شخصی به دارالحکومه رفت
و گفت : از کسی پولی طلب دارم
و او پس نمی دهد
گفتند آیا شاهدی هم داری؟
گفت : #خدا
گفتند : کسی را معرفی کن
که #قاضی او را بشناسد....!
#عبید_زاکانی
@Roshanfkrane
و گفت : از کسی پولی طلب دارم
و او پس نمی دهد
گفتند آیا شاهدی هم داری؟
گفت : #خدا
گفتند : کسی را معرفی کن
که #قاضی او را بشناسد....!
#عبید_زاکانی
@Roshanfkrane
بازرگانی زنی زیبا داشت
که او #زهره نام داشت ، عزم سفر کرد
برای او لباسی #سفید تهیه کرد .
و کاسه ای رنگِ #نیل به خادم داد
و گفت :
هر وقت زن حرکت ناشایستی کرد یک انگشت #نیل بر لباس او بزن
تا وقتی که آمدم ؛ بدانم چقدر کار ناشایست انجام داده
پس از مدتی به خادم نامه نوشت که :
چیزی نکند #زهره که ننگی باشد
بر جامِه او زِ #نیل رنگی باشد
خادم نوشت :
گر آمدن خواجه درنگی باشد
چون باز آید #زهره_پلنگی باشد
#عبید_زاکانی
@Roshanfkrane
که او #زهره نام داشت ، عزم سفر کرد
برای او لباسی #سفید تهیه کرد .
و کاسه ای رنگِ #نیل به خادم داد
و گفت :
هر وقت زن حرکت ناشایستی کرد یک انگشت #نیل بر لباس او بزن
تا وقتی که آمدم ؛ بدانم چقدر کار ناشایست انجام داده
پس از مدتی به خادم نامه نوشت که :
چیزی نکند #زهره که ننگی باشد
بر جامِه او زِ #نیل رنگی باشد
خادم نوشت :
گر آمدن خواجه درنگی باشد
چون باز آید #زهره_پلنگی باشد
#عبید_زاکانی
@Roshanfkrane
يك نفر در زمستان وارد دهی شد و توی
برف دنبال منزلی می گشت ولی غريب بود و مردم هم غريبه توی خانههاشان راه نمیدادند .
همينجور كه توی كوچههای روستا می گشت ديد مردم به يك خانه زياد رفت و آمد می كنند . از کسی پرسيد ، اينجا چه خبره ؟
گفت زنی درد زايمان دارد و سه روزه پيچ و تاب ميخوره و تقلا ميكنه ولی نمیزاد . ما دنبال دعا نويس
می گرديم از بخت بد دعانويس هم گير نمياريم .
مرد تا اين حرف را شنيد گفت : بابا دعانويس را خدا براتون رسونده ، من بلدم، هزار جور دعا ميدونم .
فورا مرد مسافر را با عزت فراوان وارد كردند و خرش را به طويله بردند ، خودش را هم زير كرسی نشاندند ، بعد قلم و كاغذ آوردند تا دعا بنويسد . مرد روی کاغد چیزهایی نوشت و به آنها گفت :
اين كاغذ را در آب بشوريد و آب آنرا بدهید زائو بخورد . از قضا تا آب دعا را به زائو دادند زائيد و بچه صحيح و سالم به دنيا آمد .
از طرفی کلی پول و غذا به او دادند و بعد از چند روز که هوا خوب شد راهیش کردند .
بعد از رفتنش یکی از دهاتی ها کاغذ دعا را که کناری گذاشته بودند برداشت و خواند دید نوشته :
خودم بجا ، خرم بجا ،
ميخوای بزا ، ميخوای نزا . . . .
#عبید_زاکانی
#امثال_حکم
#حکایت
به امید رهائی ما از خرافات
@Roshanfkrane
برف دنبال منزلی می گشت ولی غريب بود و مردم هم غريبه توی خانههاشان راه نمیدادند .
همينجور كه توی كوچههای روستا می گشت ديد مردم به يك خانه زياد رفت و آمد می كنند . از کسی پرسيد ، اينجا چه خبره ؟
گفت زنی درد زايمان دارد و سه روزه پيچ و تاب ميخوره و تقلا ميكنه ولی نمیزاد . ما دنبال دعا نويس
می گرديم از بخت بد دعانويس هم گير نمياريم .
مرد تا اين حرف را شنيد گفت : بابا دعانويس را خدا براتون رسونده ، من بلدم، هزار جور دعا ميدونم .
فورا مرد مسافر را با عزت فراوان وارد كردند و خرش را به طويله بردند ، خودش را هم زير كرسی نشاندند ، بعد قلم و كاغذ آوردند تا دعا بنويسد . مرد روی کاغد چیزهایی نوشت و به آنها گفت :
اين كاغذ را در آب بشوريد و آب آنرا بدهید زائو بخورد . از قضا تا آب دعا را به زائو دادند زائيد و بچه صحيح و سالم به دنيا آمد .
از طرفی کلی پول و غذا به او دادند و بعد از چند روز که هوا خوب شد راهیش کردند .
بعد از رفتنش یکی از دهاتی ها کاغذ دعا را که کناری گذاشته بودند برداشت و خواند دید نوشته :
خودم بجا ، خرم بجا ،
ميخوای بزا ، ميخوای نزا . . . .
#عبید_زاکانی
#امثال_حکم
#حکایت
به امید رهائی ما از خرافات
@Roshanfkrane
يك نفر در زمستان وارد دهی شد و توی برف دنبال منزلی می گشت ولی غريب بود و مردم هم غريبه توی خانههاشان راه نمیدادند .
همينجور ڪه توی ڪوچههای روستا می گشت ديد مردم به يك خانه زياد رفت و آمد می ڪنند . از ڪسی پرسيد ، اينجا چه خبره ؟
گفت زنی درد زايمان دارد و سه روزه پيچ و تاب ميخوره و تقلا ميڪنه ولی نمیزاد . ما دنبال دعا نويس
می گرديم از بخت بد دعانويس هم گير نمياريم .
مرد تا اين حرف را شنيد گفت : بابا دعانويس را خدا براتون رسونده ، من بلدم، هزار جور دعا ميدونم .
فورا مرد مسافر را با عزت فراوان وارد ڪردند و خرش را به طويله بردند ، خودش را هم زير ڪرسی نشاندند ، بعد قلم و ڪاغذ آوردند تا دعا بنويسد . مرد روی ڪاغد چیزهایی نوشت و به آنها گفت :
اين ڪاغذ را در آب بشوريد و آب آنرا بدهید زائو بخورد . از قضا تا آب دعا را به زائو دادند زائيد و بچه صحيح و سالم به دنيا آمد .
از طرفی ڪلی پول و غذا به او دادند و بعد از چند روز ڪه هوا خوب شد راهیش ڪردند . بعد از رفتنش یڪی از دهاتی ها ڪاغذ دعا را ڪه ڪناری گذاشته بودند برداشت و خواند دید نوشته :
خودم بجا ، خرم بجا ، ميخوای بزا ، ميخوای نزا . . . .
#عبید_زاکانی
به امید رهائی بشر از خرافات و جهل و ناآگاهی
#حکایت
#تفکر
@Roshanfkrane
همينجور ڪه توی ڪوچههای روستا می گشت ديد مردم به يك خانه زياد رفت و آمد می ڪنند . از ڪسی پرسيد ، اينجا چه خبره ؟
گفت زنی درد زايمان دارد و سه روزه پيچ و تاب ميخوره و تقلا ميڪنه ولی نمیزاد . ما دنبال دعا نويس
می گرديم از بخت بد دعانويس هم گير نمياريم .
مرد تا اين حرف را شنيد گفت : بابا دعانويس را خدا براتون رسونده ، من بلدم، هزار جور دعا ميدونم .
فورا مرد مسافر را با عزت فراوان وارد ڪردند و خرش را به طويله بردند ، خودش را هم زير ڪرسی نشاندند ، بعد قلم و ڪاغذ آوردند تا دعا بنويسد . مرد روی ڪاغد چیزهایی نوشت و به آنها گفت :
اين ڪاغذ را در آب بشوريد و آب آنرا بدهید زائو بخورد . از قضا تا آب دعا را به زائو دادند زائيد و بچه صحيح و سالم به دنيا آمد .
از طرفی ڪلی پول و غذا به او دادند و بعد از چند روز ڪه هوا خوب شد راهیش ڪردند . بعد از رفتنش یڪی از دهاتی ها ڪاغذ دعا را ڪه ڪناری گذاشته بودند برداشت و خواند دید نوشته :
خودم بجا ، خرم بجا ، ميخوای بزا ، ميخوای نزا . . . .
#عبید_زاکانی
به امید رهائی بشر از خرافات و جهل و ناآگاهی
#حکایت
#تفکر
@Roshanfkrane
#حکایت #جالب
روزی عربی نزد قاضی رفت
و گله کرد که مردی پارس ، کفش او را در مسجد دزدیده است
قاضی سخن او را شنید و گفت
پرونده بسته شود!
حاضران شگفت زده از قاضی پرسیدند چرا این گونه حکم کردی؟!
قاضی گفت :
نه عرب کفش می پوشد
و نه مرد پارسی به مسجد رود!
👤 #عبید_زاکانی
@Roshanfkrane
روزی عربی نزد قاضی رفت
و گله کرد که مردی پارس ، کفش او را در مسجد دزدیده است
قاضی سخن او را شنید و گفت
پرونده بسته شود!
حاضران شگفت زده از قاضی پرسیدند چرا این گونه حکم کردی؟!
قاضی گفت :
نه عرب کفش می پوشد
و نه مرد پارسی به مسجد رود!
👤 #عبید_زاکانی
@Roshanfkrane
مولاناعضد الدین راپرسیدند
چونست درزمان خلفا ادعای خدایی
وپیغمبری بسیاربودو اکنون نه!
گفت مردم این روزگارچنان درظلم وگرسنگی افتاده اندکه نه خدا به یادآید نه پیغمبر
#عبید_زاکانی
#حکایت
@Roshanfkrane
چونست درزمان خلفا ادعای خدایی
وپیغمبری بسیاربودو اکنون نه!
گفت مردم این روزگارچنان درظلم وگرسنگی افتاده اندکه نه خدا به یادآید نه پیغمبر
#عبید_زاکانی
#حکایت
@Roshanfkrane
شیخی را گفتند :
ای شیخ عبا و عمامه خویش می فروشی ؟
گفت :
اگر صیاد دام خود بفروشد به چه صید کند ؟!
#عبید_زاکانی
@Roshanfkrane
ای شیخ عبا و عمامه خویش می فروشی ؟
گفت :
اگر صیاد دام خود بفروشد به چه صید کند ؟!
#عبید_زاکانی
@Roshanfkrane
#حكايت جالب
♦️يك نفر در زمستان وارد دهی شد و توی برف دنبال منزلی می گشت ولی غريب بود و مردم هم غريبه توی خانههاشان راه نمیدادند
همينجور كه توی كوچههای روستا می گشت ديد مردم به يك خانه زياد رفت و آمد می كنند . از کسی پرسيد ، اينجا چه خبره ؟
گفت زنی درد زايمان دارد و سه روزه پيچ و تاب ميخوره و تقلا ميكنه ولی نمیزاد
. ما دنبال دعا نويس
می گرديم از بخت بد دعانويس هم گير نمياريم .
مرد تا اين حرف را شنيد گفت : بابا دعانويس را خدا براتون رسونده ، من بلدم، هزار جور دعا ميدونم
فورا مرد مسافر را با عزت فراوان وارد كردند و خرش را به طويله بردند ، خودش را هم زير كرسی نشاندند ، بعد قلم و كاغذ آوردند تا دعا بنويسد . مرد روی کاغد چیزهایی نوشت و به آنها گفت :
اين كاغذ را در آب بشوريد و آب آنرا بدهید زائو بخورد . از قضا تا آب دعا را به زائو دادند زائيد و بچه صحيح و سالم به دنيا آمد .
از طرفی کلی پول و غذا به او دادند و بعد از چند روز که هوا خوب شد راهیش کردند .
بعد از رفتنش یکی از اهل محل کاغذ دعا را که کناری گذاشته بودند برداشت و خواند دید نوشته :
خودم بجا ، خرم بجا ، ميخوای بزا ، ميخوای نزا . . . .
👤#عبید_زاکانی
به امید رهائی بشر از خرافات
🆔👉 @Roshanfkrane
#حكايت جالب
♦️يك نفر در زمستان وارد دهی شد و توی برف دنبال منزلی می گشت ولی غريب بود و مردم هم غريبه توی خانههاشان راه نمیدادند
همينجور كه توی كوچههای روستا می گشت ديد مردم به يك خانه زياد رفت و آمد می كنند . از کسی پرسيد ، اينجا چه خبره ؟
گفت زنی درد زايمان دارد و سه روزه پيچ و تاب ميخوره و تقلا ميكنه ولی نمیزاد
. ما دنبال دعا نويس
می گرديم از بخت بد دعانويس هم گير نمياريم .
مرد تا اين حرف را شنيد گفت : بابا دعانويس را خدا براتون رسونده ، من بلدم، هزار جور دعا ميدونم
فورا مرد مسافر را با عزت فراوان وارد كردند و خرش را به طويله بردند ، خودش را هم زير كرسی نشاندند ، بعد قلم و كاغذ آوردند تا دعا بنويسد . مرد روی کاغد چیزهایی نوشت و به آنها گفت :
اين كاغذ را در آب بشوريد و آب آنرا بدهید زائو بخورد . از قضا تا آب دعا را به زائو دادند زائيد و بچه صحيح و سالم به دنيا آمد .
از طرفی کلی پول و غذا به او دادند و بعد از چند روز که هوا خوب شد راهیش کردند .
بعد از رفتنش یکی از اهل محل کاغذ دعا را که کناری گذاشته بودند برداشت و خواند دید نوشته :
خودم بجا ، خرم بجا ، ميخوای بزا ، ميخوای نزا . . . .
👤#عبید_زاکانی
به امید رهائی بشر از خرافات
🆔👉 @Roshanfkrane
زن طلخک فرزندی زایید؛ سلطان محمود او را پرسيد كه چه زاده است؟
گفت از درويشان چه زايد؟
پسری يا دختری!
سلطان گفت مگر از بزرگان چه زايد؟
گفت:
"ظلم و جور و خانه براندازی خلق!"
#عبید_زاکانی
@Roshanfkrane
گفت از درويشان چه زايد؟
پسری يا دختری!
سلطان گفت مگر از بزرگان چه زايد؟
گفت:
"ظلم و جور و خانه براندازی خلق!"
#عبید_زاکانی
@Roshanfkrane
واعظی بر منبری دادی سخن
گرد بودی دور منبر مرد و زن
پندها می داد با صد آب و تاب
رهنمون می کرد بر راهِ ثواب
سخت گریان بود مردی زان میان
زار و نالان با دو صد آه و فغان
گفت واعظ گر یه ات ذکر خداست
گریه ی تو ارزشش بیش از دعاست
هست هر قطره ز اشکت دُرّ ناب
می نویسند از برایت صد ثواب
داد پاسخ مرد گریان شیخ را
من نمی فهمم سخنهای شما
داشتم من یک بز سرخ قشنگ
فرز و چابک چست و چالاک وزرنگ
بود ریشش مثل ریش تو بلند
مُرد و من را کرد زار و دردمند
دیدن ریش تو قلبم را فِسُرد
یاد آن بز اوفتادم من که مُرد
گریه ام بود علتش این ماجرا
نه سخن ها و بیانات شما!
#رساله_دلگشا
#عبید_زاکانی
@Roshanfkrane
گرد بودی دور منبر مرد و زن
پندها می داد با صد آب و تاب
رهنمون می کرد بر راهِ ثواب
سخت گریان بود مردی زان میان
زار و نالان با دو صد آه و فغان
گفت واعظ گر یه ات ذکر خداست
گریه ی تو ارزشش بیش از دعاست
هست هر قطره ز اشکت دُرّ ناب
می نویسند از برایت صد ثواب
داد پاسخ مرد گریان شیخ را
من نمی فهمم سخنهای شما
داشتم من یک بز سرخ قشنگ
فرز و چابک چست و چالاک وزرنگ
بود ریشش مثل ریش تو بلند
مُرد و من را کرد زار و دردمند
دیدن ریش تو قلبم را فِسُرد
یاد آن بز اوفتادم من که مُرد
گریه ام بود علتش این ماجرا
نه سخن ها و بیانات شما!
#رساله_دلگشا
#عبید_زاکانی
@Roshanfkrane