روشنفکران
81K subscribers
50.1K photos
42.2K videos
2.39K files
7K links
به نام حضرت دوست
که
همه عالم از اوست
خوش امدین
مهربانی بلوغ انسانیست
مواردمفیدعلمی وفرهنگی وتاریخی و اقتصادی و هنری وخبری و معرفی کتاب و نجوم و روانشناسی و اموزشی و قصه و رمان و فیلم و ورزشی و ...مدنظر است


روابط عمومی و مدیریت و تبلیغات👇
@Kamranmehrban
Download Telegram
@Roshanfkrane
غزل حافظ شماره 438
سَبَتْ سَلْمیٰ بِصُدْغَیها فُؤادی
و رُوحی کُلَّ یَومٍ لی یُنادی
نگارا بر من بی‌دل ببخشای
و واصِلْنی علی رَغْمِ الْأَعادی
حبیبا در غم سودای عشقت
تَوَکَّلْنا علی رَبِّ الْعِبادِ
أَ مَنْ اَنْکَرْتَنی عَن عشق سَلْمیٰ
تُزاوَّل آن روی نِهْکو بِوادی
که همچون مُت به بوتَن دل وَ اِی رَه
غَریقُ الْعِشقِ فی بَحْرِ الْوِدادِ
به پی ماچان غَرامت بِسپُریمَن
غَرَت یک وی رَوِشتی از اَما دی
غم این دل بِواتَت خورد ناچار
و غَر نه او بِنی آنچَت نَشادی
دل حافظ شد اندر چین زلفت
بِلَیلٍ مُظْلِمٍ وَ اللّهُ هادی


خوانش #مریم_فقیهی_کیا

با لمس این👇 هشتگ  در کانال روشنفکران
#غزل_حافظ_شماره  438
به تمامی این مجموعه دسترسی خواهید داشت


@Roshanfkrane
@Roshanfkrane
غزل حافظ شماره 439
دیدم به خواب دوش که ماهی برآمدی

کز عکس روی او شب هجران سر آمدی

تعبیر رفت «یار سفرکرده می‌رسد»

ای کاج هر چه زودتر از در درآمدی

ذکرش به خیر ساقی فرخنده‌فال من

کز در مدام با قدح و ساغر آمدی

خوش بودی ار به خواب بدیدی دیار خویش

تا یاد صحبتش سوی ما رهبر آمدی

فیض ازل به زور و زر ار آمدی به دست

آب خضر نصیبه اسکندر آمدی

آن عهد یاد باد که از بام و در مرا

هر دم پیام یار و خط دلبر آمدی

کی یافتی رقیب تو چندین مجال ظلم؟

مظلومی ار شبی به در داور آمدی

خامان ره نرفته چه دانند ذوق عشق

دریادلی بجوی دلیری سرآمدی

آن کو تو را به سنگ دلی کرد رهنمون

ای کاشکی که پاش به سنگی برآمدی

گر دیگری به شیوهٔ حافظ زدی رقم

مقبول طبع شاه هنرپرور آمدی



خوانش #فریدون_فرح_اندوز

با لمس این👇 هشتگ  در کانال روشنفکران
#غزل_حافظ_شماره  439
به تمامی این مجموعه دسترسی خواهید داشت


@Roshanfkrane
@Roshanfkrane
غزل حافظ شماره 440
سحر با باد می‌گفتم حدیث آرزومندی
خطاب آمد که «واثق شو به الطاف خداوندی»
دعای صبح و آه شب، کلید گنج مقصود است
بدین راه و روش می‌رو، که با دلدار پیوندی
قلم را آن زبان نبوَد، که سرِّ عشق گوید باز
ورای حدّ تقریر است، شرح آرزومندی
الا ای یوسف مصری، که کردت سلطنت مغرور
پدر را باز پرس آخر، کجا شد مهر فرزندی؟
جهان پیر رعنا را، ترحّم در جِبِلَّت نیست
ز مهر او چه می‌پرسی؟ در او همّت چه می‌بندی؟
همایی چون تو عالی‌قدر، حرص استخوان تا کی؟
دریغ آن سایهٔ همّت، که بر نااهل افکندی
در این بازار اگر سودی‌ست، با درویش خرسند است
خدایا منعَمم گردان به درویشی و خرسندی
به شعر حافظِ شیراز می‌رقصند و می‌نازند
سیه‌چشمان کشمیری و ترکان سمرقندی



خوانش #فریدون_فرح_اندوز

با لمس این👇 هشتگ  در کانال روشنفکران
#غزل_حافظ_شماره  440
به تمامی این مجموعه دسترسی خواهید داشت


@Roshanfkrane
@Roshanfkrane
غزل حافظ شماره 441
چه بودی ار دل آن ماه مهربان بودی؟
که حال ما نه چنین بودی ار چنان بودی
بگفتمی که «چه ارزد نسیم طرهٔ دوست؟»
گرم به هر سر مویی هزار جان بودی
برات خوش‌دلی ما چه کم شدی یا رب
گرش نشان امان از بد زمان بودی
گرَم زمانه سرافراز داشتی و عزیز
سریر عزتم آن خاک آستان بودی
ز پرده کاش برون آمدی چو قطرهٔ اشک
که بر دو دیدهٔ ما حکم او روان بودی
اگر نه دایرهٔ عشق راه بربستی
چو نقطهٔ حافظ سرگشته در میان بودی



خوانش #فریدون_فرح_اندوز

با لمس این👇 هشتگ  در کانال روشنفکران
#غزل_حافظ_شماره  441
به تمامی این مجموعه دسترسی خواهید داشت


@Roshanfkrane
@Roshanfkrane
غزل حافظ شماره 442
به جان او که گرم دسترس به جان بودی
کمینه پیشکش بندگانش آن بودی
بگفتمی که «بها چیست خاک پایش را؟»
اگر حیات گران مایه جاودان بودی
به بندگی قدش سرو معترف گشتی
گرش چو سوسن آزاده ده زبان بودی
به خواب نیز نمی‌بینمش چه جای وصال
چو این نبود و ندیدیم باری آن بودی
اگر دلم نشدی پایبند طرهٔ او
کی‌اش قرار در این تیره‌خاکدان بودی؟
به رخ چو مهر فلک بی‌نظیر آفاق است
به دل دریغ که یک ذره مهربان بودی
درآمدی ز درم کاشکی چو لمعهٔ نور
که بر دو دیدهٔ ما حکم او روان بودی
ز پردهٔ نالهٔ حافظ برون کی افتادی؟
اگر نه همدم مرغان صبح خوان بودی



خوانش #فریدون_فرح_اندوز

با لمس این👇 هشتگ  در کانال روشنفکران
#غزل_حافظ_شماره  442
به تمامی این مجموعه دسترسی خواهید داشت


@Roshanfkrane
@Roshanfkrane
غزل حافظ شماره 443
چو سرو اگر بخرامی دمی به گلزاری
خورد ز غیرت روی تو هر گلی خاری
ز کفر زلف تو هر حلقه‌ای و آشوبی
ز سحر چشم تو هر گوشه‌ای و بیماری
مرو چو بخت من ای چشم مست یار به خواب
که در پی است ز هر سویت آه بیداری
نثار خاک رهت نقد جان من هر چند
که نیست نقد روان را بر تو مقداری
دلا همیشه مزن لاف زلف دلبندان
چو تیره‌رأی شوی کی گشایدت کاری؟
سرم برفت و زمانی به سر نرفت این کار
دلم گرفت و نبودت غم گرفتاری
چو نقطه گفتمش اندر میان دایره آی
به خنده گفت که ای حافظ این چه پرگاری



خوانش #فریدون_فرح_اندوز

با لمس این👇 هشتگ  در کانال روشنفکران
#غزل_حافظ_شماره  443
به تمامی این مجموعه دسترسی خواهید داشت


@Roshanfkrane
@Roshanfkrane
غزل حافظ شماره 445
تو را که هر چه مراد است در جهان داری
چه غم ز حال ضعیفان ناتوان داری؟
بخواه جان و دل از بنده و روان بستان
که حکم بر سر آزادگان روان داری
میان نداری و دارم عجب که هر ساعت
میان مجمع خوبان کنی میان‌داری
بیاضِ رویِ تو را، نیست نقشِ دَرخور از آنک
سوادی از خط مشکین بر ارغوان داری
بنوش می که سبک‌روحی و لطیف مدام
علی الخصوص در آن دم که سرِ گران داری
مکن عتاب از این بیش و جور بر دل ما
مکن هر آن چه توانی که جای آن داری
به اختیارت اگر صد هزار تیر جفاست
به قصد جانِ منِ خسته در کمان داری
بکِش جفای رقیبان مدام و جور حسود
که سهل باشد اگر یارِ مهربان داری
به وصل دوست گرت دست می‌دهد یک دم
برو که هر چه مراد است در جهان داری
چو گل به دامن از این باغ می‌بری حافظ
چه غم ز ناله و فریاد باغبان داری؟



خوانش #فریدون_فرح_اندوز

با لمس این👇 هشتگ  در کانال روشنفکران
#غزل_حافظ_شماره  445
به تمامی این مجموعه دسترسی خواهید داشت


@Roshanfkrane
2575-ff
غزل حافظ شماره 446
صبا تو نکهت آن زلف مشک بو داری
به یادگار بمانی که بوی او داری
دلم که گوهر اسرار حسن و عشق در اوست
توان به دست تو دادن گرش نکو داری
در آن شمایل مطبوع هیچ نتوان گفت
جز این قدر که رقیبان تندخو داری
نوای بلبلت ای گل کجا پسند افتد
که گوش و هوش به مرغان هرزه گو داری
به جرعه تو سرم مست گشت نوشت باد
خود از کدام خم است این که در سبو داری
به سرکشی خود ای سرو جویبار مناز
که گر بدو رسی از شرم سر فروداری
دم از ممالک خوبی چو آفتاب زدن
تو را رسد که غلامان ماه رو داری
قبای حسن فروشی تو را برازد و بس
که همچو گل همه آیین رنگ و بو داری
ز کنج صومعه حافظ مجوی گوهر عشق
قدم برون نه اگر میل جست و جو داری

خوانش #فریدون_فرح_اندوز

با لمس این👇 هشتگ  در کانال روشنفکران
#غزل_حافظ_شماره  446
به تمامی این مجموعه دسترسی خواهید داشت


@Roshanfkrane
@Roshanfkrane
غزل حافظ شماره 447
بیا با ما مَوَرز این کینه‌داری
که حق صحبت دیرینه داری
نصیحت گوش کن کاین در بسی به
از آن گوهر که در گنجینه داری
ولیکن کی نمایی رخ به رندان؟
تو کز خورشید و مه آیینه داری
بدِ رندان مگو ای شیخ و هُش دار
که با حکم خدایی کینه داری
نمی‌ترسی ز آه آتشینم؟
تو دانی خرقهٔ پشمینه داری؟
به فریاد خمار مفلسان رس
خدا را گر میِ دوشینه داری
ندیدم خوش‌تر از شعر تو حافظ
به قرآنی که اندر سینه داری



خوانش #فریدون_فرح_اندوز

با لمس این👇 هشتگ  در کانال روشنفکران
#غزل_حافظ_شماره  447
به تمامی این مجموعه دسترسی خواهید داشت


@Roshanfkrane
@Roshanfkrane
غزل حافظ شماره 448
ای که در کوی خرابات مقامی داری
جم وقت خودی ار دست به جامی داری
ای که با زلف و رخِ یار گذاری شب و روز
فرصتت باد که خوش صبحی و شامی داری
ای صبا! سوختگان بر سر ره منتظرند
گر از آن یار سفرکرده پیامی داری
خال سرسبز تو خوش دانهٔ عیشی‌ست ولی
بر کنار چمنش وه که چه دامی داری
بوی جان از لب خندان قدح می‌شنوم
بشنو ای خواجه اگر زان که مشامی داری
چون به هنگام وفا هیچ ثباتیت نبود
می‌کنم شکر که بر جور دوامی داری
نام نیک ار طلبد از تو غریبی چه شود؟
تویی امروز در این شهر که نامی داری
بس دعای سحرت مونس جان خواهد بود
تو که چون حافظ شب‌خیز غلامی داری


خوانش #فریدون_فرح_اندوز

با لمس این👇 هشتگ  در کانال روشنفکران
#غزل_حافظ_شماره  448
به تمامی این مجموعه دسترسی خواهید داشت


@Roshanfkrane
@Roshanfkrane
غزل حافظ شماره 449
ای که مهجوری عشاق روا می‌داری
عاشقان را ز بر خویش جدا می‌داری
تشنهٔ بادیه را هم به زلالی دریاب
به امیدی که در این ره به خدا می‌داری
دل ببردی و بحل کردمت ای جان لیکن
به از این دار نگاهش که مرا می‌داری
ساغر ما که حریفان دگر می‌نوشند
ما تحمل نکنیم ار تو روا می‌داری
ای مگس حضرت سیمرغ نه جولانگه توست
عرض خود می‌بری و زحمت ما می‌داری
تو به تقصیر خود افتادی از این در محروم
از که می‌نالی و فریاد چرا می‌داری؟
حافظ از پادشهان پایه به خدمت طلبند
سعی نابرده چه امید عطا می‌داری؟


خوانش #فریدون_فرح_اندوز

با لمس این👇 هشتگ  در کانال روشنفکران
#غزل_حافظ_شماره  449
به تمامی این مجموعه دسترسی خواهید داشت


@Roshanfkrane
@Roshanfkrane
غزل حافظ شماره 450
روزگاری‌ست که ما را نگران می‌داری
مخلصان را نه به وضع دگران می‌داری
گوشهٔ چشمِ رضایی به منت باز نشد
این چنین عزت صاحب‌نظران می‌داری
ساعد آن به که بپوشی تو چو از بهر نگار
دست در خون دل پرهنران می‌داری
نه گل از دست غمت رست و نه بلبل در باغ
همه را نعره‌زنان جامه‌دران می‌داری
ای که در دلق ملمّع طلبی نقد حضور
چشم سری عجب از بی‌خبران می‌داری
چون تویی نرگس باغ نظر ای چشم و چراغ
سر چرا بر من دل‌خسته گران می‌داری؟
گوهر جام‌جم از کان جهانی دگر است
تو تمنا ز گل کوزه‌گران می‌داری
پدر تجربه ای دل تویی آخر ز چه روی؟
طمع مهر و وفا زین پسران می‌داری
کیسهٔ سیم و زرت پاک بباید پرداخت
این طمع‌ها که تو از سیم‌بران می‌داری
گر چه رندی و خرابی گنه ماست ولی
عاشقی گفت که تو بنده بر آن می‌داری
مگذران روز سلامت به ملامت حافظ
چه توقع ز جهان گذران می‌داری؟



خوانش #فریدون_فرح_اندوز

با لمس این👇 هشتگ  در کانال روشنفکران
#غزل_حافظ_شماره  450
به تمامی این مجموعه دسترسی خواهید داشت


@Roshanfkrane
@Roshanfkrane
غزل حافظ شماره 451
خوش کرد یاوری فلکت روز داوری
تا شکر چون کنی و چه شکرانه آوری
آن کس که اوفتاد خدایش گرفت دست
گو بر تو باد تا غم افتادگان خوری
در کوی عشق شوکت شاهی نمی‌خرند
اقرار بندگی کن و اظهار چاکری
ساقی به مژدگانی عیش از درم درآی
تا یک دم از دلم غم دنیا به در بری
در شاه‌راه جاه و بزرگی خطر بسی‌ست
آن به کز این گریوه سبک‌بار بگذری
سلطان و فکر لشکر و سودای تاج و گنج
درویش و امن خاطر و کنج قلندری
یک حرف صوفیانه بگویم اجازت است؟
ای نور دیده صلح به از جنگ و داوری
نیل مراد بر حسب فکر و همت است
از شاه نذر خیر و ز توفیق یاوری
حافظ غبار فقر و قناعت ز رخ مشوی
کاین خاک بهتر از عمل کیمیاگری



خوانش #فریدون_فرح_اندوز

با لمس این👇 هشتگ  در کانال روشنفکران
#غزل_حافظ_شماره  451
به تمامی این مجموعه دسترسی خواهید داشت


@Roshanfkrane
@Roshanfkrane
غزل حافظ شماره 452
طفیل هستی عشقند آدمی و پری
ارادتی بنما تا سعادتی ببری
بکوش خواجه و از عشق بی‌نصیب مباش
که بنده را نخرد کس به عیب بی‌هنری
می صبوح و شکرخواب صبحدم تا چند
به عذر نیم‌شبی کوش و گریهٔ سحری؟
تو خود چه لعبتی ای شهسوار شیرین‌کار
که در برابر چشمی و غایب از نظری؟
هزار جان مقدس بسوخت زین غیرت
که هر صباح و مسا شمع مجلس دگری
ز من به حضرت آصف که می‌برد پیغام
که یاد گیر دو مصرع ز من به نظم دری؟
بیا که وضع جهان را چنان که من دیدم
گر امتحان بکنی مِی خوری و غم نخوری
کلاه سروریت کج مباد بر سر حُسن
که زیب بخت و سزاوار ملک و تاج سری
به بوی زلف و رخت می‌روند و می‌آیند
صبا به غالیه سایی و گل به جلوه‌گری
چو مستعد نظر نیستی وصال مجوی
که جام جم نکند سود وقت بی‌بصری
دعای گوشه‌نشینان بلا بگرداند
چرا به گوشهٔ چشمی به ما نمی‌نگری؟
بیا و سلطنت از ما بخر به مایهٔ حسن
و از این معامله غافل مشو که حیف خوری
طریق عشق طریقی عجب خطرناک است
نعوذبالله اگر ره به مقصدی نبری
به یمن همت حافظ امید هست که باز
اری اسامر لیلای لیلة القمر


خوانش #فریدون_فرح_اندوز

با لمس این👇 هشتگ  در کانال روشنفکران
#غزل_حافظ_شماره  452



@Roshanfkrane
@Roshanfkrane
غزل حافظ شماره 453
ای که دایم به خویش مغروری
گر تو را عشق نیست معذوری
گِرد دیوانگان عشق مگرد
که به عقل عقیله مشهوری
مستی عشق نیست در سر تو
رو که تو مست آب انگوری
روی زرد است و آه دردآلود
عاشقان را دوای رنجوری
بگذر از نام و ننگ خود حافظ
ساغر مِی‌ طلب که مخموری




خوانش #فریدون_فرح_اندوز

با لمس این👇 هشتگ  در کانال روشنفکران
#غزل_حافظ_شماره  453



@Roshanfkrane
@Roshanfkrane
غزل حافظ شماره 454
خوانش #فریدون_فرح_اندوز

با لمس این👇 هشتگ  در کانال روشنفکران
#غزل_حافظ_شماره  454



@Roshanfkrane
@Roshanfkrane
غزل حافظ شماره 455
عمر بگذشت به بی‌حاصلی و بوالهوسی
ای پسر جام مِی‌ام ده که به پیری برسی
چه شکرهاست در این شهر که قانع شده‌اند
شاه‌بازانِ طریقت به مقامِ مگسی
دوش در خیل غلامان درش می‌رفتم
گفت: «ای عاشق بیچاره تو باری چه کسی؟»
با دل خون‌شده چون نافه خوشش باید بود
هر که مشهور جهان گشت به مشکین‌نفسی
لمع البرق مِن الطّور و آنَستُ بهِ
فلَعَلّی لک آتٍ بشهابٍ قبسِ
کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش
وه که بس بی‌خبر از غلغل چندین جرسی
بال بگشا و صفیر از شجر طوبی زن
حیف باشد چو تو مرغی که اسیر قفسی
تا چو مجمر نفسی دامن جانان گیرم
جان نهادیم بر آتش ز پی خوش‌نفسی
چند پوید به هوای تو ز هر سو حافظ
یَسَر الله طریقاً بکَ یا ملتمِسی


خوانش #فریدون_فرح_اندوز

با لمس این👇 هشتگ  در کانال روشنفکران
#غزل_حافظ_شماره  455



@Roshanfkrane
@Roshanfkrane
غزل حافظ شماره 456
نوبهار است در آن کوش که خوش‌دل باشی
که بسی گُل بدمد باز و تو در گِل باشی
من نگویم که کنون با که نشین و چه بنوش
که تو خود دانی اگر زیرک و عاقل باشی
چنگ در پرده همین می‌دهدت پند ولی
وعظت آن گاه کند سود که قابل باشی
در چمن هر ورقی دفتر حالی دگر است
حیف باشد که ز کار همه غافل باشی
نقد عمرت ببرد غصهٔ دنیا به گزاف
گر شب و روز در این قصهٔ مشکل باشی
گر چه راهی‌ست پر از بیم ز ما تا بر دوست
رفتن آسان بود ار واقف منزل باشی
حافظا گر مدد از بخت بلندت باشد
صید آن شاهد مطبوع‌شمایل باشی



خوانش #فریدون_فرح_اندوز

با لمس این👇 هشتگ  در کانال روشنفکران
#غزل_حافظ_شماره  456



@Roshanfkrane
@Roshanfkrane
غزل حافظ شماره 457
هزار جهد بکردم که یار من باشی
مرادبخش دل بی‌قرار من باشی
چراغِ دیدهٔ شب‌زنده‌دار من گردی
انیسِ خاطر امّیدوار من باشی
چو خسروان ملاحت به بندگان نازند
تو در میانه، خداوندگار من باشی
از آن عقیق که خونین‌دلم ز عشوهٔ او
اگر کنم گله‌ای غم‌گسار من باشی
در آن چمن که بتان دست عاشقان گیرند
گرت ز دست برآید نگار من باشی
شبی به کلبهٔ احزان عاشقان آیی
دمی انیس دل سوگوار من باشی
شود غزالهٔ خورشید صید لاغر من
گر آهویی چو تو یک دم شکار من باشی
سه بوسه کز دو لبت کرده‌ای وظیفهٔ من
اگر ادا نکنی قرض‌دار من باشی
من این مراد ببینم به خود که نیم‌شبی
به جای اشک روان در کنار من باشی
من ار چه حافظ شهرم جویی نمی‌ارزم
مگر تو از کرم خویش یار من باشی



خوانش #فریدون_فرح_اندوز

با لمس این👇 هشتگ  در کانال روشنفکران
#غزل_حافظ_شماره  457



@Roshanfkrane