻡ ﺧﻮﺏ میﺷﺪ ﻭ زنده ﻣﯽﻣﺎﻧﺪ.
ﺍﻓﻀﻞ ﺍﻟﻤﻠﮏ ﮔﻔﺖ ﺍﯾﻦ ﺣﺮﻑ ﺭﺍ ﻧﺰﻧﯿﺪ ﻗﺮﺑﺎﻥ، ﻓﺮﻣﺎﻧﻔﺮﻣﺎﯼ ﮐﻞ ﻋﺎﻟﻢ، ﺍﻧﺘﻈﺎﻡ و نظم ﺟﻬﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ۵۰۰ گوﺳﻔﻨﺪ ﺭﺷﻮه ﻓﺮﻣﺎﻧﻔﺮﻣﺎﯼ ﮐﺮﻣﺎﻥ ﻧﻤﯽﻓﺮﻭﺷﺪ...
نشو در حساب جهان سخت گیر
که هر سخت گیری بود سخت میر
تو با خلق آسان بگیر نیک بخت
که فردا نگیرد خدا بر تو سخت
#باستانی_پاریزی
@Roshanfkrane
.
جامعهشناسی طبقاتی ظلم
سوم دی ماه برابر با نود و هشتمین زادروز استاد فقید محمدابراهیم باستانی پاریزی است. بدون شرح، گفتاری کوتاه از ایشان را بخوانیم:
«بنده گمان کنم بهترین مثلی که ریشه بیامان ظلم را در بطون فرهنگ ما ثابت میکند، همین مسأله رانندگی امروز باشد. یک اسبسوار، میخواهد آن که خر دارد از راه عبور نکند؛ و یک دوچرخهسوار، یابوسوار را رم میدهد؛ و موتورسوار تند به دوچرخهسوار میزند؛ و تاکسیدار، موتورسوار را توی جوی آب میاندازد؛ و صاحب اتومبیل شخصی به تاکسی امان نمیدهد؛ و اتومبیل دولتی مزاحم اتومبیلهای شخصی است؛ واتومبیل نمره زرد رنگ افسران، به شخصیها زور میگوید و دژبان پشتیبان آن است؛ و نمره سرویس سیاسی تابع هیچ قانون رانندگی نیست؛ و هواپیما بر کل این قوم حاکم است، و میخواهد سر به تن هیچکس نباشد؛ و البته، همه اینها، که بر خر مراد سوارند، همه به پیاده زور میگویند. این جامعهشناسی طبقاتی ظلم ایرانی است!»
📚منبع: #باستانی_پاریزی، محمدابراهیم، سنگ هفت قلم، نشر علم، چاپ پنجم، ۱۳۹۰، صفحه ۲۹۶.
و سالها پیش، من جایی خواندم که یک جامعهشناس غربی گفته است: هر ملتی آنگونه زندگی میکند که رانندگی میکند!
#محسن_رنانی / سوم دیماه ۱۴۰۲
#اجتماعی #اندیشه
جامعهشناسی طبقاتی ظلم
سوم دی ماه برابر با نود و هشتمین زادروز استاد فقید محمدابراهیم باستانی پاریزی است. بدون شرح، گفتاری کوتاه از ایشان را بخوانیم:
«بنده گمان کنم بهترین مثلی که ریشه بیامان ظلم را در بطون فرهنگ ما ثابت میکند، همین مسأله رانندگی امروز باشد. یک اسبسوار، میخواهد آن که خر دارد از راه عبور نکند؛ و یک دوچرخهسوار، یابوسوار را رم میدهد؛ و موتورسوار تند به دوچرخهسوار میزند؛ و تاکسیدار، موتورسوار را توی جوی آب میاندازد؛ و صاحب اتومبیل شخصی به تاکسی امان نمیدهد؛ و اتومبیل دولتی مزاحم اتومبیلهای شخصی است؛ واتومبیل نمره زرد رنگ افسران، به شخصیها زور میگوید و دژبان پشتیبان آن است؛ و نمره سرویس سیاسی تابع هیچ قانون رانندگی نیست؛ و هواپیما بر کل این قوم حاکم است، و میخواهد سر به تن هیچکس نباشد؛ و البته، همه اینها، که بر خر مراد سوارند، همه به پیاده زور میگویند. این جامعهشناسی طبقاتی ظلم ایرانی است!»
📚منبع: #باستانی_پاریزی، محمدابراهیم، سنگ هفت قلم، نشر علم، چاپ پنجم، ۱۳۹۰، صفحه ۲۹۶.
و سالها پیش، من جایی خواندم که یک جامعهشناس غربی گفته است: هر ملتی آنگونه زندگی میکند که رانندگی میکند!
#محسن_رنانی / سوم دیماه ۱۴۰۲
#اجتماعی #اندیشه