This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎼نه عمر خضر بماند ، نه مُلکِ اسکندر
نزاع بر سر دنییِ دون مکن، درویش!
حافظ
آواز: #محمد_رضا_شجریان
تار: غلامحسین بیگجه خانی
آلبوم بیداد
گوشهی عشاق و فرود به دشتی
#موزیک_ویدئو #شجریان
@Roshanfkrane
نزاع بر سر دنییِ دون مکن، درویش!
حافظ
آواز: #محمد_رضا_شجریان
تار: غلامحسین بیگجه خانی
آلبوم بیداد
گوشهی عشاق و فرود به دشتی
#موزیک_ویدئو #شجریان
@Roshanfkrane
@Roshanfkrane
شجریان
به جز غم خوردن عشقت غم دیگر نمی دانم
که شادی در همه عالم از این خوشتر نمی دانم..
#عطار
#شجریان
رسوای دل
#موسیقی
@Roshanfkrane
که شادی در همه عالم از این خوشتر نمی دانم..
#عطار
#شجریان
رسوای دل
#موسیقی
@Roshanfkrane
روشنفکران
شجریان – @Roshanfkrane
#شجریان_و_شهریور
شهریور بود؛
خانه ی پدری در بلوار معلم بود
ما بچه بودیم. آقاجون کارمند بود و صبح ها می رفت اداره.
مامان از صبح دنبال گوجه ربی مناسب بود و وقتی نصف یه وانت گوجه توی حیاط خونه تخلیه می شد من با خودم فکر می کردم؛
چقدر ما شکمو هستیم! ببین چقدر غذا می خوریم که این همه ش رب میخواد و خنده م می گرفت و همزمان دلشوره می گرفتم.
گوجه ها رومی شستیم با شلنگ آب توی حیاط. و بلوار معلم رو آب می گرفت چون از تمام خونه ها آب مصرفی برای شستن نصف وانت گوجه ربی، به شکل جوهای موازی بیرون می رفتند و وسط بلوار بهم می پیوستند و دریاچه طوری تشکیل می دادن با طعم گوجه و شهریور.
بعد از ناهار، زیر هارهار کولر آبی قدیمی و سکوت به سمت نارنجی عصرشهریور، کمی می خوابیدیم اما دلمان به نوای کاست مشکی «رسوای دل» خوش بود که در اون ضبط قدیمی ده بار می پیچید تا اعجاز صدای شجریان را در کودکی ما تزریق کند
و ما بی خبر از قیمت گوجه و کرایه وانت و قبض آب به شعر #سعدی و#عطار و #حافظ گوش می دادیم و از یک حس ناشناخته ای سرشار می شدیم که می تونستیم تا دیروقت بیدار بمونیم، بخونیم، بنویسیم و دغدغه هامونو از همسایه ها و همشهری ها جدا کنیم.
انقدر شجریان گوش می کردیم و شعر سعدی و پروین و حافظ از آقاجون و عموجون می شنیدیم که حس می کردیم، توی مریخ زندگی می کنیم و زندگی فقط زیبایی کلمه است و صدا...
الان هم که بزرگ شدیم، مطمئن تر شدیم که زندگی همان صدای شجریان بود و بوی رب گوجه فرنگی و شربت نیمه ترش آب لیمو در لیوان فرانسوی دسته دار و در خانه ی پدری بلوار معلم.
از سبک های شعری فقط هندی رو می شناختیم بسکه صائب و کلیم می شنیدیم و اون ابیات ظریف دقیق، ما را هم ظریف و شکننده و دقیق کرد.
شعر و شجریان
موسیقی و شربت آب لیمو
آب دوغ خیار و آقاجون کارمند
رب گوجه فرنگی و شهریور و مامان
ذائقه ی ما رو ساخت...
زندگی ما رو ساخت و من حالا خیلی مطمئنم پدر و مادرا همونقدر که می تونن ذائقه ی غذایی بچه ها را بسازند و تحت تاثیر قرار بدن، ذائفه ی فکری و احساسی اونا رو هم می تونن بسازن.
و ما بیشتر از این که به تربیت بچه ها فکر کنیم، انگار باید به تربیت پدر و مادرا فکر کنیم.
امروز از صبح #رسوای_دل_شجربان رو گوش کردم و هوای پر از بوی رب گوجه فرنگی و دلشورره ی 6 شهریور رو نفس کشیدم و از وسط بلوار معلم و ده دوازده سالگی م سردرآوردم.
حالا سالهاست آقاجون مریضه و مامان توان پختن رب گوجه فرنگی نداره، خونه ی بلوار معلم رو فروخته ایم، ما بزرگ و پراکنده شده ایم اما هنوز صدای عطار از حنجره یه شجریان و از دورها می آید و زیرو رویم می کند؛
بجز غم خوردن عشقت غمی دیگر نمیدانم
که شادی در همه عالم ازین خوشتر نمیدانم...
ششم شهریور 1403
#پاییز_رحیمی
#عاشقانه
@Roshanfkrane
شهریور بود؛
خانه ی پدری در بلوار معلم بود
ما بچه بودیم. آقاجون کارمند بود و صبح ها می رفت اداره.
مامان از صبح دنبال گوجه ربی مناسب بود و وقتی نصف یه وانت گوجه توی حیاط خونه تخلیه می شد من با خودم فکر می کردم؛
چقدر ما شکمو هستیم! ببین چقدر غذا می خوریم که این همه ش رب میخواد و خنده م می گرفت و همزمان دلشوره می گرفتم.
گوجه ها رومی شستیم با شلنگ آب توی حیاط. و بلوار معلم رو آب می گرفت چون از تمام خونه ها آب مصرفی برای شستن نصف وانت گوجه ربی، به شکل جوهای موازی بیرون می رفتند و وسط بلوار بهم می پیوستند و دریاچه طوری تشکیل می دادن با طعم گوجه و شهریور.
بعد از ناهار، زیر هارهار کولر آبی قدیمی و سکوت به سمت نارنجی عصرشهریور، کمی می خوابیدیم اما دلمان به نوای کاست مشکی «رسوای دل» خوش بود که در اون ضبط قدیمی ده بار می پیچید تا اعجاز صدای شجریان را در کودکی ما تزریق کند
و ما بی خبر از قیمت گوجه و کرایه وانت و قبض آب به شعر #سعدی و#عطار و #حافظ گوش می دادیم و از یک حس ناشناخته ای سرشار می شدیم که می تونستیم تا دیروقت بیدار بمونیم، بخونیم، بنویسیم و دغدغه هامونو از همسایه ها و همشهری ها جدا کنیم.
انقدر شجریان گوش می کردیم و شعر سعدی و پروین و حافظ از آقاجون و عموجون می شنیدیم که حس می کردیم، توی مریخ زندگی می کنیم و زندگی فقط زیبایی کلمه است و صدا...
الان هم که بزرگ شدیم، مطمئن تر شدیم که زندگی همان صدای شجریان بود و بوی رب گوجه فرنگی و شربت نیمه ترش آب لیمو در لیوان فرانسوی دسته دار و در خانه ی پدری بلوار معلم.
از سبک های شعری فقط هندی رو می شناختیم بسکه صائب و کلیم می شنیدیم و اون ابیات ظریف دقیق، ما را هم ظریف و شکننده و دقیق کرد.
شعر و شجریان
موسیقی و شربت آب لیمو
آب دوغ خیار و آقاجون کارمند
رب گوجه فرنگی و شهریور و مامان
ذائقه ی ما رو ساخت...
زندگی ما رو ساخت و من حالا خیلی مطمئنم پدر و مادرا همونقدر که می تونن ذائقه ی غذایی بچه ها را بسازند و تحت تاثیر قرار بدن، ذائفه ی فکری و احساسی اونا رو هم می تونن بسازن.
و ما بیشتر از این که به تربیت بچه ها فکر کنیم، انگار باید به تربیت پدر و مادرا فکر کنیم.
امروز از صبح #رسوای_دل_شجربان رو گوش کردم و هوای پر از بوی رب گوجه فرنگی و دلشورره ی 6 شهریور رو نفس کشیدم و از وسط بلوار معلم و ده دوازده سالگی م سردرآوردم.
حالا سالهاست آقاجون مریضه و مامان توان پختن رب گوجه فرنگی نداره، خونه ی بلوار معلم رو فروخته ایم، ما بزرگ و پراکنده شده ایم اما هنوز صدای عطار از حنجره یه شجریان و از دورها می آید و زیرو رویم می کند؛
بجز غم خوردن عشقت غمی دیگر نمیدانم
که شادی در همه عالم ازین خوشتر نمیدانم...
ششم شهریور 1403
#پاییز_رحیمی
#عاشقانه
@Roshanfkrane
@Roshanfkrane
شجریان
🎤استاد #شجریان
🎼یارم به یک لا پیرهن
استاد شجریان
در فیلم دلشدگان ،
شعر زیبای
استاد مشیری رو به زیبایی
هرچه تمام تر اجرا نموده اند.
#موسیقی
@Roshanfkrane
🎼یارم به یک لا پیرهن
استاد شجریان
در فیلم دلشدگان ،
شعر زیبای
استاد مشیری رو به زیبایی
هرچه تمام تر اجرا نموده اند.
#موسیقی
@Roshanfkrane
🔸گزارش روز واقعه!
دستگیری #مهدینصیری در طوس!
✍️ فرشته مزینانی
امروز ۱۴ بهمن رفته بودیم طوس برای دیدار و زیارت فردوسی شاعر بزرگ احیاکننده زبان پارسی. من یک بار قبلتر هم آمده بودم ولی آقامهدی نوبت اولش بود. ابتدا بر سر قبر فردوسی بزرگ عرض ارادتی کرده و سپس بر مزار استاد آواز #شجریان هم فاتحه ای نثار کردیم و عکسی به یادگار گرفتیم.
پس از آن آقامهدی طبق روال همه سفرها تصمیم گرفت ویدیویی راجع به این دیدار پر کند. زاویه مناسبی انتخاب کردیم و ایستاد به صحبت کردن و از فردوسی گفتن. گفت این بنا در سال ۱۳۱۳ توسط رضا شاه بنیان نهاده شد و در سال ۱۳۴۳ دوباره احیا شد. #فردوسی شاعر مسلمانی بود که بین فرهنگ ایران باستان و پس از اسلام پیوند زد. زبان فارسی موجب اتحاد تمام اقوام ایرانی بوده و در #ایران آینده نیز با حفظ و ماندگاری دیگر زبانهای اقوام به عنوان رشته تسبیحی ایرانیان را به یکدیگر پیوند داده و ایرانی متحد و منسجم را رقم خواهد زد.
پس از پر کردن این ویدیو و گرفتن چند عکس یادگاری در حال خروج از محوطه بودیم که یکی از نگهبانان مجموعه به دنبالمان دوید و پرسید چه ساختید وچه گفتی؟! آقامهدی با همان جسارت همیشگی گفت ویدیویی پر کردم و از خدمات فردوسی گفتم و ... مامور همکارش را صدا کرد و ادامه بازجویی را به او سپرد. خواستار دیدن ویدئو شدند. آقامهدی گفت با حکم قضایی حاضرم نشانتان دهم. یکی از آنان کارتی بیرون آورد که نشان می داد ضابط قوه قضاییه است. پس از دیدن ویدیو که تنها یک بار در آن از خدمت رضاشاه در ساخت این بنا گفته بود (امری تاریخی و غیرقابل انکار که بر روی تابلوهای مجموعه نیز ثبت شده) قضیه بیخ پیدا کرد و آن دو مهدی را به ماموری سپرده، او را تحویل پاسگاه دادند.
نیم ساعتی بیرون پاسگاه انتظامی طوس در تاکسی به انتظار نشستم. ماموران حفاظت بیرون آمدند. از آنها پرسیدم آقای نصیری کجا هستند؟ گفتند ما خبری نداریم، از این پس در اختیار پاسگاه هستند! گفتم بگویید ما خوش خدمتی خودمان را کردیم و پاداشمان را گرفتیم!
به داخل #پاسگاه رفتم و پرس و جو کردم. گفتند در بازداشتگاه است و منتظر جواب استعلام از #قاضی! گفتم بازداشتگاه؟! به چه جرمی؟ جنایتی کرده؟ اغتشاشی نموده؟ مخل نظم و امنیت شده؟ جوابی نگرفتم و به بیرون هدایت شدم تا جواب از بالا بیاید!
بی خبری واقعا چیز سختی است! وای به حال آنها که روزها و هفته ها از حال عزیزانشان بی خبرند. دوباره به داخل رفتم. این بار از بازداشتگاه بیرونش آورده بودند. منتظر جواب از بالا بود. معلوم شد قرار است ماموران اطلاعات برای تحویلش بیایند. به انتظار نشستیم. این بار جداگانه. او در داخل و من بیرون. پس از مدتی دو مامور با دستبند آمدند. انگار برای دستگیری مجرمی واقعی آمده باشند!
به سفارش آقامهدی به هتل برگشتم و به انتظار خبر برادران اطلاعات و امنیت نشسته ام! آیا قبل از اینکه وقت بلیط برگشت ما به سرآید خبری خواهد شد؟ نمی دانم! فعلا متوسل شده ام به امام غریبی که خود در بند حاکم روزگارش مجبور به صبوری بود!
#خبر #اجتماعی
@Roshanfkrane
دستگیری #مهدینصیری در طوس!
✍️ فرشته مزینانی
امروز ۱۴ بهمن رفته بودیم طوس برای دیدار و زیارت فردوسی شاعر بزرگ احیاکننده زبان پارسی. من یک بار قبلتر هم آمده بودم ولی آقامهدی نوبت اولش بود. ابتدا بر سر قبر فردوسی بزرگ عرض ارادتی کرده و سپس بر مزار استاد آواز #شجریان هم فاتحه ای نثار کردیم و عکسی به یادگار گرفتیم.
پس از آن آقامهدی طبق روال همه سفرها تصمیم گرفت ویدیویی راجع به این دیدار پر کند. زاویه مناسبی انتخاب کردیم و ایستاد به صحبت کردن و از فردوسی گفتن. گفت این بنا در سال ۱۳۱۳ توسط رضا شاه بنیان نهاده شد و در سال ۱۳۴۳ دوباره احیا شد. #فردوسی شاعر مسلمانی بود که بین فرهنگ ایران باستان و پس از اسلام پیوند زد. زبان فارسی موجب اتحاد تمام اقوام ایرانی بوده و در #ایران آینده نیز با حفظ و ماندگاری دیگر زبانهای اقوام به عنوان رشته تسبیحی ایرانیان را به یکدیگر پیوند داده و ایرانی متحد و منسجم را رقم خواهد زد.
پس از پر کردن این ویدیو و گرفتن چند عکس یادگاری در حال خروج از محوطه بودیم که یکی از نگهبانان مجموعه به دنبالمان دوید و پرسید چه ساختید وچه گفتی؟! آقامهدی با همان جسارت همیشگی گفت ویدیویی پر کردم و از خدمات فردوسی گفتم و ... مامور همکارش را صدا کرد و ادامه بازجویی را به او سپرد. خواستار دیدن ویدئو شدند. آقامهدی گفت با حکم قضایی حاضرم نشانتان دهم. یکی از آنان کارتی بیرون آورد که نشان می داد ضابط قوه قضاییه است. پس از دیدن ویدیو که تنها یک بار در آن از خدمت رضاشاه در ساخت این بنا گفته بود (امری تاریخی و غیرقابل انکار که بر روی تابلوهای مجموعه نیز ثبت شده) قضیه بیخ پیدا کرد و آن دو مهدی را به ماموری سپرده، او را تحویل پاسگاه دادند.
نیم ساعتی بیرون پاسگاه انتظامی طوس در تاکسی به انتظار نشستم. ماموران حفاظت بیرون آمدند. از آنها پرسیدم آقای نصیری کجا هستند؟ گفتند ما خبری نداریم، از این پس در اختیار پاسگاه هستند! گفتم بگویید ما خوش خدمتی خودمان را کردیم و پاداشمان را گرفتیم!
به داخل #پاسگاه رفتم و پرس و جو کردم. گفتند در بازداشتگاه است و منتظر جواب استعلام از #قاضی! گفتم بازداشتگاه؟! به چه جرمی؟ جنایتی کرده؟ اغتشاشی نموده؟ مخل نظم و امنیت شده؟ جوابی نگرفتم و به بیرون هدایت شدم تا جواب از بالا بیاید!
بی خبری واقعا چیز سختی است! وای به حال آنها که روزها و هفته ها از حال عزیزانشان بی خبرند. دوباره به داخل رفتم. این بار از بازداشتگاه بیرونش آورده بودند. منتظر جواب از بالا بود. معلوم شد قرار است ماموران اطلاعات برای تحویلش بیایند. به انتظار نشستیم. این بار جداگانه. او در داخل و من بیرون. پس از مدتی دو مامور با دستبند آمدند. انگار برای دستگیری مجرمی واقعی آمده باشند!
به سفارش آقامهدی به هتل برگشتم و به انتظار خبر برادران اطلاعات و امنیت نشسته ام! آیا قبل از اینکه وقت بلیط برگشت ما به سرآید خبری خواهد شد؟ نمی دانم! فعلا متوسل شده ام به امام غریبی که خود در بند حاکم روزگارش مجبور به صبوری بود!
#خبر #اجتماعی
@Roshanfkrane