#تفکر
عاقد گفت: عروس خانوم وكيلم؟
گفتند: عروس رفته گل بچينه.
دوباره پرسيد: وكيلم عروس خانوم؟
- عروس رفته گلاب بياره.
عاقد گفت: براى بار سوم مى پرسم، عروس خانم وكيلم؟
عروس رفته...
عروس رفته بود!
شيرين سيزده سالش بود،
وراج و پر هيجان، بلند بلند حرف مى زد و غش غش مى خنديد. هر روز سر ديوار و بالاى درخت پيدايش مى كردند.
پدرش هم صلاح ديد زودتر شوهرش دهد.
داماد بددل و غيرتى بود و گفته بود پرده بكشند دور عروس.
شيرين هم از شلوغى استفاده كرده بود و چهاردست و پا از زير پاى خاله خانبانجى ها كه داشتند قند مى سابيدند، زده بود به چاک.
مهمانى بهم ريخت، هر كس از يك طرف دويد دنبال عروس، مهمانها ريختند توى كوچه.
شيرين را روى پشت بام همسايه پيدا كردند، لاى طناب هاى رخت.
پدرش كشان كشان برگرداندش سر سفره عقد.
گفتند پرده بى پرده! نامحرمها رفتند بيرون.
كمال مچ شيرين را سفت نگه داشت.
عاقد گفت استغفرالله!
براى بار دهم مى پرسم، وكيلم؟
پدر چشم غره رفت و مادر پهلوى شيرين را يك نيشگون ريز گرفت. عروس با صداى بلند بله را گفت و لگد زد زير آينه. زن ها كل كشيدند و مردها بهم تبريك گفتند.
كمال زير لب غريد كه آدمت مى كنم جووووجه و خيره شد به تصوير خودش در آينه شكسته.
فرداى عروسى، شيرين را سر درخت توت پيدا كردند. كمال داد درخت هاى حياط را بريدند، سر ديوارها هم بطرى شكسته گذاشتند و به درها هم قفل زدند.
اسم عروس را هم عوض كردند. كمال گفت "چه معنى دارد كه اسم زن آدم شيرينى و شكلات باشد"
شيرين شد زهره!
زهره تمرين كرد يواش حرف بزند.
كمال گفت "چه معنى دارد زن اصلا حرف بزند؟ فقط در صورت لزوم!
آنهم طورى كه دهانت تكان نخورد. طورى هم راه برو كه دستهايت جلو و عقب نرود. به اطراف هم نگاه نكن، فقط خيره به پايين يا روبرو. فهمیدی ضعیفه؟! "
زهره شد يك آدم آهنى تمام و عيار. فاميل ها گفتند اين زهره يك مرضى چيزى گرفته، آن از حرف زدنش، آن از راه رفتنش.
كمال نگران شد، زهره را بردند دكتر.
دكتر گفت يك اختلال نادر روانى است. همه گفتند "از روز عروسى معلوم بود يك مرگش مى شود، الان خودش را نشان داده"
بستريش كه كردند، كمال طلاقش داد.
خواهرها گفتند "دلت نگيره برادر!
زهره قسمتت نبود، برايت يك دختر
چهارده ساله پسنديده ايم به نام شربت...! "
#نه_به_ازدواج_کودکان
@Roshanfkrane
عاقد گفت: عروس خانوم وكيلم؟
گفتند: عروس رفته گل بچينه.
دوباره پرسيد: وكيلم عروس خانوم؟
- عروس رفته گلاب بياره.
عاقد گفت: براى بار سوم مى پرسم، عروس خانم وكيلم؟
عروس رفته...
عروس رفته بود!
شيرين سيزده سالش بود،
وراج و پر هيجان، بلند بلند حرف مى زد و غش غش مى خنديد. هر روز سر ديوار و بالاى درخت پيدايش مى كردند.
پدرش هم صلاح ديد زودتر شوهرش دهد.
داماد بددل و غيرتى بود و گفته بود پرده بكشند دور عروس.
شيرين هم از شلوغى استفاده كرده بود و چهاردست و پا از زير پاى خاله خانبانجى ها كه داشتند قند مى سابيدند، زده بود به چاک.
مهمانى بهم ريخت، هر كس از يك طرف دويد دنبال عروس، مهمانها ريختند توى كوچه.
شيرين را روى پشت بام همسايه پيدا كردند، لاى طناب هاى رخت.
پدرش كشان كشان برگرداندش سر سفره عقد.
گفتند پرده بى پرده! نامحرمها رفتند بيرون.
كمال مچ شيرين را سفت نگه داشت.
عاقد گفت استغفرالله!
براى بار دهم مى پرسم، وكيلم؟
پدر چشم غره رفت و مادر پهلوى شيرين را يك نيشگون ريز گرفت. عروس با صداى بلند بله را گفت و لگد زد زير آينه. زن ها كل كشيدند و مردها بهم تبريك گفتند.
كمال زير لب غريد كه آدمت مى كنم جووووجه و خيره شد به تصوير خودش در آينه شكسته.
فرداى عروسى، شيرين را سر درخت توت پيدا كردند. كمال داد درخت هاى حياط را بريدند، سر ديوارها هم بطرى شكسته گذاشتند و به درها هم قفل زدند.
اسم عروس را هم عوض كردند. كمال گفت "چه معنى دارد كه اسم زن آدم شيرينى و شكلات باشد"
شيرين شد زهره!
زهره تمرين كرد يواش حرف بزند.
كمال گفت "چه معنى دارد زن اصلا حرف بزند؟ فقط در صورت لزوم!
آنهم طورى كه دهانت تكان نخورد. طورى هم راه برو كه دستهايت جلو و عقب نرود. به اطراف هم نگاه نكن، فقط خيره به پايين يا روبرو. فهمیدی ضعیفه؟! "
زهره شد يك آدم آهنى تمام و عيار. فاميل ها گفتند اين زهره يك مرضى چيزى گرفته، آن از حرف زدنش، آن از راه رفتنش.
كمال نگران شد، زهره را بردند دكتر.
دكتر گفت يك اختلال نادر روانى است. همه گفتند "از روز عروسى معلوم بود يك مرگش مى شود، الان خودش را نشان داده"
بستريش كه كردند، كمال طلاقش داد.
خواهرها گفتند "دلت نگيره برادر!
زهره قسمتت نبود، برايت يك دختر
چهارده ساله پسنديده ايم به نام شربت...! "
#نه_به_ازدواج_کودکان
@Roshanfkrane
.
▫️دیشب من مردن رویای دخترکی را دیدم
دختری را دیدم
با عروسکی که زیر دامنش پنهان بود
دیشب من حریم رویای دختری را دیدم
که در باغچه پشت قبرستان خاکش کردند
من دامن گلدار عروسکی را دیدم
پشت ان نیلوفر اویزان از چوبه دار
انجا که شیخ خطبه عقد میخواند
با سوزنی از رویاهای محال میبافتند
بیچاره دخترک
دست چروکیده پیرمردی را گرفت
شاید در ارزوی داشتن عروسک باربی
هنوز طمع تلخ
بوی عرق تند
و چشمهای پف کرده عاقد
که فاتحانه میگفت: وکیلم؟
کابوس وار خراب میشود
حتی در شب های وسط هفته بر سرم
من دختری را دیدم
که در شهر مردان حراج میشد
مثل ان شهر
که بردگان، روزی چوب حراج داشتند
مثل یوسف که از چاه برامده بود
#حبیب_تاری_وردیان
#نه_به_ازدواج_کودکان
@Roshanfkrane
▫️دیشب من مردن رویای دخترکی را دیدم
دختری را دیدم
با عروسکی که زیر دامنش پنهان بود
دیشب من حریم رویای دختری را دیدم
که در باغچه پشت قبرستان خاکش کردند
من دامن گلدار عروسکی را دیدم
پشت ان نیلوفر اویزان از چوبه دار
انجا که شیخ خطبه عقد میخواند
با سوزنی از رویاهای محال میبافتند
بیچاره دخترک
دست چروکیده پیرمردی را گرفت
شاید در ارزوی داشتن عروسک باربی
هنوز طمع تلخ
بوی عرق تند
و چشمهای پف کرده عاقد
که فاتحانه میگفت: وکیلم؟
کابوس وار خراب میشود
حتی در شب های وسط هفته بر سرم
من دختری را دیدم
که در شهر مردان حراج میشد
مثل ان شهر
که بردگان، روزی چوب حراج داشتند
مثل یوسف که از چاه برامده بود
#حبیب_تاری_وردیان
#نه_به_ازدواج_کودکان
@Roshanfkrane