✍️ فالانژ
#اصطلاح_شناسی
فالانژ یا فالانژیسم به هر فرد از گروههای فشار اطلاق میشود که با ایجاد خشونت و ضرب و شتم در جهت منافع گروه، حزب، ویا جریانی خاص یا حکومت سعی در غالب کردن روش یا طرز فکری خاص در جامعه سیاسی کشور دارد. این مفهوم با فاشیسم رابطه نزدیکی دارد.
فالانژ از واژهٔ یونانی phalangos گرفتهشده که معنای انگشت میدهد و شیوهٔ آرایشی فالانژها هم نمادی از جای گرفتن انگشتهای دست و پا در کنار یکدیگر بود.
فالانژ نام نیروی جنگجویی بود که در یونان باستان و سپس در میان مقدونیان در جنگها به کار گرفته میشد. فالانژها پیادهنظامهایی سنگیناسلحه بودند که از نیزه، ژوبین و جنگافزارهایی همانند آن بهره میبردند و از شیوهٔ آرایش رزمی فالانژ که آرایشی مستطیلگونه بود پیروی میکردند.
#علوم_سیاسی
#آموزش_سیاسی
#فالانژ
@Roshanfkrane
#اصطلاح_شناسی
فالانژ یا فالانژیسم به هر فرد از گروههای فشار اطلاق میشود که با ایجاد خشونت و ضرب و شتم در جهت منافع گروه، حزب، ویا جریانی خاص یا حکومت سعی در غالب کردن روش یا طرز فکری خاص در جامعه سیاسی کشور دارد. این مفهوم با فاشیسم رابطه نزدیکی دارد.
فالانژ از واژهٔ یونانی phalangos گرفتهشده که معنای انگشت میدهد و شیوهٔ آرایشی فالانژها هم نمادی از جای گرفتن انگشتهای دست و پا در کنار یکدیگر بود.
فالانژ نام نیروی جنگجویی بود که در یونان باستان و سپس در میان مقدونیان در جنگها به کار گرفته میشد. فالانژها پیادهنظامهایی سنگیناسلحه بودند که از نیزه، ژوبین و جنگافزارهایی همانند آن بهره میبردند و از شیوهٔ آرایش رزمی فالانژ که آرایشی مستطیلگونه بود پیروی میکردند.
#علوم_سیاسی
#آموزش_سیاسی
#فالانژ
@Roshanfkrane
حزب فالانژیسم اسپانیا
#تاریخ_بین_الملل
فالانژ و فالانژیسم Falangism ، نام حزب فاشیست اسپانیا (به اسپانیایی فالانخه) و ایدئولوژی آن است. این حزب را خوزه آنتونیو پریمو دوریورا، پسر دیکتاتور پیشین، پریمو دوریورا، در1933 بنیان گذاشت و از اتحاد آن با دیگر دسته های فاشیست در همان سال «فالانخه اسپانیولا» به رهبری وی به وجود آمد که برنامه آن جلب طبقه کارگر به یک ناسیونالیسم افراطی با هدف ملی کردن سرمایه، اصلاحات ارضی، توسعه ارتش و تاسیس یک نظام سیاسی مقتدر بود که با سوسیالیسم و فرد باوری که به نظر آنان، موجب پاشیدگی ملت هستند، مبارزه کند.
مانیفست26 ماده ای «فالانخه» قانون اساسی جمهوری، حزب بازی، سرمایه داری، مارکسیسم و جنگ طبقاتی را رد می کرد و بر لزوم یک دولت ملی - سندیکالیست، تکیه داشت. شکست فالانژ در جلب طبقه کارگر، قدرت آن را به دانشجویان دانشگاه محدود کرد و دیگر نیروهای دست راستی نیز که از پیروزی «جبهه خلق» در انتخابات1936 هراسیده بودند، به سوی آن کشیده شدند.
این حزب در جنگ های داخلی اسپانیا (1939-1936) نقش مهمی داشت و با دست راستی های میانه رو مخالف بود و با دست چپی ها (سوسیالیست ها، کمونیست ها، آنارشیست ها) جنگی سخت داشت.
فالانژیست ها که هوادار «عمل مستقیم» بودند، در جنگ داخلی، رهبری را از دست حزب کاتولیک میانه رو، به در آوردند. ریورا در 1936 دستگیر و اعدام شد و رهبری حزب در1937 به دست ژنرال فرانکو، رهبر نظامی اسپانیا افتاد و فرانکو آن را با جنبش سلطنت طلب «کارلیست» یکی کرد و از آن پس، در دوران حکومت فرانکو در اسپانیا (1977-1936) حزب رسمی اسپانیا شد که بیشتر یک حزب محافظه کار دست راستی بود.
عضویت در فالانژ در اسپانیا شرط پیشرفت سیاسی بود، اما فالانژ به عنوان یک سازمان سیاسی رابطه خود را با ایدئولوژی فالانژیسم از دست داده بود. فرق فاشیسم اسپانیا (فالانژیسم) با فاشیسم آلمان و ایتالیا این است که به سنت های ملی، به ویژه سنت های پادشاهی و مسیحی اسپانیا، اهمیت فراوان می دهد. در اصطلاح سیاسی برخی کشورها، «فالانژ» برای اشاره به دست راستی های افراطی، که به کمک دسته های اوباش در خیابان ها به حمله و ویرانگری و بر هم زدن تظاهرات گروههای چ‘ می پردازند، به کار می رود.
منبع:
قربانی گلشن آبادی، محمد. «فالانژیسم و فاشیسم اسپانیایی: تاکید بر سنت های پادشاهی و مسیحی».
#علوم_سیاسی
#آموزش_سیاسی
#فالانژ
@Roshanfkrane
#تاریخ_بین_الملل
فالانژ و فالانژیسم Falangism ، نام حزب فاشیست اسپانیا (به اسپانیایی فالانخه) و ایدئولوژی آن است. این حزب را خوزه آنتونیو پریمو دوریورا، پسر دیکتاتور پیشین، پریمو دوریورا، در1933 بنیان گذاشت و از اتحاد آن با دیگر دسته های فاشیست در همان سال «فالانخه اسپانیولا» به رهبری وی به وجود آمد که برنامه آن جلب طبقه کارگر به یک ناسیونالیسم افراطی با هدف ملی کردن سرمایه، اصلاحات ارضی، توسعه ارتش و تاسیس یک نظام سیاسی مقتدر بود که با سوسیالیسم و فرد باوری که به نظر آنان، موجب پاشیدگی ملت هستند، مبارزه کند.
مانیفست26 ماده ای «فالانخه» قانون اساسی جمهوری، حزب بازی، سرمایه داری، مارکسیسم و جنگ طبقاتی را رد می کرد و بر لزوم یک دولت ملی - سندیکالیست، تکیه داشت. شکست فالانژ در جلب طبقه کارگر، قدرت آن را به دانشجویان دانشگاه محدود کرد و دیگر نیروهای دست راستی نیز که از پیروزی «جبهه خلق» در انتخابات1936 هراسیده بودند، به سوی آن کشیده شدند.
این حزب در جنگ های داخلی اسپانیا (1939-1936) نقش مهمی داشت و با دست راستی های میانه رو مخالف بود و با دست چپی ها (سوسیالیست ها، کمونیست ها، آنارشیست ها) جنگی سخت داشت.
فالانژیست ها که هوادار «عمل مستقیم» بودند، در جنگ داخلی، رهبری را از دست حزب کاتولیک میانه رو، به در آوردند. ریورا در 1936 دستگیر و اعدام شد و رهبری حزب در1937 به دست ژنرال فرانکو، رهبر نظامی اسپانیا افتاد و فرانکو آن را با جنبش سلطنت طلب «کارلیست» یکی کرد و از آن پس، در دوران حکومت فرانکو در اسپانیا (1977-1936) حزب رسمی اسپانیا شد که بیشتر یک حزب محافظه کار دست راستی بود.
عضویت در فالانژ در اسپانیا شرط پیشرفت سیاسی بود، اما فالانژ به عنوان یک سازمان سیاسی رابطه خود را با ایدئولوژی فالانژیسم از دست داده بود. فرق فاشیسم اسپانیا (فالانژیسم) با فاشیسم آلمان و ایتالیا این است که به سنت های ملی، به ویژه سنت های پادشاهی و مسیحی اسپانیا، اهمیت فراوان می دهد. در اصطلاح سیاسی برخی کشورها، «فالانژ» برای اشاره به دست راستی های افراطی، که به کمک دسته های اوباش در خیابان ها به حمله و ویرانگری و بر هم زدن تظاهرات گروههای چ‘ می پردازند، به کار می رود.
منبع:
قربانی گلشن آبادی، محمد. «فالانژیسم و فاشیسم اسپانیایی: تاکید بر سنت های پادشاهی و مسیحی».
#علوم_سیاسی
#آموزش_سیاسی
#فالانژ
@Roshanfkrane
✍️ مفهوم از خود بیگانگی (Alienation) از نظر کارل مارکس
#اصطلاح_شناسی
▪️ مارکس، الیناسیون را «بیگانگی» (Estrangement) و «بیگانه بودن با خویش» (Entfremdung) معنی میکند و آنرا فراق انسان از فرآورده خویش، از خویشتن خویش، جامعهی خویش و سرشت خویش میداند. در نگاه مارکس، الیناسیون، فرومایگی شخصیت و تهی کردن انسان از انسانیت خویش است. نظریهی از خودبیگانگی مارکس، ریشه در فلسفهی سرشت بشری و کار (نیروی کار) او دارد... پس نیروهایی که علیه تجلی آزاد سرشت بشری عمل میکنند یا آنها که نیروی کار را وادار میکنند تا صرفا بهعنوان وسیلهی امرار معاش انسان تلقی شوند، عاملان اصلی بیگانهشدگی هستند.
▪️ رابطهی کارگر با محصول کار خویش رابطه با شی بیگانه نیست. بر اساس این پیشفرض بدیهی است که هرچه کارگر از خود بیشتر در کار مایه گذارد، جهان بیگانه اشیایی که میآفریند بر خودش و ضد خودش قدرتمندتر میگردد و زندگی درونیاش تهیتر میگردد. منظور مارکس از خود بیگانگی این است که انسان خود را مانند کارگزاری نمیبیند که بر پایهی درک خودش از جهان عمل کند، بلکه جهان (طبیعت، دیگران و خود او) برای او بیگانهاند.
▪️▪️عوامل ایجاد کننده از خود بیگانگی در جامعهی سرمایهداری در نظر مارکس:
1. در صورت وجود مالکیت خصوصی؛
2. دگردیسی کار بشر به کالا؛
3. توسط نظام تقسیم کار.
▪️▪️انواع از خود بیگانگی از نظر مارکس:
1- بیگانگی انسان با کار؛
2- بیگانگی انسان با محصول کار؛
3- بیگانگی انسان از طبیعت؛
4- بیگانگی انسان از انسان.
منبع: مارکس، کارل؛ دستنوشتههای اقتصادی و فلسفی 1844، ترجمهی حسن مرتضوی
#از_خود_بیگانگی
#کارل_مارکس
#علوم_سیاسی
#آموزش_سیاسی
@Roshanfkrane
#اصطلاح_شناسی
▪️ مارکس، الیناسیون را «بیگانگی» (Estrangement) و «بیگانه بودن با خویش» (Entfremdung) معنی میکند و آنرا فراق انسان از فرآورده خویش، از خویشتن خویش، جامعهی خویش و سرشت خویش میداند. در نگاه مارکس، الیناسیون، فرومایگی شخصیت و تهی کردن انسان از انسانیت خویش است. نظریهی از خودبیگانگی مارکس، ریشه در فلسفهی سرشت بشری و کار (نیروی کار) او دارد... پس نیروهایی که علیه تجلی آزاد سرشت بشری عمل میکنند یا آنها که نیروی کار را وادار میکنند تا صرفا بهعنوان وسیلهی امرار معاش انسان تلقی شوند، عاملان اصلی بیگانهشدگی هستند.
▪️ رابطهی کارگر با محصول کار خویش رابطه با شی بیگانه نیست. بر اساس این پیشفرض بدیهی است که هرچه کارگر از خود بیشتر در کار مایه گذارد، جهان بیگانه اشیایی که میآفریند بر خودش و ضد خودش قدرتمندتر میگردد و زندگی درونیاش تهیتر میگردد. منظور مارکس از خود بیگانگی این است که انسان خود را مانند کارگزاری نمیبیند که بر پایهی درک خودش از جهان عمل کند، بلکه جهان (طبیعت، دیگران و خود او) برای او بیگانهاند.
▪️▪️عوامل ایجاد کننده از خود بیگانگی در جامعهی سرمایهداری در نظر مارکس:
1. در صورت وجود مالکیت خصوصی؛
2. دگردیسی کار بشر به کالا؛
3. توسط نظام تقسیم کار.
▪️▪️انواع از خود بیگانگی از نظر مارکس:
1- بیگانگی انسان با کار؛
2- بیگانگی انسان با محصول کار؛
3- بیگانگی انسان از طبیعت؛
4- بیگانگی انسان از انسان.
منبع: مارکس، کارل؛ دستنوشتههای اقتصادی و فلسفی 1844، ترجمهی حسن مرتضوی
#از_خود_بیگانگی
#کارل_مارکس
#علوم_سیاسی
#آموزش_سیاسی
@Roshanfkrane
✍️ پدرسالاری
#اصطلاح_شناسی
▪️پدر سالاری به نوعی از نظام اجتماعی یا دودمانی گفته می شود که در آن پدر یا مسن ترین شخص مذکر در طایفه سرپرستی نظام اجتماعی را برعهده می گیرد.
▪️در برخی از موارد مشاهده می شود که بین دو واژه "پدر سالاری" و "مرد سالارِی" تفکیکی قائل نمی شوند و این دو اصطلاح به جای هم به کار برده می شوند که این اشتباه است.
▪️به طور کلی می توانیم بگوییم که پدرسالاری تنها بخشی از مردسالاری است و به گروه خاصی از مردان در داخل نظام اقتداری و سلسله مراتبی اشاره می کند.
▪️در زبان انگلیسی برای پدرسالاری از واژهٔ Patriarchy استفاده میشود و برای مردسالاری از واژهٔ Masculism استفاده میشود.
#پدر_سالاری
#علوم_سیاسی
#آموزش_سیاسی
@Roshangkrane
#اصطلاح_شناسی
▪️پدر سالاری به نوعی از نظام اجتماعی یا دودمانی گفته می شود که در آن پدر یا مسن ترین شخص مذکر در طایفه سرپرستی نظام اجتماعی را برعهده می گیرد.
▪️در برخی از موارد مشاهده می شود که بین دو واژه "پدر سالاری" و "مرد سالارِی" تفکیکی قائل نمی شوند و این دو اصطلاح به جای هم به کار برده می شوند که این اشتباه است.
▪️به طور کلی می توانیم بگوییم که پدرسالاری تنها بخشی از مردسالاری است و به گروه خاصی از مردان در داخل نظام اقتداری و سلسله مراتبی اشاره می کند.
▪️در زبان انگلیسی برای پدرسالاری از واژهٔ Patriarchy استفاده میشود و برای مردسالاری از واژهٔ Masculism استفاده میشود.
#پدر_سالاری
#علوم_سیاسی
#آموزش_سیاسی
@Roshangkrane
#اقتصاد_سیاسی
اقتصاد سیاسی در گذشته مترادف با اقتصاد و علم اقتصاد بهکار برده میشد؛ امّا، امروزه مراد از آن شعبهای از علم اقتصاد است که امور اقتصادی را با دیدگاه سیاسی و اجتماعی بررسی میکند. هدف اقتصاد سیاسی، بررسی و شناخت قوانین تولید و توزیع ثروتهای مادی در مراحل مختلف تکامل جامعه بشری است؛ به عبارت دیگر قوانین تولید و توزیع ثروتهای مادی جامعه را بررسی و چگونگی تحول جوامع در مراحل مختلف تکامل اجتماعی را توضیح میدهد. در اقتصاد سیاسی مسئله طبقات اجتماعی و نقش و منافع آنها در تولید و توزیع ثروت جامعه اهمیت خاص خود را دارد.
نخستین بار اصطلاح اقتصاد سیاسی توسط پیروان مکتب مرکانتی لیسم (سوداگری) مطرح شد؛ (دوران ابتدایی سرمایهداری اواسط قرن شانزدهم و اواخر قرن هفدهم معمولاً به عنوان دوره سوداگری یا مرکانتی لیسم خوانده میشود. مرکانتی لیستها برای تمرکز قدرت، دولتها را به ثروتمند شدن و زراندوزی تشویق میکردند و این سیاستهای اقتصادی معمولاً در جهت تأمین سودهای هنگفت برای شرکتهای بزرگ تجاری بود.) و پس از آن مورد توجه و بحث علمای کلاسیک اقتصاد، نظیر آدام اسمیت و دیود ریکاردو قرار گرفت.
در جریان تکامل سرمایهداری اروپای صنعتی، صاحبنظران اقتصاد سیاسی روزبه روز گرایش بیشتری به منافع طبقاتی و نقش طبقات در اقتصاد جامعه یافتند و جانبداری علمی از طبقات خاص اجتماعی مانند بورژوازی (طبقه سرمایهداری) که مالک وسایل اساسی تولید است و با استثمار کار دیگران زندگی میکند، خرده بورژوازی و پرولتاریا (طبقه کارگر صنعتی) رواج روزافزونی یافت.
▪️الف) اقتصاد سیاسی بورژوازی:
مکتب کلاسیک (که پایه تحقیق علمی اقتصاد سرمایهداری را گذاشت) نظام سرمایهداری را بدون نقص میدانست و مدافع منافع بورژوازی بود.
▪️ب) اقتصاد سیاسی خرده بورژوازی:
که معرف منافع اقشار متوسط است، در آغاز قرن نوزدهم و همزمان با تشدید ورشکستگی تولیدکنندگان کوچک ظاهر شد؛ پرودون و سیسموندی از نمایندگان معروف این مکتب هستند که توانستند برخی از تضادهای سرمایهداری و راههای تکامل آتی آن را روشن کنند.
▪️ج) اقتصاد سیاسی پرولتری (مارکسیستی):
توسط مارکس (بنیانگذار سوسیالیسم علمی و یا همان کمونیسم که برنامهای برای براندازی سرمایهداری است) و انگلس (این دو نفر قدرتهای مادی تولید و مبارزه طبقاتی را نیروهای بنیادی فعال در تاریخ میدانستند و هدفشان رسیدن به جامعه بدون طبقه بود) تدوین شد؛ و بیانگر قوانین عینی درونی پیدایش، تکامل و نابودی شیوه تولید سرمایهداری است، از این میان مارکس توجه خود را به منافع طبقه کارگر صنعتی اروپای غربی معطوف داشت و از دیدگاهی انتقادی به یافتن قوانین و نظامات جوامع سرمایهداری پرداخت.
از نظر مارکس مناسبات تولید و نیروهای مولد و چگونگی همخوانی یا تضاد آنهاست که حکومت جوامع را مشخص میسازد. در این دیدگاه مقولات اساسی مانند طبقات اجتماعی، ارزش کار، تقسیم کار اجتماعی اهمیت خاص دارند. امروزه اقتصاد سیاسی معمولاً مترادف با روش تجزیه و تحلیل مارکسیستی جوامع هست، حتی مارکس و انگلس اقتصاد سیاسی را نامی برای علم اقتصاد دانستهاند.
#آموزش_سیاسی
@Roshanfkrane
اقتصاد سیاسی در گذشته مترادف با اقتصاد و علم اقتصاد بهکار برده میشد؛ امّا، امروزه مراد از آن شعبهای از علم اقتصاد است که امور اقتصادی را با دیدگاه سیاسی و اجتماعی بررسی میکند. هدف اقتصاد سیاسی، بررسی و شناخت قوانین تولید و توزیع ثروتهای مادی در مراحل مختلف تکامل جامعه بشری است؛ به عبارت دیگر قوانین تولید و توزیع ثروتهای مادی جامعه را بررسی و چگونگی تحول جوامع در مراحل مختلف تکامل اجتماعی را توضیح میدهد. در اقتصاد سیاسی مسئله طبقات اجتماعی و نقش و منافع آنها در تولید و توزیع ثروت جامعه اهمیت خاص خود را دارد.
نخستین بار اصطلاح اقتصاد سیاسی توسط پیروان مکتب مرکانتی لیسم (سوداگری) مطرح شد؛ (دوران ابتدایی سرمایهداری اواسط قرن شانزدهم و اواخر قرن هفدهم معمولاً به عنوان دوره سوداگری یا مرکانتی لیسم خوانده میشود. مرکانتی لیستها برای تمرکز قدرت، دولتها را به ثروتمند شدن و زراندوزی تشویق میکردند و این سیاستهای اقتصادی معمولاً در جهت تأمین سودهای هنگفت برای شرکتهای بزرگ تجاری بود.) و پس از آن مورد توجه و بحث علمای کلاسیک اقتصاد، نظیر آدام اسمیت و دیود ریکاردو قرار گرفت.
در جریان تکامل سرمایهداری اروپای صنعتی، صاحبنظران اقتصاد سیاسی روزبه روز گرایش بیشتری به منافع طبقاتی و نقش طبقات در اقتصاد جامعه یافتند و جانبداری علمی از طبقات خاص اجتماعی مانند بورژوازی (طبقه سرمایهداری) که مالک وسایل اساسی تولید است و با استثمار کار دیگران زندگی میکند، خرده بورژوازی و پرولتاریا (طبقه کارگر صنعتی) رواج روزافزونی یافت.
▪️الف) اقتصاد سیاسی بورژوازی:
مکتب کلاسیک (که پایه تحقیق علمی اقتصاد سرمایهداری را گذاشت) نظام سرمایهداری را بدون نقص میدانست و مدافع منافع بورژوازی بود.
▪️ب) اقتصاد سیاسی خرده بورژوازی:
که معرف منافع اقشار متوسط است، در آغاز قرن نوزدهم و همزمان با تشدید ورشکستگی تولیدکنندگان کوچک ظاهر شد؛ پرودون و سیسموندی از نمایندگان معروف این مکتب هستند که توانستند برخی از تضادهای سرمایهداری و راههای تکامل آتی آن را روشن کنند.
▪️ج) اقتصاد سیاسی پرولتری (مارکسیستی):
توسط مارکس (بنیانگذار سوسیالیسم علمی و یا همان کمونیسم که برنامهای برای براندازی سرمایهداری است) و انگلس (این دو نفر قدرتهای مادی تولید و مبارزه طبقاتی را نیروهای بنیادی فعال در تاریخ میدانستند و هدفشان رسیدن به جامعه بدون طبقه بود) تدوین شد؛ و بیانگر قوانین عینی درونی پیدایش، تکامل و نابودی شیوه تولید سرمایهداری است، از این میان مارکس توجه خود را به منافع طبقه کارگر صنعتی اروپای غربی معطوف داشت و از دیدگاهی انتقادی به یافتن قوانین و نظامات جوامع سرمایهداری پرداخت.
از نظر مارکس مناسبات تولید و نیروهای مولد و چگونگی همخوانی یا تضاد آنهاست که حکومت جوامع را مشخص میسازد. در این دیدگاه مقولات اساسی مانند طبقات اجتماعی، ارزش کار، تقسیم کار اجتماعی اهمیت خاص دارند. امروزه اقتصاد سیاسی معمولاً مترادف با روش تجزیه و تحلیل مارکسیستی جوامع هست، حتی مارکس و انگلس اقتصاد سیاسی را نامی برای علم اقتصاد دانستهاند.
#آموزش_سیاسی
@Roshanfkrane