چگوارا، سیمون دوبووار و ژان پل سارتر، کوبا، ۱۹۶۰.
✍#علی_صاحبالحواشی
این واپسین اوج مارکسیسملنینیسم بود، آنجا که سارتر و دوبوار به تشرف به محضر چگوارا "مفتخر" میشدند، نه که برعکس!
سیودوسال بعد از این دیدار، اتحاد شوروی و بلوک شرق منحلشد، کاسترو "یتیم" ماند، چگوارا کشتهشده بود، سارتر مرده بود و اینتلیجنسیای اروپا که مدتی بود از لنینیسم پاپس کشیده بود، آرام آرام از مارکسیسم هم فاصله گرفت. حالا دیگر سابقه مارکسیستی اگر "ننگ" نبود، باری "افتخار" هم نبود.
اینک Das Kapital دیگر "کتابمقدس" نبود، بلکه مثل هر کتاب دیگر علمانسانی شده بود که نقادانه خوانده میشد، آن هم در دانشکدههای علومانسانی، نه در حلقه مومنان حزبی؛ نه مومنی مانده بود و نه حزبی. نوشتههای لنین که بدل به دورریختیِ روزنامههای کهنه شد که فقط بهکار کاغذ بودنشان میآمد، شیشهپاککردن، خمیرکردن و کاغذ بازیافتی ساختن. جنازه لنین در میدانسرخ هم بدل به "جاذبه گردشگری" شد!
از ۱۸۴۸ تا ۱۹۹۲، این "دین" آخرالزمانیِ بیخدا از ملکوتِ تاریخ به ملکوکیّتِ انسانی سقوط کرد! / نویسنده
#اندیشه #سیاسی #مذهبی
@Roshanfkrane
✍#علی_صاحبالحواشی
این واپسین اوج مارکسیسملنینیسم بود، آنجا که سارتر و دوبوار به تشرف به محضر چگوارا "مفتخر" میشدند، نه که برعکس!
سیودوسال بعد از این دیدار، اتحاد شوروی و بلوک شرق منحلشد، کاسترو "یتیم" ماند، چگوارا کشتهشده بود، سارتر مرده بود و اینتلیجنسیای اروپا که مدتی بود از لنینیسم پاپس کشیده بود، آرام آرام از مارکسیسم هم فاصله گرفت. حالا دیگر سابقه مارکسیستی اگر "ننگ" نبود، باری "افتخار" هم نبود.
اینک Das Kapital دیگر "کتابمقدس" نبود، بلکه مثل هر کتاب دیگر علمانسانی شده بود که نقادانه خوانده میشد، آن هم در دانشکدههای علومانسانی، نه در حلقه مومنان حزبی؛ نه مومنی مانده بود و نه حزبی. نوشتههای لنین که بدل به دورریختیِ روزنامههای کهنه شد که فقط بهکار کاغذ بودنشان میآمد، شیشهپاککردن، خمیرکردن و کاغذ بازیافتی ساختن. جنازه لنین در میدانسرخ هم بدل به "جاذبه گردشگری" شد!
از ۱۸۴۸ تا ۱۹۹۲، این "دین" آخرالزمانیِ بیخدا از ملکوتِ تاریخ به ملکوکیّتِ انسانی سقوط کرد! / نویسنده
#اندیشه #سیاسی #مذهبی
@Roshanfkrane
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
"زیستجهانِ" فرهنگ که زیستگاه آدمی است
✍ #علی_صاحبالحواشی
در عملیات آزادسازی مهران پیرمردی روستایی از توابع خمین داوطلب آمده بود که یحتمل سواد خواندن و نوشتن نداشت. ایشان بقدری از شاهنامه را از بَر داشت تا نمیگفتی "بس است" دست از خواندن نمیکشید! حیرتانگیز بود.
راست میگوید "شهنامهسرا" که شاهنامه در ژرفای جان اهالی ایرانزمین نهادینه شده است، طوری که از این مردعشایری لُر تا آن روستایی خمین به رغم بیسوادی یا کمسوادی، با شاهنامه الفت دارند.در مرتبهای نازلتر، "حافظ" هم چنین است،اما مثلا سعدی و مولانا چنین نیست.
اینکه اردوغان اخیرا درباره یک مسئله انتخاباتی در پاسخِ خبرنگار، تلمیحی از شاهنامه بهکار بست و گفت: "نشستند و گفتند و برخاستند"، دلالتها دارد از ژرفای نفوذ شاهنامه در آناتولی. اردوغان فارسی بلد نیست، او این تمثل را از محیط خانوادگیش گرفته، شاید پدرش مختصری فارسی بفهمد، پدربزرگش احتمالا فارسی میفهمید؛ زیرا زبان فارسی در عصر عثمانیان رایج بود و در آن هنگام فارسی دانستن "منزلت" داشت، در شبهقاره هندوستان هم چنین بود
#فرهنگ #جالب #شاهنامه
@Roshanfkrane
✍ #علی_صاحبالحواشی
در عملیات آزادسازی مهران پیرمردی روستایی از توابع خمین داوطلب آمده بود که یحتمل سواد خواندن و نوشتن نداشت. ایشان بقدری از شاهنامه را از بَر داشت تا نمیگفتی "بس است" دست از خواندن نمیکشید! حیرتانگیز بود.
راست میگوید "شهنامهسرا" که شاهنامه در ژرفای جان اهالی ایرانزمین نهادینه شده است، طوری که از این مردعشایری لُر تا آن روستایی خمین به رغم بیسوادی یا کمسوادی، با شاهنامه الفت دارند.در مرتبهای نازلتر، "حافظ" هم چنین است،اما مثلا سعدی و مولانا چنین نیست.
اینکه اردوغان اخیرا درباره یک مسئله انتخاباتی در پاسخِ خبرنگار، تلمیحی از شاهنامه بهکار بست و گفت: "نشستند و گفتند و برخاستند"، دلالتها دارد از ژرفای نفوذ شاهنامه در آناتولی. اردوغان فارسی بلد نیست، او این تمثل را از محیط خانوادگیش گرفته، شاید پدرش مختصری فارسی بفهمد، پدربزرگش احتمالا فارسی میفهمید؛ زیرا زبان فارسی در عصر عثمانیان رایج بود و در آن هنگام فارسی دانستن "منزلت" داشت، در شبهقاره هندوستان هم چنین بود
#فرهنگ #جالب #شاهنامه
@Roshanfkrane
روشنفکران
حرف اول و آخر رو زد... #اجتماعی #سیاسی #انتقادات @Roshanfkrane
نسلی که خیلی وقت است از نظام و آرمانهایش گذشته است
✍ #علی_صاحبالحواشی
امروز نسلهای نو ایران با نسلهای متولدان دهه ۱۳۳۰ به اینسو مواجه است. اینها از بوتهای برآمدند که هژمونی جهانی روشنفکران "مارکسیستی" بود. مارکسیسم سوای همه چیز، "نگاهی دینواره" (ابراهیمی) به هستی داشت که در او ساحت بشری عرصه تجلی الوهیتی بود که "تاریخ" خوانده میشد. آدمها در این تجلی، باید که سمت درستِ تاریخ را برمیگزیدند و برایش میکوشیدند، والا "در زیر چرخهای تاریخ له میشدند".
این دینِالحادی در ایران، طبقات سنتی و متدین ما را دستخوش اضطراب کسادِ بازار نمود. این علاوه بر آن نگرانی بود که از تجدد ما برخاسته بود و پس از مشروطیت درحال اعتلا بود تا همین طبقات را (حتی در چشمخودشان) بدل به "بازندگان" نمود.
هیچ باختنی به تلخیِ باختنِ زیستجهانی نیست! آنجا که میتوان به مرزهای فهم آن اضطراب وحشتناک و لجامگسیختهای نزدیک شد که گاهی بیماران اسکیزوفرنی دچارش میشوند و پس از رفع بحران به یاد میآورند که با حسی از زوال هستی قرین بود!
عجب نیست که این حسِ باختن، موجب پیدایی بنیادگراییهایی چون فدائیاناسلام از لایههای فرودست جامعه، و امثال نهضت آزادی از طبقات متوسط شهری شد. همین نسلهای متولد دهه ۱۳۳۰ به بعد بودند که انقلاب ۱۳۵۷ را آفریدند و در سوانح بعدی آن بازیگریها کردند، و هزار البته "گند ببار آوردند!"
حالا نسلهای نو خودشان را با "افتضاح عظیم" حاصله از یکسو، و پیرمردها و پیرزنهای مخبطِ افسونیِ از رو نرفته، از سوی دیگر مواجه میبینند که نیمقرن کوشیدهاند تا خانمانی را که بنا بود جای رشد و بالیدن این نسلهای نو باشد را ویران و زمینسوخته کردند و هنوز "دو قورتونیمشان" هم باقیست!
این نسلهای نو، نه ایدئولوژیاندیشند، نه بقول مولانا مرگاندیشاند، نه دیندارند (و اقلیت کوچکی که برای دین دین تره خرد میکنند، آش و تره دینداریشان بشدت شخصی و خصوصی است)؛ از آنطرف چشمشان به "دنیا" باز شده و ترکیه و امارات و عربستان تا اروپا و آمریکا و چین و ژاپن را میبینند و رفاه و بهروزی و شادکامی و امید و بخت آنها را میخواهند، بحق هم میخواهند اما پیرزنها وپیرمردهای لبگور کفکرده پاکباخته و پررو را مانع این چشماندازهای خواستنیشان میبینند و میدانند.
در ستیزی که شروع شده است، پیشاپیش معلوم است که برد و باخت با کیست. این گذرگاه بزرگ تاریخ ایران خواهد بود چیزی در قد و قواره تاسیس حکومتهای محلی ایرانگرا در عهدعباسیان و تاسیس صفویه و صدالبته خود پدیده "تجدد".
زوال نسل پیرمردان و پیرزنان مشرف به موتی که دست آخر خاک ایران را به توبره کشیدند، تنها زوال چندین نسل تباه و مخبطی نبود و نیست که آمدند و رفتند و خطی از ویرانی بر صحیفه ایران بجا نهادند، این زوال لاجرم همعنان ملکوک و منفور و مطعون شدنِ هرآنچه آنان عزیزش میداشتند نیز هست؛ وجه چرخشگاهی ماجرا اینجاست!
اما این بازیِخون هنوز تمام نشده است. در آن سو ما فرقههای بسیار کمشمار اما بشدت خطرناکی از مجانین بنیادگرا را داریم که در گرمخانه افتضاح حکومتاسلامی به شرابی خردسوز تخمیر یافتهاند تا رویای کشتارگاههای انسانی داعش و گردهمآییِ سنگسار زنان را درسر میپرورند! روبیدن و به مزبله ریختن آنها کاریست که برای همین نسلهای نو مانده است، والا از آن پیرمردها و پیرزنها که بیشتر با این خونیان همسنخاند تا نسلهای نو و مردم متعارف - اگر به یاری این تبهکاران برنخیزند - کاری برنمیآید.
#اجتماعی #سیاسی #اندیشه #انتقادات
@Roshanfkrane
✍ #علی_صاحبالحواشی
امروز نسلهای نو ایران با نسلهای متولدان دهه ۱۳۳۰ به اینسو مواجه است. اینها از بوتهای برآمدند که هژمونی جهانی روشنفکران "مارکسیستی" بود. مارکسیسم سوای همه چیز، "نگاهی دینواره" (ابراهیمی) به هستی داشت که در او ساحت بشری عرصه تجلی الوهیتی بود که "تاریخ" خوانده میشد. آدمها در این تجلی، باید که سمت درستِ تاریخ را برمیگزیدند و برایش میکوشیدند، والا "در زیر چرخهای تاریخ له میشدند".
این دینِالحادی در ایران، طبقات سنتی و متدین ما را دستخوش اضطراب کسادِ بازار نمود. این علاوه بر آن نگرانی بود که از تجدد ما برخاسته بود و پس از مشروطیت درحال اعتلا بود تا همین طبقات را (حتی در چشمخودشان) بدل به "بازندگان" نمود.
هیچ باختنی به تلخیِ باختنِ زیستجهانی نیست! آنجا که میتوان به مرزهای فهم آن اضطراب وحشتناک و لجامگسیختهای نزدیک شد که گاهی بیماران اسکیزوفرنی دچارش میشوند و پس از رفع بحران به یاد میآورند که با حسی از زوال هستی قرین بود!
عجب نیست که این حسِ باختن، موجب پیدایی بنیادگراییهایی چون فدائیاناسلام از لایههای فرودست جامعه، و امثال نهضت آزادی از طبقات متوسط شهری شد. همین نسلهای متولد دهه ۱۳۳۰ به بعد بودند که انقلاب ۱۳۵۷ را آفریدند و در سوانح بعدی آن بازیگریها کردند، و هزار البته "گند ببار آوردند!"
حالا نسلهای نو خودشان را با "افتضاح عظیم" حاصله از یکسو، و پیرمردها و پیرزنهای مخبطِ افسونیِ از رو نرفته، از سوی دیگر مواجه میبینند که نیمقرن کوشیدهاند تا خانمانی را که بنا بود جای رشد و بالیدن این نسلهای نو باشد را ویران و زمینسوخته کردند و هنوز "دو قورتونیمشان" هم باقیست!
این نسلهای نو، نه ایدئولوژیاندیشند، نه بقول مولانا مرگاندیشاند، نه دیندارند (و اقلیت کوچکی که برای دین دین تره خرد میکنند، آش و تره دینداریشان بشدت شخصی و خصوصی است)؛ از آنطرف چشمشان به "دنیا" باز شده و ترکیه و امارات و عربستان تا اروپا و آمریکا و چین و ژاپن را میبینند و رفاه و بهروزی و شادکامی و امید و بخت آنها را میخواهند، بحق هم میخواهند اما پیرزنها وپیرمردهای لبگور کفکرده پاکباخته و پررو را مانع این چشماندازهای خواستنیشان میبینند و میدانند.
در ستیزی که شروع شده است، پیشاپیش معلوم است که برد و باخت با کیست. این گذرگاه بزرگ تاریخ ایران خواهد بود چیزی در قد و قواره تاسیس حکومتهای محلی ایرانگرا در عهدعباسیان و تاسیس صفویه و صدالبته خود پدیده "تجدد".
زوال نسل پیرمردان و پیرزنان مشرف به موتی که دست آخر خاک ایران را به توبره کشیدند، تنها زوال چندین نسل تباه و مخبطی نبود و نیست که آمدند و رفتند و خطی از ویرانی بر صحیفه ایران بجا نهادند، این زوال لاجرم همعنان ملکوک و منفور و مطعون شدنِ هرآنچه آنان عزیزش میداشتند نیز هست؛ وجه چرخشگاهی ماجرا اینجاست!
اما این بازیِخون هنوز تمام نشده است. در آن سو ما فرقههای بسیار کمشمار اما بشدت خطرناکی از مجانین بنیادگرا را داریم که در گرمخانه افتضاح حکومتاسلامی به شرابی خردسوز تخمیر یافتهاند تا رویای کشتارگاههای انسانی داعش و گردهمآییِ سنگسار زنان را درسر میپرورند! روبیدن و به مزبله ریختن آنها کاریست که برای همین نسلهای نو مانده است، والا از آن پیرمردها و پیرزنها که بیشتر با این خونیان همسنخاند تا نسلهای نو و مردم متعارف - اگر به یاری این تبهکاران برنخیزند - کاری برنمیآید.
#اجتماعی #سیاسی #اندیشه #انتقادات
@Roshanfkrane