وقت آن است بگویم که دلم پیر شده!
در خودش حلقه تنیده ست وَ زنجیر شده...
وقت آن است کمی بغض کنم! مرد شوم...
مثل یک چای فراموش شده؛ سرد شوم!
طعم گس را بدهم! تف بشوم رووی خودم
چمدان جمع کنم! کوچ کنم تووی خودم...
وقت آن است که هقهق بکنم آخرشب...
بعد فریاد شوم جیغ شوم در سر شب!
مثل #اسفند بیایم به خودم؛ دود شوم...
روی خشکیدهترین گونهی خود؛ رود شوم!
زندگی حادثهای سهوی و تکراری بود...
چشم من سخت گرفتار شب ادراری بود!
مثل نوزاد به هرلحظهی من نم میزد...
دست تقدیر به صبح و شب من غم میزد!
من که بیچارهترین چارهی مردم بودم
من که گم بودم و گم بودم و هی گم بودم!
حیف! یک لحظه کسی حال مرا درک نکرد...
سینهام هقهق خود را نفسی ترک نکرد!
نفسم حبس شد و حبس شدم در قفسی
من خودم هستم و عادت شده بیهمنفسی!
مثل یک لکهی خونی وسط میزی که...
مثل یک برگ، سراسیمهی پاییزی که...
وقت آن است بگویم که دلم پیر شده...
وقت آن است بگویم که ... ولی دیر شده!
#امیر_شکفته
#شعر
@Roshanfkrane
در خودش حلقه تنیده ست وَ زنجیر شده...
وقت آن است کمی بغض کنم! مرد شوم...
مثل یک چای فراموش شده؛ سرد شوم!
طعم گس را بدهم! تف بشوم رووی خودم
چمدان جمع کنم! کوچ کنم تووی خودم...
وقت آن است که هقهق بکنم آخرشب...
بعد فریاد شوم جیغ شوم در سر شب!
مثل #اسفند بیایم به خودم؛ دود شوم...
روی خشکیدهترین گونهی خود؛ رود شوم!
زندگی حادثهای سهوی و تکراری بود...
چشم من سخت گرفتار شب ادراری بود!
مثل نوزاد به هرلحظهی من نم میزد...
دست تقدیر به صبح و شب من غم میزد!
من که بیچارهترین چارهی مردم بودم
من که گم بودم و گم بودم و هی گم بودم!
حیف! یک لحظه کسی حال مرا درک نکرد...
سینهام هقهق خود را نفسی ترک نکرد!
نفسم حبس شد و حبس شدم در قفسی
من خودم هستم و عادت شده بیهمنفسی!
مثل یک لکهی خونی وسط میزی که...
مثل یک برگ، سراسیمهی پاییزی که...
وقت آن است بگویم که دلم پیر شده...
وقت آن است بگویم که ... ولی دیر شده!
#امیر_شکفته
#شعر
@Roshanfkrane