This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
✅ نعمت خواندن چنین بلای خانمانسوزی، فقط از یک انسان لجوج و بی وجدان بر می آید
✍#شهابالدین_حائری_شیرازی
عاملی، دبیر سابق شورای عالی انقلاب فرهنگی:
ایران از سال ۹۱ تاکنون یک تریلیون و ۲۰۰ میلیارد دلار بابت تحریمها خسارت دیده است...
🔴 حاشیه
بودجه 1403 دولت که با توجه به تحریمها و به سختی با کمک صندوق ذخیره ارزی، سرجمع شده پانزده میلیارد دلار.
حساب کنید با هزار و دویست میلیارد دلار ایران می توانست به چه مرحله ای از رفاه و توسعه دست یابد.
خدایا این همه ظلم و ستم که بر ایران و ایرانی رفت را ببین.
خدایا ببین آخوندها که از دقت علی(ع) در مصرف بیت المال می گفتند و خاموش کردن شمع بیت المال، وقتی به قدرت رسیدند از نابود کردن تمام دارایی یک ملت و به فلاکت انداختن انها بر سر یک شعار پوچ، غمی به دل راه ندادند.
خدایا آزادگانی که به این کیفیت ظالمانه حکمرانی اعتراض کردند را آزار دادند و به زندان انداختند تا خاموش کنند.
خدایا نه از مرگ و میر انسانها در اثر فقر هراسی به دل راه دادند و نه از به خاک سیاه افتادن خانواده ها.
خدایا نابودشان کن که نابودمان کردند.
آمین یا رب العالمین
#اجتماعی #درد #انتقادات
@Roshanfkrane
✍#شهابالدین_حائری_شیرازی
عاملی، دبیر سابق شورای عالی انقلاب فرهنگی:
ایران از سال ۹۱ تاکنون یک تریلیون و ۲۰۰ میلیارد دلار بابت تحریمها خسارت دیده است...
🔴 حاشیه
بودجه 1403 دولت که با توجه به تحریمها و به سختی با کمک صندوق ذخیره ارزی، سرجمع شده پانزده میلیارد دلار.
حساب کنید با هزار و دویست میلیارد دلار ایران می توانست به چه مرحله ای از رفاه و توسعه دست یابد.
خدایا این همه ظلم و ستم که بر ایران و ایرانی رفت را ببین.
خدایا ببین آخوندها که از دقت علی(ع) در مصرف بیت المال می گفتند و خاموش کردن شمع بیت المال، وقتی به قدرت رسیدند از نابود کردن تمام دارایی یک ملت و به فلاکت انداختن انها بر سر یک شعار پوچ، غمی به دل راه ندادند.
خدایا آزادگانی که به این کیفیت ظالمانه حکمرانی اعتراض کردند را آزار دادند و به زندان انداختند تا خاموش کنند.
خدایا نه از مرگ و میر انسانها در اثر فقر هراسی به دل راه دادند و نه از به خاک سیاه افتادن خانواده ها.
خدایا نابودشان کن که نابودمان کردند.
آمین یا رب العالمین
#اجتماعی #درد #انتقادات
@Roshanfkrane
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
گاهی هم پدر بودن یعنی نرسد …
برای اینکه تو برسی …
این زندگی حق هموطن ما نیست
#اجتماعی #درد #ارسالی
@Roshanfkrane
برای اینکه تو برسی …
این زندگی حق هموطن ما نیست
#اجتماعی #درد #ارسالی
@Roshanfkrane
برادر بسیار عزیز و جانباز و آزاده خوبم " آقا رحیم " را امشب دستگیر کردند !
او که عمر مفید خود را در جبهه های حق علیه باطل سپری کرد و همیشه دردمندانه دغدغه عقب ماندگی و فقر مردم را داشت ، باید در پشت میله های زندان باشد تا چپاولگران ، آسوده تر مال و ناموس مردم مسلمان زجرکشیده و نجیب ایران را به غارت ببرند و همه دستاوردهای انقلاب اسلامی در جلو چشمانمان یکی پس از دیگری نابود شوند !
او که بازمانده شهیدان و یار و همراه جانبازان و آزادگان سرافراز بود ، در اعتراض به عدم تمکین به قانون ، باید در زندان باشد !
ای بی خبران و ای نادانان ، همه منتقدین را دستگیر و به زندان بیفکنید و جامعه ای خواب آلود و مُرده ، بنام انقلاب اسلامی شکل دهید تا هر کشور بی سرو پایی برای این ملک کهن و عزیزمان نقشه های شوم بکشد !
غلامرصا قمیشی
۲۴ بهمن ۱۴۰۳
#اجتماعی #درد #انتقادات
@Roshanfkrane
او که عمر مفید خود را در جبهه های حق علیه باطل سپری کرد و همیشه دردمندانه دغدغه عقب ماندگی و فقر مردم را داشت ، باید در پشت میله های زندان باشد تا چپاولگران ، آسوده تر مال و ناموس مردم مسلمان زجرکشیده و نجیب ایران را به غارت ببرند و همه دستاوردهای انقلاب اسلامی در جلو چشمانمان یکی پس از دیگری نابود شوند !
او که بازمانده شهیدان و یار و همراه جانبازان و آزادگان سرافراز بود ، در اعتراض به عدم تمکین به قانون ، باید در زندان باشد !
ای بی خبران و ای نادانان ، همه منتقدین را دستگیر و به زندان بیفکنید و جامعه ای خواب آلود و مُرده ، بنام انقلاب اسلامی شکل دهید تا هر کشور بی سرو پایی برای این ملک کهن و عزیزمان نقشه های شوم بکشد !
غلامرصا قمیشی
۲۴ بهمن ۱۴۰۳
#اجتماعی #درد #انتقادات
@Roshanfkrane
📝📝📝زندان عراق یا زندان ایران
✍🏻 #محمد_قمیشی
✅رحیم قمیشی، پدرم را که دیروز بردهاند من نبودم. وقتی رسیدم مادرم و خواهرم تنها خانه مانده بودند و میلرزیدند.
گفتند هشت نفر آمدند و…
گفتم زندان ایران؟
من در خیابان جلوی خانه سه خودرو شخصی دیده بودم با جوانانی که کلاه زده بودند و با شال و ماسک صورت خود را پوشانده بودند و به سرعت حرکت کردند.
✅پیکهای زندان ایران!
خانه را کامل گشته بودند. تمامی نوشته ها را بررسی کرده بودند، کتابهای کتابخانه را دانه دانه بیرون کشیده بودند، تمامی کامپیوترها را، تمامی اتاقها را دانه دانه و چند نفری گشته بودند و صورتجلسه آورده بودند که ببینید، ما به هیچ چیز دست نزدیم. امضا کنید!
✅زندگی در ایران!
موقع بردنش گفته بودند که بلند حکمت را بخوان. نوشته بودند متهم رحیم قمیشی…
نگاهش که کرده بود بغضش ترکیده بود. جلوی مادرم و خواهر کوچکم بلند خوانده بود:
“قهرمان” رحیم قمیشی و ادامه داده بود.
✅هر کسی که زنگ میزند میگوید نگران نباشید، به خیر میگذرد، پدرت اذیت نمیشود. میخندم، میگویم تازه داشت جای زندانهای عراق از بین میرفت، شاید لازم بوده تجدید خاطراتی کند. با بازجویی که فارسی حرف میزند، با زندانبانی که وقتی عراق بوده او در آغوش مادرش آسوده تکان میخورده، در آرامش.
✅شاید وقتش بوده که دوباره به میلههای تیره زندان نگاه کند، از تاریکی داخل سلول آسمان و ستارهها را تماشا کند.
شاید لازم بوده که ببیند خانوادهاش خم به ابرو نمیآورند و به مردان ماسک پوش و کلاه دار و ترسیده از ته دل میخندند.
ایران!
✅با خودم مدام تکرار میکنم
ایران
ایران
به مادرم نگاه میکنم، قرار بود آخرین دلهرهاش شهادت برادرش مهدی باشد.
به خواهرانم نگاه میکنم که قرار بود آب در دلشان تکان نخورد. در ایران.
به خانواده نگاه میکنم، حرفهای دوستانش را میشنوم.
قرار بود ایران را بسازیم.
یاد پدرم میافتم.
میدانم که او الان دارد میخندد.
هر کجا که باشد.
با خودم بلند تکرار میکنم
زندان عراق یا زندان ایران
فرقی ندارد
ایران را میسازیم
فرزند “قهرمان” رحیم قمیشی
#اجتماعی #درد #انتقادات
@Roshanfkrane
✍🏻 #محمد_قمیشی
✅رحیم قمیشی، پدرم را که دیروز بردهاند من نبودم. وقتی رسیدم مادرم و خواهرم تنها خانه مانده بودند و میلرزیدند.
گفتند هشت نفر آمدند و…
گفتم زندان ایران؟
من در خیابان جلوی خانه سه خودرو شخصی دیده بودم با جوانانی که کلاه زده بودند و با شال و ماسک صورت خود را پوشانده بودند و به سرعت حرکت کردند.
✅پیکهای زندان ایران!
خانه را کامل گشته بودند. تمامی نوشته ها را بررسی کرده بودند، کتابهای کتابخانه را دانه دانه بیرون کشیده بودند، تمامی کامپیوترها را، تمامی اتاقها را دانه دانه و چند نفری گشته بودند و صورتجلسه آورده بودند که ببینید، ما به هیچ چیز دست نزدیم. امضا کنید!
✅زندگی در ایران!
موقع بردنش گفته بودند که بلند حکمت را بخوان. نوشته بودند متهم رحیم قمیشی…
نگاهش که کرده بود بغضش ترکیده بود. جلوی مادرم و خواهر کوچکم بلند خوانده بود:
“قهرمان” رحیم قمیشی و ادامه داده بود.
✅هر کسی که زنگ میزند میگوید نگران نباشید، به خیر میگذرد، پدرت اذیت نمیشود. میخندم، میگویم تازه داشت جای زندانهای عراق از بین میرفت، شاید لازم بوده تجدید خاطراتی کند. با بازجویی که فارسی حرف میزند، با زندانبانی که وقتی عراق بوده او در آغوش مادرش آسوده تکان میخورده، در آرامش.
✅شاید وقتش بوده که دوباره به میلههای تیره زندان نگاه کند، از تاریکی داخل سلول آسمان و ستارهها را تماشا کند.
شاید لازم بوده که ببیند خانوادهاش خم به ابرو نمیآورند و به مردان ماسک پوش و کلاه دار و ترسیده از ته دل میخندند.
ایران!
✅با خودم مدام تکرار میکنم
ایران
ایران
به مادرم نگاه میکنم، قرار بود آخرین دلهرهاش شهادت برادرش مهدی باشد.
به خواهرانم نگاه میکنم که قرار بود آب در دلشان تکان نخورد. در ایران.
به خانواده نگاه میکنم، حرفهای دوستانش را میشنوم.
قرار بود ایران را بسازیم.
یاد پدرم میافتم.
میدانم که او الان دارد میخندد.
هر کجا که باشد.
با خودم بلند تکرار میکنم
زندان عراق یا زندان ایران
فرقی ندارد
ایران را میسازیم
فرزند “قهرمان” رحیم قمیشی
#اجتماعی #درد #انتقادات
@Roshanfkrane
🌏 برای آن دانشجوی ۱۹ ساله !
🌑 جعفر بخشی بی نیاز
نویسنده و روزنامه نگار
فردا پیکر کارد آجین اش را به خاک می سپارند. نه در تهران. در جایی دورتر. در خاک سپاری فانوسی روشن که در کابوسی شوم در شبانه ی تاریک پایتخت غریبانه خاموش شد. می گویند خاک مُرده سرد است. اما او که نَمرده که کشته شده و این داغ را هیچ خاکی سرد نمی کند. در کشتزار دقیقه ها مدام نام و یادش می روید و وجدان های بیدار را دق می دهد. که سوگی چنین سترگ و تلخ و گزنده ؛ آزمون تلخ زنده به گوری ست. چه بی تابانه باید تازیانه این تراژدی تلخ و پر از درد را بر جان خود تاب آورد و در بیقراری های خود آرام و قرار گرفت. آنچه بیش از هر چیز سوزِ این سوگِ دشوار را برایمان افزون می کند ؛ شیوه مرگ اوست. اینکه عده ای چرک اندیشِ پلشتِ بی ریشه ؛ دشنه بر تنی لطیف و نازک زدند که می خواست فقط کوله پشتی اش را نگهدارد و به اوباش ندهد. دشنه ای که بی گمان بر قلب او زخم نزد که بر جان ما فرو رفت. در این زمستانِ بی مهری چه مظلومانه به خاک باید سپرد پیکر پاره پاره ی امیر محمد را. این داغ را باید کجای دل حناق گرفته مان جا دهیم. اصلا چگونه در مرگ اش مرثیه بخوانیم که این غم بزرگ را تاب بیاوریم. کاش این سوگ را زبان سخن بود که این درد و این غم و این مرگ عجیب استخوان سوز است.
همین چند عدد شمع روشن اما نیمه سوخته ؛ چند تایی خرمای باقی مانده ؛ چند شاخه گل پژمرده ؛ قاب عکسی با روبان مشکی ؛ و هزار آه و خشم و خاطره ای تلخ و گزنده در حافظه ی خراشیده ی وجدان جمعی و چشمهایی که حالا به روی این جهانِ لعنتی بسته شده و دیگر هیچ. این پایان زندگی غم بارِ دانشجوی ۱۹ ساله ای بود که می خواست روزی آدم مهمی شود و روزگارِ خوشبختی اش را به چشم ببیند. آمده بود تهران تا برای رهایی از تنش ها و خلاصی از تشویش ها کاری کند. آمده بود به درس خواندن. جوانی که تازه در آغاز راه بود و با مرگ بسیار و دور فاصله داشت. دانشجوی نخبه ی دانشگاه که طعمه ی طمعِ اوباشی لجن قرار گرفت که تاراجِ مال و جانِ دیگران کسب و کارشان است. فضایی که بر ساخته ی خشونت باشد هرگز به رستگاری نمی رسد. رخدادی که پیوست های معرفتی را به گسست های انسانی تتزل دهد دیگر نه با پند و اندرز و زندان که فقط با کابوس سرد خانه معنا می یابد. غلط یا درست این خانه ی بزرگ به محل نزاع بدل شده و امنیت در آن مخدوش و به هم ریخته است. فقر مناسبات ناکارآمد و فرساینده ای ساخته تا در جامعه خشونت بزاید. تیشه دست اوباش داده تا زندگی ها را ویران کند. این جامعه حال زاری دارد که بعید است به این زودی ها درمان شود.
تراژدی بدتر از این که در این مملکت همه چیز گران شده جز جان انسان. دانشجو بودن در شهری دیگر ؛ خودش به تنهایی غریبانه زیستن است. دور از مادر بودن ؛ جدا از پدر ماندن ؛ از خانه فاصله گرفتن ؛ تک و تنها و وای که حالا چنین غریبانه تر و تنهاتر و مظلوم تر به مُردن هم ختم شود. آن هم در تاریکی شب به کشته شدن با چاقو درست در وسط شهر ؛ توسط اراذل و شرورانی که انگار احساس امنیت آنان ؛ بیش از شهروندان عادی ست. گویی در این دیار حُزن انگیز و ماتم افزا ؛ شر عابری عادی در شهر است که صاف صاف راه می رود و نه دور از چشم مامورین که درست در مقابل نگاهِ مامورین راهزنی می کند. راهزنی می کند و آن گاه به راحتی هم آدم می کشد. شری که بر ساخته ی فقر باشد حتما که حاصل اش بی شرفی ست. حاصل اش قربانی شدن یک جوانِ شهرستانی به اسم امیر محمد خالقی ست. کُشته شدن یک دانشجوی ١٩ ساله به سبب خفت گیری در وسط پایتخت منطقا و اخلاقا و حتی قانونا باید عذر خواهی فرماندهان ارشد پلیس و وزیر کشور و استعفا یا عزل متخلفین را به دنبال داشته باشد و تدابیر خاصی هم اتخاذ شود تا احتمال تکرار چنین فاجعه ای به صفر برسد. گرچه تمام این اتفاقات هم رخ داد که نمی دهد ؛ جان آن جوان شهرستانیِ نخبه را هرگز بر نمی گرداند. وای که این قاب چقدر غم دارد. چقدر درد دارد. چقدر سوگ دارد.
#اجتماعی #درد #انتقادات
@Roshanfkrane
🌑 جعفر بخشی بی نیاز
نویسنده و روزنامه نگار
فردا پیکر کارد آجین اش را به خاک می سپارند. نه در تهران. در جایی دورتر. در خاک سپاری فانوسی روشن که در کابوسی شوم در شبانه ی تاریک پایتخت غریبانه خاموش شد. می گویند خاک مُرده سرد است. اما او که نَمرده که کشته شده و این داغ را هیچ خاکی سرد نمی کند. در کشتزار دقیقه ها مدام نام و یادش می روید و وجدان های بیدار را دق می دهد. که سوگی چنین سترگ و تلخ و گزنده ؛ آزمون تلخ زنده به گوری ست. چه بی تابانه باید تازیانه این تراژدی تلخ و پر از درد را بر جان خود تاب آورد و در بیقراری های خود آرام و قرار گرفت. آنچه بیش از هر چیز سوزِ این سوگِ دشوار را برایمان افزون می کند ؛ شیوه مرگ اوست. اینکه عده ای چرک اندیشِ پلشتِ بی ریشه ؛ دشنه بر تنی لطیف و نازک زدند که می خواست فقط کوله پشتی اش را نگهدارد و به اوباش ندهد. دشنه ای که بی گمان بر قلب او زخم نزد که بر جان ما فرو رفت. در این زمستانِ بی مهری چه مظلومانه به خاک باید سپرد پیکر پاره پاره ی امیر محمد را. این داغ را باید کجای دل حناق گرفته مان جا دهیم. اصلا چگونه در مرگ اش مرثیه بخوانیم که این غم بزرگ را تاب بیاوریم. کاش این سوگ را زبان سخن بود که این درد و این غم و این مرگ عجیب استخوان سوز است.
همین چند عدد شمع روشن اما نیمه سوخته ؛ چند تایی خرمای باقی مانده ؛ چند شاخه گل پژمرده ؛ قاب عکسی با روبان مشکی ؛ و هزار آه و خشم و خاطره ای تلخ و گزنده در حافظه ی خراشیده ی وجدان جمعی و چشمهایی که حالا به روی این جهانِ لعنتی بسته شده و دیگر هیچ. این پایان زندگی غم بارِ دانشجوی ۱۹ ساله ای بود که می خواست روزی آدم مهمی شود و روزگارِ خوشبختی اش را به چشم ببیند. آمده بود تهران تا برای رهایی از تنش ها و خلاصی از تشویش ها کاری کند. آمده بود به درس خواندن. جوانی که تازه در آغاز راه بود و با مرگ بسیار و دور فاصله داشت. دانشجوی نخبه ی دانشگاه که طعمه ی طمعِ اوباشی لجن قرار گرفت که تاراجِ مال و جانِ دیگران کسب و کارشان است. فضایی که بر ساخته ی خشونت باشد هرگز به رستگاری نمی رسد. رخدادی که پیوست های معرفتی را به گسست های انسانی تتزل دهد دیگر نه با پند و اندرز و زندان که فقط با کابوس سرد خانه معنا می یابد. غلط یا درست این خانه ی بزرگ به محل نزاع بدل شده و امنیت در آن مخدوش و به هم ریخته است. فقر مناسبات ناکارآمد و فرساینده ای ساخته تا در جامعه خشونت بزاید. تیشه دست اوباش داده تا زندگی ها را ویران کند. این جامعه حال زاری دارد که بعید است به این زودی ها درمان شود.
تراژدی بدتر از این که در این مملکت همه چیز گران شده جز جان انسان. دانشجو بودن در شهری دیگر ؛ خودش به تنهایی غریبانه زیستن است. دور از مادر بودن ؛ جدا از پدر ماندن ؛ از خانه فاصله گرفتن ؛ تک و تنها و وای که حالا چنین غریبانه تر و تنهاتر و مظلوم تر به مُردن هم ختم شود. آن هم در تاریکی شب به کشته شدن با چاقو درست در وسط شهر ؛ توسط اراذل و شرورانی که انگار احساس امنیت آنان ؛ بیش از شهروندان عادی ست. گویی در این دیار حُزن انگیز و ماتم افزا ؛ شر عابری عادی در شهر است که صاف صاف راه می رود و نه دور از چشم مامورین که درست در مقابل نگاهِ مامورین راهزنی می کند. راهزنی می کند و آن گاه به راحتی هم آدم می کشد. شری که بر ساخته ی فقر باشد حتما که حاصل اش بی شرفی ست. حاصل اش قربانی شدن یک جوانِ شهرستانی به اسم امیر محمد خالقی ست. کُشته شدن یک دانشجوی ١٩ ساله به سبب خفت گیری در وسط پایتخت منطقا و اخلاقا و حتی قانونا باید عذر خواهی فرماندهان ارشد پلیس و وزیر کشور و استعفا یا عزل متخلفین را به دنبال داشته باشد و تدابیر خاصی هم اتخاذ شود تا احتمال تکرار چنین فاجعه ای به صفر برسد. گرچه تمام این اتفاقات هم رخ داد که نمی دهد ؛ جان آن جوان شهرستانیِ نخبه را هرگز بر نمی گرداند. وای که این قاب چقدر غم دارد. چقدر درد دارد. چقدر سوگ دارد.
#اجتماعی #درد #انتقادات
@Roshanfkrane
سخنی با بازجوی پدرم!
محمد قمیشی
چهارشنبه، پنجشنبه، جمعه، شنبه، یکشنبه، دوشنبه.
شش روز.
شش روزِِ تمام بازجویی.
کجا؟
توسط چه ارگانی؟
توسط چه اشخاصی؟
به دستور چه کسی؟
با چه اتهامی؟
بر مبنای کدام قانون؟
الله اعلم
جناب بازجوِ محترم، وقتی بازجویی چندین و چند ساعته و مخفیانهات تمام شد و پرونده را بستی و مهر و موم کردی قبل از اینکه به ما زنگ بزنی و چیزی بگویی کمی صبر کن.
چند سوال برایت مینویسم، از او بپرس، بعد زنگ بزن.
- حتما از آن کسی که آن سوی میز نشسته بپرس روزی چند قرص میخورد؟
حالا بگو تا جریان هر کدام را برایت تعریف کند.
- حتما از آن کسی که چندین شب در انفرادی نگهش داشتی تا احدُالناسی از وجودش خبر نداشته باشد، بپرس چهار سال از بهترین روزهای جوانیش را به چه امیدی در مفقودی، در اردوگاههایی که کسی نمیدانست حتی وجود دارند به سر برده؟
- بپرس جای کابلهای عراقیها، هنوز روی بدنش هست یا نه؟
بپرس چگونه تحملشان میکردی؟
- حتما از آنکسی که خانهاش را، تک تک کتابهایش را و تمام دار و ندار خود و خانوادهاش را زیر و رو کردی تا چیزی بیابی بپرس، شبها خواب چه چیز میبینی که ناگهان میلرزی و فریاد میزنی، اسماعیل.
- حتما کاغذی در اختیار آن مرد که گناهش بر تمام عالم آشکار است قرار بده، بگو نام بهترین دوستانش را برایت بنویسد. کمکت میکنم، بیشترشان را در بهشتآباد اهواز قطعه شهدا میتوانی پیدا کنی.
- حتما از او بپرس آقا رحیم چرا نرفتی خارج؟ تو که با همه چیز ما مشکل داری.
بپرس، دروغ نمیشنوی. اعتماد کن. حالا پرونده بستهست. دلیلی برای دروغ گفتن نیست.
- بپرس وقتی از اسارت برگشتی چرا از مکانیک شریف انصراف دادی و رفتی دنبال علوم سیاسی دانشگاه تهران؟ مگر چه آرزویی داشتی؟
- حتما از پدرم بپرس چرا با دکتریِ علوم سیاسی، با رتبهی ممتاز از بهترین دانشگاه، نتوانستی در هیچ دانشگاهی تدریس کنی و سالها خانهنشین شدی؟
بپرس آقای بازجو
بپرس
پرونده بستهس جناب بازجو محترم
خسته نباشید!!
همان پرونده را تحویل بده، برو و شب راحت بخواب. اگر توانستی یک شاخه گل نرگس هم از طرف پدرم از سر راه برای خودت بگیر.
اینها مردان بخششند.
٭فرزند “قهرمان” رحیم قمیشی
#اجتماعی #انتقادات #درد
@Roshanfkrane
محمد قمیشی
چهارشنبه، پنجشنبه، جمعه، شنبه، یکشنبه، دوشنبه.
شش روز.
شش روزِِ تمام بازجویی.
کجا؟
توسط چه ارگانی؟
توسط چه اشخاصی؟
به دستور چه کسی؟
با چه اتهامی؟
بر مبنای کدام قانون؟
الله اعلم
جناب بازجوِ محترم، وقتی بازجویی چندین و چند ساعته و مخفیانهات تمام شد و پرونده را بستی و مهر و موم کردی قبل از اینکه به ما زنگ بزنی و چیزی بگویی کمی صبر کن.
چند سوال برایت مینویسم، از او بپرس، بعد زنگ بزن.
- حتما از آن کسی که آن سوی میز نشسته بپرس روزی چند قرص میخورد؟
حالا بگو تا جریان هر کدام را برایت تعریف کند.
- حتما از آن کسی که چندین شب در انفرادی نگهش داشتی تا احدُالناسی از وجودش خبر نداشته باشد، بپرس چهار سال از بهترین روزهای جوانیش را به چه امیدی در مفقودی، در اردوگاههایی که کسی نمیدانست حتی وجود دارند به سر برده؟
- بپرس جای کابلهای عراقیها، هنوز روی بدنش هست یا نه؟
بپرس چگونه تحملشان میکردی؟
- حتما از آنکسی که خانهاش را، تک تک کتابهایش را و تمام دار و ندار خود و خانوادهاش را زیر و رو کردی تا چیزی بیابی بپرس، شبها خواب چه چیز میبینی که ناگهان میلرزی و فریاد میزنی، اسماعیل.
- حتما کاغذی در اختیار آن مرد که گناهش بر تمام عالم آشکار است قرار بده، بگو نام بهترین دوستانش را برایت بنویسد. کمکت میکنم، بیشترشان را در بهشتآباد اهواز قطعه شهدا میتوانی پیدا کنی.
- حتما از او بپرس آقا رحیم چرا نرفتی خارج؟ تو که با همه چیز ما مشکل داری.
بپرس، دروغ نمیشنوی. اعتماد کن. حالا پرونده بستهست. دلیلی برای دروغ گفتن نیست.
- بپرس وقتی از اسارت برگشتی چرا از مکانیک شریف انصراف دادی و رفتی دنبال علوم سیاسی دانشگاه تهران؟ مگر چه آرزویی داشتی؟
- حتما از پدرم بپرس چرا با دکتریِ علوم سیاسی، با رتبهی ممتاز از بهترین دانشگاه، نتوانستی در هیچ دانشگاهی تدریس کنی و سالها خانهنشین شدی؟
بپرس آقای بازجو
بپرس
پرونده بستهس جناب بازجو محترم
خسته نباشید!!
همان پرونده را تحویل بده، برو و شب راحت بخواب. اگر توانستی یک شاخه گل نرگس هم از طرف پدرم از سر راه برای خودت بگیر.
اینها مردان بخششند.
٭فرزند “قهرمان” رحیم قمیشی
#اجتماعی #انتقادات #درد
@Roshanfkrane
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بخشی از صحبت های یک خانم پزشک
در دیدار با دخترِ رئیس جمهور، که در سفر به کرمان، به منزل مردم داغ دیده از حادثه دانش آموزان کرمان ، برای تسلیت رفته بود
#اجتماعی #درد #اعتراضات
@Roshanfkrane
در دیدار با دخترِ رئیس جمهور، که در سفر به کرمان، به منزل مردم داغ دیده از حادثه دانش آموزان کرمان ، برای تسلیت رفته بود
#اجتماعی #درد #اعتراضات
@Roshanfkrane
🌏 اسفندِ چرکین !
🌑 #جعفر_بخشی_بی_نیاز
اسفند به پایان نرسیده اما رمق های آخر و نفس های پایانی اش را می گذراند تا سالی پُر آزار ؛ پر زخم ؛ پر اندوه ؛ با چاشنیِ رنج و سوگ را در حافظه ی جمعی زمان به تلخ ترین خاطره ثبت کند و با این حجم از غم ؛ پای نحس اش را به سال تازه بگذارد. باری سنگین از آمال و آرزوهای دفن شده در دل میلیونها ایرانی که پایِ سیاست های غلط و تصمیم های اشتباهِ آقایان سوختند و زیستِ دشوارشان را به قابِ حسرت سپردند. سالی که حسرت های دست نیافتنی تری روی شانه های مردم نشست و آدمهای سختی کشیده را در برزخِ این ناپیدای رنج آور به امان خدا رها کرد. مردمی نجیب ؛ مردمی شریف ؛ مردمی عزیز و مردمی متمدن که می خواستند سهم اندکی از شادی را با خود به خانه ببرند و دور هم به لبخندی کوچک بخندند. مردمی که می خواستند بر دوش زمان سوار شوند و چون قالیِ تحت امر سلیمان تمامِ جهان را آزادانه و با شور بگردند. اما چون یوسف به قعر چاه افتادند و از برادران خودی بسیار خوردند. مردمی که گمان می بردند در پناهِ دین ؛ رستگار خواهند شد و به یمنِ بانیانش جهانی تازه خواهند ساخت. مردمی که دل در گروِ اعتماد داشتند تا دست به دست راهبران شان بدهند و به سلامت از گذرگاه خطر رد شوند. که تا به گذرگاه رسیدند ناجوانمردانه رها شدند و ناباورانه در ته چاه سقوط کردند.
آمارها به وضوح وضعیتِ سال بعد را همین حالا و پیش رویمان رونمایی کرده و زیستِ دشوارِ مردم را به خوبی عیان می کند. سالی که کشور به شدت با کسری بودجه مواجه خواهد بود و کفگیر نداری به ته دیگِ نقدینگی خواهد خورد تا خبر از فقر مطلق برای سفره های کوچک مردم دهد. با این وجود اما دولت بی اهمیت نسبت به معشتِ مردم و مشکلات آنان ؛ بودجه بسیاری از نهادهای غیر موثر را نه تنها کم نکرده بلکه بسیار افزایش داده تا چشم در چشم مردم بگوید آن چه برای حاکمیت مهم است نه مردم ؛ که نهادهای مرتبط با آن است. اقتصادی که افلیج شده و حتی با عصا هم توان رفتن ندارد. ما در سخت ترین گردنه تاریخی قرار گرفته ایم که به عمد یا سهو هر حرکتی می تواند بنای این اقتصاد نیمه جان را هم تهدید کند و راهِ عبور از این پیچ خطرناک را بر ما ببندد. چالش هایی که هر روز عمیق تر شده و گره هایی که هی کورتر می شود. ارزی که در آغاز دولت چهاردهم حدود ۴۸ هزار تومان بود با ناکارآمدی و تصمیم های صد در صد غلطِ آقایان و البته خرج کرد برای همسایه های غریبه آن هم در این آشفته بازارِ پر هیاهو ؛ به بیش از ۹۲ هزار تومان رسید که به خوبی حالِ زار ایران را بازنمایی می کند تا خبر از مردمی دهد که این روزها برای نان شب شان هم مانده اند. قرار است ما به خدا توکل کنیم و بر اصول و مبانی انقلاب پای بند باشیم تا به سلامت از این پیچ خطرناک بگذریم. اما با شکم گرسنه که توکل معنا ندارد. این دستور العمل تنها برای مردم نوشته شده و قرار است این توکل و پای بندی به آرمان ها صرفا از جانبِ مردم روی دهد. شعارهایی که شاید بتواند در کوتاه مدت آقایان را راضی کرده تا مشکلات را پشت سر بگذارند. اما در بلند مدت حتما به درِ بسته خواهند خورد. جایی که هیچ کدام از مدیرانِ اجرایی و تصمیم سازان کشور شجاعت تغییر مسیر را ندارند ؛ و قصورها را به گردن نمی گیرند پس باید که همچنان در همان چرخه ی معیوب بمانند و بارِ سنگینِ این روزگار سخت را روی شانه های مردم بگذارند. و به راستی چه کسانی بهتر از این مردم می توانند این فشارها را تحمل کنند.
در شرائطی که جهان با سرعتی شتاب آور دست مردم را گرفته تا آنها را با دانش و خرد و آگاهی به روز رسانی کرده و اقتصاد را با نمایه هایی کامل تر در جهت رفاهِ و زندگی بهتر مردم در اختیار آنان بگذارد ؛ اینجا ما بسان لاک پشت آرام آرام و بی دغدغه همچنان دور خود گیج وار می چرخیم تا از دور شاهد تحولی بزرگ در جهان باشیم ؛ بی آن که خود به این تحول پیوسته و از گردنه های سختِ اقتصاد با عقل و عقلانیت عبور کنیم. جایی که لج بازی بر عقلانیت غلبه کند ؛ مسیرهای حرکت را مسدود کرده و راه را بر توسعه و پیشرفت می بندد. صرفِ توکل بر خدا نه راهی گشوده و نه نانی بر سفره آورده است. سفره ی بی نان هم دل به شعارهای واهی و تو خالی نمی دهد. اگر قرار بر توکل است باید برای همه باشد. داراها در این کشور نیازی به توکل ندارند. همچنان که مدتهاست از اصول و مبانی انقلاب هم عدول کرده اند و از خط قرمزها رد شده اند. همان هایی که مردم را به خویشتن داری و صبر و قناعت و توکل بر خدا و حفظ آرمان های انقلاب توصیه می کنند خود سالهاست که از مردم فاصله گرفته اند و در دنیایی دیگر زیست می کنند. دنیایی که در آن نه خبری از فقر و فحشاء و طلاق و خودکشی ست و نه خبری از سوگ و ماتم و رنج و درد. در این دنیای متناقضِ نابرابر حتما که یکی باید بر خدا توکل کند و دیگری از توکلِ مردم بر خدا ؛ سود ببرد.
#اجتماعی #درد #انتقادات
@Roshanfkrane
🌑 #جعفر_بخشی_بی_نیاز
اسفند به پایان نرسیده اما رمق های آخر و نفس های پایانی اش را می گذراند تا سالی پُر آزار ؛ پر زخم ؛ پر اندوه ؛ با چاشنیِ رنج و سوگ را در حافظه ی جمعی زمان به تلخ ترین خاطره ثبت کند و با این حجم از غم ؛ پای نحس اش را به سال تازه بگذارد. باری سنگین از آمال و آرزوهای دفن شده در دل میلیونها ایرانی که پایِ سیاست های غلط و تصمیم های اشتباهِ آقایان سوختند و زیستِ دشوارشان را به قابِ حسرت سپردند. سالی که حسرت های دست نیافتنی تری روی شانه های مردم نشست و آدمهای سختی کشیده را در برزخِ این ناپیدای رنج آور به امان خدا رها کرد. مردمی نجیب ؛ مردمی شریف ؛ مردمی عزیز و مردمی متمدن که می خواستند سهم اندکی از شادی را با خود به خانه ببرند و دور هم به لبخندی کوچک بخندند. مردمی که می خواستند بر دوش زمان سوار شوند و چون قالیِ تحت امر سلیمان تمامِ جهان را آزادانه و با شور بگردند. اما چون یوسف به قعر چاه افتادند و از برادران خودی بسیار خوردند. مردمی که گمان می بردند در پناهِ دین ؛ رستگار خواهند شد و به یمنِ بانیانش جهانی تازه خواهند ساخت. مردمی که دل در گروِ اعتماد داشتند تا دست به دست راهبران شان بدهند و به سلامت از گذرگاه خطر رد شوند. که تا به گذرگاه رسیدند ناجوانمردانه رها شدند و ناباورانه در ته چاه سقوط کردند.
آمارها به وضوح وضعیتِ سال بعد را همین حالا و پیش رویمان رونمایی کرده و زیستِ دشوارِ مردم را به خوبی عیان می کند. سالی که کشور به شدت با کسری بودجه مواجه خواهد بود و کفگیر نداری به ته دیگِ نقدینگی خواهد خورد تا خبر از فقر مطلق برای سفره های کوچک مردم دهد. با این وجود اما دولت بی اهمیت نسبت به معشتِ مردم و مشکلات آنان ؛ بودجه بسیاری از نهادهای غیر موثر را نه تنها کم نکرده بلکه بسیار افزایش داده تا چشم در چشم مردم بگوید آن چه برای حاکمیت مهم است نه مردم ؛ که نهادهای مرتبط با آن است. اقتصادی که افلیج شده و حتی با عصا هم توان رفتن ندارد. ما در سخت ترین گردنه تاریخی قرار گرفته ایم که به عمد یا سهو هر حرکتی می تواند بنای این اقتصاد نیمه جان را هم تهدید کند و راهِ عبور از این پیچ خطرناک را بر ما ببندد. چالش هایی که هر روز عمیق تر شده و گره هایی که هی کورتر می شود. ارزی که در آغاز دولت چهاردهم حدود ۴۸ هزار تومان بود با ناکارآمدی و تصمیم های صد در صد غلطِ آقایان و البته خرج کرد برای همسایه های غریبه آن هم در این آشفته بازارِ پر هیاهو ؛ به بیش از ۹۲ هزار تومان رسید که به خوبی حالِ زار ایران را بازنمایی می کند تا خبر از مردمی دهد که این روزها برای نان شب شان هم مانده اند. قرار است ما به خدا توکل کنیم و بر اصول و مبانی انقلاب پای بند باشیم تا به سلامت از این پیچ خطرناک بگذریم. اما با شکم گرسنه که توکل معنا ندارد. این دستور العمل تنها برای مردم نوشته شده و قرار است این توکل و پای بندی به آرمان ها صرفا از جانبِ مردم روی دهد. شعارهایی که شاید بتواند در کوتاه مدت آقایان را راضی کرده تا مشکلات را پشت سر بگذارند. اما در بلند مدت حتما به درِ بسته خواهند خورد. جایی که هیچ کدام از مدیرانِ اجرایی و تصمیم سازان کشور شجاعت تغییر مسیر را ندارند ؛ و قصورها را به گردن نمی گیرند پس باید که همچنان در همان چرخه ی معیوب بمانند و بارِ سنگینِ این روزگار سخت را روی شانه های مردم بگذارند. و به راستی چه کسانی بهتر از این مردم می توانند این فشارها را تحمل کنند.
در شرائطی که جهان با سرعتی شتاب آور دست مردم را گرفته تا آنها را با دانش و خرد و آگاهی به روز رسانی کرده و اقتصاد را با نمایه هایی کامل تر در جهت رفاهِ و زندگی بهتر مردم در اختیار آنان بگذارد ؛ اینجا ما بسان لاک پشت آرام آرام و بی دغدغه همچنان دور خود گیج وار می چرخیم تا از دور شاهد تحولی بزرگ در جهان باشیم ؛ بی آن که خود به این تحول پیوسته و از گردنه های سختِ اقتصاد با عقل و عقلانیت عبور کنیم. جایی که لج بازی بر عقلانیت غلبه کند ؛ مسیرهای حرکت را مسدود کرده و راه را بر توسعه و پیشرفت می بندد. صرفِ توکل بر خدا نه راهی گشوده و نه نانی بر سفره آورده است. سفره ی بی نان هم دل به شعارهای واهی و تو خالی نمی دهد. اگر قرار بر توکل است باید برای همه باشد. داراها در این کشور نیازی به توکل ندارند. همچنان که مدتهاست از اصول و مبانی انقلاب هم عدول کرده اند و از خط قرمزها رد شده اند. همان هایی که مردم را به خویشتن داری و صبر و قناعت و توکل بر خدا و حفظ آرمان های انقلاب توصیه می کنند خود سالهاست که از مردم فاصله گرفته اند و در دنیایی دیگر زیست می کنند. دنیایی که در آن نه خبری از فقر و فحشاء و طلاق و خودکشی ست و نه خبری از سوگ و ماتم و رنج و درد. در این دنیای متناقضِ نابرابر حتما که یکی باید بر خدا توکل کند و دیگری از توکلِ مردم بر خدا ؛ سود ببرد.
#اجتماعی #درد #انتقادات
@Roshanfkrane