Red Sky at Night
David Gilmour
نامت
گلواژه ای به سپیدای ماهتاب و سپیده است
با عطر باغ اطلسی
و دشت های گرم شب بوهای دشتستان
نامت گل هزار بهار نیامده است
نامت تمام شب هایم
و گستره ی خمیده ی رویاهایم را
پُر می کند
و در دهانم
مانند ماه در حوض، مد می شود
نامت در چشمانم
چون لاله، سرخ
چون نسترن سپید
و مثل سرو سبز می ایستد
نامت مژگانم را در می گیرد
نامت در جانم
گر می گیرد...
#منوچهر_آتشی
💟@Roshanfkrane
گلواژه ای به سپیدای ماهتاب و سپیده است
با عطر باغ اطلسی
و دشت های گرم شب بوهای دشتستان
نامت گل هزار بهار نیامده است
نامت تمام شب هایم
و گستره ی خمیده ی رویاهایم را
پُر می کند
و در دهانم
مانند ماه در حوض، مد می شود
نامت در چشمانم
چون لاله، سرخ
چون نسترن سپید
و مثل سرو سبز می ایستد
نامت مژگانم را در می گیرد
نامت در جانم
گر می گیرد...
#منوچهر_آتشی
💟@Roshanfkrane
همه جا می بینمت
به درخت و پرده و آینه
نمی دانم اما
تو مرا دنبال می کنی
یا من ترا
ای چشم شیرین زیبا
به گلها می بینیم و می بینمت
به گلها نشسته ای و می بینیم
بر آب می نگرم و می بینمت
در آب می لرزی و می بینیم
تو مرا جست و جو می کنی یا من ترا ای چشم شیرین دلربا
همه رویاهایم را نیلوفری کرده ای
و همه خیال هایم را به بوی شراب آغشته ای
همه جا
گرمای خانه و جان و جهان است حضورت
ولی چشم که باز می کنم
نمی بینمت دیگر
با آن که می دانم
تو می بینیم همه جا
من شیدای توام
یا تو مرا گرفته ای به بازوی سودا
ای چشم شیرین بی پروا
#منوچهر_آتشی
#شعر
💟@Roshanfkrane
به درخت و پرده و آینه
نمی دانم اما
تو مرا دنبال می کنی
یا من ترا
ای چشم شیرین زیبا
به گلها می بینیم و می بینمت
به گلها نشسته ای و می بینیم
بر آب می نگرم و می بینمت
در آب می لرزی و می بینیم
تو مرا جست و جو می کنی یا من ترا ای چشم شیرین دلربا
همه رویاهایم را نیلوفری کرده ای
و همه خیال هایم را به بوی شراب آغشته ای
همه جا
گرمای خانه و جان و جهان است حضورت
ولی چشم که باز می کنم
نمی بینمت دیگر
با آن که می دانم
تو می بینیم همه جا
من شیدای توام
یا تو مرا گرفته ای به بازوی سودا
ای چشم شیرین بی پروا
#منوچهر_آتشی
#شعر
💟@Roshanfkrane
اول قرار بود بروند
قرار بود بیایند و بکُشند
و بردارند و بروند
اما ماندند
و شکل «کُشتن» را
تندیس میدان کردند
تا زندگی را در اختیار شيوه ی مردن
بر ما شیرین کنند
تا مرگ زیباترین کلام خانگی ما باشد
تا مرگ رمز جاودانگی ما باشد
و ما
شکل نوشتن اش را
تمرین کنیم...
#منوچهر_آتشی
#شعر
@Roshanfkrane
قرار بود بیایند و بکُشند
و بردارند و بروند
اما ماندند
و شکل «کُشتن» را
تندیس میدان کردند
تا زندگی را در اختیار شيوه ی مردن
بر ما شیرین کنند
تا مرگ زیباترین کلام خانگی ما باشد
تا مرگ رمز جاودانگی ما باشد
و ما
شکل نوشتن اش را
تمرین کنیم...
#منوچهر_آتشی
#شعر
@Roshanfkrane
Episode 8
Fereydun Shahbazian
"آمدهایم عاشق شویم"
از دفترِ "گندم و گیلاس"
پذیره شدن دانهای سرگشته
تا مرواریدی آفریده شود
به خون دلی
سینهای به شکیبایی صدف میطلبد
جگرِ هزار تویِ سُرخگُل میخواهد
که
خدنگ شبنمی به چله نشاند
و تا گلوی تفتیده آفتاب
پرتاب کند
هشدار!
نطفه نهنگ است عشق نه کرمینه وزغی
و لمحهای تلاطم طغیانش را
دلی به هیبت دریا میطلبد
هشدار! روزگار
آمدهایم عاشق شویم
#منوچهر_آتشی (۲ مهر ۱۳۱۰ - ۲۹ آبان ۱۳۸۴)
📎 Track: Episode 8
• Artist: #Fereydun_Shahbazian
• Album: Silence Of The Sea
• Genre: #Instrumental
• Released: 2006
#موسیقی
@Roshanfkrane
"آمدهایم عاشق شویم"
از دفترِ "گندم و گیلاس"
پذیره شدن دانهای سرگشته
تا مرواریدی آفریده شود
به خون دلی
سینهای به شکیبایی صدف میطلبد
جگرِ هزار تویِ سُرخگُل میخواهد
که
خدنگ شبنمی به چله نشاند
و تا گلوی تفتیده آفتاب
پرتاب کند
هشدار!
نطفه نهنگ است عشق نه کرمینه وزغی
و لمحهای تلاطم طغیانش را
دلی به هیبت دریا میطلبد
هشدار! روزگار
آمدهایم عاشق شویم
#منوچهر_آتشی (۲ مهر ۱۳۱۰ - ۲۹ آبان ۱۳۸۴)
📎 Track: Episode 8
• Artist: #Fereydun_Shahbazian
• Album: Silence Of The Sea
• Genre: #Instrumental
• Released: 2006
#موسیقی
@Roshanfkrane
نامی تازه برايت بر میگزينم
که من بدانم و تو فقط
نامی که از ميان برگهای شعر من پر بکشد
چهچهی بزند يا سوتی بلند
عشوهای بگشايد به شکفتن غنچهوار
اشکی از عذار فروچکاند
و هرکس گمان کند که مخاطب اوست
اما فقط من و تو يقين کنيم
عاشقان میتوانند
نمیتوان با يک دل دو عشق را از گردنهها گذراند
اگر میخواهی بميرم
خنجر و فنجان زهر را دور انداز
لبخندی بخلان در جانم
يا انگشتی بگذار بر لبانم
همين
عاشقان میتوانند
#منوچهر_آتشی
@Roshanfkrane
که من بدانم و تو فقط
نامی که از ميان برگهای شعر من پر بکشد
چهچهی بزند يا سوتی بلند
عشوهای بگشايد به شکفتن غنچهوار
اشکی از عذار فروچکاند
و هرکس گمان کند که مخاطب اوست
اما فقط من و تو يقين کنيم
عاشقان میتوانند
نمیتوان با يک دل دو عشق را از گردنهها گذراند
اگر میخواهی بميرم
خنجر و فنجان زهر را دور انداز
لبخندی بخلان در جانم
يا انگشتی بگذار بر لبانم
همين
عاشقان میتوانند
#منوچهر_آتشی
@Roshanfkrane
☆ Gavah
Majid Entezami
به خیال و خواب
ناتمام میآیی و
ناتمام میگویی و
ناتمام میوزی
در جانم ..
#منوچهر_آتشی
#موسیقی
@Roshanfkrane
ناتمام میآیی و
ناتمام میگویی و
ناتمام میوزی
در جانم ..
#منوچهر_آتشی
#موسیقی
@Roshanfkrane
اول قرار بود بروند
قرار بود بیایند و بکشند و بردارند و بروند
اما ماندند
و شکل کُشتن را تندیس میدان کردند
تا زندگی را در اختیار شیوهی مُردن
بر ما شیرین کنند
تا مرگ
زیباترین کلامِ خانگی ما باشد
تا مرگ
رمز جاودانگی ما باشد
و ما
شکل نوشتناش را
تمرین کنیم
#منوچهر_آتشی
@Roshanfkrane
اول قرار بود بروند
قرار بود بیایند و بکشند و بردارند و بروند
اما ماندند
و شکل کُشتن را تندیس میدان کردند
تا زندگی را در اختیار شیوهی مُردن
بر ما شیرین کنند
تا مرگ
زیباترین کلامِ خانگی ما باشد
تا مرگ
رمز جاودانگی ما باشد
و ما
شکل نوشتناش را
تمرین کنیم
#منوچهر_آتشی
@Roshanfkrane
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
سکانسی از فیلمِ سینماییِ "بی قرار"
ترانه ی زیبای "من چه کنم"
🎤 #پوران
هان
دختر بیقرار خيال و علف
برای قلبِ قشنگِ هياهوگرت چه بفرستم؟
چه بفرستم از اين راه دور
که شادمانت کند؟
جغجغهای برای دلت
رنگينکمانی برای چشمانت
يا پرسشی خوفانگيز برای انديشهات؟
✍ #منوچهر_آتشی
@Roshanfkrane
ترانه ی زیبای "من چه کنم"
🎤 #پوران
هان
دختر بیقرار خيال و علف
برای قلبِ قشنگِ هياهوگرت چه بفرستم؟
چه بفرستم از اين راه دور
که شادمانت کند؟
جغجغهای برای دلت
رنگينکمانی برای چشمانت
يا پرسشی خوفانگيز برای انديشهات؟
✍ #منوچهر_آتشی
@Roshanfkrane
💥خنجرها، بوسهها و پیمانها
اسب سفید وحشی
بر آخور ایستاده گرانسر
اندیشناک سینهی مفلوک دشتهاست
اندوهناک قلعهی خورشید سوخته است
با سر غرورش، اما دل با دریغ، ریش
عطر قصیل تازه نمیگیردش به خویش
اسب سفید وحشی، سیلاب درهها
بسیار از فراز که غلتیده با نشیب
رم داده پرشکوه گوزنان
بسیار با نشیب که بگسسته از فراز
تارانده پرغرور پلنگان
اسب سفید وحشی با نعل نقرهوار
بس قصهها نوشته به طومار جادهها
بس دختران ربوده ز درگاه غرفهها
خورشید بارها به گذرگاه گرم خویش
از اوج قله بر کفل او غروب کرد
مهتاب بارها به سراشیب جلگهها
بر گردن ستبرش پیچید شال زرد
کهسار بارها به سحرگاه پر نسیم
بیدار شد ز هلهلهی سم او ز خواب
اسب سفید وحشی اینک گسستهیال
بر آخور ایستاده غضبناک
سم میزند به خاک
گنجشکهای گرسنه از پیش پای او
پرواز میکنند
یاد عنانگسیختگیهاش
در قلعههای سوخته ره باز میکنند
اسب سفید سرکش
بر راکب نشسته گشوده است یال خشم
جویای عزم گمشدهی اوست
می پرسدش ز ولولهی صحنههای گرم
میسوزدش به طعنهی خورشیدهای شرم
با راکب شکستهدل اما نمانده هیچ
نه ترکش و نه خفتان، شمشیر، مرده است
خنجر شکسته در تن دیوار
عزم سترگ مرد بیابان فسرده است:
اسب سفید وحشی! مشکن مرا چنین!
بر من مگیر خنجر خونین چشم خویش
آتش مزن به ریشهی خشم سیاه من
بگذار تا بخوابد در خواب سرخ خویش
گرگ غرور گرسنهی من
اسب سفید وحشی
دشمن کشیده خنجر مسموم نیشخند
دشمن نهفته کینه به پیمان آشتی
آلوده زهر با شکر بوسههای مهر
دشمن کمان گرفته به پیکان سکهها
اسب سفید وحشی!
من با چگونه عزمی پرخاشگر شوم
من با کدام مرد درآیم میان گرد
من بر کدام تیغ، سپر سایبان کنم
من در کدام میدان جولان دهم تو را
اسب سفید وحشی!
شمشیر مرده است...
خالی شده است سنگر زینهای آهنین
هر دوست کاو فشارد دست مرا به مهر
مار فریب دارد پنهان در آستین
اسب سفید وحشی!
در قلعهها شکفته گل جامهای سرخ
بر پنجهها شکفته گل سکههای سیم
فولاد قلبها زده زنگار
پیچیده دور بازوی مردان طلسم بیم
اسب سفید وحشی!
در بیشهزار چشمم جویای چیستی؟
آنجا غبار نیست گلی رسته در سراب
آنجا پلنگ نیست زنی خفته در سرشک
آنجا حصار نیست غمی بسته راه خواب
اسب سفید وحشی!
آن تیغهای میوهاشان قلبهای گرم
دیگر نرست خواهد از آستین من
آن دختران پیکرشان ماده آهوان
دیگر ندید خواهی بر ترک زمین من
اسب سفید وحشی!
خوش باش با قصیل تر خویش
با یاد مادیانی بور و گسسته یال
شیهه بکش، مپیچ ز تشویش
اسب سفید وحشی!
بگذار در طویلهی پندار سرد خویش
سر با بخور گند هوسها بیاکنم
نیرو نمانده تا که فروریزمت به کوه
سینه نمانده تا که خروشی به پا کنم
اسب سفید وحشی!
خوش باش با قصیل تر خویش
اسب سفید وحشی اما گسسته یال
اندیشناک قلعهی مهتاب سوخته است
گنجشکهای گرسنه از گرد آخورش
پرواز کردهاند
یاد عنان گسیختگیهاش
در قلعههای سوخته ره باز کردهاند.
#منوچهر_آتشی 📚#آهنگ_دیگر
#شعر #مناسبت
@Roshanfkrane
اسب سفید وحشی
بر آخور ایستاده گرانسر
اندیشناک سینهی مفلوک دشتهاست
اندوهناک قلعهی خورشید سوخته است
با سر غرورش، اما دل با دریغ، ریش
عطر قصیل تازه نمیگیردش به خویش
اسب سفید وحشی، سیلاب درهها
بسیار از فراز که غلتیده با نشیب
رم داده پرشکوه گوزنان
بسیار با نشیب که بگسسته از فراز
تارانده پرغرور پلنگان
اسب سفید وحشی با نعل نقرهوار
بس قصهها نوشته به طومار جادهها
بس دختران ربوده ز درگاه غرفهها
خورشید بارها به گذرگاه گرم خویش
از اوج قله بر کفل او غروب کرد
مهتاب بارها به سراشیب جلگهها
بر گردن ستبرش پیچید شال زرد
کهسار بارها به سحرگاه پر نسیم
بیدار شد ز هلهلهی سم او ز خواب
اسب سفید وحشی اینک گسستهیال
بر آخور ایستاده غضبناک
سم میزند به خاک
گنجشکهای گرسنه از پیش پای او
پرواز میکنند
یاد عنانگسیختگیهاش
در قلعههای سوخته ره باز میکنند
اسب سفید سرکش
بر راکب نشسته گشوده است یال خشم
جویای عزم گمشدهی اوست
می پرسدش ز ولولهی صحنههای گرم
میسوزدش به طعنهی خورشیدهای شرم
با راکب شکستهدل اما نمانده هیچ
نه ترکش و نه خفتان، شمشیر، مرده است
خنجر شکسته در تن دیوار
عزم سترگ مرد بیابان فسرده است:
اسب سفید وحشی! مشکن مرا چنین!
بر من مگیر خنجر خونین چشم خویش
آتش مزن به ریشهی خشم سیاه من
بگذار تا بخوابد در خواب سرخ خویش
گرگ غرور گرسنهی من
اسب سفید وحشی
دشمن کشیده خنجر مسموم نیشخند
دشمن نهفته کینه به پیمان آشتی
آلوده زهر با شکر بوسههای مهر
دشمن کمان گرفته به پیکان سکهها
اسب سفید وحشی!
من با چگونه عزمی پرخاشگر شوم
من با کدام مرد درآیم میان گرد
من بر کدام تیغ، سپر سایبان کنم
من در کدام میدان جولان دهم تو را
اسب سفید وحشی!
شمشیر مرده است...
خالی شده است سنگر زینهای آهنین
هر دوست کاو فشارد دست مرا به مهر
مار فریب دارد پنهان در آستین
اسب سفید وحشی!
در قلعهها شکفته گل جامهای سرخ
بر پنجهها شکفته گل سکههای سیم
فولاد قلبها زده زنگار
پیچیده دور بازوی مردان طلسم بیم
اسب سفید وحشی!
در بیشهزار چشمم جویای چیستی؟
آنجا غبار نیست گلی رسته در سراب
آنجا پلنگ نیست زنی خفته در سرشک
آنجا حصار نیست غمی بسته راه خواب
اسب سفید وحشی!
آن تیغهای میوهاشان قلبهای گرم
دیگر نرست خواهد از آستین من
آن دختران پیکرشان ماده آهوان
دیگر ندید خواهی بر ترک زمین من
اسب سفید وحشی!
خوش باش با قصیل تر خویش
با یاد مادیانی بور و گسسته یال
شیهه بکش، مپیچ ز تشویش
اسب سفید وحشی!
بگذار در طویلهی پندار سرد خویش
سر با بخور گند هوسها بیاکنم
نیرو نمانده تا که فروریزمت به کوه
سینه نمانده تا که خروشی به پا کنم
اسب سفید وحشی!
خوش باش با قصیل تر خویش
اسب سفید وحشی اما گسسته یال
اندیشناک قلعهی مهتاب سوخته است
گنجشکهای گرسنه از گرد آخورش
پرواز کردهاند
یاد عنان گسیختگیهاش
در قلعههای سوخته ره باز کردهاند.
#منوچهر_آتشی 📚#آهنگ_دیگر
#شعر #مناسبت
@Roshanfkrane
صدایت
یکی نرگس نوشکفته است
که از پشت رگبار میایستد روبهروی نگاهام
و عطری هوسناک بالا میآید در آهام
تو میگویی و لاله میروید از سنگ؛
تو میگویی و غنچه میجوشد از چوب؛
تو میگویی و تازه میروید از خشک؛
تو میگویی و زنده میخیزد از مرگ!
#منوچهر_آتشی
#شعر
@Roshanfkrane
صدایت
یکی نرگس نوشکفته است
که از پشت رگبار میایستد روبهروی نگاهام
و عطری هوسناک بالا میآید در آهام
تو میگویی و لاله میروید از سنگ؛
تو میگویی و غنچه میجوشد از چوب؛
تو میگویی و تازه میروید از خشک؛
تو میگویی و زنده میخیزد از مرگ!
#منوچهر_آتشی
#شعر
@Roshanfkrane
به فراخور سالروز درگذشت شاعر حماسه های عاشقانه،#منوچهر_آتشی
خانهات سرد است؟
خورشيدی در پاکت میگذارم
و برايت پست میکنم
ستارهی کوچکی در کلمهای بگذار
و به آسمانم روانه کن
بسیار تاريکم ...
#منوچهر_آتشی
او یکی از افراد حلقه ادبی موج ناب و دانشآموخته ادبیات انگلیسی بود.منوچهر آتشی از کُردهای زنگنهٔ منطقهٔ کرمانشاه بودند که در حدود ۴ نسل پیش به جنوب ایران مهاجرت کرده بودند. نام جد وی «آتشخان زنگنه» بود و به همین دلیل نامخانوادگی وی «آتشی» انتخاب شد. پدر منوچهر آتشی فرد باسوادی بود و بهدلیل علاقه سرگرد اسفندیاری که در جنوب به رضاخان کوچک مشهور بود به وی، او را به بوشهر انتقال داد و کارمند ادارهی ثبتاحوال بوشهر شد.منوچهر آتشی ۲۹ آبان ۱۳۸۴ بر اثر ایست قلبی در سن ۷۴ سالگی در بیمارستان سینا تهران درگذشت و در بندر بوشهر به خاک سپرده شد. وی چند روز قبل از مرگش در مراسم چهرههای ماندگار به عنوان چهره ماندگار ادبیات معرفی شده بود
#مناسبت
@Roshanfkrane
خانهات سرد است؟
خورشيدی در پاکت میگذارم
و برايت پست میکنم
ستارهی کوچکی در کلمهای بگذار
و به آسمانم روانه کن
بسیار تاريکم ...
#منوچهر_آتشی
او یکی از افراد حلقه ادبی موج ناب و دانشآموخته ادبیات انگلیسی بود.منوچهر آتشی از کُردهای زنگنهٔ منطقهٔ کرمانشاه بودند که در حدود ۴ نسل پیش به جنوب ایران مهاجرت کرده بودند. نام جد وی «آتشخان زنگنه» بود و به همین دلیل نامخانوادگی وی «آتشی» انتخاب شد. پدر منوچهر آتشی فرد باسوادی بود و بهدلیل علاقه سرگرد اسفندیاری که در جنوب به رضاخان کوچک مشهور بود به وی، او را به بوشهر انتقال داد و کارمند ادارهی ثبتاحوال بوشهر شد.منوچهر آتشی ۲۹ آبان ۱۳۸۴ بر اثر ایست قلبی در سن ۷۴ سالگی در بیمارستان سینا تهران درگذشت و در بندر بوشهر به خاک سپرده شد. وی چند روز قبل از مرگش در مراسم چهرههای ماندگار به عنوان چهره ماندگار ادبیات معرفی شده بود
#مناسبت
@Roshanfkrane