🌏 رسواییِ متقلبین !
#جعفر_بخشی_بی نیاز
نویسنده و روزنامه نگار
در جامعه ی علوی که سه نوبت در کوچه و خیابان های شهر صوت اذان به گوش می رسد ؛ بی تردید مفهوم عدالت باید که با سرزمین های دیگر متفاوت باشد. آداب اجتماعی بهتری را هم رعایت کند. زیستِ پاک و همزیستی مسالمت آمیزی را به نمایش بگذارد. حق طلب باشد و از ستم و ظلم فاصله بگیرد. دیاری که همواره از سپيده دم تاريخ تا به امروز عدالت را به عنوان یک ارزش و كيميای بشری به عنوان دغدغه فردی و اجتماعی انسان ها بر شمرده و در طلب اين گمشده ی گرانقدر فراز و نشيب های زيادی را تجربه كرده که نباید عدالت را فدای مصلحت کند و از آن ساده و بی تفاوت رد شود. جامعه ای که ضرورت انتخاب اين مضمون اصیل را بر اساس يک تعادل اقتصادی ؛ اجتماعی و سياسی فراهم كرده باشد ؛ اجازه نخواهد داد تا فردی یا افرادی در پوشش های موجه آن را خدشه دار کنند و آرمان ها و ارزش های آن را زیر سوال ببرند. ما به عدالت بیشتر نیاز داشتیم تا به انقلاب. چرا که از منظر رنج و ستمی که مردم از ناعدالتی دیده بودند انقلاب کردند تا آن را به یک ضرورت تاريخی برسانند که اگر امروز رسانده اند اما مورد توجه و اهمیت قرار نگرفته و با همان عدالت تراز ناعدالتی برقرار شده ؛ بی گمان بانیان ناعدالتی هم به خودشان خيانت كرده اند هم به مردم.
ما امروز با طبقه انبوهی از مردم در جامعه روبرو هستيم كه در وضعيت مطلوبی به لحاظ معيشتی قرار ندارند. در حالی كه بی تعارف سمت و سوی آرمانهای انقلاب در سال ۵۷ توجه به همین قشر بود و باید بعد از این همه سال بنشینیم تا به آسيب شناسی اين موضوع بپردازيم که چرا چنین وضعیتی پیدا کردیم و دقیقا از کجا و از که خوردیم. گمان داشتیم انقلاب و به طبعِ آن عدالت فضايی را برای مردم ايجاد خواهد کرد كه طبقه متمكن و اشرافيت سر سفره ی طبقه فقير بنشینند و این ناترازی را دگرگون کنند. طبقه مرفه و ثروتمند جامعه كه دغدغه ی عدالت خواهی نداشت. همچنان که حالا هم ندارد. درد و رنج را دارد طبقه ی فرودست جامعه تحمل می کند. تحولاتی كه در آن مقطع تاريخی در ایران رخ داد روی عدالت بسیار حساس بود. همین حالا هم آدم های برگزيده ی جامعه که با بقیه فرق دارند و جان و جهان شان آلوده ی زرق و برق دنیا نشده هويت مندی و شناسنامه خوشان را از محيط و فضای جبهه و جنگ وام گرفتند و خودشان را کاملا حفظ کردند. گرچه آنها در شرايطی به سر می برند كه جنگ تمام شده و جامعه ای متفاوت به وجود آمده که ارزش ها و معیار انسانی را در جبهه ها جا گذاشت و این سو حریصانه در پی منافع فردی و شخصی دوید.
وقتی ما داریم طبقه فرودست جامعه را نشان می دهیم ؛ دقیقا به افرادی اشاره داریم که به شدت در همین حکومت علوی در رنج اند و ستم می بینند و مورد ظلم واقع شده اند. مردمی که به دليل گذار نامطبوع تاريخی نتوانستند در جايگاه مطلوب خود قرار بگيرند و در فقر مطلق غرق شدند. مردمی که با آن چه از حاکمان خود دیدند و شنیدند تفاوت های زیادی داشت که واقعیت را به افتضاح سر برید و انسانیت را با تمام جلال و جبروتش به خاک مالید. از آن سو راهبران و مدیران و وزرایی که قبل و بعد از مسئولیت خود در همین انقلاب به نان و نوایی رسیدند و خودشان را کاملا بستند عدالت را به گونه ای دیگر تفسیر به رای کردند تا عیان شود که عدالت علوی چیز دیگری ست و عدالت آقایانِ مسئول چیز دیگر. البته سیاق عدالت علوی می گوید که برای حفظ سرمایه اجتماعی انقلاب حتما که باید تعارفات را کنار گذاشت. در گذر از اصلاح طلب و اصولگرا و یا وزیر و معاون و استاندار و فرماندار و هر که باید که تیغ تیز عدالت ؛ مفسدان را بی آبرو کند و پرده از رازِ زیستِ آنها بردارد. اشکال کار این جاست که متقلبین در جامه و پوشش شرع و مذهب پنهان شده اند و تفکیک آنها در این زمانه ی دغل کار ساده ای نیست. ورنه عدالت خود می گوید که راست گویان که با مردم اند و دغدغه ی مردم دارند و چونان مردم زندگی می کنند ؛ نشانی شان کجاست.
#اجتماعی #انتقادات
@Roshanfkrane
#جعفر_بخشی_بی نیاز
نویسنده و روزنامه نگار
در جامعه ی علوی که سه نوبت در کوچه و خیابان های شهر صوت اذان به گوش می رسد ؛ بی تردید مفهوم عدالت باید که با سرزمین های دیگر متفاوت باشد. آداب اجتماعی بهتری را هم رعایت کند. زیستِ پاک و همزیستی مسالمت آمیزی را به نمایش بگذارد. حق طلب باشد و از ستم و ظلم فاصله بگیرد. دیاری که همواره از سپيده دم تاريخ تا به امروز عدالت را به عنوان یک ارزش و كيميای بشری به عنوان دغدغه فردی و اجتماعی انسان ها بر شمرده و در طلب اين گمشده ی گرانقدر فراز و نشيب های زيادی را تجربه كرده که نباید عدالت را فدای مصلحت کند و از آن ساده و بی تفاوت رد شود. جامعه ای که ضرورت انتخاب اين مضمون اصیل را بر اساس يک تعادل اقتصادی ؛ اجتماعی و سياسی فراهم كرده باشد ؛ اجازه نخواهد داد تا فردی یا افرادی در پوشش های موجه آن را خدشه دار کنند و آرمان ها و ارزش های آن را زیر سوال ببرند. ما به عدالت بیشتر نیاز داشتیم تا به انقلاب. چرا که از منظر رنج و ستمی که مردم از ناعدالتی دیده بودند انقلاب کردند تا آن را به یک ضرورت تاريخی برسانند که اگر امروز رسانده اند اما مورد توجه و اهمیت قرار نگرفته و با همان عدالت تراز ناعدالتی برقرار شده ؛ بی گمان بانیان ناعدالتی هم به خودشان خيانت كرده اند هم به مردم.
ما امروز با طبقه انبوهی از مردم در جامعه روبرو هستيم كه در وضعيت مطلوبی به لحاظ معيشتی قرار ندارند. در حالی كه بی تعارف سمت و سوی آرمانهای انقلاب در سال ۵۷ توجه به همین قشر بود و باید بعد از این همه سال بنشینیم تا به آسيب شناسی اين موضوع بپردازيم که چرا چنین وضعیتی پیدا کردیم و دقیقا از کجا و از که خوردیم. گمان داشتیم انقلاب و به طبعِ آن عدالت فضايی را برای مردم ايجاد خواهد کرد كه طبقه متمكن و اشرافيت سر سفره ی طبقه فقير بنشینند و این ناترازی را دگرگون کنند. طبقه مرفه و ثروتمند جامعه كه دغدغه ی عدالت خواهی نداشت. همچنان که حالا هم ندارد. درد و رنج را دارد طبقه ی فرودست جامعه تحمل می کند. تحولاتی كه در آن مقطع تاريخی در ایران رخ داد روی عدالت بسیار حساس بود. همین حالا هم آدم های برگزيده ی جامعه که با بقیه فرق دارند و جان و جهان شان آلوده ی زرق و برق دنیا نشده هويت مندی و شناسنامه خوشان را از محيط و فضای جبهه و جنگ وام گرفتند و خودشان را کاملا حفظ کردند. گرچه آنها در شرايطی به سر می برند كه جنگ تمام شده و جامعه ای متفاوت به وجود آمده که ارزش ها و معیار انسانی را در جبهه ها جا گذاشت و این سو حریصانه در پی منافع فردی و شخصی دوید.
وقتی ما داریم طبقه فرودست جامعه را نشان می دهیم ؛ دقیقا به افرادی اشاره داریم که به شدت در همین حکومت علوی در رنج اند و ستم می بینند و مورد ظلم واقع شده اند. مردمی که به دليل گذار نامطبوع تاريخی نتوانستند در جايگاه مطلوب خود قرار بگيرند و در فقر مطلق غرق شدند. مردمی که با آن چه از حاکمان خود دیدند و شنیدند تفاوت های زیادی داشت که واقعیت را به افتضاح سر برید و انسانیت را با تمام جلال و جبروتش به خاک مالید. از آن سو راهبران و مدیران و وزرایی که قبل و بعد از مسئولیت خود در همین انقلاب به نان و نوایی رسیدند و خودشان را کاملا بستند عدالت را به گونه ای دیگر تفسیر به رای کردند تا عیان شود که عدالت علوی چیز دیگری ست و عدالت آقایانِ مسئول چیز دیگر. البته سیاق عدالت علوی می گوید که برای حفظ سرمایه اجتماعی انقلاب حتما که باید تعارفات را کنار گذاشت. در گذر از اصلاح طلب و اصولگرا و یا وزیر و معاون و استاندار و فرماندار و هر که باید که تیغ تیز عدالت ؛ مفسدان را بی آبرو کند و پرده از رازِ زیستِ آنها بردارد. اشکال کار این جاست که متقلبین در جامه و پوشش شرع و مذهب پنهان شده اند و تفکیک آنها در این زمانه ی دغل کار ساده ای نیست. ورنه عدالت خود می گوید که راست گویان که با مردم اند و دغدغه ی مردم دارند و چونان مردم زندگی می کنند ؛ نشانی شان کجاست.
#اجتماعی #انتقادات
@Roshanfkrane
🌏 من پزشکیان هستم !
#جعفر_بخشی_بی نیاز
نویسنده و روزنامه نگار
🌐 افسرده گی ؛ اضطراب ؛ انزوا ؛ اختلال تمرکز ؛ و نوعی گیجی و منگی ممتد در جامعه ی منزوی شده ی ایران رخ نمایان کرده که حاصل بحران اقتصادی و تروماهای اجتماعی و سیاسی ست که دارد روز به روز فربه تر می شود و خودش را بیشتر نشان می دهد. در طی این چند سال نابسامانی روحی و آشفتگی های جسمی که حتی کار را به خودکشی رسانده به جایی رسیده که آشکارا حقیقت خودش دهان باز کرده و از حرف به فریاد رسیده. دیگر نمی شود پرده را کشید تا رازها پنهان بماند و کسی نداند آن پشت چه خبر است. انگار داریم لحظه به لحظه به لبه ی پرتگاه نزدیک می شویم. نه توان ایستایی در برابر هجوم سیلابی چنین ویرانگر را داریم تا در برابر آن مقاومت کنیم و نه زور و قدرتی باقی مانده تا برایش به دنبال چاره باشیم. ما بر زمینی افتادیم که بلند شدن از آن در این شرائط صعب و دشوار تقریبا غیر ممکن است. مگر دستهایی قوی تر از ما بر برخواستن ما همت کنند و ورق را برگردانند. روزنه ای بگشایند و ما را به معجزه امیدوار کنند. ورنه از این امام زاده شفایی نیست. برخی رفتارها و گفتارها دستاورد پوچی دارد تا عملا عجز را به تصویر درآورد و با زبان بی زبانی بگوید من بی تقصیرم. من مقصر نیستم.
🌐 آب یک پارچ در لیوان جا نمی گیرد. نه زور می فهمد و نه تحلیل و منطق می پذیرد. ظرفیت لیوان مشخص است. اندازه اش هم معلوم است. آب پارچ که در آن ریخته شود تا جایی که بتواند و قواره اش اجاره دهد ؛ آن را پر می کند. اما مابقی آب سر ریز می شود و لیوان را شرمنده و شرمسار پارچ می کند. یا کفش شماره ۳۸ به پای ۴۳ نمی رود. او هم نه فشار می پذیرد و نه تحمل آن را دارد. هر قواره ای اندازه اش معلوم و هویداست. هر توانی مرز و محدوده دارد. هر آدمی ظرفی دارد که به همان انداره باید پر شود. بیشتر که باشد بیرون می ریزد و همگان را متوجه این ناترازی و ناهمگونی می کند. برخی جایگاه ها ممکن است بتواند فرد یا افرادی را سرپا نگهدارد. اما دائمی نیست. کمی زمان که بگذرد ؛ روزهای سخت که بیاید ؛ اوضاع که رو به خرابی و ویرانی برود ؛ ستون ها و پایه ها شروع به لرزیدن می کند و آن قواره ی ناهمگون ؛ خودش را نشان می دهد. برای همین است که روزگار برای پاهای لنگ همیشه در آستین سنگ پنهان دارد.
🌐 پزشکیان بر اساس گفته ها و شنیده ها انسان بزرگی ست. امورات خیر زیاد داشته و بر رفتار انسانی بین دوستان و همکاران و خانواده شهره بوده. وفای به همسر هم که مزید بر علت شده و از او مردی وفادار و نمک شناس ساخته. اینها اما با قواره ای که بر تنش دوخته شد مغایر است. او در اهواز لباس کارگری به تن کرده و برای ساخت یک دیوار مدرسه ؛ بیل به دست گرفته و کارگری کرده. بی گمان رییس جمهور تافته ی جدا بافته نیست. او هم آدمی ست مثل مابقی آدمهای دیگر. فرق رییس جمهور اما فقط در یک چیز هویدا می شود. و آن هوشیاری و زیرکی و درایت و تدبیر و تخصص و کارآیی و شناخت دقیق اوضاع برای نشستن در جایگاه رییس جمهوری ست. یعنی باید ببیند میتواند پارچ آب را در خودش جای دهد یا نه. آن چه در این مدت از پزشکیان و تیمش مشهود بود و بی پرده رخ نشان داد گفت که قواره ی پزشکیان برای منصب و جایگاه ناتراز بود. آن چه در جامعه از در و دیوار می بارد ناامیدیِ آرایی ست که به صندوق پزشکیان ریخته شد. او با لباس کارگری در اهواز همان پزشکیان واقعی را نشان داد. همانی که باید باشد. بی تعارف و بدون هر گونه زیاده گویی. مردی که ساده وار بیل به دست می گیرد و کارگری می کند. نجیب است و بابت همان کار هم مزد می گیرد. حتی اگر طبیب باشد. دیواری که پزشکیان برای آن بیل زد آشکارا عیار او را رونمایی کرد. خودِ پزشکیان گفت من همینم. همین که می بینید. همین دیوار. همین ملات. همین بیل و همین لباس. مابقی آب پارچ است که بیرون ریخته و لیوان را شرمنده و شرمسار خود کرده است.
#اجتماعی #سیاسی #انتقادات
@Roshanfkrane
#جعفر_بخشی_بی نیاز
نویسنده و روزنامه نگار
🌐 افسرده گی ؛ اضطراب ؛ انزوا ؛ اختلال تمرکز ؛ و نوعی گیجی و منگی ممتد در جامعه ی منزوی شده ی ایران رخ نمایان کرده که حاصل بحران اقتصادی و تروماهای اجتماعی و سیاسی ست که دارد روز به روز فربه تر می شود و خودش را بیشتر نشان می دهد. در طی این چند سال نابسامانی روحی و آشفتگی های جسمی که حتی کار را به خودکشی رسانده به جایی رسیده که آشکارا حقیقت خودش دهان باز کرده و از حرف به فریاد رسیده. دیگر نمی شود پرده را کشید تا رازها پنهان بماند و کسی نداند آن پشت چه خبر است. انگار داریم لحظه به لحظه به لبه ی پرتگاه نزدیک می شویم. نه توان ایستایی در برابر هجوم سیلابی چنین ویرانگر را داریم تا در برابر آن مقاومت کنیم و نه زور و قدرتی باقی مانده تا برایش به دنبال چاره باشیم. ما بر زمینی افتادیم که بلند شدن از آن در این شرائط صعب و دشوار تقریبا غیر ممکن است. مگر دستهایی قوی تر از ما بر برخواستن ما همت کنند و ورق را برگردانند. روزنه ای بگشایند و ما را به معجزه امیدوار کنند. ورنه از این امام زاده شفایی نیست. برخی رفتارها و گفتارها دستاورد پوچی دارد تا عملا عجز را به تصویر درآورد و با زبان بی زبانی بگوید من بی تقصیرم. من مقصر نیستم.
🌐 آب یک پارچ در لیوان جا نمی گیرد. نه زور می فهمد و نه تحلیل و منطق می پذیرد. ظرفیت لیوان مشخص است. اندازه اش هم معلوم است. آب پارچ که در آن ریخته شود تا جایی که بتواند و قواره اش اجاره دهد ؛ آن را پر می کند. اما مابقی آب سر ریز می شود و لیوان را شرمنده و شرمسار پارچ می کند. یا کفش شماره ۳۸ به پای ۴۳ نمی رود. او هم نه فشار می پذیرد و نه تحمل آن را دارد. هر قواره ای اندازه اش معلوم و هویداست. هر توانی مرز و محدوده دارد. هر آدمی ظرفی دارد که به همان انداره باید پر شود. بیشتر که باشد بیرون می ریزد و همگان را متوجه این ناترازی و ناهمگونی می کند. برخی جایگاه ها ممکن است بتواند فرد یا افرادی را سرپا نگهدارد. اما دائمی نیست. کمی زمان که بگذرد ؛ روزهای سخت که بیاید ؛ اوضاع که رو به خرابی و ویرانی برود ؛ ستون ها و پایه ها شروع به لرزیدن می کند و آن قواره ی ناهمگون ؛ خودش را نشان می دهد. برای همین است که روزگار برای پاهای لنگ همیشه در آستین سنگ پنهان دارد.
🌐 پزشکیان بر اساس گفته ها و شنیده ها انسان بزرگی ست. امورات خیر زیاد داشته و بر رفتار انسانی بین دوستان و همکاران و خانواده شهره بوده. وفای به همسر هم که مزید بر علت شده و از او مردی وفادار و نمک شناس ساخته. اینها اما با قواره ای که بر تنش دوخته شد مغایر است. او در اهواز لباس کارگری به تن کرده و برای ساخت یک دیوار مدرسه ؛ بیل به دست گرفته و کارگری کرده. بی گمان رییس جمهور تافته ی جدا بافته نیست. او هم آدمی ست مثل مابقی آدمهای دیگر. فرق رییس جمهور اما فقط در یک چیز هویدا می شود. و آن هوشیاری و زیرکی و درایت و تدبیر و تخصص و کارآیی و شناخت دقیق اوضاع برای نشستن در جایگاه رییس جمهوری ست. یعنی باید ببیند میتواند پارچ آب را در خودش جای دهد یا نه. آن چه در این مدت از پزشکیان و تیمش مشهود بود و بی پرده رخ نشان داد گفت که قواره ی پزشکیان برای منصب و جایگاه ناتراز بود. آن چه در جامعه از در و دیوار می بارد ناامیدیِ آرایی ست که به صندوق پزشکیان ریخته شد. او با لباس کارگری در اهواز همان پزشکیان واقعی را نشان داد. همانی که باید باشد. بی تعارف و بدون هر گونه زیاده گویی. مردی که ساده وار بیل به دست می گیرد و کارگری می کند. نجیب است و بابت همان کار هم مزد می گیرد. حتی اگر طبیب باشد. دیواری که پزشکیان برای آن بیل زد آشکارا عیار او را رونمایی کرد. خودِ پزشکیان گفت من همینم. همین که می بینید. همین دیوار. همین ملات. همین بیل و همین لباس. مابقی آب پارچ است که بیرون ریخته و لیوان را شرمنده و شرمسار خود کرده است.
#اجتماعی #سیاسی #انتقادات
@Roshanfkrane
🌏 قلاب ها ... !
#جعفر_بخشی_بی_نیاز
نویسنده و روزنامه نگار
🌐 این یک خطای شناختی و تصور خام است که گمان کنیم هر کسی به سمت ما دست دراز می کند تا دست مان را بگیرد و به یاری مان برخیزد ؛ حتما به واژه ی خیر و انسانیت می اندیشد و برای ما در آستین برکت و نان دارد. این یک بیرون بودگی خیالی و حتی عقلی ست که جایگاه هر کسی را به مثابه جایگاه خودمان ترسیم کنیم و او را عاری از دغل و دروغ و فریب بدانیم. آنان که خلق را موعظه می کنند ؛ خلق را سرکیسه هم می کنند. ما هیچ روایت دقیق و عمیقی از رفاقت ها آن هم در این شرائط وانفسا و دشوار از کسی نداریم. انگار همه آمده اند کلاه بردارند یا کلاه بگذارند. فقط شکل و اندازه ی کلاه با هم فرق م کند. رخدادی که متاسفانه هر روز مستمر است و آمده که همه را به اشکال مختلف در این جامعه فریب دهد. می گویند هیچ گربه ای محض رضای خدا موش نمی گیرد. طعمه که به دهان شیرین بیاید ؛ قلاب خودش طعمه را می گیرد و هر کجا که باشد ؛ آن را صید می کند. گاها طعمه هایی هم صید می شوند که قلاب ها را به تمسخر گرفته اند.
🌐 این روزها در فضای مجازی یا فضای عمومی قلاب ها همه جا آویزان اند. منتظرند طعمه صید کنند. آدم عاقل آن است تا خودش را از این قلاب ها دور کند و بر سر عقل ؛ تن به نادانی و جهالت ندهد و به ساده گی فریب نخورد. برخی اما خودشان انگار آماده اند یا جسارتا کرم دارند تا به قلاب گیر کنند و طعمه شوند. بعد ها که سوال می کنیم چرا ؛ پاسخ این است که اعتماد کردیم. انسان قابلی بود. موجه بود. به رفتار و کردار چنان زیبنده بود که گویی از نواده گان پیامبر است. جوری حرف زد. جوری راه رفت. جوری نگاه کرد. جوری خندید. جوری دل مان را برد که گفتیم کلید فقط دست اوست. زود پسر خاله شدیم و به او اعتماد کردیم. زمانی بیدار شدیم و فهمیدیم چه کلاه گشادی سرمان رفته که هم پول مان را دادیم هم آبرویمان.
🌐 هر که باشیم و هر چه باشیم قلاب ها پیرامون ما آویزان است. از آن گریزی هم نیست حتی اگر بخواهیم عاقل باشیم و درست زندگی کنیم. آن ها که راه های برون رفتن زندگی روزمره از سلطه قواعد ابزاری و سود جویانه آن را بدانند ؛ بی گمان هم بر سر عقل اند و هم یک پله از مابقی آدمها جلوترند. این که قابلیت ها و توان های فردی و جمعی ما دست ما را بگیرد و ما را بالا ببرد نه قلاب ها ؛ هنر خوب زیستن است که همه ندارند. هر شکلی از شکوفایی در زندگی روزمره ی ما رخ دهد به شکوفایی عقلی و روحی و جسمی ما نیازمند است نه قلاب. چشمه آن است که خودش بجوشد. با دبه آب آوردن و درون چشمه ریختن ؛ چشمه را نمی جوشاند. وقتی قرار است قانون و عقل و منطق در امور دخیل نباشد و قلاب ها گره بگشایند ؛ آن گاه دست گرفتن به پا گرفتن منتهی می شود و لنگ ها را ور می اندازد تا طرف با مغز بر زمین بخورد و یارای برخواستن نداشته باشد. وقتی قرار است راه راست با راه کج عوض شود و لقمه چند دور بچرخد تا به دهان برسد هم نمی رسد ؛ اگر هم برسد وسط گلو گیر می کند. شاید همین است که احمق ها را به بهشت راه نمی دهند.
#اجتماعی #انتقادات
@Roshanfkrane
#جعفر_بخشی_بی_نیاز
نویسنده و روزنامه نگار
🌐 این یک خطای شناختی و تصور خام است که گمان کنیم هر کسی به سمت ما دست دراز می کند تا دست مان را بگیرد و به یاری مان برخیزد ؛ حتما به واژه ی خیر و انسانیت می اندیشد و برای ما در آستین برکت و نان دارد. این یک بیرون بودگی خیالی و حتی عقلی ست که جایگاه هر کسی را به مثابه جایگاه خودمان ترسیم کنیم و او را عاری از دغل و دروغ و فریب بدانیم. آنان که خلق را موعظه می کنند ؛ خلق را سرکیسه هم می کنند. ما هیچ روایت دقیق و عمیقی از رفاقت ها آن هم در این شرائط وانفسا و دشوار از کسی نداریم. انگار همه آمده اند کلاه بردارند یا کلاه بگذارند. فقط شکل و اندازه ی کلاه با هم فرق م کند. رخدادی که متاسفانه هر روز مستمر است و آمده که همه را به اشکال مختلف در این جامعه فریب دهد. می گویند هیچ گربه ای محض رضای خدا موش نمی گیرد. طعمه که به دهان شیرین بیاید ؛ قلاب خودش طعمه را می گیرد و هر کجا که باشد ؛ آن را صید می کند. گاها طعمه هایی هم صید می شوند که قلاب ها را به تمسخر گرفته اند.
🌐 این روزها در فضای مجازی یا فضای عمومی قلاب ها همه جا آویزان اند. منتظرند طعمه صید کنند. آدم عاقل آن است تا خودش را از این قلاب ها دور کند و بر سر عقل ؛ تن به نادانی و جهالت ندهد و به ساده گی فریب نخورد. برخی اما خودشان انگار آماده اند یا جسارتا کرم دارند تا به قلاب گیر کنند و طعمه شوند. بعد ها که سوال می کنیم چرا ؛ پاسخ این است که اعتماد کردیم. انسان قابلی بود. موجه بود. به رفتار و کردار چنان زیبنده بود که گویی از نواده گان پیامبر است. جوری حرف زد. جوری راه رفت. جوری نگاه کرد. جوری خندید. جوری دل مان را برد که گفتیم کلید فقط دست اوست. زود پسر خاله شدیم و به او اعتماد کردیم. زمانی بیدار شدیم و فهمیدیم چه کلاه گشادی سرمان رفته که هم پول مان را دادیم هم آبرویمان.
🌐 هر که باشیم و هر چه باشیم قلاب ها پیرامون ما آویزان است. از آن گریزی هم نیست حتی اگر بخواهیم عاقل باشیم و درست زندگی کنیم. آن ها که راه های برون رفتن زندگی روزمره از سلطه قواعد ابزاری و سود جویانه آن را بدانند ؛ بی گمان هم بر سر عقل اند و هم یک پله از مابقی آدمها جلوترند. این که قابلیت ها و توان های فردی و جمعی ما دست ما را بگیرد و ما را بالا ببرد نه قلاب ها ؛ هنر خوب زیستن است که همه ندارند. هر شکلی از شکوفایی در زندگی روزمره ی ما رخ دهد به شکوفایی عقلی و روحی و جسمی ما نیازمند است نه قلاب. چشمه آن است که خودش بجوشد. با دبه آب آوردن و درون چشمه ریختن ؛ چشمه را نمی جوشاند. وقتی قرار است قانون و عقل و منطق در امور دخیل نباشد و قلاب ها گره بگشایند ؛ آن گاه دست گرفتن به پا گرفتن منتهی می شود و لنگ ها را ور می اندازد تا طرف با مغز بر زمین بخورد و یارای برخواستن نداشته باشد. وقتی قرار است راه راست با راه کج عوض شود و لقمه چند دور بچرخد تا به دهان برسد هم نمی رسد ؛ اگر هم برسد وسط گلو گیر می کند. شاید همین است که احمق ها را به بهشت راه نمی دهند.
#اجتماعی #انتقادات
@Roshanfkrane
🌏 یک کشیده ۸۴ میلیارد تومان !
🌑 #جعفر_بخشی_بی_نیاز
نویسنده و روزنامه نگار
🌐 هرگز و هیچ زمان نمیتوان معرفی کرد او را که در تعارُفِ تعریفها توصیف نمی شود. که مقامش و جایگاهش فراتر از هر باوری قرار دارد که پادشاه عاطفه نه بر تخت عقیده که بر اریکه ی عشق است. او را باید بیرون از مرز باورها قرار داد تا زیر سایهاش بارور شد که او فراتر از هر مرزی استقرار می یابد تا موجب قرار شود. خاصه آنهایی که درد را نه به زبان که در نهان تاب میآورند. که دوست داشتن های او از جنس زبان نیست، از جوهره ی جان است. تنها کسی که دوست داشتنش نه سند مالکیت که مسند هویت است.
🌐 حالا در یک برنامه تلویریونی در مصر قرار است او که پشت پرده است ۵۰ میلیون پوند بگیرد که به عبارتی به پول بی ارزشِ ما می شود ۸۴ میلیارد تومان. تا اویی که این سمت پرده نشسته است را سیلی بزند. او که قرار است این کشیده را بخورد همه چیز را می داند ؛ حتی سیلی زننده را هم خوب می شناسد. اما او که قرار است سیلی بزند هیچ نمی داند. آمده یک کشیده بزند و ۸۴ میلیارد تومان بگیرد و برود. پولی که اگر تمام عمر سگ دو بزند یک سوم آن را هم به دست نمی آورد. پس این فرصت طلایی را نباید از دست بدهد. موقعیتی که شانس را تا دم گوشش آورده و بخت و اقبالش را بلند کرده.
🌐 پرده کنار می رود. کلی جمعیت روبروی دوربین ها نشسته اند تا این صحنه تماشایی را ببینند. پسر از پشت پرده بیرون می آید و در کمال ناباوری مادرش را نشسته روی صندلی می بیند. قرار است این کشیده ی ۸۴ میلیاردی توی صورت مادر بنشیند. سکوتی سنگین سالن را فرا گرفته. هیچ صدایی نمی آید. مادر اشاره می کند که سیلی ات را بزن و پول را بگیر و برو. اشاره به حرف می رسد. به فریاد حتی. مادر می گوید بزن. کمی بعد گریه هم چاشنی التماس می شود. فریاد مادر سالن را از سکوت بیرون آورده. پسر دو زانو روبروی مادر بر زمین می نشیند. دستان مادر را می گیرد و بر صورت خود می زند. آن قدر که صورتش را کبود می کند. از مادر التماس که بزن و از پسر امتناع که نمی زنم. تو مرا بزن. دست آخر هر دو در آغوش هم به گریه ی طولانی می رسند تا فضایی رویایی و رمانتیک در سالن حکمفرما شود و همه را بگریاند. تلویزیون مصر این جایزه ی بزرگ را نه به پسر که به مادر تقدیم می کند که توانسته چنین فرزندی را تربیت کند.
#مفهومی #مهربانی
@Roshanfkrane
🌑 #جعفر_بخشی_بی_نیاز
نویسنده و روزنامه نگار
🌐 هرگز و هیچ زمان نمیتوان معرفی کرد او را که در تعارُفِ تعریفها توصیف نمی شود. که مقامش و جایگاهش فراتر از هر باوری قرار دارد که پادشاه عاطفه نه بر تخت عقیده که بر اریکه ی عشق است. او را باید بیرون از مرز باورها قرار داد تا زیر سایهاش بارور شد که او فراتر از هر مرزی استقرار می یابد تا موجب قرار شود. خاصه آنهایی که درد را نه به زبان که در نهان تاب میآورند. که دوست داشتن های او از جنس زبان نیست، از جوهره ی جان است. تنها کسی که دوست داشتنش نه سند مالکیت که مسند هویت است.
🌐 حالا در یک برنامه تلویریونی در مصر قرار است او که پشت پرده است ۵۰ میلیون پوند بگیرد که به عبارتی به پول بی ارزشِ ما می شود ۸۴ میلیارد تومان. تا اویی که این سمت پرده نشسته است را سیلی بزند. او که قرار است این کشیده را بخورد همه چیز را می داند ؛ حتی سیلی زننده را هم خوب می شناسد. اما او که قرار است سیلی بزند هیچ نمی داند. آمده یک کشیده بزند و ۸۴ میلیارد تومان بگیرد و برود. پولی که اگر تمام عمر سگ دو بزند یک سوم آن را هم به دست نمی آورد. پس این فرصت طلایی را نباید از دست بدهد. موقعیتی که شانس را تا دم گوشش آورده و بخت و اقبالش را بلند کرده.
🌐 پرده کنار می رود. کلی جمعیت روبروی دوربین ها نشسته اند تا این صحنه تماشایی را ببینند. پسر از پشت پرده بیرون می آید و در کمال ناباوری مادرش را نشسته روی صندلی می بیند. قرار است این کشیده ی ۸۴ میلیاردی توی صورت مادر بنشیند. سکوتی سنگین سالن را فرا گرفته. هیچ صدایی نمی آید. مادر اشاره می کند که سیلی ات را بزن و پول را بگیر و برو. اشاره به حرف می رسد. به فریاد حتی. مادر می گوید بزن. کمی بعد گریه هم چاشنی التماس می شود. فریاد مادر سالن را از سکوت بیرون آورده. پسر دو زانو روبروی مادر بر زمین می نشیند. دستان مادر را می گیرد و بر صورت خود می زند. آن قدر که صورتش را کبود می کند. از مادر التماس که بزن و از پسر امتناع که نمی زنم. تو مرا بزن. دست آخر هر دو در آغوش هم به گریه ی طولانی می رسند تا فضایی رویایی و رمانتیک در سالن حکمفرما شود و همه را بگریاند. تلویزیون مصر این جایزه ی بزرگ را نه به پسر که به مادر تقدیم می کند که توانسته چنین فرزندی را تربیت کند.
#مفهومی #مهربانی
@Roshanfkrane
🌏 از بهمن تا بهمن !
#جعفر_بخشی_بی_نیاز
نویسنده و روزنامه نگار
به فضل خدا و زیر سایه ی خمینی ؛ شاه برامون ده میلیارد دلار ( در سال ۱۳۵۷ ) پول گذاشته و روزی هم می توانیم ۲۵۰ میلیون دلار نفت صادر کنیم. و ما یکی از ثروتمندترین مردم دنیا هستیم. دل تون رو محکم کنم. وضع مالی شما از تمام مردم دنیا بهتره. اصلا ترس از کمبود نداشته باشید. ما به طرف تثبیتِ بیشتر ؛ و استحکام بیشتر ؛ و عظمت بیشتر ؛ و موفقیت بیشتر ؛ با سرعت بیشتر داریم جلو می ریم. اینها بخش کوچکی از صحبت های مرحوم هاشمی رفسنجانی ست. زمانی که با شور و حرارت از پیروی انقلاب می گفت و این حرکت آرمانی را تمام و کمال می ستود. وعده ی زندگی خوب. نفت میان سفره. تضمینِ زندگی میلیون ها ایرانی به برکتِ انقلاب. جایی که گفته بودند اگر وزارت اوقاف از ما باشد ؛ یک نفر هم وزیر اوقافش بکنیم ؛ آن وقت ببینید که این طوری که الان دارد لوطی خور میشود ؛ نخواهد شد. دست ما بدهید تا ببینید چه خواهد شد. آن وقت ببینید که ما با همین اوقاف این فقرا را غنی شان میکنیم. اجازه بدهید مالیات اسلامی را به آن طوری که اسلام با شمشیر میگرفت بگیریم از مردم. آن وقت ببینید که دیگر یک فقیر در این کشور باقی نمی ماند. من برای شما راه هم میسازم. من برای شما کشتی هم میخرم و ... !
به شوری بزرگ نشسته بودیم ؛ چنان که به هر کجا که نظر می کردیم آسمان رنگِ دیگری داشت. زمین جور دیگری می جوشید و دشت ها انگار همه از گل پر شده بود. حال تمامِ آدمها میزان بود و خانه ها همه به شکلِ بهشت درآمده بود. کوچه ها و خیابان ها از رایحه ی معرفت سرشار بود. دست ها در دست ها قلاب شده بود و شانه ها برای مرهم و التیام به هم تکیه داده بود. داشتیم سنگین ترین غم های عالم را از دوش بر می داشتیم. دردها را بیرون می ریختیم و غصه ها را از تن می تکاندیم. داشتیم به شهری با شکوه می رسیدیم که ستاره ها در آن پیدا بود و نشانی ماه سر راست ترین آدرسِ دنیا را داشت. زیباترین شمایلِ انسانی در قاب ها نقش بسته بود تا شریف ترین انجمن ها و محفل ها خلق شود. تا آقا بوده گی خودش را نشان دهد. تا آقاها معرفی شوند و خودشان را به رخ بکشند. رنجهای نهفته و حرف های نگفته ی تلنبار شده را که مردم تاب آورده بودند به هم می گفتند و نفس می کشیدند. تکان هایی که تکانه های خاطراتی تلخ بود که هنوز از جان تکانده نشده بود و زمان می خواست تا از جان رها شود. تا بار تنهایی به زمین برسد. آدمهایی که خسته از نبردی دشوار با نبودن ها آمده بودند تا کنار هم کمی بنشینند و دمی از بار سنگینِ بودنها کم کنند.
به ما گفته بودند که روزگارِ تازه ای می آید تا سیاه ها و سفیدها در هم بریزد و رنگ و رونق و شکوه در همین کشور و وطن توی تمام دشت ها کاشته شود. گفته بودند از زندگی و شادیها و لوازم آن بیشتر برایمان خواهند نوشت و بیشتر خواهند گفت. و از امیدی که در دل جان اهالی جامعه روشن می شود. تا دل نوازان و ناز نازان از راه برسند و هوایِ خوشِ آزادی در تن جامعه به نقش و نگار بنشیند. تا به نبضِ زندگی خواهی و شور و شوق اهالی جامعه جانی تازه بیاید و ملتی را سرمستِ این شوق کند. که به طرحی نو سیاست را و اهالی آن را از کرختی و خمودی به در آورد و مسائل مبتلا به عالم سیاست را از عبوسی بیرون بکشد. اصلا سیاست داشت با زندگی آشتی میکرد آن زمان. داشت هوا عوض می شد. داشت مملکت به نوایی می رسید. آن نسلِ پر از امید و آرزو و ایران خواهی ؛ داشت نقش خود را بر تاریخ این سرزمین میزد و مزهای از حس اعتماد به نفس را در نزد ایرانیان میکاشت که ما میتوانیم که این جامعه را از غم و غصه نجاتش دهیم. ولی سیاست در این موطن ؛ عبوس تر از آن بود که به دل نوازانِ جامعه رویِ خوش نشان دهد. سیاست گذران رسمی و یقه سفیدها آن چنان دور از حال و هوای جامعه سیر می کردند که نخواهند و نتوانند و نگذارند تاجامعه هوایی بخورد. همین شد که دیری نپایید که آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت. درها بسته شد. امیدها به یاس رسید. آرزوها به گِل نشست. آمال و امیدها خانه نشین شد. و عطشِ اول شدن ها و بالا نشستن ها بسیاری را ذیل رذلیت ها نشاند. بر صدر نشینی که محصول سد کردن راه دیگران شد ؛ فتح قله نبود که سقوط از قله را به نمایش گذاشت.
#اجتماعی #سیاسی #اندیشه
@Roshanfkrane
#جعفر_بخشی_بی_نیاز
نویسنده و روزنامه نگار
به فضل خدا و زیر سایه ی خمینی ؛ شاه برامون ده میلیارد دلار ( در سال ۱۳۵۷ ) پول گذاشته و روزی هم می توانیم ۲۵۰ میلیون دلار نفت صادر کنیم. و ما یکی از ثروتمندترین مردم دنیا هستیم. دل تون رو محکم کنم. وضع مالی شما از تمام مردم دنیا بهتره. اصلا ترس از کمبود نداشته باشید. ما به طرف تثبیتِ بیشتر ؛ و استحکام بیشتر ؛ و عظمت بیشتر ؛ و موفقیت بیشتر ؛ با سرعت بیشتر داریم جلو می ریم. اینها بخش کوچکی از صحبت های مرحوم هاشمی رفسنجانی ست. زمانی که با شور و حرارت از پیروی انقلاب می گفت و این حرکت آرمانی را تمام و کمال می ستود. وعده ی زندگی خوب. نفت میان سفره. تضمینِ زندگی میلیون ها ایرانی به برکتِ انقلاب. جایی که گفته بودند اگر وزارت اوقاف از ما باشد ؛ یک نفر هم وزیر اوقافش بکنیم ؛ آن وقت ببینید که این طوری که الان دارد لوطی خور میشود ؛ نخواهد شد. دست ما بدهید تا ببینید چه خواهد شد. آن وقت ببینید که ما با همین اوقاف این فقرا را غنی شان میکنیم. اجازه بدهید مالیات اسلامی را به آن طوری که اسلام با شمشیر میگرفت بگیریم از مردم. آن وقت ببینید که دیگر یک فقیر در این کشور باقی نمی ماند. من برای شما راه هم میسازم. من برای شما کشتی هم میخرم و ... !
به شوری بزرگ نشسته بودیم ؛ چنان که به هر کجا که نظر می کردیم آسمان رنگِ دیگری داشت. زمین جور دیگری می جوشید و دشت ها انگار همه از گل پر شده بود. حال تمامِ آدمها میزان بود و خانه ها همه به شکلِ بهشت درآمده بود. کوچه ها و خیابان ها از رایحه ی معرفت سرشار بود. دست ها در دست ها قلاب شده بود و شانه ها برای مرهم و التیام به هم تکیه داده بود. داشتیم سنگین ترین غم های عالم را از دوش بر می داشتیم. دردها را بیرون می ریختیم و غصه ها را از تن می تکاندیم. داشتیم به شهری با شکوه می رسیدیم که ستاره ها در آن پیدا بود و نشانی ماه سر راست ترین آدرسِ دنیا را داشت. زیباترین شمایلِ انسانی در قاب ها نقش بسته بود تا شریف ترین انجمن ها و محفل ها خلق شود. تا آقا بوده گی خودش را نشان دهد. تا آقاها معرفی شوند و خودشان را به رخ بکشند. رنجهای نهفته و حرف های نگفته ی تلنبار شده را که مردم تاب آورده بودند به هم می گفتند و نفس می کشیدند. تکان هایی که تکانه های خاطراتی تلخ بود که هنوز از جان تکانده نشده بود و زمان می خواست تا از جان رها شود. تا بار تنهایی به زمین برسد. آدمهایی که خسته از نبردی دشوار با نبودن ها آمده بودند تا کنار هم کمی بنشینند و دمی از بار سنگینِ بودنها کم کنند.
به ما گفته بودند که روزگارِ تازه ای می آید تا سیاه ها و سفیدها در هم بریزد و رنگ و رونق و شکوه در همین کشور و وطن توی تمام دشت ها کاشته شود. گفته بودند از زندگی و شادیها و لوازم آن بیشتر برایمان خواهند نوشت و بیشتر خواهند گفت. و از امیدی که در دل جان اهالی جامعه روشن می شود. تا دل نوازان و ناز نازان از راه برسند و هوایِ خوشِ آزادی در تن جامعه به نقش و نگار بنشیند. تا به نبضِ زندگی خواهی و شور و شوق اهالی جامعه جانی تازه بیاید و ملتی را سرمستِ این شوق کند. که به طرحی نو سیاست را و اهالی آن را از کرختی و خمودی به در آورد و مسائل مبتلا به عالم سیاست را از عبوسی بیرون بکشد. اصلا سیاست داشت با زندگی آشتی میکرد آن زمان. داشت هوا عوض می شد. داشت مملکت به نوایی می رسید. آن نسلِ پر از امید و آرزو و ایران خواهی ؛ داشت نقش خود را بر تاریخ این سرزمین میزد و مزهای از حس اعتماد به نفس را در نزد ایرانیان میکاشت که ما میتوانیم که این جامعه را از غم و غصه نجاتش دهیم. ولی سیاست در این موطن ؛ عبوس تر از آن بود که به دل نوازانِ جامعه رویِ خوش نشان دهد. سیاست گذران رسمی و یقه سفیدها آن چنان دور از حال و هوای جامعه سیر می کردند که نخواهند و نتوانند و نگذارند تاجامعه هوایی بخورد. همین شد که دیری نپایید که آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت. درها بسته شد. امیدها به یاس رسید. آرزوها به گِل نشست. آمال و امیدها خانه نشین شد. و عطشِ اول شدن ها و بالا نشستن ها بسیاری را ذیل رذلیت ها نشاند. بر صدر نشینی که محصول سد کردن راه دیگران شد ؛ فتح قله نبود که سقوط از قله را به نمایش گذاشت.
#اجتماعی #سیاسی #اندیشه
@Roshanfkrane
🌏 زنی با دو شوهر !
🌑 #جعفر_بخشی بی نیاز
نویسنده و روزنامه نگار
🌐 گاهی یک خبر می تواند تمامِ جامعه را به شوک فرو برده و هزار سوال بی پاسخ خلق کند. از چراییِ این رخداد بگوید و علت های آن را جویا شود. گرچه برخی اخبار در لایه هایِ همان اتفاقِ عجیب علت ها را کشته و از میان برداشته. چرا که هر دلیلی هم رو شود و بهانه ای بیاید پاسخ روشنی برای آن اتفاق ندارد. در جهانِ شلوغِ خبر اگر سگی ؛ بر تنِ آدمی زخم بزند ؛ خبر نیست. عادتِ سگ همین است که گاز بگیرد. اما خبر اگر وارونه شود و آدمی سگی را گاز بگیرد ؛ حتما که می تواند نه یک خبر ساده و معمولی که به یک رویداد جنجالی هم ختم شود و چراییِ آن بارها و بارها زیر تیغِ استدلال و اما و اگر برود. که کمتر آدمی ست که بتواند و بلد باشد سگ گاز بگیرد. گرچه آدمها در پاچه گرفتن گاهی از سگ ها هم بسیار جلوترند. حالا اما خبری در تهران روایت شده که بی مناسبت به گاز گرفتن سگ نیست. زنی که همزمان و به طور کاملا رسمی دو شوهر عقدی داشته. با دو خانه ی مجزا. دو زندگی مجزا. و دو مرد مجزا. پروندهای عجیب و غیر منتظره که نشان می دهد این زن با یک برنامه ریزی حساب شده که البته هنوز علتِ آن روشن نشده ؛ همزمان با دو مرد ازدواج کرده است. جالب آن که این ماجرای عجیب زمانی فاش شده و کار دست زن داده که شوهر دوم پس از مشکوک شدن به رفتارهای او تصمیم گرفته همسرش را تعقیب کند. این تعقیب و گریز اما خروجی خوبی نداشته و در وزنِ یک خبر جنجالی همه را بهت زده کرده است.
🌐 هنگامی که موضوع به پلیس گزارش شد ؛ مأموران پس از دریافت گزارش به محل حادثه اعزام شده و با ورود به خانه ؛ مردی را در آنجا یافتند که مدعی بود همسر قانونی این زن است. او اسناد رسمی ازدواج خود را به مأموران ارائه داد. در همین حال همسر دوم زن نیز مدارک ازدواج خود را به پلیس نشان داد و ادعا کرد که این زن ؛ همسر شرعی و قانونی او نیز هست. سهیلا وقتی متوجه شد رازش برملا شده در بازجوییهای اولیه اعتراف کرد که سیم کارت شوهر اولش را در اختیار داشته و با استفاده از آن ؛ درخواست طلاق غیابی داده است. او با کمک چند نفر دیگر و شهادت آنان موفق شده بود حکم طلاق را دریافت کند. بدون اینکه همسر اولش از این موضوع اطلاعی داشته باشد. پس از دریافت طلاق او با مرد دیگری آشنا شده و ازدواج کرده بود. سهیلا در ادامه به مأموران گفت که هنگام ازدواج مجدد شرط گذاشته بود که شاغل باشد و چند روز در هفته به بهانه رفتن به محل کار در واقع به خانه همسر اولش باز میگشته است. او دلیل این اقدام خود را مشکلات مالی عنوان کرده و مدعی شده که همسر اولش هیچ مسئولیتی در قبال او و زندگی اش نداشته است. با افشای این ماجرای بسیار عجیب در پایتخت هر دو شوهر این زن علیه او شکایت کرده و پرونده برای بررسی بیشتر در اختیار مراجع قضایی قرار گرفت.
🌐 این که سهیلا توانسته همزمان دو مرد را در اختیار خود داشته باشد و رفت و آمدهای خود را طبقِ قواعدی خاص برنامه ریزی کند تا پرده را سفت و محکم نگه داشته و از افتادنِ پرده ی آبرو جلوگیری کند و نگذارد آقایانِ خانه ؛ خانه خراب شوند ؛ به زمان و فرصت بهتری نیاز دارد تا در باب آن مفصل نوشت و این تیزهوشی و درایت و سیاستِ شیادانه را به تیزی قلم سپرد. اما آن چه در این ماجرا بسیار اهمیت دارد غفلتِ همزمان دو مرد یا همان شوهرانِ واقعیِ سهیلا هستند که به جایِ مراقبت از زن و زندگی شان کبک وار سر در برف کرده بودند و دو سال بر این همین مسیر غلط می رفتند. بی آن که چاشنی مراقبت و مواظبت و احتیاط را نیز به این عشق بیفزایند و سوپاپ های اطمینان را کمی سفت تر کنند. گاهی اعتمادها نه از سر لطف و محبت که از بی خردی و نادانی و جهالت است که در کشتزار زندگی می روید و رشد می کند. هر چیزی در غلافِ خودش معنا دارد که بیرون از آن حتما بی معناست. یادمان باشد که ضرباتِ سهمگین و کوبنده و گزنده الزما از سمت غریبه ها نیست. چنین شهامتی گاها از توانِ غریبه ها بیرون است. تجربه نشان داده که خودی ها در زخم زدن و آبرو بردن همیشه و همواره پیشگام اند. به گمانم در این ماجرا هر چقدر که باید یقه ی سهیلا را گرفت و او را مذمت کرد و از او تبری جست ؛ به همان میزان به شوهرانش هم گیر داد و آنان را به پای میز محکمه برد. دردناک ترین سوختن ها از کسی به ما می رسد که زمانی او را گرم در آغوش داشتیم. زمانی که فکر می کردیم تمام جان و جهان اش ماییم.
https://t.iss.one/hichjbb
#خبر #حوادث #اجتماعی #عجیب #جالب
#حکایت
@Roshanfkrane
🌑 #جعفر_بخشی بی نیاز
نویسنده و روزنامه نگار
🌐 گاهی یک خبر می تواند تمامِ جامعه را به شوک فرو برده و هزار سوال بی پاسخ خلق کند. از چراییِ این رخداد بگوید و علت های آن را جویا شود. گرچه برخی اخبار در لایه هایِ همان اتفاقِ عجیب علت ها را کشته و از میان برداشته. چرا که هر دلیلی هم رو شود و بهانه ای بیاید پاسخ روشنی برای آن اتفاق ندارد. در جهانِ شلوغِ خبر اگر سگی ؛ بر تنِ آدمی زخم بزند ؛ خبر نیست. عادتِ سگ همین است که گاز بگیرد. اما خبر اگر وارونه شود و آدمی سگی را گاز بگیرد ؛ حتما که می تواند نه یک خبر ساده و معمولی که به یک رویداد جنجالی هم ختم شود و چراییِ آن بارها و بارها زیر تیغِ استدلال و اما و اگر برود. که کمتر آدمی ست که بتواند و بلد باشد سگ گاز بگیرد. گرچه آدمها در پاچه گرفتن گاهی از سگ ها هم بسیار جلوترند. حالا اما خبری در تهران روایت شده که بی مناسبت به گاز گرفتن سگ نیست. زنی که همزمان و به طور کاملا رسمی دو شوهر عقدی داشته. با دو خانه ی مجزا. دو زندگی مجزا. و دو مرد مجزا. پروندهای عجیب و غیر منتظره که نشان می دهد این زن با یک برنامه ریزی حساب شده که البته هنوز علتِ آن روشن نشده ؛ همزمان با دو مرد ازدواج کرده است. جالب آن که این ماجرای عجیب زمانی فاش شده و کار دست زن داده که شوهر دوم پس از مشکوک شدن به رفتارهای او تصمیم گرفته همسرش را تعقیب کند. این تعقیب و گریز اما خروجی خوبی نداشته و در وزنِ یک خبر جنجالی همه را بهت زده کرده است.
🌐 هنگامی که موضوع به پلیس گزارش شد ؛ مأموران پس از دریافت گزارش به محل حادثه اعزام شده و با ورود به خانه ؛ مردی را در آنجا یافتند که مدعی بود همسر قانونی این زن است. او اسناد رسمی ازدواج خود را به مأموران ارائه داد. در همین حال همسر دوم زن نیز مدارک ازدواج خود را به پلیس نشان داد و ادعا کرد که این زن ؛ همسر شرعی و قانونی او نیز هست. سهیلا وقتی متوجه شد رازش برملا شده در بازجوییهای اولیه اعتراف کرد که سیم کارت شوهر اولش را در اختیار داشته و با استفاده از آن ؛ درخواست طلاق غیابی داده است. او با کمک چند نفر دیگر و شهادت آنان موفق شده بود حکم طلاق را دریافت کند. بدون اینکه همسر اولش از این موضوع اطلاعی داشته باشد. پس از دریافت طلاق او با مرد دیگری آشنا شده و ازدواج کرده بود. سهیلا در ادامه به مأموران گفت که هنگام ازدواج مجدد شرط گذاشته بود که شاغل باشد و چند روز در هفته به بهانه رفتن به محل کار در واقع به خانه همسر اولش باز میگشته است. او دلیل این اقدام خود را مشکلات مالی عنوان کرده و مدعی شده که همسر اولش هیچ مسئولیتی در قبال او و زندگی اش نداشته است. با افشای این ماجرای بسیار عجیب در پایتخت هر دو شوهر این زن علیه او شکایت کرده و پرونده برای بررسی بیشتر در اختیار مراجع قضایی قرار گرفت.
🌐 این که سهیلا توانسته همزمان دو مرد را در اختیار خود داشته باشد و رفت و آمدهای خود را طبقِ قواعدی خاص برنامه ریزی کند تا پرده را سفت و محکم نگه داشته و از افتادنِ پرده ی آبرو جلوگیری کند و نگذارد آقایانِ خانه ؛ خانه خراب شوند ؛ به زمان و فرصت بهتری نیاز دارد تا در باب آن مفصل نوشت و این تیزهوشی و درایت و سیاستِ شیادانه را به تیزی قلم سپرد. اما آن چه در این ماجرا بسیار اهمیت دارد غفلتِ همزمان دو مرد یا همان شوهرانِ واقعیِ سهیلا هستند که به جایِ مراقبت از زن و زندگی شان کبک وار سر در برف کرده بودند و دو سال بر این همین مسیر غلط می رفتند. بی آن که چاشنی مراقبت و مواظبت و احتیاط را نیز به این عشق بیفزایند و سوپاپ های اطمینان را کمی سفت تر کنند. گاهی اعتمادها نه از سر لطف و محبت که از بی خردی و نادانی و جهالت است که در کشتزار زندگی می روید و رشد می کند. هر چیزی در غلافِ خودش معنا دارد که بیرون از آن حتما بی معناست. یادمان باشد که ضرباتِ سهمگین و کوبنده و گزنده الزما از سمت غریبه ها نیست. چنین شهامتی گاها از توانِ غریبه ها بیرون است. تجربه نشان داده که خودی ها در زخم زدن و آبرو بردن همیشه و همواره پیشگام اند. به گمانم در این ماجرا هر چقدر که باید یقه ی سهیلا را گرفت و او را مذمت کرد و از او تبری جست ؛ به همان میزان به شوهرانش هم گیر داد و آنان را به پای میز محکمه برد. دردناک ترین سوختن ها از کسی به ما می رسد که زمانی او را گرم در آغوش داشتیم. زمانی که فکر می کردیم تمام جان و جهان اش ماییم.
https://t.iss.one/hichjbb
#خبر #حوادث #اجتماعی #عجیب #جالب
#حکایت
@Roshanfkrane
Telegram
هیچ / جعفر بخشی بی نیاز
🌍 نویسنده و روزنامه نگار
🌏 نفهم ؛ بفهم !
🌑 #جعفر_بخشی_بی_نیاز
نویسنده و روزنامه نگار
🌐 روبروی خودش ایستاد و شجاعانه به خودش گفت : ببین تو سهم خودت را از این زندگی انجام دادی و تکلیفت را به خانه بردی. حالا به جای آن که تو به این دنیا بدهکار باشی او به تو بدهکار است. و اینک از پسِ این همه ماه و سال زندگی در میانه های سختی و دشواری ؛ و فرازها و فرودها ؛ و تلخی ها و شیرین ها ؛ زمان آن فرا رسیده که با خیالی آسوده و افکاری راحت دنیا را ترک کنی و از این جا بروی. تویی که زمانی فکر می کردی نابغه ای و پرده از راز این جهان بر می داری. به هزار توی بسته ی آن می روی و ناشناخته ها را شناخته می کنی. اما آن چه برایت رخ داد دیدی که کاملا بر عکس بود. زیرا هر چه قدر بیشتر در هستی غرق شدی و راز و رمزهای این دنیا را عمیق تر یافتی و آدمهایش را بیشتر شناختی ؛ فهمیدی که چقدر در کشف واقعیت ها ناتوانی. و هر چقدر بیشتر می خواستی این دنیا را بفهمی ؛ عملا در فهم آن ضعیف تر شدی. ولی حالا در شگفتیِ کامل می میری. در یک حیرتِ طولانی. در یک ناشناخته ی عمیق. اصلا در یک شعورِ تمام عیار. تو تمام تلاش ات را کردی که بفهمی ؛ ببینی و بشناسی اما نفهمیدی و نشناختی و خب این خیلی مهم است. چرا که تو تمام تلاش ات را کردی. شانه های تو همین اندازه توان داشت. ظرفِ فهم تو همین قدر بود. مهم این است که تو حرکت کردی و رفتی. و این خیلی مهم است.
🌐 دنیا به همان اندازه که آدم حسابی دارد ؛ آدم ناحسابی هم دارد. هم خوب دارد و هم بد. این تقابل گرچه رویارویی پر دردسری را در طول زمان های طولانی به تصویر کشیده اما روایت جالبی ست. چرا که تا شر نباشد ؛ خیر دیده نمی شود. همان قدر که شب می تواند پر از تاریکی و ظلمت باشد ؛ منبع و ریشه ی جسارت هم هست. شب هم آدم را بیرحم می کند و هم راه های بیرحمی را نشان ات می دهد. سختی و دشواری باید که هنر خوب زندگی کردن را به ما بیاموزد. گر چه خوب مُردن هنری بسیار بزرگتر است. بسیارند کسانی که زندگی را طولانی سپری می کنند. به صد هم می رسند گاهی. اما در عرضِ آن ناتوان اند و از هر سو خودشان را غارت می کنند. خودشان را می کُشند. ناباورانه و بسیار مفت از بین می روند. چرا که مسئولیتِ هیچ کاری را به گردن نمی گیرند. همچنان که مسئولیتِ شر را. مشکل ما آدمهای نفهم نیستند. نمی فهمند و خودشان را خلاصِ این داستان کرده اند که اساسا نفهمند. اما فهمیده ها خیلی خطرناک اند. ما از سمت آنها غارت می شویم. غارتِ بی طرف ها ؛ بلاتکلیف ها ؛ آدمهایی که می بینند همه چیز را اما سکوت می کنند و فقط ناظرند. می فهمند اما گویی نمی فهمند. آنهایی که سرشان در آبشخور این دنیاست و کاری به جماعتِ درد کشیده و رنجور ندارند. ما را این نفهم های فهمیده رنج می دهد. آدم تکلیفش با نفهم های ذاتی روشن است. با این جماعتِ پر مدعا اما نه.
🌐 بخش مهمی از دردها در جامعه به واسطه ی همین سکوت های لعنتی و رفتارهای مصلحتی از آدم های به ظاهر موجه به رنج های بزرگ رسیده و کوه شده. کسانی که مسندی و منصبی و میزی و صندلی ای و اسم و رسمی و محبوبیتی و مشروعیتی ولو نسبی در این کشور دارند و همه چیز را بهتر از مردم می بینند ؛ اما به انکارِ رنجِ مردم نشسته اند. خبر از تورم افسار گسیخته و سفره های خالی از نان دارند ؛ خبر از مهاجرت های نخبه ها دارند ؛ فحشاء را به عین در جامعه می بینند ؛ ناامنی و فقدانِ امنیت را. افسرده گی مردم را. خودکشی ها را. فرارها را. نزاع ها را. طلاق ها را. رانت ها و اختلاس ها را. اما از بیمِ از دست دادن این میز و صندلی چشمان شان را به روی همه چیز بسته اند و به شعورشان قفل زده اند. آن هم یک قفل محکم که اساسا به هیچ شکلی باز نشود. دارند می بینند این مردم در چه منجلابی و در چه مصیبتی گرفتار شده اند و روزگارشان چگونه می گذرد ؛ اما خودشان را به نفهمی کامل زده اند و نسخه هایی تجویز می کنند که خودشان هم می دانند هیچ درمانی ندارد. همین نفهم هایی که می گویند مردم مشکل اقتصادی ندارند و دشمن در حال بزرگ نمایی ست تا نشان دهد شرایط مردم بد است. این که ما دشمن داریم برای بعضی ها البته خیلی خوب است. چرا که ناکارآمدی ؛ بی کفایتی ؛ نادانی ؛ بی سوادی و خیانت شان را به واسطه ی دشمن می پوشانند و خودشان را بری از گناه و خطا می بینند. اگر دشمن نبود ؛ عملکرد این نفهم ها به روز رسانی می شد و راه هر گونه فراری را بر آنها می بست. حق دارند بگویند مردم مشکل اقتصادی ندارند. نفهم ها گاهی چیزهایی می گویند که فقط خودشان باور دارند.
#مفهومی #اجتماعی
@Roshanfkrane
🌑 #جعفر_بخشی_بی_نیاز
نویسنده و روزنامه نگار
🌐 روبروی خودش ایستاد و شجاعانه به خودش گفت : ببین تو سهم خودت را از این زندگی انجام دادی و تکلیفت را به خانه بردی. حالا به جای آن که تو به این دنیا بدهکار باشی او به تو بدهکار است. و اینک از پسِ این همه ماه و سال زندگی در میانه های سختی و دشواری ؛ و فرازها و فرودها ؛ و تلخی ها و شیرین ها ؛ زمان آن فرا رسیده که با خیالی آسوده و افکاری راحت دنیا را ترک کنی و از این جا بروی. تویی که زمانی فکر می کردی نابغه ای و پرده از راز این جهان بر می داری. به هزار توی بسته ی آن می روی و ناشناخته ها را شناخته می کنی. اما آن چه برایت رخ داد دیدی که کاملا بر عکس بود. زیرا هر چه قدر بیشتر در هستی غرق شدی و راز و رمزهای این دنیا را عمیق تر یافتی و آدمهایش را بیشتر شناختی ؛ فهمیدی که چقدر در کشف واقعیت ها ناتوانی. و هر چقدر بیشتر می خواستی این دنیا را بفهمی ؛ عملا در فهم آن ضعیف تر شدی. ولی حالا در شگفتیِ کامل می میری. در یک حیرتِ طولانی. در یک ناشناخته ی عمیق. اصلا در یک شعورِ تمام عیار. تو تمام تلاش ات را کردی که بفهمی ؛ ببینی و بشناسی اما نفهمیدی و نشناختی و خب این خیلی مهم است. چرا که تو تمام تلاش ات را کردی. شانه های تو همین اندازه توان داشت. ظرفِ فهم تو همین قدر بود. مهم این است که تو حرکت کردی و رفتی. و این خیلی مهم است.
🌐 دنیا به همان اندازه که آدم حسابی دارد ؛ آدم ناحسابی هم دارد. هم خوب دارد و هم بد. این تقابل گرچه رویارویی پر دردسری را در طول زمان های طولانی به تصویر کشیده اما روایت جالبی ست. چرا که تا شر نباشد ؛ خیر دیده نمی شود. همان قدر که شب می تواند پر از تاریکی و ظلمت باشد ؛ منبع و ریشه ی جسارت هم هست. شب هم آدم را بیرحم می کند و هم راه های بیرحمی را نشان ات می دهد. سختی و دشواری باید که هنر خوب زندگی کردن را به ما بیاموزد. گر چه خوب مُردن هنری بسیار بزرگتر است. بسیارند کسانی که زندگی را طولانی سپری می کنند. به صد هم می رسند گاهی. اما در عرضِ آن ناتوان اند و از هر سو خودشان را غارت می کنند. خودشان را می کُشند. ناباورانه و بسیار مفت از بین می روند. چرا که مسئولیتِ هیچ کاری را به گردن نمی گیرند. همچنان که مسئولیتِ شر را. مشکل ما آدمهای نفهم نیستند. نمی فهمند و خودشان را خلاصِ این داستان کرده اند که اساسا نفهمند. اما فهمیده ها خیلی خطرناک اند. ما از سمت آنها غارت می شویم. غارتِ بی طرف ها ؛ بلاتکلیف ها ؛ آدمهایی که می بینند همه چیز را اما سکوت می کنند و فقط ناظرند. می فهمند اما گویی نمی فهمند. آنهایی که سرشان در آبشخور این دنیاست و کاری به جماعتِ درد کشیده و رنجور ندارند. ما را این نفهم های فهمیده رنج می دهد. آدم تکلیفش با نفهم های ذاتی روشن است. با این جماعتِ پر مدعا اما نه.
🌐 بخش مهمی از دردها در جامعه به واسطه ی همین سکوت های لعنتی و رفتارهای مصلحتی از آدم های به ظاهر موجه به رنج های بزرگ رسیده و کوه شده. کسانی که مسندی و منصبی و میزی و صندلی ای و اسم و رسمی و محبوبیتی و مشروعیتی ولو نسبی در این کشور دارند و همه چیز را بهتر از مردم می بینند ؛ اما به انکارِ رنجِ مردم نشسته اند. خبر از تورم افسار گسیخته و سفره های خالی از نان دارند ؛ خبر از مهاجرت های نخبه ها دارند ؛ فحشاء را به عین در جامعه می بینند ؛ ناامنی و فقدانِ امنیت را. افسرده گی مردم را. خودکشی ها را. فرارها را. نزاع ها را. طلاق ها را. رانت ها و اختلاس ها را. اما از بیمِ از دست دادن این میز و صندلی چشمان شان را به روی همه چیز بسته اند و به شعورشان قفل زده اند. آن هم یک قفل محکم که اساسا به هیچ شکلی باز نشود. دارند می بینند این مردم در چه منجلابی و در چه مصیبتی گرفتار شده اند و روزگارشان چگونه می گذرد ؛ اما خودشان را به نفهمی کامل زده اند و نسخه هایی تجویز می کنند که خودشان هم می دانند هیچ درمانی ندارد. همین نفهم هایی که می گویند مردم مشکل اقتصادی ندارند و دشمن در حال بزرگ نمایی ست تا نشان دهد شرایط مردم بد است. این که ما دشمن داریم برای بعضی ها البته خیلی خوب است. چرا که ناکارآمدی ؛ بی کفایتی ؛ نادانی ؛ بی سوادی و خیانت شان را به واسطه ی دشمن می پوشانند و خودشان را بری از گناه و خطا می بینند. اگر دشمن نبود ؛ عملکرد این نفهم ها به روز رسانی می شد و راه هر گونه فراری را بر آنها می بست. حق دارند بگویند مردم مشکل اقتصادی ندارند. نفهم ها گاهی چیزهایی می گویند که فقط خودشان باور دارند.
#مفهومی #اجتماعی
@Roshanfkrane
🌏 ایرانِ سرد !
🌑 #جعفر_بخشی_بی_نیاز
نویسنده و روزنامه نگار
🌐 روزها پی در پی تعطیل می شوند تا بهانه ها چرایی این رخداد را محو کند. بهانه هایی که سردی هوا را نشانه رفته تا بی کفایتی مسئولان را بپوشاند. یک روز گاز نیست. روز دیگر از شیرها آب نمی آید. و روز دیگر لامپ ها روشن نمی شود. همه ی اینها خبر از حادثه می دهد. حادثه ای که می گوید خبرهای مهمی در راه است تا سرما را به مغز استخوان برساند. تن ها را بلرزاند و جان ها را تهدید کند. آن سو در خاورمیانه جلسات پشت درهای بسته در حال انجام است تا دنیایی که در آن زندگی می کنیم را به همین اندازه برایمان عجیب کند که بدانیم سر ایران چه معاملات خطرناکی در حال انجام است. در چنین وانفسای مه آلود که چشم ؛ چشم را نمی بیند و اقتصاد خیز برداشته تا جماعتِ فقیر را زیر پا له کند ؛ در ایران اقتصاد مقاومتی بهانه ای شده برای چپاول ثروت مردم. کشوری که مدعی صادرات در حوزه ی عمده ی نفت و گاز و انرژی بوده و می خواسته به زور و زحمت خودش را به نوک قله برساند ؛ حالا سرنوشت عجیبی پیدا کرده که فرجامش خاموشی و تعطیلی های پی در پی در کشور است. شرایطی پیچیده و ناتراز که خودِ آقایان را هم گیج کرده و آنان را وادار به اعتراف کرده که بگویند : تابستان امسال بیش از ۱۵ هزار مگاوات ناترازی در مصرف انرژی داشتیم و گزارش مرکز پژوهش های مجلس در این خصوص نشان داد صنایع ما در تابستان امسال ۱.۵ درصد در تولید و در نتیجه در رشد اقتصادی خود افت داشتند که به معنای خسارت هم به تولید کننده و هم به دولت است که نمیتواند از محل سود آنها مالیات دریافت کند. لذا هم تولید کننده و هم دولت هر دو با هم محترمانه زمین خوردند.
🌐 اجرای برنامه هفتم توسعه که می رفت خروجی ملی داشته باشد و گره های کور بسیاری را باز کند و در اوضاع اقتصادی و معیشتی مردم اثر گذار باشد ؛ در تحقق احکام آن ناکام ماند. به گمانم آقایان دیگر نمی توانند بهانه بیاورند و بگویند تقصیر ما نبوده که اتفاقا مقصرانِ اصلی این رخدادها همین ها بودند که در سیاستگذاری صد در صد اشتباه کردند. ۳۲ درصد دنیا هنوز با زغال سنگ برق تولید میکنند و در ایران بیش از ۱.۲ میلیارد تن زغال قابل حرارتی در طبس وجود دارد که روی زمین مانده و نیروگاه زغال سنگی ۱۶۰۰ مگاواتی آنجا قریب به ۲۰ سال است که تنها ۲۵ درصد پیشرفت داشته است. اوج فاجعه این جاست که ما حتی ۸ درصد هم تولید برق از طریق زغال سنگ نداریم و ۹۲ درصد گاز مصرف می کنیم. اینها سیاستگذاری دولتی ها بوده و خودشان هم معترف اند که مردم مقصر نیستند. آمارهای رسمی نشان می دهد در حوزه گاز حدود ۲۵۰ میلیون متر مکعب ناترازی انرژی بود که برای حل آن صنایع تعطیل شدند و به شدت افت فشار پیدا شد. این خسارت البته در حوزه داخلی رخ داد و به تبع آن در حوزه بین المللی نیز اعتبارمان را زائل کرد. روزی بود که وقتی دشمنان ایران هارت و پورت می کردند و به تهدید ما نشسته بودند ؛ ما نفت داشیم و می گفتیم : نفت خود را به روی شما میبندیم و این اهرم تهدید ما بود. خب اما امروز کدام نفت را میبندیم و چه اهرمی داریم. اگر تحریم را کنار بگذاریم کاملا اوضاع مثل روز روشن است و ناترازی ها نه تنها در زمینه انرژی که همه جا به خوبی قابل مشاهده است. خسارتی که جبران آن به این زودی ها محقق نخواهد شد و بسیار زمان و حوصله و پشتکار نیاز دارد. که جز زمان ؛ دوتای آن برای مسئولانِ ایرانی امکان پذیر نیست. چرا که اگر پشتکاری بود و همتی و سیاستی ؛ کار به این جا نمی رسید.
🌐 با همه ی اینها اما اگر سیاست ها تغییر کند ؛ نگاه ها برگردد ؛ توان و ظرفیت و استعدادها به خوبی دیده شوند و پنجره ای از تعاملات جهانی به روی ایران باز شود و آقایان از حضور در پای میزِ جلساتِ با سران دنیا برای حل مشکلات اقتصادی واهمه ای نداشته باشند و اوضاع مردم ایران را در صدر الویت های سیاسی خود بدانند و از همه مهمتر شیوه های رایج و نامشروع هزینه کردهای پول این مردم را صرفا و تنها برای ایران و ایرانی خرج کنند و چراغی که به خانه رواست را به مسجد نبرند ؛ آن گاه ممکن است آسمان مه آلود و هوای برفی و یخ زده برود و خورشیدی که گرمایش را از مردم مدتهاست دریغ کرده ؛ دیگر بار با این جماعتِ خسته و بریده و دل شکسته آشتی کند و نورش را بی منت به خانه های سرد بتاباند. رفته رفته نه تنها سرما که همه چیز می تواند برای ما تهدید جدی باشد. هر اتفاقی که بیرون از مرزهای ما رخ می دهد و هر تصمیمی که غول های اقتصادی می گیرند ؛ یک سرش به ایران می رسد. ما نیازمند یک چرخشِ عمیقِ فهم شناسی در تمامی حوزه ها خصوصا اقتصاد هستیم.
#اجتماعی #سیاسی #انتقادات
@Roshanfkrane
🌑 #جعفر_بخشی_بی_نیاز
نویسنده و روزنامه نگار
🌐 روزها پی در پی تعطیل می شوند تا بهانه ها چرایی این رخداد را محو کند. بهانه هایی که سردی هوا را نشانه رفته تا بی کفایتی مسئولان را بپوشاند. یک روز گاز نیست. روز دیگر از شیرها آب نمی آید. و روز دیگر لامپ ها روشن نمی شود. همه ی اینها خبر از حادثه می دهد. حادثه ای که می گوید خبرهای مهمی در راه است تا سرما را به مغز استخوان برساند. تن ها را بلرزاند و جان ها را تهدید کند. آن سو در خاورمیانه جلسات پشت درهای بسته در حال انجام است تا دنیایی که در آن زندگی می کنیم را به همین اندازه برایمان عجیب کند که بدانیم سر ایران چه معاملات خطرناکی در حال انجام است. در چنین وانفسای مه آلود که چشم ؛ چشم را نمی بیند و اقتصاد خیز برداشته تا جماعتِ فقیر را زیر پا له کند ؛ در ایران اقتصاد مقاومتی بهانه ای شده برای چپاول ثروت مردم. کشوری که مدعی صادرات در حوزه ی عمده ی نفت و گاز و انرژی بوده و می خواسته به زور و زحمت خودش را به نوک قله برساند ؛ حالا سرنوشت عجیبی پیدا کرده که فرجامش خاموشی و تعطیلی های پی در پی در کشور است. شرایطی پیچیده و ناتراز که خودِ آقایان را هم گیج کرده و آنان را وادار به اعتراف کرده که بگویند : تابستان امسال بیش از ۱۵ هزار مگاوات ناترازی در مصرف انرژی داشتیم و گزارش مرکز پژوهش های مجلس در این خصوص نشان داد صنایع ما در تابستان امسال ۱.۵ درصد در تولید و در نتیجه در رشد اقتصادی خود افت داشتند که به معنای خسارت هم به تولید کننده و هم به دولت است که نمیتواند از محل سود آنها مالیات دریافت کند. لذا هم تولید کننده و هم دولت هر دو با هم محترمانه زمین خوردند.
🌐 اجرای برنامه هفتم توسعه که می رفت خروجی ملی داشته باشد و گره های کور بسیاری را باز کند و در اوضاع اقتصادی و معیشتی مردم اثر گذار باشد ؛ در تحقق احکام آن ناکام ماند. به گمانم آقایان دیگر نمی توانند بهانه بیاورند و بگویند تقصیر ما نبوده که اتفاقا مقصرانِ اصلی این رخدادها همین ها بودند که در سیاستگذاری صد در صد اشتباه کردند. ۳۲ درصد دنیا هنوز با زغال سنگ برق تولید میکنند و در ایران بیش از ۱.۲ میلیارد تن زغال قابل حرارتی در طبس وجود دارد که روی زمین مانده و نیروگاه زغال سنگی ۱۶۰۰ مگاواتی آنجا قریب به ۲۰ سال است که تنها ۲۵ درصد پیشرفت داشته است. اوج فاجعه این جاست که ما حتی ۸ درصد هم تولید برق از طریق زغال سنگ نداریم و ۹۲ درصد گاز مصرف می کنیم. اینها سیاستگذاری دولتی ها بوده و خودشان هم معترف اند که مردم مقصر نیستند. آمارهای رسمی نشان می دهد در حوزه گاز حدود ۲۵۰ میلیون متر مکعب ناترازی انرژی بود که برای حل آن صنایع تعطیل شدند و به شدت افت فشار پیدا شد. این خسارت البته در حوزه داخلی رخ داد و به تبع آن در حوزه بین المللی نیز اعتبارمان را زائل کرد. روزی بود که وقتی دشمنان ایران هارت و پورت می کردند و به تهدید ما نشسته بودند ؛ ما نفت داشیم و می گفتیم : نفت خود را به روی شما میبندیم و این اهرم تهدید ما بود. خب اما امروز کدام نفت را میبندیم و چه اهرمی داریم. اگر تحریم را کنار بگذاریم کاملا اوضاع مثل روز روشن است و ناترازی ها نه تنها در زمینه انرژی که همه جا به خوبی قابل مشاهده است. خسارتی که جبران آن به این زودی ها محقق نخواهد شد و بسیار زمان و حوصله و پشتکار نیاز دارد. که جز زمان ؛ دوتای آن برای مسئولانِ ایرانی امکان پذیر نیست. چرا که اگر پشتکاری بود و همتی و سیاستی ؛ کار به این جا نمی رسید.
🌐 با همه ی اینها اما اگر سیاست ها تغییر کند ؛ نگاه ها برگردد ؛ توان و ظرفیت و استعدادها به خوبی دیده شوند و پنجره ای از تعاملات جهانی به روی ایران باز شود و آقایان از حضور در پای میزِ جلساتِ با سران دنیا برای حل مشکلات اقتصادی واهمه ای نداشته باشند و اوضاع مردم ایران را در صدر الویت های سیاسی خود بدانند و از همه مهمتر شیوه های رایج و نامشروع هزینه کردهای پول این مردم را صرفا و تنها برای ایران و ایرانی خرج کنند و چراغی که به خانه رواست را به مسجد نبرند ؛ آن گاه ممکن است آسمان مه آلود و هوای برفی و یخ زده برود و خورشیدی که گرمایش را از مردم مدتهاست دریغ کرده ؛ دیگر بار با این جماعتِ خسته و بریده و دل شکسته آشتی کند و نورش را بی منت به خانه های سرد بتاباند. رفته رفته نه تنها سرما که همه چیز می تواند برای ما تهدید جدی باشد. هر اتفاقی که بیرون از مرزهای ما رخ می دهد و هر تصمیمی که غول های اقتصادی می گیرند ؛ یک سرش به ایران می رسد. ما نیازمند یک چرخشِ عمیقِ فهم شناسی در تمامی حوزه ها خصوصا اقتصاد هستیم.
#اجتماعی #سیاسی #انتقادات
@Roshanfkrane
🌏 اسفندِ چرکین !
🌑 #جعفر_بخشی_بی_نیاز
اسفند به پایان نرسیده اما رمق های آخر و نفس های پایانی اش را می گذراند تا سالی پُر آزار ؛ پر زخم ؛ پر اندوه ؛ با چاشنیِ رنج و سوگ را در حافظه ی جمعی زمان به تلخ ترین خاطره ثبت کند و با این حجم از غم ؛ پای نحس اش را به سال تازه بگذارد. باری سنگین از آمال و آرزوهای دفن شده در دل میلیونها ایرانی که پایِ سیاست های غلط و تصمیم های اشتباهِ آقایان سوختند و زیستِ دشوارشان را به قابِ حسرت سپردند. سالی که حسرت های دست نیافتنی تری روی شانه های مردم نشست و آدمهای سختی کشیده را در برزخِ این ناپیدای رنج آور به امان خدا رها کرد. مردمی نجیب ؛ مردمی شریف ؛ مردمی عزیز و مردمی متمدن که می خواستند سهم اندکی از شادی را با خود به خانه ببرند و دور هم به لبخندی کوچک بخندند. مردمی که می خواستند بر دوش زمان سوار شوند و چون قالیِ تحت امر سلیمان تمامِ جهان را آزادانه و با شور بگردند. اما چون یوسف به قعر چاه افتادند و از برادران خودی بسیار خوردند. مردمی که گمان می بردند در پناهِ دین ؛ رستگار خواهند شد و به یمنِ بانیانش جهانی تازه خواهند ساخت. مردمی که دل در گروِ اعتماد داشتند تا دست به دست راهبران شان بدهند و به سلامت از گذرگاه خطر رد شوند. که تا به گذرگاه رسیدند ناجوانمردانه رها شدند و ناباورانه در ته چاه سقوط کردند.
آمارها به وضوح وضعیتِ سال بعد را همین حالا و پیش رویمان رونمایی کرده و زیستِ دشوارِ مردم را به خوبی عیان می کند. سالی که کشور به شدت با کسری بودجه مواجه خواهد بود و کفگیر نداری به ته دیگِ نقدینگی خواهد خورد تا خبر از فقر مطلق برای سفره های کوچک مردم دهد. با این وجود اما دولت بی اهمیت نسبت به معشتِ مردم و مشکلات آنان ؛ بودجه بسیاری از نهادهای غیر موثر را نه تنها کم نکرده بلکه بسیار افزایش داده تا چشم در چشم مردم بگوید آن چه برای حاکمیت مهم است نه مردم ؛ که نهادهای مرتبط با آن است. اقتصادی که افلیج شده و حتی با عصا هم توان رفتن ندارد. ما در سخت ترین گردنه تاریخی قرار گرفته ایم که به عمد یا سهو هر حرکتی می تواند بنای این اقتصاد نیمه جان را هم تهدید کند و راهِ عبور از این پیچ خطرناک را بر ما ببندد. چالش هایی که هر روز عمیق تر شده و گره هایی که هی کورتر می شود. ارزی که در آغاز دولت چهاردهم حدود ۴۸ هزار تومان بود با ناکارآمدی و تصمیم های صد در صد غلطِ آقایان و البته خرج کرد برای همسایه های غریبه آن هم در این آشفته بازارِ پر هیاهو ؛ به بیش از ۹۲ هزار تومان رسید که به خوبی حالِ زار ایران را بازنمایی می کند تا خبر از مردمی دهد که این روزها برای نان شب شان هم مانده اند. قرار است ما به خدا توکل کنیم و بر اصول و مبانی انقلاب پای بند باشیم تا به سلامت از این پیچ خطرناک بگذریم. اما با شکم گرسنه که توکل معنا ندارد. این دستور العمل تنها برای مردم نوشته شده و قرار است این توکل و پای بندی به آرمان ها صرفا از جانبِ مردم روی دهد. شعارهایی که شاید بتواند در کوتاه مدت آقایان را راضی کرده تا مشکلات را پشت سر بگذارند. اما در بلند مدت حتما به درِ بسته خواهند خورد. جایی که هیچ کدام از مدیرانِ اجرایی و تصمیم سازان کشور شجاعت تغییر مسیر را ندارند ؛ و قصورها را به گردن نمی گیرند پس باید که همچنان در همان چرخه ی معیوب بمانند و بارِ سنگینِ این روزگار سخت را روی شانه های مردم بگذارند. و به راستی چه کسانی بهتر از این مردم می توانند این فشارها را تحمل کنند.
در شرائطی که جهان با سرعتی شتاب آور دست مردم را گرفته تا آنها را با دانش و خرد و آگاهی به روز رسانی کرده و اقتصاد را با نمایه هایی کامل تر در جهت رفاهِ و زندگی بهتر مردم در اختیار آنان بگذارد ؛ اینجا ما بسان لاک پشت آرام آرام و بی دغدغه همچنان دور خود گیج وار می چرخیم تا از دور شاهد تحولی بزرگ در جهان باشیم ؛ بی آن که خود به این تحول پیوسته و از گردنه های سختِ اقتصاد با عقل و عقلانیت عبور کنیم. جایی که لج بازی بر عقلانیت غلبه کند ؛ مسیرهای حرکت را مسدود کرده و راه را بر توسعه و پیشرفت می بندد. صرفِ توکل بر خدا نه راهی گشوده و نه نانی بر سفره آورده است. سفره ی بی نان هم دل به شعارهای واهی و تو خالی نمی دهد. اگر قرار بر توکل است باید برای همه باشد. داراها در این کشور نیازی به توکل ندارند. همچنان که مدتهاست از اصول و مبانی انقلاب هم عدول کرده اند و از خط قرمزها رد شده اند. همان هایی که مردم را به خویشتن داری و صبر و قناعت و توکل بر خدا و حفظ آرمان های انقلاب توصیه می کنند خود سالهاست که از مردم فاصله گرفته اند و در دنیایی دیگر زیست می کنند. دنیایی که در آن نه خبری از فقر و فحشاء و طلاق و خودکشی ست و نه خبری از سوگ و ماتم و رنج و درد. در این دنیای متناقضِ نابرابر حتما که یکی باید بر خدا توکل کند و دیگری از توکلِ مردم بر خدا ؛ سود ببرد.
#اجتماعی #درد #انتقادات
@Roshanfkrane
🌑 #جعفر_بخشی_بی_نیاز
اسفند به پایان نرسیده اما رمق های آخر و نفس های پایانی اش را می گذراند تا سالی پُر آزار ؛ پر زخم ؛ پر اندوه ؛ با چاشنیِ رنج و سوگ را در حافظه ی جمعی زمان به تلخ ترین خاطره ثبت کند و با این حجم از غم ؛ پای نحس اش را به سال تازه بگذارد. باری سنگین از آمال و آرزوهای دفن شده در دل میلیونها ایرانی که پایِ سیاست های غلط و تصمیم های اشتباهِ آقایان سوختند و زیستِ دشوارشان را به قابِ حسرت سپردند. سالی که حسرت های دست نیافتنی تری روی شانه های مردم نشست و آدمهای سختی کشیده را در برزخِ این ناپیدای رنج آور به امان خدا رها کرد. مردمی نجیب ؛ مردمی شریف ؛ مردمی عزیز و مردمی متمدن که می خواستند سهم اندکی از شادی را با خود به خانه ببرند و دور هم به لبخندی کوچک بخندند. مردمی که می خواستند بر دوش زمان سوار شوند و چون قالیِ تحت امر سلیمان تمامِ جهان را آزادانه و با شور بگردند. اما چون یوسف به قعر چاه افتادند و از برادران خودی بسیار خوردند. مردمی که گمان می بردند در پناهِ دین ؛ رستگار خواهند شد و به یمنِ بانیانش جهانی تازه خواهند ساخت. مردمی که دل در گروِ اعتماد داشتند تا دست به دست راهبران شان بدهند و به سلامت از گذرگاه خطر رد شوند. که تا به گذرگاه رسیدند ناجوانمردانه رها شدند و ناباورانه در ته چاه سقوط کردند.
آمارها به وضوح وضعیتِ سال بعد را همین حالا و پیش رویمان رونمایی کرده و زیستِ دشوارِ مردم را به خوبی عیان می کند. سالی که کشور به شدت با کسری بودجه مواجه خواهد بود و کفگیر نداری به ته دیگِ نقدینگی خواهد خورد تا خبر از فقر مطلق برای سفره های کوچک مردم دهد. با این وجود اما دولت بی اهمیت نسبت به معشتِ مردم و مشکلات آنان ؛ بودجه بسیاری از نهادهای غیر موثر را نه تنها کم نکرده بلکه بسیار افزایش داده تا چشم در چشم مردم بگوید آن چه برای حاکمیت مهم است نه مردم ؛ که نهادهای مرتبط با آن است. اقتصادی که افلیج شده و حتی با عصا هم توان رفتن ندارد. ما در سخت ترین گردنه تاریخی قرار گرفته ایم که به عمد یا سهو هر حرکتی می تواند بنای این اقتصاد نیمه جان را هم تهدید کند و راهِ عبور از این پیچ خطرناک را بر ما ببندد. چالش هایی که هر روز عمیق تر شده و گره هایی که هی کورتر می شود. ارزی که در آغاز دولت چهاردهم حدود ۴۸ هزار تومان بود با ناکارآمدی و تصمیم های صد در صد غلطِ آقایان و البته خرج کرد برای همسایه های غریبه آن هم در این آشفته بازارِ پر هیاهو ؛ به بیش از ۹۲ هزار تومان رسید که به خوبی حالِ زار ایران را بازنمایی می کند تا خبر از مردمی دهد که این روزها برای نان شب شان هم مانده اند. قرار است ما به خدا توکل کنیم و بر اصول و مبانی انقلاب پای بند باشیم تا به سلامت از این پیچ خطرناک بگذریم. اما با شکم گرسنه که توکل معنا ندارد. این دستور العمل تنها برای مردم نوشته شده و قرار است این توکل و پای بندی به آرمان ها صرفا از جانبِ مردم روی دهد. شعارهایی که شاید بتواند در کوتاه مدت آقایان را راضی کرده تا مشکلات را پشت سر بگذارند. اما در بلند مدت حتما به درِ بسته خواهند خورد. جایی که هیچ کدام از مدیرانِ اجرایی و تصمیم سازان کشور شجاعت تغییر مسیر را ندارند ؛ و قصورها را به گردن نمی گیرند پس باید که همچنان در همان چرخه ی معیوب بمانند و بارِ سنگینِ این روزگار سخت را روی شانه های مردم بگذارند. و به راستی چه کسانی بهتر از این مردم می توانند این فشارها را تحمل کنند.
در شرائطی که جهان با سرعتی شتاب آور دست مردم را گرفته تا آنها را با دانش و خرد و آگاهی به روز رسانی کرده و اقتصاد را با نمایه هایی کامل تر در جهت رفاهِ و زندگی بهتر مردم در اختیار آنان بگذارد ؛ اینجا ما بسان لاک پشت آرام آرام و بی دغدغه همچنان دور خود گیج وار می چرخیم تا از دور شاهد تحولی بزرگ در جهان باشیم ؛ بی آن که خود به این تحول پیوسته و از گردنه های سختِ اقتصاد با عقل و عقلانیت عبور کنیم. جایی که لج بازی بر عقلانیت غلبه کند ؛ مسیرهای حرکت را مسدود کرده و راه را بر توسعه و پیشرفت می بندد. صرفِ توکل بر خدا نه راهی گشوده و نه نانی بر سفره آورده است. سفره ی بی نان هم دل به شعارهای واهی و تو خالی نمی دهد. اگر قرار بر توکل است باید برای همه باشد. داراها در این کشور نیازی به توکل ندارند. همچنان که مدتهاست از اصول و مبانی انقلاب هم عدول کرده اند و از خط قرمزها رد شده اند. همان هایی که مردم را به خویشتن داری و صبر و قناعت و توکل بر خدا و حفظ آرمان های انقلاب توصیه می کنند خود سالهاست که از مردم فاصله گرفته اند و در دنیایی دیگر زیست می کنند. دنیایی که در آن نه خبری از فقر و فحشاء و طلاق و خودکشی ست و نه خبری از سوگ و ماتم و رنج و درد. در این دنیای متناقضِ نابرابر حتما که یکی باید بر خدا توکل کند و دیگری از توکلِ مردم بر خدا ؛ سود ببرد.
#اجتماعی #درد #انتقادات
@Roshanfkrane
🌏 ایرانِ ما !
🌑 #جعفر_بخشی_بی_نیاز
نویسنده و روزنامه نگار
🌐 او گفت : ایران برای ما منتهای شادی و منتهای درد و رنج است. ایران برای ما دماوند ؛ بیستون ؛ کابل ؛ دوشنبه و سمرقند است. فردوسی و سعدی و حافظ تا سر حد رنج و درد. از هجوم تازی و تاتار تا خاموشی آتش نوروز در مزار شریف. و راست می گفت. ایران برای ما نهایتِ دلخوشی و شادمانی ست. غایتِ امید و انتهای دلبستگی. اصلا ایران برای ما تمامِ زندگی ست. زنده بودن. نفس کشیدن. سرپا ماندن. به آینده وصل شدن. در آن خندیدن. گریستن. دویدن. نشستن. افتادن و دوباره از نو بلند شدن. دوباره برخواستن. ایران برای ما تولدِ آرزوهاست. آرزوهای بلند و آرزوهای دور. امیدهای شکوهمند. ایران برای ما تمامِ عشق است. تمامِ دوست داشتن. تا مرز جنون. لیلی وار. بسانِ زلیخا. همانند رامین. ایران برای ما تهران است. تبریز. مشهد. اهواز. ایران برای ما تمامِ روستاهای دور است. آبادی های دورتر. ته دره. بالای تپه ها. میانِ جنگل ها. کنار دریاها. ایران برای ما کُردها. ترک ها. لرها. ایران برای ما تمام لهجه هاست. تمام سیرت ها. تمامِ صورت ها. ایران برای ما تمامِ زن هاست. تمامِ مردها. بچه ها. پیرها. ایران برای ما تمام مهساهاست. ایران برای ما تمامِ ایران است. حتی وقتی تن اش زخمی باشد. حتی وقتی فراموشش کرده باشیم.
🌐 سخت بود و دشوار. اما از پسِ این همه آشوب و شر ؛ ما هنوز ایرانی مانده ایم. در ایران مانده ایم. با هم مانده ایم. ما هر کجای دنیا که باشیم در کنار هم ایرانی تریم. به این خاک. به این سرزمین. به این همراهیِ رنج آور دل بسته ایم. به این اندوه بزرگ وفاداریم. به این زخم های ناسور. به این سوگ های بزرگ. به گریه ها. به خنده ها حتی. ما هنوز پشت به پشت هم کنار هم ایستاده ایم. ما از هم ناامید نشده ایم هنوز. گرچه بین مان دیوارهای قطور بنا شد و دست هایمان به نوازش برید ؛ اما از هم دست برنداشتیم. ما با همیم. کنار همیم. اگر جدا افتاده ایم و تک به تک در نبرد با اهریمن می میریم ؛ اما به وقت مقرر فوج فوج دست به دست هم به راه می افتیم و به امید می رسیم. به باور. به اعتقاد. به بلندی. به شکوه. به زنده ماندن. به زندگی. ما روی دماوند می ایستیم یک روز. روی بلندترین خانه ها در تهران. ما بالای برج آزادی می رویم و برای هم بوسه می فرستیم و از نور می گوییم. و از برکت. و از روشنی. ما از تمامِ تهران به خانه های ایران سلام می کنیم. حتی آبادهای پنهانِ پشتِ کوه. ما یک روز همه با هم به نانِ عادلانه می رسیم. نه قرصی بیشتر و نه کمتر. ما همه یک روز حسرت ها را زیر پا له می کنیم و عاشقانه به زندگی می نشینیم.
🌐 ای ایرانِ شکوهمند. ای ایرانِ والا مقام. ای ایرانِ بزرگ. ای خانه ی پر عطر و سرشار از عشق. ای که در طول تاریخ های دور و دراز ؛ تاج و تخت دلبرانه ات را از تو گرفتند و حال ات را به سمت آشفتگی بردند. ای تکه تکه ات طلا. ای جانت نمایه های ارادت. وجودت مهر. نام ات آسمان آسمان حال خوب. ما هنوز هم دوستت داریم. به طرزی گریز ناپذیر ؛ هلاکت بار حتی. تو آنقدر زیبایی که وقتی در عینِ خستگی نگاهت می کنیم ؛ حسرت میخوریم که چرا تمام چشم های دنیا نیستم که فقط در تو بنگریم تا آرام بگیریم. ما به هر موطنِ ناشناسی که پای بگذاریم ؛ تکه ای از جان مان را اینجا باقی می گذاریم. خاک تو ما را هر کجا که باشیم صدا می زند. ما هر کجا که بمیریم باید در آغوش تو آرام بگیریم. باید اینجا دفن شویم. این جا باید بیاییم. از ما ناامید مشو و فرزندانت را فراموش نکن. گرچه امروز تک افتاده ایم و دور از هم. اما یک روز همین حوالی به فرمانِ عشق و دستورِ اراده و بنایِ غیرت دیگر بار دست به دست هم خواهیم داد و خانه را به دست خواهیم آورد. یک روز دوباره لبانِ ایران مان را به خنده باز خواهیم کرد و صدای شعر و ترانه و موسیقی را از پستوهای نمور گرفته ی خانه های دور ؛ بیرون خواهیم آورد و صدای آزادی ایران را تا تمامِ جهان فریاد خواهیم زد.
#اجتماعی #ایران
@Roshanfkrane
🌑 #جعفر_بخشی_بی_نیاز
نویسنده و روزنامه نگار
🌐 او گفت : ایران برای ما منتهای شادی و منتهای درد و رنج است. ایران برای ما دماوند ؛ بیستون ؛ کابل ؛ دوشنبه و سمرقند است. فردوسی و سعدی و حافظ تا سر حد رنج و درد. از هجوم تازی و تاتار تا خاموشی آتش نوروز در مزار شریف. و راست می گفت. ایران برای ما نهایتِ دلخوشی و شادمانی ست. غایتِ امید و انتهای دلبستگی. اصلا ایران برای ما تمامِ زندگی ست. زنده بودن. نفس کشیدن. سرپا ماندن. به آینده وصل شدن. در آن خندیدن. گریستن. دویدن. نشستن. افتادن و دوباره از نو بلند شدن. دوباره برخواستن. ایران برای ما تولدِ آرزوهاست. آرزوهای بلند و آرزوهای دور. امیدهای شکوهمند. ایران برای ما تمامِ عشق است. تمامِ دوست داشتن. تا مرز جنون. لیلی وار. بسانِ زلیخا. همانند رامین. ایران برای ما تهران است. تبریز. مشهد. اهواز. ایران برای ما تمامِ روستاهای دور است. آبادی های دورتر. ته دره. بالای تپه ها. میانِ جنگل ها. کنار دریاها. ایران برای ما کُردها. ترک ها. لرها. ایران برای ما تمام لهجه هاست. تمام سیرت ها. تمامِ صورت ها. ایران برای ما تمامِ زن هاست. تمامِ مردها. بچه ها. پیرها. ایران برای ما تمام مهساهاست. ایران برای ما تمامِ ایران است. حتی وقتی تن اش زخمی باشد. حتی وقتی فراموشش کرده باشیم.
🌐 سخت بود و دشوار. اما از پسِ این همه آشوب و شر ؛ ما هنوز ایرانی مانده ایم. در ایران مانده ایم. با هم مانده ایم. ما هر کجای دنیا که باشیم در کنار هم ایرانی تریم. به این خاک. به این سرزمین. به این همراهیِ رنج آور دل بسته ایم. به این اندوه بزرگ وفاداریم. به این زخم های ناسور. به این سوگ های بزرگ. به گریه ها. به خنده ها حتی. ما هنوز پشت به پشت هم کنار هم ایستاده ایم. ما از هم ناامید نشده ایم هنوز. گرچه بین مان دیوارهای قطور بنا شد و دست هایمان به نوازش برید ؛ اما از هم دست برنداشتیم. ما با همیم. کنار همیم. اگر جدا افتاده ایم و تک به تک در نبرد با اهریمن می میریم ؛ اما به وقت مقرر فوج فوج دست به دست هم به راه می افتیم و به امید می رسیم. به باور. به اعتقاد. به بلندی. به شکوه. به زنده ماندن. به زندگی. ما روی دماوند می ایستیم یک روز. روی بلندترین خانه ها در تهران. ما بالای برج آزادی می رویم و برای هم بوسه می فرستیم و از نور می گوییم. و از برکت. و از روشنی. ما از تمامِ تهران به خانه های ایران سلام می کنیم. حتی آبادهای پنهانِ پشتِ کوه. ما یک روز همه با هم به نانِ عادلانه می رسیم. نه قرصی بیشتر و نه کمتر. ما همه یک روز حسرت ها را زیر پا له می کنیم و عاشقانه به زندگی می نشینیم.
🌐 ای ایرانِ شکوهمند. ای ایرانِ والا مقام. ای ایرانِ بزرگ. ای خانه ی پر عطر و سرشار از عشق. ای که در طول تاریخ های دور و دراز ؛ تاج و تخت دلبرانه ات را از تو گرفتند و حال ات را به سمت آشفتگی بردند. ای تکه تکه ات طلا. ای جانت نمایه های ارادت. وجودت مهر. نام ات آسمان آسمان حال خوب. ما هنوز هم دوستت داریم. به طرزی گریز ناپذیر ؛ هلاکت بار حتی. تو آنقدر زیبایی که وقتی در عینِ خستگی نگاهت می کنیم ؛ حسرت میخوریم که چرا تمام چشم های دنیا نیستم که فقط در تو بنگریم تا آرام بگیریم. ما به هر موطنِ ناشناسی که پای بگذاریم ؛ تکه ای از جان مان را اینجا باقی می گذاریم. خاک تو ما را هر کجا که باشیم صدا می زند. ما هر کجا که بمیریم باید در آغوش تو آرام بگیریم. باید اینجا دفن شویم. این جا باید بیاییم. از ما ناامید مشو و فرزندانت را فراموش نکن. گرچه امروز تک افتاده ایم و دور از هم. اما یک روز همین حوالی به فرمانِ عشق و دستورِ اراده و بنایِ غیرت دیگر بار دست به دست هم خواهیم داد و خانه را به دست خواهیم آورد. یک روز دوباره لبانِ ایران مان را به خنده باز خواهیم کرد و صدای شعر و ترانه و موسیقی را از پستوهای نمور گرفته ی خانه های دور ؛ بیرون خواهیم آورد و صدای آزادی ایران را تا تمامِ جهان فریاد خواهیم زد.
#اجتماعی #ایران
@Roshanfkrane