روشنفکران
81.7K subscribers
49.9K photos
41.9K videos
2.39K files
6.92K links
به نام حضرت دوست
که
همه عالم از اوست
خوش امدین
مهربانی بلوغ انسانیست
مواردمفیدعلمی وفرهنگی وتاریخی و اقتصادی و هنری وخبری و معرفی کتاب و نجوم و روانشناسی و اموزشی و قصه و رمان و فیلم و ورزشی و ...مدنظر است


روابط عمومی و مدیریت و تبلیغات👇
@Kamranmehrban
Download Telegram
روانشناسي

💎با این نشانه‌ها، #رابطه_عاطفی‌تان_دوام_ندارد


#مدام_به_سفر_میرود
سفر رفتن هیچ ایرادی ندارد اما اگر شریک زندگی تان بدون شما مدام به سفر می رود، باید به رابطه با او شک کنید. شما نباید وقت تان را با کسی بگذرانید که مدام شما را نادیده می گیرد و برای نبردتان به سفر هزار بهانه می آورد

#هنوز_به_رابطه_با_شما_شک_دارد
شما نباید به شخصی که هنوز به برقراری رابطه با شما اطمینان کامل ندارد، اعتماد کنید.
اگر فردی در مقابل شما ایستاده به شما بگوید که هنوز نسبت به این رابطه مردد است، مطمئنا ناراحت و دلسرد خواهید شد. پس قبل از این که از تصمیم او برای رابطه با خودتان اطمینان کامل حاصل نکردید، هیچ تصمیم جدی نگیرید.

#عجله_ای_برای_رسیدن_به_شما_ندارد
یکی دیگر از بهانه هایی که ممکن است طرف مقابل تان برای شما بیاورد این است که برای هیچ کاری عجله ندارد.
او دوست دارد که آرام آرام جلو رود یا حتی گاهی از حرکت بایستد.
در این شرایط عاقلانه ترین کاری که شما باید انجام دهید، بی تفاوتی است. اگر شما در این رابطه عجله کنید و او تمایلی به این کار نداشته باشد، نشان دهنده این است که او به اندازه شما برای این رابطه اهمیت و ارزش قائل نیست.

#میخواهد_یک_دوست_معمولی_برایتان_باشد
هیچ چیزی بدتر از این نیست که فردی را بی نهایت دوست داشته باشی اما او شما را تنها به چشم یک دوست معمولی ببیند.
در ابتدای رابطه این پیشنهاد غیرمنطقی نیست اما اگر رابطه شما بیشتر و عمیق شد و او همچنان همین نظر داشت، بهتر است که دیگر او را به چشم یک شریک زندگی نبینید. اگر واقعا دوستش دارید، بهتر است رهایش کنید، در غیر این صورت این رابطه به شما آسیب خواهد رساند.

#او_نمیداند_که_از_زندگی_چه_میخواهد
«من نمی دانم که چه می خواهم»، حتما این جمله را زیاد شنیده اید. اگر فردی که با او در ارتباط اید این جمله را به زبان آورد، بدانید که قدم گذاشتن در این رابطه کاملا اشتباه است. تا زمانی که فرد مقابل تان نداند که از زندگی، خودش و دیگران چه می خواهد، شما نیز نمی توانید به او تکیه کنید.

#از_ازدواج_فراری_است
یکی از رایج ترین بهانه هایی که افراد برای جدایی از هم می آورند، این است که قصد ازدواج ندارند. این افراد نه تنها از بیان این طرز تفکر ناراحت نمی شوند، بلکه به خود نیز افتخار می کنند. آنها حتی ممکن است درباره ازدواج هم بد بگویند و این موضوع روی شما هم تاثیر منفی بگذارد
اگر به فکر رابطه ای بلند مدت هستید، طرف مقابل تان گزینه خوبی برایتان نخواهد بود.

#در_شرایط_خوبی_به_سر_نمیبرد
اگر فردی به شما گفت که حال به دلیل نبود شرایط کافی باید از هم دور بمانیم، باور نکنید. این تنها یک بهانه ای برای دوری از شماست. حقیقت این است که هیچگاه شرایط آنطور که ما می خواهیم ایده آل نخواهد شد، همیشه ما کمبودهایی را در زندگی خواهیم داشت
بنابراین اگر به هوای شرایط مطلوب بنشینیم، هیچگاه به هدف مان نخواهیم رسید، در واقع با این کار تمام فرصت هایمان را از دست خواهیم داد. بنابراین به این جمله دل نبندید، مطمئنا دلایل دیگری پشت این جمله پنهان است که او نمی خواهد شما در جریان باشید.

#او_درگیر_کارش_است
اگر فردی به شما بگوید که به دلیل مشغله کاری نمی تواند با شما بماند، در واقع راحت ترین بهانه را آورده تا شما را از خود براند.
به راستی اگر کار شما زیاد باشد، وقتی برای ملاقات با عشق زندگی تان نخواهید داشت؟
این دلیل دور از واقعیت است. بنابراین افراد این جمله را به دلایل دیگری به زبان می آورند تا طرف مقابل شان را از خود دور کنند.

شما نیز به فردی که اینگونه می اندیشد، لحظه ای دل نبندید.

🆔👉 @Roshanfkrane
واقعیت این است که برای هیچ کدام از ما نیمه‌ای وجود ندارد.
نیمه‌ای نیست تا گم هم بشود. به دنبال #نیمه_گمشده‌ خود گشتن اشتباه محض است!

زیرا ما اصلا نیمه نیستیم. هر کدام از ما یک #من هستیم. «من»ی که باید قوی، مستقل، شاد و آزاد باشد. درست همان طور که آفریده شده‌ایم در انتظار یک #او باشیم.

اویی که تکامل و استقلال و آزادی ما را به رسمیت بشناسد و برایش احترام قائل شود. آنگاه می شود یک #ما بود.
« ما »یی همیشگی، قوی و شاد. خودتان را نیمه نکنید، یک من قوی باشید تا یک اویی قوی پیدا کنید.
#انگیزشی
@Roshanfkrane
#شغل شما چیست!!؟

من دکتر «س. ص» متخصص #اطفال هستم.

سال ها قبل، چکی از بانک نقد کردم و بیرون آمدم؛

کنار بانک دستفروشی بساط باطری، ساعت، فیلم و اجناس دیگری پهن کرده بود.

دیدم مقداری هم سکه #دوریالی در بساطش ریخته.
آن زمان تلفن های عمومی با #سکه های دو ریالی کار می کرد.

جلو رفتم یک تومان به او دادم و گفتم دو ریالی بده؛ او با خوشرویی پولم را با دو سکه بهم پس داد و گفت: اینها #صلواتی است!
گفتم: یعنی چه؟

گفت: برای سلامتی خودت «صلوات» بفرست و سپس به نوشته روی میزش اشاره کرد.

(دو ریالی «صلواتی» موجود است)

باورم نشد ، ولی چند نفر دیگر هم
مراجعه کردند و به آنها هم دوریالی مجانی داد

گفتم: مگر چقدر درآمد داری که این همه دو ریالی مجانی می دهی؟
با کمال سادگی گفت:
۲۰۰ تومان؛ که ۵۰ تومان آن را در راه خدا و برای این که کار مردم راه بیفتد دو ریالی می گیرم و صلواتی می دهم.

مثل اینکه سیم برق به بدنم وصل کردند، بعد از یک عمر برای پول دویدن و حرص زدن، دیدم این دستفروش از من خوشبخت تر است که یک چهارم از مالش را برای خدا می دهد

در صورتی که من تاکنون به جرأت می توانم بگویم ی یک مریض #مجانی نیز نپذیرفتم.

احساساتی شدم و دست کردم جیبم، ده تومان به طرف او گرفتم.
آن جوان با لبخندی مملو از صفا گفت:
برای خدا دادم که شما را خوشحال کنم.
این بار یک اسکناس صد تومانی به طرفش گرفتم و او باز همان حرفش را تکرار کرد.
من که خیلی مغرور تشریف داشتم مثل یخی در گرمای تابستان آب شدم.

به او گفتم : چه کاری می توانم بکنم؟
گفت: خیلی کارها آقا! #شغل شما چیست؟ گفتم: #پزشکم.

گفت: آقای دکتر!
شب های #جمعه درِ مطب را باز کن
و مریض صلواتی بپذیر. نمی دانید چقدر #ثواب دارد!

صورتش را بوسیدم و خودم را درون اتومبیلم انداختم و به منزل رفتم.

دگرگون شده بودم
ما کجا اینها کجا؟

از آن روز دادم تابلویی در اطاق انتظار
مطبم نوشتند با این مضمون؛

«شبهای جمعه مریض صلواتی می پذیریم.»

دوستان و آشنایان طعنه ام زدند
اما گفته های آن دستفروش در گوشم همیشه طنین انداز بود و این بیت #سعدی:

«گفت باور نمی کردم که تو را
بانگ مرغی چنین کند مدهوش
گفتم این شرط آدمیت نیست
مرغ تسبیح گوی و من خاموش...»

راستى یك سوال:
« #شغل شما چیه؟»
برای بخشنده بودن، پول مهم نیست باید ببینیم چی داریم؟

گاهی با بخشیدن بک لبخند کوچک می تونیم بزرگترین بخشنده باشیم.

«خدا» را فقط با #خم_وراست_شدن و امتداد #والضالین نمی توان شناخت.

«من» و «دنیا»، همدیگر را رنگ می کنیم
«من» با مداد #سیاه، «دنیا» با مداد #سفید
#من»، روزهاي او را.
#او» موهاي مرا.

راستی #شغل شما چیست؟
چه کاری در راه خدا می توانید انجام بدهید؟

دریغ نکنید.....!
#مهربانی
#انگیزشی
@Roshanfkrane
📖 #دسته_دلقکها
👤 لویی فردینان #سلین

دلم می‌خواست یک نفر، آرام و شمرده، توی گوشم زمزمه می‌کرد : "دنیا بی‌ارزش نیست. سخت نیست، #پوچ هم نیست. داری خواب می‌بینی..."

#من خواستم و #او گفت.
او گفت : "دنیا بی‌ارزش نیست. سخت نیست، پوچ هم نیست. داری خواب می‌بینی..."
من باورم شد. باورم شد که دارم خواب می‌بینم. این چشم‌های خیس را. این شب سرد و اندوهناک را... همه‌اش یک کابوس است...
بیدار می‌شوی و یادت می‌رود که تنهایی چقدر سخت بود. دروغ چقدر درد داشت. یادت می‌رود که حرف‌ها فقط حرف هستند و نباید باورشان کرد. یادت می‌رود که هیچ‌چیز ارزش ندارد. همه این‌ها یادت می‌رود.

داری خواب می‌بینی ...
#مطالعه
@Roshanfkrane
پاسخ #عباس_عبدی به نماینده مجلس:
کسانی باید خجالت بکشند که کودکان کشورشان در وضعی ناهنجار زندگی می‌کنند ولی به نام نماینده مردم، فیش حقوقی صد میلیونی دارد، و در حال کاسبی با خون کودکان غزه هستند
روشنفکران
گزارش سایت خبری امتداد حاکی است که #مریم_عبدی، فعال مدنی صبح امروز توسط ماموران وزارت اطلاعات در منزل خود «بازداشت» شده است.

براساس این گزارش ماموران وسائل الکترونیکی خانم عبدی را نیز ضبط کرده و با خود برده‌اند.

#او_دختر_عباس_عبدی_فعال_سیاسی و روزنامه‌نگار است و گفته شده که در ارتباط با پرونده مهدی یراحی،‌ آهنگساز و خواننده «بازداشت» شده است.

#خبر #اجتماعی
@Roshanfkrane
صدایی که می‌شنوید از زندان اوین است!
روشنفکران
دکتر #رحیم_قمیشی

ساعت ۹ صبح جمعه است.
تماسی برقرار می‌شود که هر دقیقه، صدای ناهنجاری میانش پخش می‌شود؛
- این تماس از زندان اوین است.
آن‌طرفِ خط یکی از بهترین دوستانم است. او از دانشجویان نابغه دانشگاه تهران بود، #او_هم_دکترایش_را_گرفت.
همه آرزویش دیدن ایران توسعه‌یافته و زیبا بود. آنقدر صبور بود که همیشه به حال او غبطه می‌خوردم.

دو سالی است دوباره به زندان افتاده. یک روز هم به او مرخصی نداده‌اند.
جرمش آن بود که اسرار هویدا می‌کرد...
مادرش بیمار است و نمی‌تواند تا زندان برای ملاقاتش برود.
من در کنار همسرم، جمعه رفته بودیم به دامان طبیعت، که او زنگ زد.
نه می‌توانستم بگویم چه طبیعت زیبایی اطرافم است، نه می‌توانستم بگویم کنار همسرم هستم. او خوشحال بود در پرونده‌ای که برایم گشوده شده، هنوز آزادم.
من خجالت‌زده از اینکه او عملا فراموش شده.
زبانم بند آمده؛ خنده و بغض توأمان سراغم آمده. رنگ صورتم تغییر کرده، همسرم متوجه می‌شود.
ناخودآگاه می‌گویم؛ ما مردم خیلی خوبی داریم.
جمله من تمام نشده او می‌گوید "مردم ما که ماهند، ماه."
چه دل بزرگی دارد او.
می‌گویم آنها صبر توأم با بغض پیشه کرده‌اند، یک وقت فکر نکنی فراموش شده‌ای!
دوباره صدای مزاحم می‌آید؛
"این تماس از زندان اوین است!"

می‌پرسم دکتر مدنی چطورند، آقای رزاق؟ آقای توکلی، بقیه.
می‌گوید همه خوبند،
او بیشتر نگران ماست!
می‌گویم انتخابات نزدیک است، حتما برای به‌دست آوردن دل مردم، برای تبلیغات شماها را آزاد می‌کنند.
می‌دانم دروغ می‌گویم!
می‌خواهم دل من خوش شود، و دل او.
او می‌خندد، من نمی‌خندم...

خانه‌شان نزدیک خانه ما بود. ایام عاشورا برایشان شله‌زرد می‌بردم، برای او که خیلی دوستش داشتم شله زردش را پر از خلال بادام می‌کردم.
می‌گوید شله زردهایم را که نگه داشته‌ای!
حتما هوس آن شله‌زردها را کرده.
می‌گویم مصطفی تو بیا، برایت یک دیگ شله‌زرد بار می‌گذارم، نمی‌مانم تا محرم شود...
هر وقت بیایی. می‌برم برای همه رفقایم و کلی می‌آورم برای تو.
می‌خندد.
و من می‌گریم...

ما کجا سال ۵۷ فکر می‌کردیم، انسان‌های متفکر پس از انقلاب می‌روند زندان.
ما کجا فکر می‌کردیم دفاع از حق، زندان دارد.
ما کجا فکر می‌کردیم کینه‌ها حاکم می‌شوند.
کجا فکر می‌کردیم دلسوزی برای مردم،
تحقیق و پژوهش، تشکیل اِن جی او، مدیریت مؤسسات خیریه، می‌شوند جرم.
ما کجا می‌دانستیم دوستمان که با ما تماس می‌گیرد، یک دقیقه یک‌بار، لابلای گفتگویمان کسی می‌آید و می‌گوید:
این تماس از زندان اوین است.

گفته بودند ایران کشوری خواهد شد آزاد و آباد.
گفته بودند به هیچکس ظلم نخواهد شد.
گفته بودند حتی کمونیست‌ها آزادند.
گفته بودند دیگر دزدی دولتی نخواهد بود.
گفته بودند دیگر فقیر نخواهیم داشت.
گفته بودند شخص اول کشور را می‌شود نقد کرد، می‌شود از او حساب کشید...
گفته بودند خلخال از پای زنی یهودی ربوده شود، رئیس کشور دق می‌کند!
حالا همه می‌گویند؛
رحیم! چرا خودت را خسته می‌کنی؟
مگر می‌خواهی تو را هم ببرند کنار مصطفی!
مگر نمی‌دانی همین است که هست...

چرا من نمی‌خواهم باور کنم.
چرا من هم تسلیم نمی‌شوم؟
چرا من هم بی‌تفاوت نمی‌شوم!
چرا من هنوز امیدوارم مصطفی آزاد می‌شود. همه زندانیان بی‌گناه.
چرا من هنوز قلبم گواهی می‌دهد؛
این رنج تمام خواهد شد.
لبخند به لب‌ها خواهد امد.
مگر می‌شود شب آنقدر طولانی شود
که صبح یادمان برود...

نخواستم فامیل مصطفی را بنویسم
آنقدر مصطفی‌ها در زندان داریم
که نام بردن از یکی‌شان
ظلم به باقیست!

از وقتی که شنیدم باز چوبه‌های دار بر پا شده و به تازگی باز اعدام کرده‌اند، می‌گویم خدا کند مصطفاها نشنوند...
آنها دل‌شان خیلی می‌گیرد.
آنها نمی‌توانند باور کنند.
اعدامی‌های آرزویشان ماندن در همان زندان بوده...

آنها صدایشان از زندان اوین می‌آید.
از آنسوی سلول‌ها
من دلتنگ مصطفی هستم
دلتنگ آزادی
دلتنگ خنده‌ای از عمق جان
دلتنگ روزی که خبر اعدام دیگر نباشد
دلسوزان زندان نروند.
دادگاه‌ها دربسته نباشند.
مردم بی‌تفاوت نباشند.
و صداها
از زندان‌ها شنیده نشوند...
@ghomeiahi3

#انتقادات درد #اجتماعی

@Roshanfkrane