" این عشق "
این چیزِ همیشه تازه که تغییرى نکرده است ،
واقعى است مثل گیاهى
لرزان است مثل پرنده یى
به گرمى و جانبخشىِ تابستان ...
لجوج مثل موجود بى ادراکى
زنده مثل هوس
ستمگر مثل خاطره
ابله مثل حسرت
مهربان مثل یادبود
به سردىِ مرمر
به زیبایىِ روز
به تُردىِ کودک
لبخندزنان نگاهمان مى کند و
خاموش باما حرف مى زند
ما لرزان به او گوش مى دهیم ،
و به فریاد درمى آییم
براى تو و
براى خودمان ،
به خاطر تو ، به خاطر من
و به خاطر همه دیگران که نمى شناسیم شان
دست به دامنش مى شویم استغاثه کنان ،
که بمان
همان جا که هستى
همان جا که پیش از این بودى !
حرکت مکن
مرو
بمان ...
ما که عشق آشناییم از یادت نبرده ایم
تو هم از یادمان نبر ،
جز تو در عرصه ى خاک کسى نداریم
نگذار سرد شویم
هر روز و از هر کجا که شد ،
نشانه یى از حیات به ما برسان
دیر ترک ، از کنجِ بیشه یى در جنگلِ خاطره ها
ناگهان پیدا شو ،
دست به سوى ما دراز کن و
نجاتمان بده ...
#ژاک_پره_ور
#ترجمه_احمد_شاملو
#شعر
@Roshanfkrane
این چیزِ همیشه تازه که تغییرى نکرده است ،
واقعى است مثل گیاهى
لرزان است مثل پرنده یى
به گرمى و جانبخشىِ تابستان ...
لجوج مثل موجود بى ادراکى
زنده مثل هوس
ستمگر مثل خاطره
ابله مثل حسرت
مهربان مثل یادبود
به سردىِ مرمر
به زیبایىِ روز
به تُردىِ کودک
لبخندزنان نگاهمان مى کند و
خاموش باما حرف مى زند
ما لرزان به او گوش مى دهیم ،
و به فریاد درمى آییم
براى تو و
براى خودمان ،
به خاطر تو ، به خاطر من
و به خاطر همه دیگران که نمى شناسیم شان
دست به دامنش مى شویم استغاثه کنان ،
که بمان
همان جا که هستى
همان جا که پیش از این بودى !
حرکت مکن
مرو
بمان ...
ما که عشق آشناییم از یادت نبرده ایم
تو هم از یادمان نبر ،
جز تو در عرصه ى خاک کسى نداریم
نگذار سرد شویم
هر روز و از هر کجا که شد ،
نشانه یى از حیات به ما برسان
دیر ترک ، از کنجِ بیشه یى در جنگلِ خاطره ها
ناگهان پیدا شو ،
دست به سوى ما دراز کن و
نجاتمان بده ...
#ژاک_پره_ور
#ترجمه_احمد_شاملو
#شعر
@Roshanfkrane
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#شعر
☕️☕️
قهوه را ریخت توی فنجان
شیر را ریخت توی فنجان قهوه
شکر را ریخت توی شیر و قهوه
و با یک قاشق کوچک آن را هم زد
قهوه را نوشید
و فنجان را گذاشت
بدون اینکه حرفی به من بزند
سیگاری روشن کرد
و با دودش حلقهای ساخت
ته سیگارش را در جاسیگاری خالی کرد
بدون اینکه حرفی به من بزند
بدون اینکه نگاهی به من بکند
بلند شد
کلاهش را بر سرگذاشت
بارانیاش را پوشید
چون که باران میبارید
و آنجا را ترک کرد
به سوی باران
بی آنکه حرفی به من بزند
بی آنکه نگاهی به من بکند
من صورتم را با دست هایم پوشاندم
و گریه کردم
#ژاک_پره_ور
#صبحانه
#شعر
@Roshanfkrane
☕️☕️
قهوه را ریخت توی فنجان
شیر را ریخت توی فنجان قهوه
شکر را ریخت توی شیر و قهوه
و با یک قاشق کوچک آن را هم زد
قهوه را نوشید
و فنجان را گذاشت
بدون اینکه حرفی به من بزند
سیگاری روشن کرد
و با دودش حلقهای ساخت
ته سیگارش را در جاسیگاری خالی کرد
بدون اینکه حرفی به من بزند
بدون اینکه نگاهی به من بکند
بلند شد
کلاهش را بر سرگذاشت
بارانیاش را پوشید
چون که باران میبارید
و آنجا را ترک کرد
به سوی باران
بی آنکه حرفی به من بزند
بی آنکه نگاهی به من بکند
من صورتم را با دست هایم پوشاندم
و گریه کردم
#ژاک_پره_ور
#صبحانه
#شعر
@Roshanfkrane