روشنفکران
90.5K subscribers
50.3K photos
42.4K videos
2.39K files
7.09K links
به نام حضرت دوست
که
همه عالم از اوست
خوش امدین
مهربانی بلوغ انسانیست
مواردمفیدعلمی وفرهنگی وتاریخی و اقتصادی و هنری وخبری و معرفی کتاب و نجوم و روانشناسی و اموزشی و قصه و رمان و فیلم و ورزشی و ...مدنظر است


روابط عمومی و مدیریت و تبلیغات👇
@Kamranmehrban
Download Telegram
"کافرِ عادل یا مسلمانِ ظالم؟!" !!

"هولاکو خان" پادشاه مغول،از
علمای زمانه اش سوالی پرسید:
که آیا "حاکمِ عادلِ کافر" بهتر است
یا "حاکمِ مسلمانِ ظالم"؟

علما از پاسخش درماندند تا اینکه
"‏ابن طاووس" در پاسخ
برایش نوشت که:
"‏کافرِ عادل" بهتر از
"مسلمانِ ظالم"است!

‏وقتی از "سید" دلیل این
جواب را پرسیدند گفت:
"‏حاکم مسلمان"،اسلامش برای خودِ
اوست و "ظلمش" برای مردم؛
‏ولی "حاکم عادل کافر"، کُفرش
برای خودش هست و "عدلش"
برای مردم...!! ‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌

#حکایت
@Roshanfkrane
یکی از ملوک را شنیدم که شبی در عشرت روز کرده بود ودر پایان مستی گفت

باب اول گلستان سعدی

حکایت سیزدهم

#آوا_سعدامصلحی

#حکایت #ارسالی
@Roshanfkrane
و گفت: ما به ادب محتاج‌تریم
از بسیاری علم.

#تذکرة_الاولیاء_عطار
#حکایت
#اندیشه
@Roshanfkrane
گلستان سعدی
باب اول
حکایت پانزدهم
راوی #سعدا_مصلحی
#حکایت #سعدی
@Roshanfkrane
اصطلاح آدم هفت خط برای افراد زیرک و باهوش که معمولا رند و مکار هم هستند، به کار می رود حال ببینم این عبارت از کجا آمده است.

در زمان ساسانیان در بزم های شاهانه، معمولا شراب در جام ها که از شاخ گاو یا بزکوهی و.. ساخته شده بود، ریخته می شد و چون این جام ها هیچ پایه ای نداشتند، مهمانان نمی توانستند جام های خود را پایین بگذارند ، چون امکان داشت محتویات آن روی زمین بریزد در نتیجه مجبور بودند جام را یکباره سر بکشند، اما برای اینکه کسی بیش از اندازۀ ظرفیت خود، باده گساری نکند و از سر مستی با حرکت یا گفتار خود، احترام مجلس شاهانه را از بین نبرد، هر کدام از مهمانان ، پیمانه ای مخصوص به خود داشتند که براساس میزان توانائی صاحب آن در باده گساری، خطی در داخل آن کشیده شده بوده که ساقی برای دارنده پیمانه فقط تا همان خط، شراب در پیمانه اش می ریخت . 

به مرور زمان تمامی پیمانه های شراب را با هفت خط، مشخص و درجه بندی شدند معمولا در مجالسی که پادشاه حضور داشت، میهمانان از سه تا شش خط شراب می نوشیدند . اما بودند افرادی که که به آنها «لوطی» گفته می شد که تا هفت خط را شراب می نوشیدند، بدون آنکه مست شوند. این افراد را «هفت خط» می نامیدند ، یعنی که آنها صاحب ظرفیت و زرنگ بوده و به رموز و فنون شرابخواری تسلط کامل داشتند. این اصطلاح به تدریج وارد فرهنگ عامه شد و برای افراد باهوش و زیرک مورد استفاده قرار گرفت.


#مثل
#حکایت
#جالب

@Roshanfkrane
🔥بکشید که خدا با ماست !

این سخن آن چه بر یاد می آورد ماندگار ترین دیالوگ از سناریوی فیلم نجات سرباز رایان است آن جا که فرمانده فریاد زد :

''بکشید که خدا با ماست !
سرباز جواب داد : اگر خدا با ماست کی با آن هاست که این چنین ما را لت و پار می کنند!''

این سخن انسان را به یاد آخرین حکایت مثنوی در پایان دفتر ششم می‌اندازد.

🔸در این داستان می‌خوانیم که مادری به فرزندش گفت: فرزندم، اگر شب در جایی تاریک و ترسناک مانند گورستان بودی و خیال غول بر تو هجوم آورد، ترس را از خود دور کن و بر آن غول حمله‌ور شو. حمله و نترسیدن تو، آن غول را فراری می‌کند. فرزند گفت: مادر، اگر آن غول هم مادری داشت و مادر او نیز همین سفارش را به او کرده باشد، حملۀ مرا با حمله‌ای دیگر پاسخ می‌دهد. آنگاه تکلیف چیست؟
آنچنان‌که گفت مادر، بچه را
گر خیالی آیدت در شب فرا
یا به گورستان و جای سهمگین
تو خیالی زشت بینی پر ز کین
دل قوی دار و بکن حمله بر او
او بگرداند ز تو در حال، رو
گفت کودک آن خیال دیووَش
گر بدو این گفته باشد مادرش
حمله آرم، افتد اندر گردنم
ز امر مادر، پس من آنگه چون کنم؟
تو همی گویی که مردانه بایست
آن خیال زشت را هم مادری است
🖌  دکتر #ع_پرویزی
#حکایت #مفهومی
@Roshanfkrane
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
زیباترین داستان کوتاهی که در عمرم شنیده ام!

#داستانک #حکایت #جالب #انگیزشی

@Roshanfkrane
📝
یکی از بزرگان می‌گفت: خداوندا مرا از دوستان محفوظ بدار. پرسیدنش که سبب چیست؟
گفت: من خویش را از دشمن بپایم، اما از دوست پاییدن نتوانم.

#کشکول_شیخ_بهایی
#حکایت
#اندیشه
@Roshanfkrane
🌏 زنی با دو شوهر !

🌑 #جعفر_بخشی بی نیاز
نویسنده و روزنامه نگار

🌐 گاهی یک خبر می تواند تمامِ جامعه را به شوک فرو برده و هزار سوال بی پاسخ خلق کند. از چراییِ این رخداد بگوید و علت های آن را جویا شود. گرچه برخی اخبار در لایه هایِ همان اتفاقِ عجیب علت ها را کشته و از میان برداشته. چرا که هر دلیلی هم رو شود و بهانه ای بیاید پاسخ روشنی برای آن اتفاق ندارد. در جهانِ شلوغِ خبر اگر سگی ؛ بر تنِ آدمی زخم بزند ؛ خبر نیست. عادتِ سگ همین است که گاز بگیرد. اما خبر اگر وارونه شود و آدمی سگی را گاز بگیرد ؛ حتما که می تواند نه یک خبر ساده و معمولی که به یک رویداد جنجالی هم ختم شود و چراییِ آن بارها و بارها زیر تیغِ استدلال و اما و اگر برود. که کمتر آدمی ست که بتواند و بلد باشد سگ گاز بگیرد. گرچه آدمها در پاچه گرفتن گاهی از سگ ها هم بسیار جلوترند. حالا اما خبری در تهران روایت شده که بی مناسبت به گاز گرفتن سگ نیست. زنی که همزمان و به طور ‌کاملا رسمی دو شوهر عقدی داشته. با دو خانه ی مجزا. دو زندگی مجزا. و دو مرد مجزا. پرونده‌ای عجیب و غیر منتظره که نشان می دهد این زن با یک برنامه‌ ریزی حساب‌ شده که البته هنوز علتِ آن روشن نشده ؛ همزمان با دو مرد ازدواج کرده است. جالب آن که این ماجرای عجیب زمانی فاش شده و کار دست زن داده که شوهر دوم پس از مشکوک شدن به رفتار‌های او تصمیم گرفته همسرش را تعقیب کند. این تعقیب و گریز اما خروجی خوبی نداشته و در وزنِ یک خبر جنجالی همه را بهت زده کرد‌ه است.

🌐‌ هنگامی که موضوع به پلیس گزارش شد ؛ مأموران پس از دریافت گزارش به محل حادثه اعزام شده و با ورود به خانه ؛ مردی را در آنجا یافتند که مدعی بود همسر قانونی این زن است. او اسناد رسمی ازدواج خود را به مأموران ارائه داد. در همین حال همسر دوم زن نیز مدارک ازدواج خود را به پلیس نشان داد و ادعا کرد که این زن ؛ همسر شرعی و قانونی او نیز هست. سهیلا وقتی متوجه شد رازش برملا شده در بازجویی‌های اولیه اعتراف کرد که سیم‌ کارت شوهر اولش را در اختیار داشته و با استفاده از آن ؛ درخواست طلاق غیابی داده است. او با کمک چند نفر دیگر و شهادت آنان موفق شده بود حکم طلاق را دریافت کند. بدون اینکه همسر اولش از این موضوع اطلاعی داشته باشد. پس از دریافت طلاق او با مرد دیگری آشنا شده و ازدواج کرده بود. سهیلا در ادامه به مأموران گفت که هنگام ازدواج مجدد شرط گذاشته بود که شاغل باشد و چند روز در هفته به بهانه رفتن به محل کار در واقع به خانه همسر اولش باز می‌گشته است. او دلیل این اقدام خود را مشکلات مالی عنوان کرده و مدعی شده که همسر اولش هیچ مسئولیتی در قبال او و زندگی اش نداشته است. با افشای این ماجرای بسیار عجیب در پایتخت هر دو شوهر این زن علیه او شکایت کرده و پرونده برای بررسی بیشتر در اختیار مراجع قضایی قرار گرفت.

🌐 این که سهیلا توانسته همزمان دو مرد را در اختیار خود داشته باشد و رفت و آمدهای خود را طبقِ قواعدی خاص برنامه ریزی کند تا پرده را سفت و محکم نگه داشته و از افتادنِ پرده ی آبرو جلوگیری کند و نگذارد آقایانِ خانه ؛ خانه خراب شوند ؛ به زمان و فرصت بهتری نیاز دارد تا در باب آن مفصل نوشت و این تیزهوشی و درایت و سیاستِ شیادانه را به تیزی قلم سپرد. اما آن چه در این ماجرا بسیار اهمیت دارد غفلتِ همزمان دو مرد یا همان شوهرانِ واقعیِ سهیلا هستند که به جایِ مراقبت از زن و زندگی شان کبک وار سر در برف کرده بودند و دو سال بر این همین مسیر غلط می رفتند. بی آن که چاشنی مراقبت و مواظبت و احتیاط را نیز به این عشق بیفزایند و سوپاپ های اطمینان را کمی سفت تر کنند‌. گاهی اعتمادها نه از سر لطف و محبت که از بی خردی و نادانی و جهالت است که در کشتزار زندگی می روید و رشد می کند. هر چیزی در غلافِ خودش معنا دارد که بیرون از آن حتما بی معناست. یادمان باشد که ضرباتِ سهمگین و کوبنده و گزنده الزما از سمت غریبه ها نیست. چنین شهامتی گاها از توانِ غریبه ها بیرون است. تجربه نشان داده که خودی ها در زخم زدن و آبرو بردن همیشه و همواره پیشگام اند. به گمانم در این ماجرا هر چقدر که باید یقه ی سهیلا را گرفت و او را مذمت کرد و از او تبری جست ؛ به همان میزان به شوهرانش هم گیر داد و آنان را به پای میز محکمه برد. دردناک ترین سوختن ها از کسی به ما می رسد که زمانی او را گرم در آغوش داشتیم. زمانی که فکر می کردیم تمام جان و جهان اش ماییم.
https://t.iss.one/hichjbb

#خبر #حوادث #اجتماعی #عجیب #جالب

#حکایت

@Roshanfkrane
🌱 می‌گویند: عارفی ۴۰ شبانه روز چله گرفته بود تا خدا را زیارت کند ، تمام روزها روزه بود. در حال اعتکاف. از خلق الله بریده بود. صبح به صیام و شب به قیام. زاری و تضرع به درگاه او... شب سی و ششم ندایی در خود شنید که می‌گفت: ساعت ۶ بعد از ظهر، بازار مسگران، دکان فلان مسگر برو خدا را زیارت خواهی کرد عارف از ساعت ۵ در بازار مسگران حاضر شد و در کوچه‌های بازار از پی دکان می گشت...
می‌گوید: پیرزنی را دیدم دیگ مسی به دست داشت و به مسگران نشان می داد، قصد فروش آن‌را داشت... به هر مسگری نشان می داد، وزن می کرد و می گفت: ۴ ریال و ۲۰ شاهی، پیرزن می گفت: نمی‌شود ۶ ریال بخرید؟ مسگران می‌گفتند: خیر مادر، برای ما بیش از این مبلغ نمی‌صرفد. پیرزن دیگ را روی سر نهاده و در بازار می چرخید و همه همین قیمت را می دادند. بالاخره به مسگری رسید که دکان مورد نظر من بود. مسگر به کار خود مشغول بود که پیرزن گفت: این دیگ را برای فروش آوردم به ۶ ریال می‌فروشم، خرید دارید؟ مسگر پرسید چرا به ۶ ریال؟؟ پیر زن سفره‌ی دل خود را باز کرد و گفت: پسری مریض دارم، دکتر نسخه‌ای برای او نوشته است که پول آن ۶ ریال می شود! مسگر دیگ را گرفت و گفت: این دیگ سالم و بسیار قیمتی است. حیف است بفروشی، امّا اگر اصرار داری، من آن‌را به ۲۵ ریال می‌خرم!!! پیر زن گفت: مرا مسخره می‌کنی؟!!! مسگر گفت: ابدا"! دیگ را گرفت و ۲۵ ریال در دست پیرزن گذاشت!!! پیرزن که شدیداً متعجب شده بود؛ دعا کنان دکان مسگر را ترک کرد و دوان دوان راهی خانه خود شد. من که ناظر ماجرا بودم و وقت ملاقات فراموشم شده بود، در دکان مسگر خزیدم و گفتم: عمو انگار تو کاسبی بلد نیستی؟!!! اکثر مسگران بازار این دیگ را وزن کردند و بیش از ۴ ریال و ۲۰ شاهی ندادند آنگاه تو به ۲۵ ریال می خری؟!!! مسگر پیر گفت: من دیگ نخریدم!!! من پول دادم نسخه فرزندش را بخرد، پول دادم یک هفته از فرزندش نگهداری کند، پول دادم بقیه وسایل خانه اش را نفروشد، من دیگ نخریدم...
از حرفی که زدم بسیار شرمسار شدم در فکر فرو رفته بودم که ندایی با صدای بلند گفت: با چله گرفتن و عبادت کردن کسی به زیارت ما نخواهد آمد!!! دستِ افتاده ای را بگیر و بلند کن، ما خود به زیارت تو خواهیم آمد ! گر دست فتاده‌ای بگیری...


#اندیشه #اجتماعی #تربیتی #حکایت

@Roshanfkrane