https://t.iss.one/Roshanfkrane
این کانال را به دوستان اندیشمند خود هدیه دهید
برای استفاده بهتر و راحت تر از کانال حتما این متن را بخوانید
از معدود کانال های مفید و فرهنگی حمایت کنیم
#توجه #اطلاعیه #آموزشی #روشنفکران
درود و مهر به روشنفکران بزرگوار
این کانال بصورت یک #مجله و #روزنامه
دیجیتالی اداره میشه...
که دارای صفحه های متنوعی میباشد
شما با لمس هشتک# میتوانید صفحه های مورد علاقه خود را دیدن کنید
مثال
اگر به خبر علاقه دارید با
لمس هشتگ 👈 #خبر
میتوانید از صفحه خبرها دیدن کنید
بعد لمس #خبر
دو فلش کوچک در پایین یا بالای صفحه گوشیتان پیدا میشود که با لمس انها به خبر قبل یا بعد میروید
وپست های دیگر را نمیبینید
این کار را با همه هشتگ های زیر میتوانید انجام دهید و از صفحه مورد علاقه دیدن کنید
به علت حجم زیاد پست در هر روز و دستیابی راحت تر و استفاده مفید تر از وقت شما همراهمان گرامی این کار به صورت منظم و دقیق انجام میشود
این هشتگ ها👇 در واقع هر کدام یک بخش یا صفحه از روزنامه روشنفکران میباشد👇
#جذاب ویدیو ها و مطالب جذاب
#جالب
#طنز مطالب و ویدیوهای خنده دار
#کلام_بزرگان
#داستان #حکایت #داستانک
#خبر_جاده
#خبر_هوا
#فرازمینی ها
#نجوم (اطلاعات به روز کهکشانی)
#فرهنگ
#شعر
#مستند های عالی و دوست داشتنی
#علمی
#تاریخ
#خرافات #افسانه
#اندیشه
#سیاسی
#معرفی(هم میهنان افتخار افرین)
#هنر
#موسیقی ( ترانه و آهنگ و موزیک)
#اقتصاد
#اجتماعی(اسیب شناسی اجتماعی...)
#روانشناسی
#حوادث
#دانستنی (دانستنیها)
#تربیتی(مسایل مهم تربیتی و رفتاری)
#پرورشی(مسایل مهم پرورشی فرزندان)
#کودک(کمک آموزشی برای والدین)
#پزشکی (درمانی و پیشگیری و دارو...)
#آموزشی( #آموزش موارد مهم و کاربردی)
#ورزش
#حیوانات (حیات وحش وموارد مربوط)
#طبیعت
#قصه (هرشب قصه کودکانه و لالایی)
#فیلم ( فیلم سینمایی کم حجم)
#مفهومی
#سرگرمی
#باستان (حقایق و موضوعات باستانی)
#گردشگری (معرفی محل های گردشگری)
#خودرو
#صنعتی
#فناوری(معرفی تازه ها و برترین ها در جهان)
#تصادف
#حقوقی (مسایل و توضیح قانون اساسی کشور)
#ارسالی (اشتراک گذاری مطالب شما
عکس و ویدیو و خبر و نظر...) مطالب ارسالی را نه تایید میکنیم نه تکذیب صرفا جهت اشتراک
#برنامه (برنامه های گوشی و لپ تاب)
#کتاب (کتابهای جذاب و کودکانه و تاریخی و ..)
#صوتی ( کتاب صوتی و مطالب شنیدنی )
#هشدار(جلوگیری از کلاهبرداری و خطر...)
#مناسبت ( زادروز ها و درگذشت ها و مناسبت های روز)
#مذهبی
#دلنوشته
#کتاب #کتاب_صوتی #نمایشنامه
#تیکه_کتاب #بریده_ای_از_کتاب
#یک_دقیقه_مطالعه
#دکلمه
#حال_خوب #مهربانی
چون همه این👆 موضوعات را در یک کانال گرداوری میکنیم ، شما به کانال های مختلف نیاز ندارید
🌺
کانالی پر پست و بروز و پاسخگو بدون دروغ...
برای سهولت و استفاده بهتر از زمان
میتوانید موضوع مورد علاقه خود را در کانال سرچ کنید
نام کتاب مورد نظرتان در کانال بدون هشتگ و یا با هشتگ سرچ کنید اگر نبود درخواست کنید👇
( @Kamranmehrban )
ای دی ارتباط با :
مدیریت
روابط عمومی و درخواست☝️
پیام گیر ما برای ارسال نظر و مطالب☝️
نیازمندی های خود را درخواست کنید
تا برای شما به اشتراک بگذاریم.
از ما انتقاد کنید و پیشنهاد بدین🙏🌺
کلیپ ها و ویدیو های برگزیده و پربیننده از شبکه های مجازی و غیره . . .
را در کانال روشنفکران ببینید
حتما بازدید کنید اگر جالب نبود میتوانید ترک کنید🙏😊🌺
این کانال رو به کسانی که دوست دارید معرفی کنید واقعا مفیداست👌
ای دی کانال را لمس کنید👇
🆔👉 @Roshanfkrane ✍
و سپس
کلمه join
یا
پیوستن
را پایین صفحه گوشی تان لمس کنید
🌺🌹
همه ایران سرای ماست
حضورتان نشانه لطف شماست🙏😍🌺
@Roshanfkrane
دوستان و همراهان گرامی
کانال روشنفکران در نظردارد
@Roshanfkrane
برای استفاده بهتراز وقت و سلیقه و علاقه شما دوستان
مجموعه گروههای زیرمجموعه خود را معرفی کند
گروه خرد پژوهان
معرفی کتاب ،هنرهای هفتگانه ، موسیقی، شعر و بحث و نقد در زمینه های اجتماعی و فرهنگی و ...
برای ورود لمس کنید 👇
https://t.iss.one/+UJnFvpqgvN5lYmRk
🌺🌺🌺🌺
گروه نظر :
استفاده از نظرات دوستان در مورد پستهایی که در کانال روشنفکران درج میشود
ارسال پست و چت کردن ممنوع است
https://t.iss.one/+PGtrpGzBPUs1YWJk
🌺🌺🌺🌺
گروه فان :
همه چی آزاد
محیطی شاد و سرگرم کننده در اختیار اعضا
بدون توهین و بی احترامی
برای ورود لمس کنید 👇
https://t.iss.one/+I6ySEro8CEllMWY0
🌺🌺🌺🌺
گروه حس شعر عشاق :
فضایی رومانتیک و عاشقانه برای شعر و احساسات....
https://t.iss.one/+QBCicKuzjYdSJZ0q
🌹🌹🌹🌹
این کانال را به دوستان اندیشمند خود هدیه دهید
برای استفاده بهتر و راحت تر از کانال حتما این متن را بخوانید
از معدود کانال های مفید و فرهنگی حمایت کنیم
#توجه #اطلاعیه #آموزشی #روشنفکران
درود و مهر به روشنفکران بزرگوار
این کانال بصورت یک #مجله و #روزنامه
دیجیتالی اداره میشه...
که دارای صفحه های متنوعی میباشد
شما با لمس هشتک# میتوانید صفحه های مورد علاقه خود را دیدن کنید
مثال
اگر به خبر علاقه دارید با
لمس هشتگ 👈 #خبر
میتوانید از صفحه خبرها دیدن کنید
بعد لمس #خبر
دو فلش کوچک در پایین یا بالای صفحه گوشیتان پیدا میشود که با لمس انها به خبر قبل یا بعد میروید
وپست های دیگر را نمیبینید
این کار را با همه هشتگ های زیر میتوانید انجام دهید و از صفحه مورد علاقه دیدن کنید
به علت حجم زیاد پست در هر روز و دستیابی راحت تر و استفاده مفید تر از وقت شما همراهمان گرامی این کار به صورت منظم و دقیق انجام میشود
این هشتگ ها👇 در واقع هر کدام یک بخش یا صفحه از روزنامه روشنفکران میباشد👇
#جذاب ویدیو ها و مطالب جذاب
#جالب
#طنز مطالب و ویدیوهای خنده دار
#کلام_بزرگان
#داستان #حکایت #داستانک
#خبر_جاده
#خبر_هوا
#فرازمینی ها
#نجوم (اطلاعات به روز کهکشانی)
#فرهنگ
#شعر
#مستند های عالی و دوست داشتنی
#علمی
#تاریخ
#خرافات #افسانه
#اندیشه
#سیاسی
#معرفی(هم میهنان افتخار افرین)
#هنر
#موسیقی ( ترانه و آهنگ و موزیک)
#اقتصاد
#اجتماعی(اسیب شناسی اجتماعی...)
#روانشناسی
#حوادث
#دانستنی (دانستنیها)
#تربیتی(مسایل مهم تربیتی و رفتاری)
#پرورشی(مسایل مهم پرورشی فرزندان)
#کودک(کمک آموزشی برای والدین)
#پزشکی (درمانی و پیشگیری و دارو...)
#آموزشی( #آموزش موارد مهم و کاربردی)
#ورزش
#حیوانات (حیات وحش وموارد مربوط)
#طبیعت
#قصه (هرشب قصه کودکانه و لالایی)
#فیلم ( فیلم سینمایی کم حجم)
#مفهومی
#سرگرمی
#باستان (حقایق و موضوعات باستانی)
#گردشگری (معرفی محل های گردشگری)
#خودرو
#صنعتی
#فناوری(معرفی تازه ها و برترین ها در جهان)
#تصادف
#حقوقی (مسایل و توضیح قانون اساسی کشور)
#ارسالی (اشتراک گذاری مطالب شما
عکس و ویدیو و خبر و نظر...) مطالب ارسالی را نه تایید میکنیم نه تکذیب صرفا جهت اشتراک
#برنامه (برنامه های گوشی و لپ تاب)
#کتاب (کتابهای جذاب و کودکانه و تاریخی و ..)
#صوتی ( کتاب صوتی و مطالب شنیدنی )
#هشدار(جلوگیری از کلاهبرداری و خطر...)
#مناسبت ( زادروز ها و درگذشت ها و مناسبت های روز)
#مذهبی
#دلنوشته
#کتاب #کتاب_صوتی #نمایشنامه
#تیکه_کتاب #بریده_ای_از_کتاب
#یک_دقیقه_مطالعه
#دکلمه
#حال_خوب #مهربانی
چون همه این👆 موضوعات را در یک کانال گرداوری میکنیم ، شما به کانال های مختلف نیاز ندارید
🌺
کانالی پر پست و بروز و پاسخگو بدون دروغ...
برای سهولت و استفاده بهتر از زمان
میتوانید موضوع مورد علاقه خود را در کانال سرچ کنید
نام کتاب مورد نظرتان در کانال بدون هشتگ و یا با هشتگ سرچ کنید اگر نبود درخواست کنید👇
( @Kamranmehrban )
ای دی ارتباط با :
مدیریت
روابط عمومی و درخواست☝️
پیام گیر ما برای ارسال نظر و مطالب☝️
نیازمندی های خود را درخواست کنید
تا برای شما به اشتراک بگذاریم.
از ما انتقاد کنید و پیشنهاد بدین🙏🌺
کلیپ ها و ویدیو های برگزیده و پربیننده از شبکه های مجازی و غیره . . .
را در کانال روشنفکران ببینید
حتما بازدید کنید اگر جالب نبود میتوانید ترک کنید🙏😊🌺
این کانال رو به کسانی که دوست دارید معرفی کنید واقعا مفیداست👌
ای دی کانال را لمس کنید👇
🆔👉 @Roshanfkrane ✍
و سپس
کلمه join
یا
پیوستن
را پایین صفحه گوشی تان لمس کنید
🌺🌹
همه ایران سرای ماست
حضورتان نشانه لطف شماست🙏😍🌺
@Roshanfkrane
دوستان و همراهان گرامی
کانال روشنفکران در نظردارد
@Roshanfkrane
برای استفاده بهتراز وقت و سلیقه و علاقه شما دوستان
مجموعه گروههای زیرمجموعه خود را معرفی کند
گروه خرد پژوهان
معرفی کتاب ،هنرهای هفتگانه ، موسیقی، شعر و بحث و نقد در زمینه های اجتماعی و فرهنگی و ...
برای ورود لمس کنید 👇
https://t.iss.one/+UJnFvpqgvN5lYmRk
🌺🌺🌺🌺
گروه نظر :
استفاده از نظرات دوستان در مورد پستهایی که در کانال روشنفکران درج میشود
ارسال پست و چت کردن ممنوع است
https://t.iss.one/+PGtrpGzBPUs1YWJk
🌺🌺🌺🌺
گروه فان :
همه چی آزاد
محیطی شاد و سرگرم کننده در اختیار اعضا
بدون توهین و بی احترامی
برای ورود لمس کنید 👇
https://t.iss.one/+I6ySEro8CEllMWY0
🌺🌺🌺🌺
گروه حس شعر عشاق :
فضایی رومانتیک و عاشقانه برای شعر و احساسات....
https://t.iss.one/+QBCicKuzjYdSJZ0q
🌹🌹🌹🌹
Telegram
روشنفکران
به نام حضرت دوست
که
همه عالم از اوست
خوش امدین
مهربانی بلوغ انسانیست
مواردمفیدعلمی وفرهنگی وتاریخی و اقتصادی و هنری وخبری و معرفی کتاب و نجوم و روانشناسی و اموزشی و قصه و رمان و فیلم و ورزشی و ...مدنظر است
روابط عمومی و مدیریت و تبلیغات👇
@Kamranmehrban
که
همه عالم از اوست
خوش امدین
مهربانی بلوغ انسانیست
مواردمفیدعلمی وفرهنگی وتاریخی و اقتصادی و هنری وخبری و معرفی کتاب و نجوم و روانشناسی و اموزشی و قصه و رمان و فیلم و ورزشی و ...مدنظر است
روابط عمومی و مدیریت و تبلیغات👇
@Kamranmehrban
💥💥 نگار
✍ زمستان بود و هوای سرد دی ماه ، صبح خیلی زود و چشم ها در خواب ناز ،
ناگهان صدایی مهیب و تکانی تند شهر را تکان داد ...زلزله ...زلزله ؟!
همه هراسان و ترسان به خیابان ها ریختند ...
خدا به دادمان برسد ... خیلی شدید بود ...
مرکزش کجا ؟؟؟
نگران و چشم به راه خبر ،
خدای من ! نابودی و آوار شهر " بم " !؟ اشک و خون ، ناله و درد ؟! خاک بر سر شدیم ،
مردم و نیروهای امداد دست به کار شدند... آذوقه ...لباس ...پتو ... و و و ...
هر کس هر چه داشت دوان دوان برداشت ، ماشین ها به سمت بم برای کمک و نجات عزیزان حرکت کردند و ...
شهر کرمان به هم ریخته ، " بم " ویران شده و عمق فاجعه از اونی که فکر می کردیم خیلی بیشتر بود ، اعلام کردند که دیگر کسی نباید به منطقه بیاید و ماشین ها و مردم را برمی گرداندند ؟! شهر بم بیش از حد شلوغ شده و کارها به درستی پیش نمی رفت . محشری دیگر ... واویلا ...
راننده ای با موهای پریشان تعریف کرد که از چند کیلومتری شهر بم رد می شدم ... برای اینکه خواب از سرم بپرد و بتوانم به راهم ادامه بدم از ماشین پیاده شده و سرم را پایین گرفتم تا آبی به سرو صورتم بزنم ... یک دفعه زمین لرزه شروع و بعد از شنیدن صدای وحشتناکی تمام شد ... وقتی سر را بلند کردم و نگاهم را از دور به سمت شهر" بم " دوختم ، آسمان پر از گرد و غبار و شهر در بین آن ها گم شده بود ... با عجله سوار شده و با سرعت به سوی شهر رفتم ، فقط آوار و درد ...
کم کم بیشتر خانواده ها برای اسکان به کرمان و نزد اقوام آمدند و... پس از مدتی بچه ها را برای آرام شدن به مدارس فرستادند .
عده ای هم به مدرسه ما آمدند ...
هر کدام با چهره ای غمگین و افسرده داستانی رنج آور را در سینه داشت که با اشک چشم نقل می کرد ...
برای تسلای دلشان کاری به غیر از گوش کردن و همدردی نداشتیم .
یک چشممان خون بود و دیگری اشک ...
نگار گوشه ای نشسته ، مات و مبهوت نگاه می کرد ، بر صورت زیبایش گرد غم نشسته و در سکوتی ناباورانه به ماجرا می اندیشید ، کنارش نشستم ، رو به من کرد و با بغض گفت : خانم شما نمی دونید چقدر سخته ...؟! آخه ! ما توی هال خوابیده بودیم ...
بالای سر من و مادرم کمد بزرگی بود ... به محض اینکه زمین تکون خورد ... از خواب پریدیم ولی هنوز حرکت نکرده بودیم که توی کمد گیر افتادیم .
صداهای بیرون و جیغ و فریادها رو می شنیدیم ... هر لحظه هوای داخل کمد کمتر و حال ما بدتر می شد ، گرد و خاک کم کم به درون می آمد .
دلمون شور می زد ...می ترسیدیم...صداهای بیرون بیشتر و بیشتر می شد ، هر چه فریاد می زدیم فقط صدامون در کمد می پیچید و کسی اونا رو نمی شنید ...
همدیگه رو نمی دیدیم ... ما رو پیدا نمی کردند ، از گرسنگی و تشنگی کم کم بیحال شده و چشمامون رو بستیم ، توانی نداشتیم و کم کم داشتیم یخ می زدیم ، مادرم دست منو گرفته و فقط دعا می کرد ، به سختی صداشو می شنیدم که می گفت : نترس عزیزم ... من کنارتم ... نترس ...حتماً پدر و برادرت پیدامون می کنند و ...
بالاخره نیروهای امداد ما رو پیدا کرده و بیرون آوردند .
به دورمان پتو پیچیده و به چادری بردند ... چای گرم نوشیدیم و کم کم به حالت طبیعی برگشتیم ...
ولی کاش همونجا مونده بودیم و این روز رو نمی دیدیم ...
پدرو برادرم در زیر آوار مُرده ، شهرمون خراب و از بین رفته بود ... همه مات و پریشان با دست خالی به هر طرف می دویدند تا شاید بتوانند عزیزی رو نجات بدهند ...
تازه فهمیدیم وقتی زلزله شده ... کمد درهاش باز شده و روی ما افتاده ... خدا خواسته که ما زنده بمونیم و گرنه از خونه مون فقط مشتی خاک باقی مونده بود. .
همش پشت سر هم ، خبرای بد ... از هر خانواده ای یک یا دو نفر باقی مونده یا همگی مُرده بودند ... گرد و خاک و آوار و اشک و خون ... خانم به خدا خیلی دلم پر درده !
همین جور پشت سر هم حرف می زد و اشکاش بی امان می ریخت ... منم اونا رو پاک می کردم و همراهش شده بودم ... چه کاری غیر از این می تونستم بکنم !!؟؟
فقط بوسیدمش و بغلش کردم ...😔
سرش رو از بغلم بیرون کشید ، به چشمام نگاه کرد ، مشتش را گره کرده و به سینه اش کوفت و گفت : خانم شما بگین ، چرا بم ؟ چرا من ؟ چرا اینهمه ماتم ؟ چرا غم ؟چرا و چرا ...؟؟!! 🖤🖤
✍#معصومه_طهمورسی
📚#به_رنگ_آبی #داستانک #مناسبت
@Roshanfkrane
✍ زمستان بود و هوای سرد دی ماه ، صبح خیلی زود و چشم ها در خواب ناز ،
ناگهان صدایی مهیب و تکانی تند شهر را تکان داد ...زلزله ...زلزله ؟!
همه هراسان و ترسان به خیابان ها ریختند ...
خدا به دادمان برسد ... خیلی شدید بود ...
مرکزش کجا ؟؟؟
نگران و چشم به راه خبر ،
خدای من ! نابودی و آوار شهر " بم " !؟ اشک و خون ، ناله و درد ؟! خاک بر سر شدیم ،
مردم و نیروهای امداد دست به کار شدند... آذوقه ...لباس ...پتو ... و و و ...
هر کس هر چه داشت دوان دوان برداشت ، ماشین ها به سمت بم برای کمک و نجات عزیزان حرکت کردند و ...
شهر کرمان به هم ریخته ، " بم " ویران شده و عمق فاجعه از اونی که فکر می کردیم خیلی بیشتر بود ، اعلام کردند که دیگر کسی نباید به منطقه بیاید و ماشین ها و مردم را برمی گرداندند ؟! شهر بم بیش از حد شلوغ شده و کارها به درستی پیش نمی رفت . محشری دیگر ... واویلا ...
راننده ای با موهای پریشان تعریف کرد که از چند کیلومتری شهر بم رد می شدم ... برای اینکه خواب از سرم بپرد و بتوانم به راهم ادامه بدم از ماشین پیاده شده و سرم را پایین گرفتم تا آبی به سرو صورتم بزنم ... یک دفعه زمین لرزه شروع و بعد از شنیدن صدای وحشتناکی تمام شد ... وقتی سر را بلند کردم و نگاهم را از دور به سمت شهر" بم " دوختم ، آسمان پر از گرد و غبار و شهر در بین آن ها گم شده بود ... با عجله سوار شده و با سرعت به سوی شهر رفتم ، فقط آوار و درد ...
کم کم بیشتر خانواده ها برای اسکان به کرمان و نزد اقوام آمدند و... پس از مدتی بچه ها را برای آرام شدن به مدارس فرستادند .
عده ای هم به مدرسه ما آمدند ...
هر کدام با چهره ای غمگین و افسرده داستانی رنج آور را در سینه داشت که با اشک چشم نقل می کرد ...
برای تسلای دلشان کاری به غیر از گوش کردن و همدردی نداشتیم .
یک چشممان خون بود و دیگری اشک ...
نگار گوشه ای نشسته ، مات و مبهوت نگاه می کرد ، بر صورت زیبایش گرد غم نشسته و در سکوتی ناباورانه به ماجرا می اندیشید ، کنارش نشستم ، رو به من کرد و با بغض گفت : خانم شما نمی دونید چقدر سخته ...؟! آخه ! ما توی هال خوابیده بودیم ...
بالای سر من و مادرم کمد بزرگی بود ... به محض اینکه زمین تکون خورد ... از خواب پریدیم ولی هنوز حرکت نکرده بودیم که توی کمد گیر افتادیم .
صداهای بیرون و جیغ و فریادها رو می شنیدیم ... هر لحظه هوای داخل کمد کمتر و حال ما بدتر می شد ، گرد و خاک کم کم به درون می آمد .
دلمون شور می زد ...می ترسیدیم...صداهای بیرون بیشتر و بیشتر می شد ، هر چه فریاد می زدیم فقط صدامون در کمد می پیچید و کسی اونا رو نمی شنید ...
همدیگه رو نمی دیدیم ... ما رو پیدا نمی کردند ، از گرسنگی و تشنگی کم کم بیحال شده و چشمامون رو بستیم ، توانی نداشتیم و کم کم داشتیم یخ می زدیم ، مادرم دست منو گرفته و فقط دعا می کرد ، به سختی صداشو می شنیدم که می گفت : نترس عزیزم ... من کنارتم ... نترس ...حتماً پدر و برادرت پیدامون می کنند و ...
بالاخره نیروهای امداد ما رو پیدا کرده و بیرون آوردند .
به دورمان پتو پیچیده و به چادری بردند ... چای گرم نوشیدیم و کم کم به حالت طبیعی برگشتیم ...
ولی کاش همونجا مونده بودیم و این روز رو نمی دیدیم ...
پدرو برادرم در زیر آوار مُرده ، شهرمون خراب و از بین رفته بود ... همه مات و پریشان با دست خالی به هر طرف می دویدند تا شاید بتوانند عزیزی رو نجات بدهند ...
تازه فهمیدیم وقتی زلزله شده ... کمد درهاش باز شده و روی ما افتاده ... خدا خواسته که ما زنده بمونیم و گرنه از خونه مون فقط مشتی خاک باقی مونده بود. .
همش پشت سر هم ، خبرای بد ... از هر خانواده ای یک یا دو نفر باقی مونده یا همگی مُرده بودند ... گرد و خاک و آوار و اشک و خون ... خانم به خدا خیلی دلم پر درده !
همین جور پشت سر هم حرف می زد و اشکاش بی امان می ریخت ... منم اونا رو پاک می کردم و همراهش شده بودم ... چه کاری غیر از این می تونستم بکنم !!؟؟
فقط بوسیدمش و بغلش کردم ...😔
سرش رو از بغلم بیرون کشید ، به چشمام نگاه کرد ، مشتش را گره کرده و به سینه اش کوفت و گفت : خانم شما بگین ، چرا بم ؟ چرا من ؟ چرا اینهمه ماتم ؟ چرا غم ؟چرا و چرا ...؟؟!! 🖤🖤
✍#معصومه_طهمورسی
📚#به_رنگ_آبی #داستانک #مناسبت
@Roshanfkrane
💥💥داستانک : احیا
✍ لباس مشکی تنم کردم و رفتم سمت مسجد برای مراسم احیا...
نیم ساعتی از مراسم گذشته بود.
آنقدر شلوغ بود که حتی تو حیاط مسجدم نشسته بودند...
صدای الهی العفو،الهی العفو مردم،صدای خلصنا من النارشون تو کل محل پیچیده بود...
اومدم برم تو مسجد
دیدم یه دختر بچه جلوی در مسجد نشسته،به دیوار تکیه داده و یه بسته آدامس و چند تا فال دستشه....
یه چند دقیقه ای وایستادم و نگاهش کردم
هیچکس ازش حتی یه فالم نمی خرید .
بی اعتنا و با عجله از کنارش رد می شدند.
رفتم جلو
گفتم :خوبی ؟ گفت : مرسی...
نگاهم کرد و گفت : عمو یه آدامس ازم میخری؟؟؟
دست کردم تو جیبم
فهمیدم کیف پولم رو تو خونه جا گذاشتم...
گفتم : چشم میرم خونه کیفم رو میارم ازت می خرم...
گفت : عمو تو می دونی الغوث الغوث خلصنا من النار یا رب یعنی چی؟؟؟
آخه امشب همه همین جمله رو میگن...
گفتم : یعنی خدایا پناهم باش و من رو از آتیش جهنم دور کن...
گفت : یعنی جهنم گرمه؟؟؟
گفتم : آره خیلی...
گفت : یعنی از تو چادر ما هم گرم تره؟؟؟
گفتم : چادر؟؟؟
گفت : آره من و مادرم و خواهرم تو چادر زندگی می کنیم، ظهرا که آفتاب به چادر می زنه ، می سوزیم ، خیلی گرمه ، خیلی ....
مادرم قلبش درد می کنه، گرمش که می شه بیشتر قلبش درد می گیره...
سرم رو انداختم پایین...
اشکم دراومد....
گفت : عمو یعنی من الان بگم خلصنا من النار
خدا فقط من رو از آتیش جهنم دور میکنه؟؟
از گرما تو چادر دور نمی کنه؟؟؟!!
آخه من مادرم رو خیلی دوست دارم
اشک تو چشماش حلقه زد و ادامه داد: چیزیش بشه من می میرم...
می خواستم داد بزنم و بگم آهای ملت ،
این بچه اینجا نشسته شما یه بسته آدامس ازش بخرید ، از گرمای تو چادر خلاص شه
بعد شما قرآن بالا سرتون گرفتید
و خلصنا من النار می گید
آهای ملت بیایید ...
خلصنا من النار اینجاست ،
الهی العفو اینجا نشسته...
بغض گلوم رو فشار می داد ،
یه بسته آدامس بهم داد و گفت : بیا عمو این آدامس رو من بهت میدم چون تنها کسی هستی که وایستادی و حاضر شدی باهام حرف بزنی ...
همین جوری اشکام ریخت و رفتم سمت خونه و کیف پولم رو برداشتم ، دوباره برگشتم سمت مسجد....
اما هر چی گشتم دختر بچه نبود ، پیداش نکردم ... 😔
قدر یکدیگر را بدانیم و به داد هم برسیم 👌
#داستانک #اندیشه
@Roshanfkrane
✍ لباس مشکی تنم کردم و رفتم سمت مسجد برای مراسم احیا...
نیم ساعتی از مراسم گذشته بود.
آنقدر شلوغ بود که حتی تو حیاط مسجدم نشسته بودند...
صدای الهی العفو،الهی العفو مردم،صدای خلصنا من النارشون تو کل محل پیچیده بود...
اومدم برم تو مسجد
دیدم یه دختر بچه جلوی در مسجد نشسته،به دیوار تکیه داده و یه بسته آدامس و چند تا فال دستشه....
یه چند دقیقه ای وایستادم و نگاهش کردم
هیچکس ازش حتی یه فالم نمی خرید .
بی اعتنا و با عجله از کنارش رد می شدند.
رفتم جلو
گفتم :خوبی ؟ گفت : مرسی...
نگاهم کرد و گفت : عمو یه آدامس ازم میخری؟؟؟
دست کردم تو جیبم
فهمیدم کیف پولم رو تو خونه جا گذاشتم...
گفتم : چشم میرم خونه کیفم رو میارم ازت می خرم...
گفت : عمو تو می دونی الغوث الغوث خلصنا من النار یا رب یعنی چی؟؟؟
آخه امشب همه همین جمله رو میگن...
گفتم : یعنی خدایا پناهم باش و من رو از آتیش جهنم دور کن...
گفت : یعنی جهنم گرمه؟؟؟
گفتم : آره خیلی...
گفت : یعنی از تو چادر ما هم گرم تره؟؟؟
گفتم : چادر؟؟؟
گفت : آره من و مادرم و خواهرم تو چادر زندگی می کنیم، ظهرا که آفتاب به چادر می زنه ، می سوزیم ، خیلی گرمه ، خیلی ....
مادرم قلبش درد می کنه، گرمش که می شه بیشتر قلبش درد می گیره...
سرم رو انداختم پایین...
اشکم دراومد....
گفت : عمو یعنی من الان بگم خلصنا من النار
خدا فقط من رو از آتیش جهنم دور میکنه؟؟
از گرما تو چادر دور نمی کنه؟؟؟!!
آخه من مادرم رو خیلی دوست دارم
اشک تو چشماش حلقه زد و ادامه داد: چیزیش بشه من می میرم...
می خواستم داد بزنم و بگم آهای ملت ،
این بچه اینجا نشسته شما یه بسته آدامس ازش بخرید ، از گرمای تو چادر خلاص شه
بعد شما قرآن بالا سرتون گرفتید
و خلصنا من النار می گید
آهای ملت بیایید ...
خلصنا من النار اینجاست ،
الهی العفو اینجا نشسته...
بغض گلوم رو فشار می داد ،
یه بسته آدامس بهم داد و گفت : بیا عمو این آدامس رو من بهت میدم چون تنها کسی هستی که وایستادی و حاضر شدی باهام حرف بزنی ...
همین جوری اشکام ریخت و رفتم سمت خونه و کیف پولم رو برداشتم ، دوباره برگشتم سمت مسجد....
اما هر چی گشتم دختر بچه نبود ، پیداش نکردم ... 😔
قدر یکدیگر را بدانیم و به داد هم برسیم 👌
#داستانک #اندیشه
@Roshanfkrane
💥💥داستانک : ستاره های دریایی
✍ مردی در طول ساحل قدم می زد.
گاه و بی گاه خم می شد و از مقابل امواجی که به ساحل می رسیدند، چیزی برمی داشت و به دریا می انداخت. گردشگری کنجکاو او را دید،
سلامی کرد
و پرسید: «چه کار می کنید؟»
_ : «می بینی که ستاره های دریایی را به دریا بر می گردانم. بر اثر جزر و مد به ساحل افتاده اند. باید آن ها را به دریا برگردانم و گرنه می میرند .»
_ : «این ساحل پر از ستاره ی دریایی است. تعدادشان هزاران هزار است. میلیون ها ستاره ی دریایی این جا از بین می روند و شما نمی توانید برایشان کاری بکنید. تقدیر آن ها همین است. کسی نمی تواند تقدیر آن ها را عوض کند.»
مرد ستاره ای برداشت.
آن را لحظه ای در دست گرفت و گفت: «بله حق با شماست.»
بعد ستاره را به دریا انداخت....
و گفت : «اما برای این یکی که الآن به دریا برمی گردد، همه چیز فرق می کند.»
#داستانک #مفهومی
@Roshanfkrane
✍ مردی در طول ساحل قدم می زد.
گاه و بی گاه خم می شد و از مقابل امواجی که به ساحل می رسیدند، چیزی برمی داشت و به دریا می انداخت. گردشگری کنجکاو او را دید،
سلامی کرد
و پرسید: «چه کار می کنید؟»
_ : «می بینی که ستاره های دریایی را به دریا بر می گردانم. بر اثر جزر و مد به ساحل افتاده اند. باید آن ها را به دریا برگردانم و گرنه می میرند .»
_ : «این ساحل پر از ستاره ی دریایی است. تعدادشان هزاران هزار است. میلیون ها ستاره ی دریایی این جا از بین می روند و شما نمی توانید برایشان کاری بکنید. تقدیر آن ها همین است. کسی نمی تواند تقدیر آن ها را عوض کند.»
مرد ستاره ای برداشت.
آن را لحظه ای در دست گرفت و گفت: «بله حق با شماست.»
بعد ستاره را به دریا انداخت....
و گفت : «اما برای این یکی که الآن به دریا برمی گردد، همه چیز فرق می کند.»
#داستانک #مفهومی
@Roshanfkrane
https://t.iss.one/Roshanfkrane
این کانال را به دوستان اندیشمند خود هدیه دهید
برای استفاده بهتر و راحت تر از کانال حتما این متن را بخوانید
از معدود کانال های مفید و فرهنگی حمایت کنیم
#توجه #اطلاعیه #آموزشی #روشنفکران
درود و مهر به روشنفکران بزرگوار
این کانال بصورت یک #مجله و #روزنامه
دیجیتالی اداره میشه...
که دارای صفحه های متنوعی میباشد
شما با لمس هشتک# میتوانید صفحه های مورد علاقه خود را دیدن کنید
مثال
اگر به خبر علاقه دارید با
لمس هشتگ 👈 #خبر
میتوانید از صفحه خبرها دیدن کنید
بعد لمس #خبر
دو فلش کوچک در پایین یا بالای صفحه گوشیتان پیدا میشود که با لمس انها به خبر قبل یا بعد میروید
وپست های دیگر را نمیبینید
این کار را با همه هشتگ های زیر میتوانید انجام دهید و از صفحه مورد علاقه دیدن کنید
به علت حجم زیاد پست در هر روز و دستیابی راحت تر و استفاده مفید تر از وقت شما همراهمان گرامی این کار به صورت منظم و دقیق انجام میشود
این هشتگ ها👇 در واقع هر کدام یک بخش یا صفحه از روزنامه روشنفکران میباشد👇
#جذاب ویدیو ها و مطالب جذاب
#جالب
#طنز مطالب و ویدیوهای خنده دار
#کلام_بزرگان
#داستان #حکایت #داستانک
#خبر_جاده
#خبر_هوا
#فرازمینی ها
#نجوم (اطلاعات به روز کهکشانی)
#فرهنگ
#شعر
#مستند های عالی و دوست داشتنی
#علمی
#تاریخ
#خرافات #افسانه
#اندیشه
#سیاسی
#معرفی(هم میهنان افتخار افرین)
#هنر
#موسیقی ( ترانه و آهنگ و موزیک)
#اقتصاد
#اجتماعی(اسیب شناسی اجتماعی...)
#روانشناسی
#حوادث
#دانستنی (دانستنیها)
#تربیتی(مسایل مهم تربیتی و رفتاری)
#پرورشی(مسایل مهم پرورشی فرزندان)
#کودک(کمک آموزشی برای والدین)
#پزشکی (درمانی و پیشگیری و دارو...)
#آموزشی( #آموزش موارد مهم و کاربردی)
#ورزش
#حیوانات (حیات وحش وموارد مربوط)
#طبیعت
#قصه (هرشب قصه کودکانه و لالایی)
#فیلم ( فیلم سینمایی کم حجم)
#مفهومی
#سرگرمی
#باستان (حقایق و موضوعات باستانی)
#گردشگری (معرفی محل های گردشگری)
#خودرو
#صنعتی
#فناوری(معرفی تازه ها و برترین ها در جهان)
#تصادف
#حقوقی (مسایل و توضیح قانون اساسی کشور)
#ارسالی (اشتراک گذاری مطالب شما
عکس و ویدیو و خبر و نظر...) مطالب ارسالی را نه تایید میکنیم نه تکذیب صرفا جهت اشتراک
#برنامه (برنامه های گوشی و لپ تاب)
#کتاب (کتابهای جذاب و کودکانه و تاریخی و ..)
#صوتی ( کتاب صوتی و مطالب شنیدنی )
#هشدار(جلوگیری از کلاهبرداری و خطر...)
#مناسبت ( زادروز ها و درگذشت ها و مناسبت های روز)
#مذهبی
#دلنوشته
#کتاب #کتاب_صوتی #نمایشنامه
#تیکه_کتاب #بریده_ای_از_کتاب
#یک_دقیقه_مطالعه
#دکلمه
#حال_خوب #مهربانی
چون همه این👆 موضوعات را در یک کانال گرداوری میکنیم ، شما به کانال های مختلف نیاز ندارید
🌺
کانالی پر پست و بروز و پاسخگو بدون دروغ...
برای سهولت و استفاده بهتر از زمان
میتوانید موضوع مورد علاقه خود را در کانال سرچ کنید
نام کتاب مورد نظرتان در کانال بدون هشتگ و یا با هشتگ سرچ کنید اگر نبود درخواست کنید👇
( @Kamranmehrban )
ای دی ارتباط با :
مدیریت
روابط عمومی و درخواست☝️
پیام گیر ما برای ارسال نظر و مطالب☝️
نیازمندی های خود را درخواست کنید
تا برای شما به اشتراک بگذاریم.
از ما انتقاد کنید و پیشنهاد بدین🙏🌺
کلیپ ها و ویدیو های برگزیده و پربیننده از شبکه های مجازی و غیره . . .
را در کانال روشنفکران ببینید
حتما بازدید کنید اگر جالب نبود میتوانید ترک کنید🙏😊🌺
این کانال رو به کسانی که دوست دارید معرفی کنید واقعا مفیداست👌
ای دی کانال را لمس کنید👇
🆔👉 @Roshanfkrane ✍
و سپس
کلمه join
یا
پیوستن
را پایین صفحه گوشی تان لمس کنید
🌺🌹
همه ایران سرای ماست
حضورتان نشانه لطف شماست🙏😍🌺
@Roshanfkrane
دوستان و همراهان گرامی
کانال روشنفکران در نظردارد
@Roshanfkrane
برای استفاده بهتراز وقت و سلیقه و علاقه شما دوستان
مجموعه گروههای زیرمجموعه خود را معرفی کند
گروه خرد پژوهان
معرفی کتاب ،هنرهای هفتگانه ، موسیقی، شعر و بحث و نقد در زمینه های اجتماعی و فرهنگی و ...
برای ورود لمس کنید 👇
https://t.iss.one/+UJnFvpqgvN5lYmRk
🌺🌺🌺🌺
گروه نظر :
استفاده از نظرات دوستان در مورد پستهایی که در کانال روشنفکران درج میشود
ارسال پست و چت کردن ممنوع است
https://t.iss.one/+PGtrpGzBPUs1YWJk
🌺🌺🌺🌺
گروه فان :
همه چی آزاد
محیطی شاد و سرگرم کننده در اختیار اعضا
بدون توهین و بی احترامی
برای ورود لمس کنید 👇
https://t.iss.one/+I6ySEro8CEllMWY0
🌺🌺🌺🌺
گروه حس شعر عشاق :
فضایی رومانتیک و عاشقانه برای شعر و احساسات....
https://t.iss.one/+QBCicKuzjYdSJZ0q
🌹🌹🌹🌹
این کانال را به دوستان اندیشمند خود هدیه دهید
برای استفاده بهتر و راحت تر از کانال حتما این متن را بخوانید
از معدود کانال های مفید و فرهنگی حمایت کنیم
#توجه #اطلاعیه #آموزشی #روشنفکران
درود و مهر به روشنفکران بزرگوار
این کانال بصورت یک #مجله و #روزنامه
دیجیتالی اداره میشه...
که دارای صفحه های متنوعی میباشد
شما با لمس هشتک# میتوانید صفحه های مورد علاقه خود را دیدن کنید
مثال
اگر به خبر علاقه دارید با
لمس هشتگ 👈 #خبر
میتوانید از صفحه خبرها دیدن کنید
بعد لمس #خبر
دو فلش کوچک در پایین یا بالای صفحه گوشیتان پیدا میشود که با لمس انها به خبر قبل یا بعد میروید
وپست های دیگر را نمیبینید
این کار را با همه هشتگ های زیر میتوانید انجام دهید و از صفحه مورد علاقه دیدن کنید
به علت حجم زیاد پست در هر روز و دستیابی راحت تر و استفاده مفید تر از وقت شما همراهمان گرامی این کار به صورت منظم و دقیق انجام میشود
این هشتگ ها👇 در واقع هر کدام یک بخش یا صفحه از روزنامه روشنفکران میباشد👇
#جذاب ویدیو ها و مطالب جذاب
#جالب
#طنز مطالب و ویدیوهای خنده دار
#کلام_بزرگان
#داستان #حکایت #داستانک
#خبر_جاده
#خبر_هوا
#فرازمینی ها
#نجوم (اطلاعات به روز کهکشانی)
#فرهنگ
#شعر
#مستند های عالی و دوست داشتنی
#علمی
#تاریخ
#خرافات #افسانه
#اندیشه
#سیاسی
#معرفی(هم میهنان افتخار افرین)
#هنر
#موسیقی ( ترانه و آهنگ و موزیک)
#اقتصاد
#اجتماعی(اسیب شناسی اجتماعی...)
#روانشناسی
#حوادث
#دانستنی (دانستنیها)
#تربیتی(مسایل مهم تربیتی و رفتاری)
#پرورشی(مسایل مهم پرورشی فرزندان)
#کودک(کمک آموزشی برای والدین)
#پزشکی (درمانی و پیشگیری و دارو...)
#آموزشی( #آموزش موارد مهم و کاربردی)
#ورزش
#حیوانات (حیات وحش وموارد مربوط)
#طبیعت
#قصه (هرشب قصه کودکانه و لالایی)
#فیلم ( فیلم سینمایی کم حجم)
#مفهومی
#سرگرمی
#باستان (حقایق و موضوعات باستانی)
#گردشگری (معرفی محل های گردشگری)
#خودرو
#صنعتی
#فناوری(معرفی تازه ها و برترین ها در جهان)
#تصادف
#حقوقی (مسایل و توضیح قانون اساسی کشور)
#ارسالی (اشتراک گذاری مطالب شما
عکس و ویدیو و خبر و نظر...) مطالب ارسالی را نه تایید میکنیم نه تکذیب صرفا جهت اشتراک
#برنامه (برنامه های گوشی و لپ تاب)
#کتاب (کتابهای جذاب و کودکانه و تاریخی و ..)
#صوتی ( کتاب صوتی و مطالب شنیدنی )
#هشدار(جلوگیری از کلاهبرداری و خطر...)
#مناسبت ( زادروز ها و درگذشت ها و مناسبت های روز)
#مذهبی
#دلنوشته
#کتاب #کتاب_صوتی #نمایشنامه
#تیکه_کتاب #بریده_ای_از_کتاب
#یک_دقیقه_مطالعه
#دکلمه
#حال_خوب #مهربانی
چون همه این👆 موضوعات را در یک کانال گرداوری میکنیم ، شما به کانال های مختلف نیاز ندارید
🌺
کانالی پر پست و بروز و پاسخگو بدون دروغ...
برای سهولت و استفاده بهتر از زمان
میتوانید موضوع مورد علاقه خود را در کانال سرچ کنید
نام کتاب مورد نظرتان در کانال بدون هشتگ و یا با هشتگ سرچ کنید اگر نبود درخواست کنید👇
( @Kamranmehrban )
ای دی ارتباط با :
مدیریت
روابط عمومی و درخواست☝️
پیام گیر ما برای ارسال نظر و مطالب☝️
نیازمندی های خود را درخواست کنید
تا برای شما به اشتراک بگذاریم.
از ما انتقاد کنید و پیشنهاد بدین🙏🌺
کلیپ ها و ویدیو های برگزیده و پربیننده از شبکه های مجازی و غیره . . .
را در کانال روشنفکران ببینید
حتما بازدید کنید اگر جالب نبود میتوانید ترک کنید🙏😊🌺
این کانال رو به کسانی که دوست دارید معرفی کنید واقعا مفیداست👌
ای دی کانال را لمس کنید👇
🆔👉 @Roshanfkrane ✍
و سپس
کلمه join
یا
پیوستن
را پایین صفحه گوشی تان لمس کنید
🌺🌹
همه ایران سرای ماست
حضورتان نشانه لطف شماست🙏😍🌺
@Roshanfkrane
دوستان و همراهان گرامی
کانال روشنفکران در نظردارد
@Roshanfkrane
برای استفاده بهتراز وقت و سلیقه و علاقه شما دوستان
مجموعه گروههای زیرمجموعه خود را معرفی کند
گروه خرد پژوهان
معرفی کتاب ،هنرهای هفتگانه ، موسیقی، شعر و بحث و نقد در زمینه های اجتماعی و فرهنگی و ...
برای ورود لمس کنید 👇
https://t.iss.one/+UJnFvpqgvN5lYmRk
🌺🌺🌺🌺
گروه نظر :
استفاده از نظرات دوستان در مورد پستهایی که در کانال روشنفکران درج میشود
ارسال پست و چت کردن ممنوع است
https://t.iss.one/+PGtrpGzBPUs1YWJk
🌺🌺🌺🌺
گروه فان :
همه چی آزاد
محیطی شاد و سرگرم کننده در اختیار اعضا
بدون توهین و بی احترامی
برای ورود لمس کنید 👇
https://t.iss.one/+I6ySEro8CEllMWY0
🌺🌺🌺🌺
گروه حس شعر عشاق :
فضایی رومانتیک و عاشقانه برای شعر و احساسات....
https://t.iss.one/+QBCicKuzjYdSJZ0q
🌹🌹🌹🌹
Telegram
روشنفکران
به نام حضرت دوست
که
همه عالم از اوست
خوش امدین
مهربانی بلوغ انسانیست
مواردمفیدعلمی وفرهنگی وتاریخی و اقتصادی و هنری وخبری و معرفی کتاب و نجوم و روانشناسی و اموزشی و قصه و رمان و فیلم و ورزشی و ...مدنظر است
روابط عمومی و مدیریت و تبلیغات👇
@Kamranmehrban
که
همه عالم از اوست
خوش امدین
مهربانی بلوغ انسانیست
مواردمفیدعلمی وفرهنگی وتاریخی و اقتصادی و هنری وخبری و معرفی کتاب و نجوم و روانشناسی و اموزشی و قصه و رمان و فیلم و ورزشی و ...مدنظر است
روابط عمومی و مدیریت و تبلیغات👇
@Kamranmehrban
🐏🐑 *نامه ی یک گوسفند به خانواده اش!*
ﻣﺎﺩﺭ ﻋﺰﯾﺰﺗﺮ ﺍﺯ ﺟﺎﻧﻢ!
ﻭﻗﺘﯽ ﻣﺮﺍ ﺍﺯ ﮔﻠﻪ ﺟﺪﺍ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﻣﺮﺍ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻗﺼﺎﺏ میسپارند و گوشتم را برای میهمانان کباب خواهند کرد. برای همین از ته قلبم ﻧﮕﺮﺍﻥ ﺑﻮﺩﻡ؛ ﺍﻟﺒﺘﻪ ﻫﻤﯿﻨﻄﻮﺭﯼ ﻫﻢ ﺷﺪ.
ﺣﺎﺝ ﺭﺣﯿﻢ ﻗﺼﺎﺏ ﻣﺮﺍ ﺍﺯ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﺧﺮﯾﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺧﻮﺩﺵ ﺑﺮﺩ. شب بدی بود. ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﯽ ﺗﺎ صبح بر من چه گذشت و شب را چطور ﺳﺤﺮ ﮐﺮﺩﻡ؛ دم به دم ﺧﻮﺍﺏ ﭼﺎﻗﻮ ﻣﯽﺩﯾﺪﻡ.
ﺻﺒﺢ ﻗﺼﺎﺏ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺁﺏ ﺁﻭﺭﺩ، ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﮐﻪ ﺭﻓﺘﻨﯽ ﻫﺴﺘﻢ. ﺍﺷﮏ ﺟﻠﻮﯼ ﭼﺸﻤﻬﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ، ﺑﺮﮔﺸﺘﻢ و به رسم قدیم ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺭﻭﺳﺘﺎ ﻭ ﺍﺯ ﺗﻪ ﺩﻝ ﭼﻨﺪ ﺑﺎﺭ ﺑﻊﺑﻊ ﮐﺮﺩﻡ.
ﻗﺼﺎﺏ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺗﯿﺰ ﮐﺮﺩﻥ ﭼﺎﻗﻮﯾﺶ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ یکدفعه ﺭﺿﺎ، ﭘﺴﺮﺵ، ﺁﻣﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺩﺳﺖ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭ ﮐﻪ ﻗﯿﻤﺖ ﮔﻮﺷﺖ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺑﺎﻻ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ! خدا را چه دیدی، شاید ﻓﺮﺩﺍ ﻗﯿﻤﺖ ﯾﮏ ﮐﯿﻠﻮ ﮔﻮﺷﺖ ﺑﺸﻮﺩ صدو ﺑﯿﺴﺖ ﻫﺰﺍﺭ ﺗﻮﻣﺎﻥ.
خشکسالی و تورم باعث بالارفتن هرچه بیشتر قیمت گوشت میشود.
ﺍﺯ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﺑﻌﺪ، ﭼﻨﺪ ﺻﺒﺢ ﺍﯾﻦ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﺷﺪ ﻭ ﺩﺳﺖ ﺑﺮ ﻗﻀﺎ ﻣﺎ ﺯﻧﺪﻩ ﻣﺎﻧﺪﯾﻢ!
ﺣﺎلا ﻫﻢ ﻗﯿﻤﺖ ﮔﻮﺷﺖ ﺑﻪ ﻗﺪﺭﯼ ﮔﺮﺍﻥ ﺷﺪﻩ ﮐﻪ ﮐﺴﯽ ﺗﻮﺍﻥ ﺧﺮﯾﺪ ﺁﻧﺮﺍ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﻭ ﺧﯿﺎﻝ ﻣﻦ ﺁﺳﻮﺩﻩ ﺷﺪﻩ ﮐﻪ ﺣﺎﻻ ﺣﺎﻻﻫﺎ ﻣﺮﺩﻧﯽ ﻧﯿﺴﺘﻢ.
ﺍﻣﺎ ﺑﮕﻮﯾﻢ ﺍﺯ ﻗﺼﺎﺏ؛ قصاب ﻣﺮﺩ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺧﻮبیست. خیلی ﻫﻮﺍﯼ من را ﺩﺍﺭﺩ، ﭼﯿﺰﯼ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﮐﻢ ﻧﻤﯽﮔﺬﺍﺭﺩ. پریروز ﭼﻨﺪﺗﺎیی ﺳﺮﻓﻪ ﮐﺮﺩﻡ، ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺩﮐﺘﺮ ﺁﻭﺭﺩ. ﺍﺯ ﻣﺸﺘﺮﯾﺎﻥ ﻗﺼﺎﺏ این طور شنیدم که ﻣﯽﮔﻮﯾﻨﺪ ﺍﮔﺮ ﻗﯿﻤﺖ ﮔﻮﺷﺖ ﻫﻤﯿﻦ ﻃﻮﺭﯼ ﺑﺎﻻ ﺑﺮﻭﺩ ﺍﺣﺘﻤﺎﻝ ﺩﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﻣﺎ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﺍﻥ ﺭﺍ، مثل ﺍﺳﺐﻫﺎﯼ ﺭﻭﺳﯽ ﮐﻪ ﺛﺒﺖ ﻣﻠﯽ ﺷﺪﻩﺍﻧﺪ، ﺛﺒﺖ ﻣﻠﯽ ﺑﮑﻨﻨﺪ ﻭ ﺑﺸﻮﯾﻢ ﭘﺸﺘﻮﺍﻧﻪی ﺍﺭﺯﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻤﻠﮑﺖ!
خَرِ عمو مراد یادت هست، که با تفاخر یونجه میخورد و خدا را بنده نبود؟ پریروز او را آورند تا برای یک کبابی آماده کنند!
خلاصه از بابت من دل نگران نباشید. یادم رفت بگویم که مواظب خودتان باشید، یک وقت خودتان را مفت و ارزان نفروشید! امروزه، ارزش ما از آدمها بیشتر شده! بدانید که همه چیز ما ارزشمندتر از انسانهاست؛ کود ما، پشم ما و...
خلاصه دور، دور ماست!
یک عمری زیر یوغ آدم ها بودیم. حالا به برکت مدیریت بعضی از همین آدم ها و ناسازگاری که با دنیا دارند و خشکسالی و ...، جایگاه ما خیلی خیلی رفیع شده. بعععععله.
در نامه بعدی مطالب مهمتری برایتان مینویسم، ﺍﮔﺮ این طور پیش برود و اوضاع به نفع ما باشد، ﺍﺣﺘﻤﺎﻝ ﺩﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺗﺸﮑﯿﻞ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ بدهم!
ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﯽ ﻣﺎﺩﺭ، ﺍﯾﻨﺠﺎ ﯾﮏ ﺩﺧﺘﺮﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ هست ﮐﻪ ﺍﺯ ﺩﺷﺖ ﺁﻭﺭﺩﻩﺍﻧﺪ. گوسفند است اما ﭼﺸﻢﻫﺎﯾﺶ ﺷﺒﯿﻪ ﺁﻫﻮﺳﺖ. ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺩﺭﺩ ﺩﻝ ﻣﯽﮐﻨﯿﻢ ﻭ ﺷﺎﯾﺪ ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﺍﺯﺵ ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭﯼ ﮐﻨﻢ. ﻣﺎﺩﺭ! ﺩﯾﮕﺮ ﺯﯾﺎﺩﻩ ﻋﺮﺿﯽ ﻧﯿﺴﺖ.
ﺳﻼﻣﻢ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﺮﺩﺍﺭﺍﻥ ﻭ ﺧﻮﺍﻫﺮﺍﻧﻢ ﺑﺮﺳﺎﻥ!
ﺑﻪ ﺳﮓ ﮔﻠﻪ ﻫﻢ ﺳﻼﻡ ﺑﺮﺳﺎﻥ و بگو نوبت خر عمو مراد که گذشت... مواظب باش مردم به سراغ شما آمدهاند و در شهر از گوشت شما به خورد همدیگر میدهند.
.#ارسالی #داستانک
@Roshanfkrane
ﻣﺎﺩﺭ ﻋﺰﯾﺰﺗﺮ ﺍﺯ ﺟﺎﻧﻢ!
ﻭﻗﺘﯽ ﻣﺮﺍ ﺍﺯ ﮔﻠﻪ ﺟﺪﺍ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﻣﺮﺍ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻗﺼﺎﺏ میسپارند و گوشتم را برای میهمانان کباب خواهند کرد. برای همین از ته قلبم ﻧﮕﺮﺍﻥ ﺑﻮﺩﻡ؛ ﺍﻟﺒﺘﻪ ﻫﻤﯿﻨﻄﻮﺭﯼ ﻫﻢ ﺷﺪ.
ﺣﺎﺝ ﺭﺣﯿﻢ ﻗﺼﺎﺏ ﻣﺮﺍ ﺍﺯ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﺧﺮﯾﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺧﻮﺩﺵ ﺑﺮﺩ. شب بدی بود. ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﯽ ﺗﺎ صبح بر من چه گذشت و شب را چطور ﺳﺤﺮ ﮐﺮﺩﻡ؛ دم به دم ﺧﻮﺍﺏ ﭼﺎﻗﻮ ﻣﯽﺩﯾﺪﻡ.
ﺻﺒﺢ ﻗﺼﺎﺏ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺁﺏ ﺁﻭﺭﺩ، ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﮐﻪ ﺭﻓﺘﻨﯽ ﻫﺴﺘﻢ. ﺍﺷﮏ ﺟﻠﻮﯼ ﭼﺸﻤﻬﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ، ﺑﺮﮔﺸﺘﻢ و به رسم قدیم ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺭﻭﺳﺘﺎ ﻭ ﺍﺯ ﺗﻪ ﺩﻝ ﭼﻨﺪ ﺑﺎﺭ ﺑﻊﺑﻊ ﮐﺮﺩﻡ.
ﻗﺼﺎﺏ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺗﯿﺰ ﮐﺮﺩﻥ ﭼﺎﻗﻮﯾﺶ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ یکدفعه ﺭﺿﺎ، ﭘﺴﺮﺵ، ﺁﻣﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺩﺳﺖ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭ ﮐﻪ ﻗﯿﻤﺖ ﮔﻮﺷﺖ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺑﺎﻻ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ! خدا را چه دیدی، شاید ﻓﺮﺩﺍ ﻗﯿﻤﺖ ﯾﮏ ﮐﯿﻠﻮ ﮔﻮﺷﺖ ﺑﺸﻮﺩ صدو ﺑﯿﺴﺖ ﻫﺰﺍﺭ ﺗﻮﻣﺎﻥ.
خشکسالی و تورم باعث بالارفتن هرچه بیشتر قیمت گوشت میشود.
ﺍﺯ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﺑﻌﺪ، ﭼﻨﺪ ﺻﺒﺢ ﺍﯾﻦ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﺷﺪ ﻭ ﺩﺳﺖ ﺑﺮ ﻗﻀﺎ ﻣﺎ ﺯﻧﺪﻩ ﻣﺎﻧﺪﯾﻢ!
ﺣﺎلا ﻫﻢ ﻗﯿﻤﺖ ﮔﻮﺷﺖ ﺑﻪ ﻗﺪﺭﯼ ﮔﺮﺍﻥ ﺷﺪﻩ ﮐﻪ ﮐﺴﯽ ﺗﻮﺍﻥ ﺧﺮﯾﺪ ﺁﻧﺮﺍ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﻭ ﺧﯿﺎﻝ ﻣﻦ ﺁﺳﻮﺩﻩ ﺷﺪﻩ ﮐﻪ ﺣﺎﻻ ﺣﺎﻻﻫﺎ ﻣﺮﺩﻧﯽ ﻧﯿﺴﺘﻢ.
ﺍﻣﺎ ﺑﮕﻮﯾﻢ ﺍﺯ ﻗﺼﺎﺏ؛ قصاب ﻣﺮﺩ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺧﻮبیست. خیلی ﻫﻮﺍﯼ من را ﺩﺍﺭﺩ، ﭼﯿﺰﯼ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﮐﻢ ﻧﻤﯽﮔﺬﺍﺭﺩ. پریروز ﭼﻨﺪﺗﺎیی ﺳﺮﻓﻪ ﮐﺮﺩﻡ، ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺩﮐﺘﺮ ﺁﻭﺭﺩ. ﺍﺯ ﻣﺸﺘﺮﯾﺎﻥ ﻗﺼﺎﺏ این طور شنیدم که ﻣﯽﮔﻮﯾﻨﺪ ﺍﮔﺮ ﻗﯿﻤﺖ ﮔﻮﺷﺖ ﻫﻤﯿﻦ ﻃﻮﺭﯼ ﺑﺎﻻ ﺑﺮﻭﺩ ﺍﺣﺘﻤﺎﻝ ﺩﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﻣﺎ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﺍﻥ ﺭﺍ، مثل ﺍﺳﺐﻫﺎﯼ ﺭﻭﺳﯽ ﮐﻪ ﺛﺒﺖ ﻣﻠﯽ ﺷﺪﻩﺍﻧﺪ، ﺛﺒﺖ ﻣﻠﯽ ﺑﮑﻨﻨﺪ ﻭ ﺑﺸﻮﯾﻢ ﭘﺸﺘﻮﺍﻧﻪی ﺍﺭﺯﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻤﻠﮑﺖ!
خَرِ عمو مراد یادت هست، که با تفاخر یونجه میخورد و خدا را بنده نبود؟ پریروز او را آورند تا برای یک کبابی آماده کنند!
خلاصه از بابت من دل نگران نباشید. یادم رفت بگویم که مواظب خودتان باشید، یک وقت خودتان را مفت و ارزان نفروشید! امروزه، ارزش ما از آدمها بیشتر شده! بدانید که همه چیز ما ارزشمندتر از انسانهاست؛ کود ما، پشم ما و...
خلاصه دور، دور ماست!
یک عمری زیر یوغ آدم ها بودیم. حالا به برکت مدیریت بعضی از همین آدم ها و ناسازگاری که با دنیا دارند و خشکسالی و ...، جایگاه ما خیلی خیلی رفیع شده. بعععععله.
در نامه بعدی مطالب مهمتری برایتان مینویسم، ﺍﮔﺮ این طور پیش برود و اوضاع به نفع ما باشد، ﺍﺣﺘﻤﺎﻝ ﺩﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺗﺸﮑﯿﻞ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ بدهم!
ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﯽ ﻣﺎﺩﺭ، ﺍﯾﻨﺠﺎ ﯾﮏ ﺩﺧﺘﺮﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ هست ﮐﻪ ﺍﺯ ﺩﺷﺖ ﺁﻭﺭﺩﻩﺍﻧﺪ. گوسفند است اما ﭼﺸﻢﻫﺎﯾﺶ ﺷﺒﯿﻪ ﺁﻫﻮﺳﺖ. ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺩﺭﺩ ﺩﻝ ﻣﯽﮐﻨﯿﻢ ﻭ ﺷﺎﯾﺪ ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﺍﺯﺵ ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭﯼ ﮐﻨﻢ. ﻣﺎﺩﺭ! ﺩﯾﮕﺮ ﺯﯾﺎﺩﻩ ﻋﺮﺿﯽ ﻧﯿﺴﺖ.
ﺳﻼﻣﻢ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﺮﺩﺍﺭﺍﻥ ﻭ ﺧﻮﺍﻫﺮﺍﻧﻢ ﺑﺮﺳﺎﻥ!
ﺑﻪ ﺳﮓ ﮔﻠﻪ ﻫﻢ ﺳﻼﻡ ﺑﺮﺳﺎﻥ و بگو نوبت خر عمو مراد که گذشت... مواظب باش مردم به سراغ شما آمدهاند و در شهر از گوشت شما به خورد همدیگر میدهند.
.#ارسالی #داستانک
@Roshanfkrane
💥💥 داستانک : پدرانمان
پدرِ من کارگر بود
پدرِ او معلم
ما پولِ جهاز نداشتیم
آنها پولِ عروسی
به هم نرسیدیم
سال ها سپری شد
او پزشک شد و من معلم ورزش
دخترش دانش آموزم شده
و گاهی من بیمارش می شوم
اما آنچه هم "درد" و
هم "درمان"مان شد
پولِ کمِ حلالِ پدرانمان بود.
#امید_کلهر #مناسبت #داستانک
" روز #معلم و روز جهانی #کارگر "
گرامی و خجسته باد🙏☺️🍀
@Roshanfkrane
پدرِ من کارگر بود
پدرِ او معلم
ما پولِ جهاز نداشتیم
آنها پولِ عروسی
به هم نرسیدیم
سال ها سپری شد
او پزشک شد و من معلم ورزش
دخترش دانش آموزم شده
و گاهی من بیمارش می شوم
اما آنچه هم "درد" و
هم "درمان"مان شد
پولِ کمِ حلالِ پدرانمان بود.
#امید_کلهر #مناسبت #داستانک
" روز #معلم و روز جهانی #کارگر "
گرامی و خجسته باد🙏☺️🍀
@Roshanfkrane
💥💥داستانک : تصمیم
گروهی ﺍﺯ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺩﺭ ﻧﺰﺩﯾﮑﯽ ﺩﻭ ﺭﯾﻞ ﺭﺍﻩ ﺁﻫﻦ، ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺑﺎﺯﯼ ﺑﻮﺩﻧﺪ، ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺩﻭ ﺭﯾﻞ ﻗﺎﺑﻞ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩ،
ﻭﻟﯽ ﺁﻥ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻏﯿﺮ ﻗﺎﺑﻞ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ، ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ که عاقل تر بود برای اينکه خطری او را تهدید نکند، ﺭﻭﯼ ﺭﯾﻞ ﺧﺮﺍﺏ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﺮﺩ، ﻭ
ﭘﺲ ﺍﺯ ﻣﺪﺗﯽ ﺭﻭﯼ ﻫﻤﺎﻥ ﺭﯾﻞ ﻏﯿﺮ ﻗﺎﺑﻞ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﺧﻮﺍﺑﺶ ﺑﺮﺩ. ﺳﻪ ﺑﭽﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﻫﻢ ﭘﺲ ﺍﺯ ﮐﻤﯽﺑﺎﺯﯼ ﺭﻭﯼ ﺭﯾﻞ ﺳﺎﻟﻢ، ﻫﻤﺎﻥﺟﺎ ﺧﻮﺍﺑﺸﺎﻥ ﺑﺮﺩ.
ﻗﻄﺎﺭ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺁﻣﺪﻥ ﺑﻮﺩ ، ﻭ ﺳﻮﺯﻧﺒﺎﻥ ﻣﯽ ﺑﺎﯾﺴﺖ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﺻﺤﯿﺤﯽ ﺑﮕﯿﺮﺩ ...
ﺳﻮﺯﻧﺒﺎﻥ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﻣﺴﯿﺮ ﻗﻄﺎﺭ ﺭﺍ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﺩﺍﺩﻩ ، ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺭﯾﻞ ﻏﯿﺮﻗﺎﺑﻞ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ
ﻫﺪﺍﯾﺖ ﮐﻨﺪ ، ﻭ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻃﺮﯾﻖ ﺟﺎﻥ ﺳﻪ ﮐﻮﺩﮎ ﺭﺍ ﻧﺠﺎﺕ ﺩﻫﺪ ، ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﯾﮏ ﮐﻮﺩﮎ ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ ﺍﯾﻦ
ﺗﺼﻤﯿﻢ ﺷﻮﺩ ، ﻭ ﯾﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﺴﯿﺮ ﻗﻄﺎﺭ ﺭﺍ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﻧﺪﻫﺪ، ﻭ ﻗﻄﺎﺭ ﺑﻪ ﺭﺍﻩ ﺧﻮﺩ ﺑﺮﻭﺩ.
ﺳﻮﺍﻝ:
ﺍﮔﺮ ﺷﻤﺎ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﺳﻮﺯﻧﺒﺎﻥ ﺑﻮﺩﯾﺪ،
ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻓﺮﺻﺖ ﮐﻢ ﻭ ﺣﺴﺎﺱ، ﭼﻪ ﺗﺼﻤﯿﻤﯽ ﻣﯽ ﮔﺮﻓﺘﯿﺪ ؟
ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻣﺮﺩﻡ ﻣﻤﮑﻦ ﺍﺳﺖ ﻣﻨﺤﺮﻑ ﮐﺮﺩﻥ ﻣﺴﯿﺮ ﻗﻄﺎﺭ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﻧﺠﺎﺕ ﺳﻪ ﮐﻮﺩﮎ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﮐﻨﻨﺪ، ﻭ
ﯾﮏ ﮐﻮﺩﮎ ﺭﺍ ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ ﻣﺎﺟﺮﺍ ﺑﺪﺍﻧﻨﺪ ، ﮐﻪ ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺍﺯ ﻧﻈﺮ ﺍﺧﻼﻗﯽ ﻭ ﻋﺎﻃﻔﯽ ، ﺷﺎﯾﺪ ﺗﺼﻤﯿﻢ
ﺻﺤﯿﺤﯽ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﺑﺮﺳﺪ، ﺍﻣﺎ ﺍﺯ ﺩﯾﺪﮔﺎﻩ ﻣﺪﯾﺮﯾﺘﯽ ﭼﻄﻮﺭ ... ؟
ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺗﺼﻤﯿﻢ ، ﺁﻥ ﮐﻮﺩﮎ ﻋﺎﻗﻞ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﻧﺎﺩﺍﻥ ﺧﻮﺩ ، ﮐﻪ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻣﺴﯿﺮ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﻭ ﺧﻄﺮﻧﺎﮎ ( ﺭﯾﻞ ﺳﺎﻟﻢ ) ﺑﺎﺯﯼ ﮐﻨﻨﺪ، ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ ﻣﯽﺷﻮﺩ!..
ﺍﯾﻦ ﻧﻮﻉ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﯿﺮﯼ ، ﻣﻌﻀﻠﯽ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺩﺭ ﺍﻃﺮﺍﻑ ﻣﺎ، ﺩﺭ ﺍﺩﺍﺭﻩ ، ﺩﺭ ﺟﺎﻣﻌﻪ ، ﻭ ﺑﻪ
ﺧﺼﻮﺹ ﺩﺭ ﮐﺸﻮﺭﻫﺎﯼ ﻏﯿﺮ ﺩﻣﻮﮐﺮﺍﺗﯿﮏ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﻣﯽ ﺍﻓﺘﺪ؛ ﺩﺍﻧﺎﯾﺎﻥ ﻭ ﻣﺮﺩﻡ ﻋﺎﺩﯼ ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ
ﺗﺼﻤﯿﻤﺎﺕ ﻣﺪﯾﺮﺍﻥ نادان ﻣﯿﺸﻮﻧﺪ !
ﮐﻮﺩﮐﯽ ﮐﻪ ﻣﻮﺍﻓﻖ ﺑﺎ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﺑﻘﯿﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺴﯿﺮ ﺑﺎﺯﯼ ﻧﺒﻮﺩ ، ﻃﺮﺩ ﺷﺪ ، ﻭ ﺩﺭ ﺁﺧﺮ ﻫﻢ ﺍﻭ ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ
ﺍﯾﻦ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﮔﺮﺩﯾﺪ !
ﻭ ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻭ ﺍﺷﮏ ﻧﺮﯾﺨﺖ !
ﺍﻭ ﺭﯾﻞ ﺍﺯ ﮐﺎﺭ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﺎﺯﯼ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ، ﻭ ﻫﺮﮔﺰ ﻓﮑﺮ ﻧﻤﯽﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﺭﻭﺯﯼ ﻣﺮﮔﺶ
ﺍﯾﻦ ﮔﻮﻧﻪ ﺭﻗﻢ ﺑﺨﻮﺭﺩ .
ﺍﮔﺮ ﭼﻪ ﻫﺮ ﭼﻬﺎﺭ ﮐﻮﺩﮎ ﻣﮑﺎﻥ ﻣﻨﺎﺳﺒﯽ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﺎﺯﯼ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ، ﻭﻟﯽ ﺁﻥ ﮐﻮﺩﮎ ،
ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﮐﻮﺩﮐﺎﻥ ﺩﯾﮕﺮ ﺷﺪ، ﮐﻪ ﺁﮔﺎﻫﺎﻧﻪ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﺑﻪ ﺁﻥ ﮐﺎﺭ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ !
ﺍﻣﺎ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﺳﻮﺯﻧﺒﺎﻥ ، ﻧﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺁﻥ ﮐﻮﺩﮎ ﺑﯽﮔﻨﺎﻩ ﻭ ﻋﺎﻗﻞ، ﺟﺎﻧﺶ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩ، ﺑﻠﮑﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻫﻤﻪ ﻣﺴﺎﻓﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﻧﯿﺰ ﺑﻪ ﺧﻄﺮ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ، ﺯﯾﺮﺍ ﺭﯾﻞ ﺍﺯ ﮐﺎﺭ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﻣﻨﺠﺮ ﺑﻪ ﻭﺍﮊﮔﻮﻥ ﺷﺪﻥ ﻗﻄﺎﺭ ﮔﺮﺩﯾﺪ، ﻭ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﻣﺴﺎﻓﺮﺍﻥ ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ ﺍﯾﻦ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﺷﺪﻧﺪ، ﻭ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﺍﯾﻦ ﺗﺼﻤﯿﻢ، ﭼﯿﺰﯼ ﺟﺰ
ﺯﻧﺪﻩ ﻣﺎﻧﺪﻥ ﺳﻪ ﮐﻮﺩﮎ نادان ﻧﺒﻮﺩ !
ﻣﺴﺎﻓﺮﺍﻥ ﻗﻄﺎﺭ ﺭﺍ ﻣﯽﺗﻮﺍﻥ ﺑﻪ ﯾﮏ ﻣﻠﺖ ﺗﺸﺒﯿﻪ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﺮﻭﻩ ﻣﺪﯾﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﻫﻤﺎﻥ ﮐﻮﺩﮐﺎﻥ ﻧﺎﺩﺍﻥ ، ﮐﻪ ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ ﺳﺮﻧﺸﯿﻨﺎﻥ ﻗﻄﺎﺭ ﺭﺍ ﺗﻌﯿﯿﻦ ﮐﻨﻨﺩ.
ﮔﺎﻫﯽ ﺩﺭﻧﻈﺮﮔﺮﻓﺘﻦ ﻣﻨﺎﻓﻊ ﭼﻨﺪ ﺗﻦ ﺍﺯ ﻣﺪﯾﺮﺍﻥ، ﮐﻪ ﺗﺼﻤﯿﻤﺎﺕ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﻣﯿﮕﯿﺮﻧﺪ، ﻣﻨﺠﺮ ﺑﻪ ﺍﺯ
ﺩﺳﺖ ﺭﻓﺘﻦ ﻣﻨﺎﻓﻊ ﻫﻤﻪ ﻣﻠﺖ ﻣﯿﺸﻮﺩ، ﻭ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﺎﻥ ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ ﮐﺮﺩﻥ ﺻﺪﻫﺎ ﻧﻔﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﻧﺠﺎﺕ ﺳﻪ
ﮐﻮﺩﮎ ﺍﺳﺖ !
ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﺪ ؛
ﺁﻧﭽﻪ ﺩﺭﺳﺖ ﺍﺳﺖ ،
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻣﺤﺒﻮﺏ ﻧﯿﺴﺖ ،
ﻭ ﺁﻧﭽﻪ ﻣﺤﺒﻮﺏ ﺍﺳﺖ ،
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺩﺭﺳﺖ ﻧﯿﺴﺖ !
ﭼﻮﺏ ﮐﺒﺮﯾﺖ ﺳﺮ ﺩﺍﺭﺩ ، ﻭﻟﯽ ﻣﻐﺰ ﻧﺪﺍﺭﺩ ، ﺩﺭﻧﺘﯿﺠﻪ ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﮐﻤﯽ ﺍﺻﻄﮑﺎﮎ ﭘﯿﺶ ﺁﯾﺪ ، ﻓﻮﺭﺍ ﻣﺸﺘﻌﻞ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﻭ ﺍﺛﺮﺍﺕ ﺍﯾﻦ ﺍﺷﺘﻌﺎﻝ ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﺪ ﻭﯾﺮﺍﻧﮕﺮ ﺑﺎﺷﺪ.
ﻫﻤﻪ ﻣﺎ ﺳﺮ ﺩﺍﺭﯾﻢ ، ﻭﻟﯽ ﺑﺮ ﺧﻼﻑ ﭼﻮﺏ ﮐﺒﺮﯾﺖ، ﻣﻐﺰ ﻫﻢ ﺩﺍﺭﯾﻢ . ﻋﺎﻗﻼﻧﻪ ﺁﻥ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﻼﻓﺎﺻﻠﻪ ﻭﺍﮐﻨﺶ ﻧﺸﺎﻥ ﻧﺪﻫﯿﻢ ، ﻭ
ﺩﺭ ﺍﻣﻮﺭ ﺟﻤﻌﯽ ﻭ ﻣﻠﯽ، ﺍﺯ ﺁﺭﺍﺀ ﺟﻤﻌﯽ ﻭ ﻣﻠﯽ، ﻭ ﺍﺯ ﺩﺍﻧﺶ ﺩﺍﻧﺸﻤﻨﺪﺍﻥ ﺑﻬﺮﻩ ﮔﯿﺮﯾﻢ .
📚ﺑﺮﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﺯ ﮐﺘﺎﺏ
"ﻋﻤﺮ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﻧﯿﺴﺖ ، ﻣﺎ ﮐﻮﺗﺎﻫﯽ ﻣﯽﮐﻨﯿﻢ "
#مسعود_لعلی
#داستانک #اندیشه #اجتماعی
@Roshanfkrane
گروهی ﺍﺯ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺩﺭ ﻧﺰﺩﯾﮑﯽ ﺩﻭ ﺭﯾﻞ ﺭﺍﻩ ﺁﻫﻦ، ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺑﺎﺯﯼ ﺑﻮﺩﻧﺪ، ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺩﻭ ﺭﯾﻞ ﻗﺎﺑﻞ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩ،
ﻭﻟﯽ ﺁﻥ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻏﯿﺮ ﻗﺎﺑﻞ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ، ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ که عاقل تر بود برای اينکه خطری او را تهدید نکند، ﺭﻭﯼ ﺭﯾﻞ ﺧﺮﺍﺏ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﺮﺩ، ﻭ
ﭘﺲ ﺍﺯ ﻣﺪﺗﯽ ﺭﻭﯼ ﻫﻤﺎﻥ ﺭﯾﻞ ﻏﯿﺮ ﻗﺎﺑﻞ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﺧﻮﺍﺑﺶ ﺑﺮﺩ. ﺳﻪ ﺑﭽﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﻫﻢ ﭘﺲ ﺍﺯ ﮐﻤﯽﺑﺎﺯﯼ ﺭﻭﯼ ﺭﯾﻞ ﺳﺎﻟﻢ، ﻫﻤﺎﻥﺟﺎ ﺧﻮﺍﺑﺸﺎﻥ ﺑﺮﺩ.
ﻗﻄﺎﺭ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺁﻣﺪﻥ ﺑﻮﺩ ، ﻭ ﺳﻮﺯﻧﺒﺎﻥ ﻣﯽ ﺑﺎﯾﺴﺖ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﺻﺤﯿﺤﯽ ﺑﮕﯿﺮﺩ ...
ﺳﻮﺯﻧﺒﺎﻥ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﻣﺴﯿﺮ ﻗﻄﺎﺭ ﺭﺍ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﺩﺍﺩﻩ ، ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺭﯾﻞ ﻏﯿﺮﻗﺎﺑﻞ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ
ﻫﺪﺍﯾﺖ ﮐﻨﺪ ، ﻭ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻃﺮﯾﻖ ﺟﺎﻥ ﺳﻪ ﮐﻮﺩﮎ ﺭﺍ ﻧﺠﺎﺕ ﺩﻫﺪ ، ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﯾﮏ ﮐﻮﺩﮎ ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ ﺍﯾﻦ
ﺗﺼﻤﯿﻢ ﺷﻮﺩ ، ﻭ ﯾﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﺴﯿﺮ ﻗﻄﺎﺭ ﺭﺍ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﻧﺪﻫﺪ، ﻭ ﻗﻄﺎﺭ ﺑﻪ ﺭﺍﻩ ﺧﻮﺩ ﺑﺮﻭﺩ.
ﺳﻮﺍﻝ:
ﺍﮔﺮ ﺷﻤﺎ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﺳﻮﺯﻧﺒﺎﻥ ﺑﻮﺩﯾﺪ،
ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻓﺮﺻﺖ ﮐﻢ ﻭ ﺣﺴﺎﺱ، ﭼﻪ ﺗﺼﻤﯿﻤﯽ ﻣﯽ ﮔﺮﻓﺘﯿﺪ ؟
ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻣﺮﺩﻡ ﻣﻤﮑﻦ ﺍﺳﺖ ﻣﻨﺤﺮﻑ ﮐﺮﺩﻥ ﻣﺴﯿﺮ ﻗﻄﺎﺭ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﻧﺠﺎﺕ ﺳﻪ ﮐﻮﺩﮎ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﮐﻨﻨﺪ، ﻭ
ﯾﮏ ﮐﻮﺩﮎ ﺭﺍ ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ ﻣﺎﺟﺮﺍ ﺑﺪﺍﻧﻨﺪ ، ﮐﻪ ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺍﺯ ﻧﻈﺮ ﺍﺧﻼﻗﯽ ﻭ ﻋﺎﻃﻔﯽ ، ﺷﺎﯾﺪ ﺗﺼﻤﯿﻢ
ﺻﺤﯿﺤﯽ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﺑﺮﺳﺪ، ﺍﻣﺎ ﺍﺯ ﺩﯾﺪﮔﺎﻩ ﻣﺪﯾﺮﯾﺘﯽ ﭼﻄﻮﺭ ... ؟
ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺗﺼﻤﯿﻢ ، ﺁﻥ ﮐﻮﺩﮎ ﻋﺎﻗﻞ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﻧﺎﺩﺍﻥ ﺧﻮﺩ ، ﮐﻪ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻣﺴﯿﺮ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﻭ ﺧﻄﺮﻧﺎﮎ ( ﺭﯾﻞ ﺳﺎﻟﻢ ) ﺑﺎﺯﯼ ﮐﻨﻨﺪ، ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ ﻣﯽﺷﻮﺩ!..
ﺍﯾﻦ ﻧﻮﻉ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﯿﺮﯼ ، ﻣﻌﻀﻠﯽ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺩﺭ ﺍﻃﺮﺍﻑ ﻣﺎ، ﺩﺭ ﺍﺩﺍﺭﻩ ، ﺩﺭ ﺟﺎﻣﻌﻪ ، ﻭ ﺑﻪ
ﺧﺼﻮﺹ ﺩﺭ ﮐﺸﻮﺭﻫﺎﯼ ﻏﯿﺮ ﺩﻣﻮﮐﺮﺍﺗﯿﮏ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﻣﯽ ﺍﻓﺘﺪ؛ ﺩﺍﻧﺎﯾﺎﻥ ﻭ ﻣﺮﺩﻡ ﻋﺎﺩﯼ ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ
ﺗﺼﻤﯿﻤﺎﺕ ﻣﺪﯾﺮﺍﻥ نادان ﻣﯿﺸﻮﻧﺪ !
ﮐﻮﺩﮐﯽ ﮐﻪ ﻣﻮﺍﻓﻖ ﺑﺎ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﺑﻘﯿﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺴﯿﺮ ﺑﺎﺯﯼ ﻧﺒﻮﺩ ، ﻃﺮﺩ ﺷﺪ ، ﻭ ﺩﺭ ﺁﺧﺮ ﻫﻢ ﺍﻭ ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ
ﺍﯾﻦ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﮔﺮﺩﯾﺪ !
ﻭ ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻭ ﺍﺷﮏ ﻧﺮﯾﺨﺖ !
ﺍﻭ ﺭﯾﻞ ﺍﺯ ﮐﺎﺭ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﺎﺯﯼ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ، ﻭ ﻫﺮﮔﺰ ﻓﮑﺮ ﻧﻤﯽﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﺭﻭﺯﯼ ﻣﺮﮔﺶ
ﺍﯾﻦ ﮔﻮﻧﻪ ﺭﻗﻢ ﺑﺨﻮﺭﺩ .
ﺍﮔﺮ ﭼﻪ ﻫﺮ ﭼﻬﺎﺭ ﮐﻮﺩﮎ ﻣﮑﺎﻥ ﻣﻨﺎﺳﺒﯽ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﺎﺯﯼ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ، ﻭﻟﯽ ﺁﻥ ﮐﻮﺩﮎ ،
ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﮐﻮﺩﮐﺎﻥ ﺩﯾﮕﺮ ﺷﺪ، ﮐﻪ ﺁﮔﺎﻫﺎﻧﻪ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﺑﻪ ﺁﻥ ﮐﺎﺭ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ !
ﺍﻣﺎ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﺳﻮﺯﻧﺒﺎﻥ ، ﻧﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺁﻥ ﮐﻮﺩﮎ ﺑﯽﮔﻨﺎﻩ ﻭ ﻋﺎﻗﻞ، ﺟﺎﻧﺶ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩ، ﺑﻠﮑﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻫﻤﻪ ﻣﺴﺎﻓﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﻧﯿﺰ ﺑﻪ ﺧﻄﺮ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ، ﺯﯾﺮﺍ ﺭﯾﻞ ﺍﺯ ﮐﺎﺭ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﻣﻨﺠﺮ ﺑﻪ ﻭﺍﮊﮔﻮﻥ ﺷﺪﻥ ﻗﻄﺎﺭ ﮔﺮﺩﯾﺪ، ﻭ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﻣﺴﺎﻓﺮﺍﻥ ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ ﺍﯾﻦ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﺷﺪﻧﺪ، ﻭ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﺍﯾﻦ ﺗﺼﻤﯿﻢ، ﭼﯿﺰﯼ ﺟﺰ
ﺯﻧﺪﻩ ﻣﺎﻧﺪﻥ ﺳﻪ ﮐﻮﺩﮎ نادان ﻧﺒﻮﺩ !
ﻣﺴﺎﻓﺮﺍﻥ ﻗﻄﺎﺭ ﺭﺍ ﻣﯽﺗﻮﺍﻥ ﺑﻪ ﯾﮏ ﻣﻠﺖ ﺗﺸﺒﯿﻪ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﺮﻭﻩ ﻣﺪﯾﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﻫﻤﺎﻥ ﮐﻮﺩﮐﺎﻥ ﻧﺎﺩﺍﻥ ، ﮐﻪ ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ ﺳﺮﻧﺸﯿﻨﺎﻥ ﻗﻄﺎﺭ ﺭﺍ ﺗﻌﯿﯿﻦ ﮐﻨﻨﺩ.
ﮔﺎﻫﯽ ﺩﺭﻧﻈﺮﮔﺮﻓﺘﻦ ﻣﻨﺎﻓﻊ ﭼﻨﺪ ﺗﻦ ﺍﺯ ﻣﺪﯾﺮﺍﻥ، ﮐﻪ ﺗﺼﻤﯿﻤﺎﺕ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﻣﯿﮕﯿﺮﻧﺪ، ﻣﻨﺠﺮ ﺑﻪ ﺍﺯ
ﺩﺳﺖ ﺭﻓﺘﻦ ﻣﻨﺎﻓﻊ ﻫﻤﻪ ﻣﻠﺖ ﻣﯿﺸﻮﺩ، ﻭ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﺎﻥ ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ ﮐﺮﺩﻥ ﺻﺪﻫﺎ ﻧﻔﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﻧﺠﺎﺕ ﺳﻪ
ﮐﻮﺩﮎ ﺍﺳﺖ !
ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﺪ ؛
ﺁﻧﭽﻪ ﺩﺭﺳﺖ ﺍﺳﺖ ،
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻣﺤﺒﻮﺏ ﻧﯿﺴﺖ ،
ﻭ ﺁﻧﭽﻪ ﻣﺤﺒﻮﺏ ﺍﺳﺖ ،
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺩﺭﺳﺖ ﻧﯿﺴﺖ !
ﭼﻮﺏ ﮐﺒﺮﯾﺖ ﺳﺮ ﺩﺍﺭﺩ ، ﻭﻟﯽ ﻣﻐﺰ ﻧﺪﺍﺭﺩ ، ﺩﺭﻧﺘﯿﺠﻪ ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﮐﻤﯽ ﺍﺻﻄﮑﺎﮎ ﭘﯿﺶ ﺁﯾﺪ ، ﻓﻮﺭﺍ ﻣﺸﺘﻌﻞ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﻭ ﺍﺛﺮﺍﺕ ﺍﯾﻦ ﺍﺷﺘﻌﺎﻝ ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﺪ ﻭﯾﺮﺍﻧﮕﺮ ﺑﺎﺷﺪ.
ﻫﻤﻪ ﻣﺎ ﺳﺮ ﺩﺍﺭﯾﻢ ، ﻭﻟﯽ ﺑﺮ ﺧﻼﻑ ﭼﻮﺏ ﮐﺒﺮﯾﺖ، ﻣﻐﺰ ﻫﻢ ﺩﺍﺭﯾﻢ . ﻋﺎﻗﻼﻧﻪ ﺁﻥ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﻼﻓﺎﺻﻠﻪ ﻭﺍﮐﻨﺶ ﻧﺸﺎﻥ ﻧﺪﻫﯿﻢ ، ﻭ
ﺩﺭ ﺍﻣﻮﺭ ﺟﻤﻌﯽ ﻭ ﻣﻠﯽ، ﺍﺯ ﺁﺭﺍﺀ ﺟﻤﻌﯽ ﻭ ﻣﻠﯽ، ﻭ ﺍﺯ ﺩﺍﻧﺶ ﺩﺍﻧﺸﻤﻨﺪﺍﻥ ﺑﻬﺮﻩ ﮔﯿﺮﯾﻢ .
📚ﺑﺮﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﺯ ﮐﺘﺎﺏ
"ﻋﻤﺮ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﻧﯿﺴﺖ ، ﻣﺎ ﮐﻮﺗﺎﻫﯽ ﻣﯽﮐﻨﯿﻢ "
#مسعود_لعلی
#داستانک #اندیشه #اجتماعی
@Roshanfkrane
💥💥 لذت زندگی
گفتهاند که امپراتور چین دستور داد تا #کنفوسیوس حکیم و فرزانهٔ بزرگ چین- را اعدام کنند.
وقتی او را به زندان بردند، در روز پیش از اعدام، زندانبان او را در حال بازی با پروانهای زیبا دید. کنفوسیوس از زندانبان دعوت کرد تا او هم زیباییهای بال پروانه را نگاه کند. زندانبان از سخنان او متعجب شد و گفت که «دیگران شما را به فرزانگی میستایند در حالی که اینک چون کودکان، سبک سر مینمایید. چگونه روز قبل از اعدامتان به زیباییهای بال پروانهای نگاه میکنید!؟»
کنفوسیوس پاسخ داد : «البته آن سخنان را دربارهٔ من، دیگران گفتهاند، اما اگر این سخنان وجهی داشته باشند به دلیل همین ویژگی است؛ زیرا اول اینکه من چه اکنون لذت ببرم یا نه، در هر صورت فردا صبح اعدام خواهم شد؛ پس خردمندانه است که حالا از دیدن زیباییهای این پروانه لذت ببرم و زمان حال را با خوشی سپری کنم؛ اما دلیل دوم و مهمتر این است که اصلاً چرا ما از اعدام میترسیم؟ زیرا اعدام موجب مرگ میشود.
چرا از مرگ میترسیم؟ زیرا مرگ جلوی زندگی ما را میگیرد.
چرا میخواهیم به زندگی ادامه دهیم؟ چون میخواهیم به لذت بردن ادامه دهیم.
پس چرا من اکنون از دیدن یک پروانه لذت نبرم، درحالیکه امپراتور میخواهد من از فردا لذت نبرم!؟»
#داستانک #اندیشه
@Roshanfkrane
گفتهاند که امپراتور چین دستور داد تا #کنفوسیوس حکیم و فرزانهٔ بزرگ چین- را اعدام کنند.
وقتی او را به زندان بردند، در روز پیش از اعدام، زندانبان او را در حال بازی با پروانهای زیبا دید. کنفوسیوس از زندانبان دعوت کرد تا او هم زیباییهای بال پروانه را نگاه کند. زندانبان از سخنان او متعجب شد و گفت که «دیگران شما را به فرزانگی میستایند در حالی که اینک چون کودکان، سبک سر مینمایید. چگونه روز قبل از اعدامتان به زیباییهای بال پروانهای نگاه میکنید!؟»
کنفوسیوس پاسخ داد : «البته آن سخنان را دربارهٔ من، دیگران گفتهاند، اما اگر این سخنان وجهی داشته باشند به دلیل همین ویژگی است؛ زیرا اول اینکه من چه اکنون لذت ببرم یا نه، در هر صورت فردا صبح اعدام خواهم شد؛ پس خردمندانه است که حالا از دیدن زیباییهای این پروانه لذت ببرم و زمان حال را با خوشی سپری کنم؛ اما دلیل دوم و مهمتر این است که اصلاً چرا ما از اعدام میترسیم؟ زیرا اعدام موجب مرگ میشود.
چرا از مرگ میترسیم؟ زیرا مرگ جلوی زندگی ما را میگیرد.
چرا میخواهیم به زندگی ادامه دهیم؟ چون میخواهیم به لذت بردن ادامه دهیم.
پس چرا من اکنون از دیدن یک پروانه لذت نبرم، درحالیکه امپراتور میخواهد من از فردا لذت نبرم!؟»
#داستانک #اندیشه
@Roshanfkrane
💥💥وقتی همه دزد هستند!
شهري بود که همۀ اهالی آن دزد بودند. شبها پس از صرف شام، هرکس دسته کلید بزرگ و فانوس را برمی داشت و از خانه بیرون می زد؛
براي دستبرد زدن به خانۀ یک همسایه. حوالی سحر با دست پر به خانه برمی گشت، به خانۀ خودش که آنرا هم دزد زده بود. به این ترتیب، همه در کنار هم به خوبی و خوشی زندگی می کردند؛ چون هرکس از دیگري می دزدید و او هم متقابلا از دیگري. خرید و فروش هم به همین منوال صورت می گرفت؛ همه سعی می کردند سر هم کلاه بگذارند.
دولت هم به سهم خود سعی میکرد حق حساب بیشتري از اهالی بگیرد و آنها را تیغ بزند و اهالی هم به سهم خود نهایت سعی شان را میکردند که سر دولت را شیره بمالند و نم پس ندهند و چیزي از آن بالا بکشند؛ به این ترتیب در این شهر زندگی به آرامی سپري می شد. روزي، تازه واردی گذرش به شهر افتاد و آنجا را براي اقامت انتخاب کرد.
شبها به جاي اینکه با دسته کلید و فانوس دور کوچه ها راه بیفتد براي دزدي، شامش را که می خورد، شروع میکرد به خواندن کتاب. دزدها می آمدند؛ چراغ خانه را روشن می دیدند و راهشان را کج می کردند و می رفتند.
اوضاع از این قرار بود تا اینکه اهالی، احساس وظیفه کردند که به این «تازه واردِ غیرمتعارف» توضیح بدهند که گرچه خودش اهل این کارها نیست، ولی حق ندارد مزاحم کار دیگران بشود. هرشب که در خانه می ماند، معنایش این بود که خانواده اي سر بی شام زمین میگذارد و روز بعد هم چیزي براي خوردن ندارد.
بدین ترتیب، مرد درستکار در برابر چنین استدلالی چه حرفی براي گفتن می توانست داشته باشد!؟ بنابراین پس از غروب آفتاب، او هم از خانه بیرون می زد و همانطور که از او خواسته بودند، حوالی صبح برمی گشت؛ ولی دست به دزدي نمیزد. او اهل پذیرفتن وضعیت موجود نبود. می رفت روي پل شهر می ایستاد و به جریان آب رودخانه نگاه میکرد، کتاب میخواند و بعد به خانه برمیگشت و میدید که خانه اش مورد دستبرد قرار گرفته.
در کمتر از یک هفته، مرد غیرمنطقی دار و ندار خود را از دست داد؛ چیزي براي خوردن نداشت و خانه اش هم که لخت شده بود. ولی مشکلی این نبود. مشکل چیز دیگري بود. قضیه از این قرار بود که این آدم با این رفتارش، حال همه را گرفته بود!
به این ترتیب، هر شب یک نفر بود که پس از سرقت شبانه از خانۀ دیگري، وقتی صبح به خانۀ خودش وارد می شد، می دید اموالش دست نخورده. همان خانه اي که مرد غیرمنطقی باید قاعدتا به آن دستبرد میزد اما نزده بود (به نقل از کتابِ شاه گوش میکند)
کتاب: #شاه_گوش_میکند
نویسنده: #ایتالو_کالوینو
مترجم : #فرزاد_همتی،#محمدرضا_فرهاد
انتشارات:مروارید
به هر حال بعد از مدتی به تدریج، آن هایی که برخی شب ها خانه هایشان را دزد نزده بود وضعشان کمی بهتر شد و مانند مرد درستکار این عادت را پیشه کردند که شبها پس از صرف شام، بروند روي پل چوبی و جریان آب رودخانه را تماشا کنند و حرف بزنند. به تدریج تعداد افرادی که شب ها روی پل جمع می شدند بیشتر و بیشتر شد. شب ها چراغ می آورند و شروع می کردند به کتاب خواندن و گفتگو کردن. کتاب در مورد تاریخ و سیاست. گفتگو راجع به تمدن و فرهنگ.
کم کم کتاب خوانی و گفتگوهای شبانه جزو فرهنگ آن شهر شد و نشانه فرهیختگی. کم کم دزدی زشت تر و سخت تر شد. قانون و پلیس شکل گرفت. مردم آموختند که با دزدی نکردن هم می شود زندگی کرد و زنده ماند.
تحلیل و تجویز راهبردی:
قبول کنیم جامعه و فرهنگ بسیار قدرتمند است. آنقدر قدرتمند که دیر یا زود ما همه شبیه به اجتماع اطراف مان می شویم. کما اینکه برخی در سرزمین مادری شان رفتاری دارند و وقتی مهاجرت می کنند در سرزمین جدید رفتاری با 180 درجه چرخش دارند. این هم ریخت شدن یا هم شکل شدن با جامعه می تواند ناشی از سه مکانیزم
▫️فشار هنجاری (استانداردها و انتظاراتی که جامعه از ما دارد)
▫️تقلیدی (کپی برداری از رفتار دیگران و اطرافیان)
▫️و الزامی (اجبار رفتار در چارچوب های مشخص) باشد.
بنابراین بخش بزرگی از رفتار ما ناشی از هم ریخت شدن با جامعه و اطرافیان است. اما این پایان ماجرا نیست. گاهی اوقات آدم های غیرمنطقی پیدا می شوند و کافه را به هم می ریزند و با رفتار متفاوت خود در جامعه انحراف (مثبت یا منفی) ایجاد کند. از طریق همین انحراف (یعنی رفتاری خلاف قاعده) است که برخی شروع می کنند به تکرار و تقلید رفتار جدید و همین رفتار جدید توسعه پیدا می کند و بعد از مدتی تبدیل می شود به قاعده و هنجار.
پس هر کدام از ما می تواند همان تازه واردِ درستکار باشد. فردی که هم رنگ و هم ریخت دیگران نمی شود. می دانم! می دانم! سخت است در شهر دزدان، سالم باشی و سالم بمانی.
اما یادمان باشد شنا در جهت جریان آب از ماهی مرده هم بر می آید.
هر کدام از ما اگر بتواند فقط یک رفتار نادرست را اصلاح کند شاید بتوان گفت سهم خود را از انسانیت انجام داده است.
#مجتبی_لشکربلوکی #داستانک #اجتماعی
@Roshanfkrane
شهري بود که همۀ اهالی آن دزد بودند. شبها پس از صرف شام، هرکس دسته کلید بزرگ و فانوس را برمی داشت و از خانه بیرون می زد؛
براي دستبرد زدن به خانۀ یک همسایه. حوالی سحر با دست پر به خانه برمی گشت، به خانۀ خودش که آنرا هم دزد زده بود. به این ترتیب، همه در کنار هم به خوبی و خوشی زندگی می کردند؛ چون هرکس از دیگري می دزدید و او هم متقابلا از دیگري. خرید و فروش هم به همین منوال صورت می گرفت؛ همه سعی می کردند سر هم کلاه بگذارند.
دولت هم به سهم خود سعی میکرد حق حساب بیشتري از اهالی بگیرد و آنها را تیغ بزند و اهالی هم به سهم خود نهایت سعی شان را میکردند که سر دولت را شیره بمالند و نم پس ندهند و چیزي از آن بالا بکشند؛ به این ترتیب در این شهر زندگی به آرامی سپري می شد. روزي، تازه واردی گذرش به شهر افتاد و آنجا را براي اقامت انتخاب کرد.
شبها به جاي اینکه با دسته کلید و فانوس دور کوچه ها راه بیفتد براي دزدي، شامش را که می خورد، شروع میکرد به خواندن کتاب. دزدها می آمدند؛ چراغ خانه را روشن می دیدند و راهشان را کج می کردند و می رفتند.
اوضاع از این قرار بود تا اینکه اهالی، احساس وظیفه کردند که به این «تازه واردِ غیرمتعارف» توضیح بدهند که گرچه خودش اهل این کارها نیست، ولی حق ندارد مزاحم کار دیگران بشود. هرشب که در خانه می ماند، معنایش این بود که خانواده اي سر بی شام زمین میگذارد و روز بعد هم چیزي براي خوردن ندارد.
بدین ترتیب، مرد درستکار در برابر چنین استدلالی چه حرفی براي گفتن می توانست داشته باشد!؟ بنابراین پس از غروب آفتاب، او هم از خانه بیرون می زد و همانطور که از او خواسته بودند، حوالی صبح برمی گشت؛ ولی دست به دزدي نمیزد. او اهل پذیرفتن وضعیت موجود نبود. می رفت روي پل شهر می ایستاد و به جریان آب رودخانه نگاه میکرد، کتاب میخواند و بعد به خانه برمیگشت و میدید که خانه اش مورد دستبرد قرار گرفته.
در کمتر از یک هفته، مرد غیرمنطقی دار و ندار خود را از دست داد؛ چیزي براي خوردن نداشت و خانه اش هم که لخت شده بود. ولی مشکلی این نبود. مشکل چیز دیگري بود. قضیه از این قرار بود که این آدم با این رفتارش، حال همه را گرفته بود!
به این ترتیب، هر شب یک نفر بود که پس از سرقت شبانه از خانۀ دیگري، وقتی صبح به خانۀ خودش وارد می شد، می دید اموالش دست نخورده. همان خانه اي که مرد غیرمنطقی باید قاعدتا به آن دستبرد میزد اما نزده بود (به نقل از کتابِ شاه گوش میکند)
کتاب: #شاه_گوش_میکند
نویسنده: #ایتالو_کالوینو
مترجم : #فرزاد_همتی،#محمدرضا_فرهاد
انتشارات:مروارید
به هر حال بعد از مدتی به تدریج، آن هایی که برخی شب ها خانه هایشان را دزد نزده بود وضعشان کمی بهتر شد و مانند مرد درستکار این عادت را پیشه کردند که شبها پس از صرف شام، بروند روي پل چوبی و جریان آب رودخانه را تماشا کنند و حرف بزنند. به تدریج تعداد افرادی که شب ها روی پل جمع می شدند بیشتر و بیشتر شد. شب ها چراغ می آورند و شروع می کردند به کتاب خواندن و گفتگو کردن. کتاب در مورد تاریخ و سیاست. گفتگو راجع به تمدن و فرهنگ.
کم کم کتاب خوانی و گفتگوهای شبانه جزو فرهنگ آن شهر شد و نشانه فرهیختگی. کم کم دزدی زشت تر و سخت تر شد. قانون و پلیس شکل گرفت. مردم آموختند که با دزدی نکردن هم می شود زندگی کرد و زنده ماند.
تحلیل و تجویز راهبردی:
قبول کنیم جامعه و فرهنگ بسیار قدرتمند است. آنقدر قدرتمند که دیر یا زود ما همه شبیه به اجتماع اطراف مان می شویم. کما اینکه برخی در سرزمین مادری شان رفتاری دارند و وقتی مهاجرت می کنند در سرزمین جدید رفتاری با 180 درجه چرخش دارند. این هم ریخت شدن یا هم شکل شدن با جامعه می تواند ناشی از سه مکانیزم
▫️فشار هنجاری (استانداردها و انتظاراتی که جامعه از ما دارد)
▫️تقلیدی (کپی برداری از رفتار دیگران و اطرافیان)
▫️و الزامی (اجبار رفتار در چارچوب های مشخص) باشد.
بنابراین بخش بزرگی از رفتار ما ناشی از هم ریخت شدن با جامعه و اطرافیان است. اما این پایان ماجرا نیست. گاهی اوقات آدم های غیرمنطقی پیدا می شوند و کافه را به هم می ریزند و با رفتار متفاوت خود در جامعه انحراف (مثبت یا منفی) ایجاد کند. از طریق همین انحراف (یعنی رفتاری خلاف قاعده) است که برخی شروع می کنند به تکرار و تقلید رفتار جدید و همین رفتار جدید توسعه پیدا می کند و بعد از مدتی تبدیل می شود به قاعده و هنجار.
پس هر کدام از ما می تواند همان تازه واردِ درستکار باشد. فردی که هم رنگ و هم ریخت دیگران نمی شود. می دانم! می دانم! سخت است در شهر دزدان، سالم باشی و سالم بمانی.
اما یادمان باشد شنا در جهت جریان آب از ماهی مرده هم بر می آید.
هر کدام از ما اگر بتواند فقط یک رفتار نادرست را اصلاح کند شاید بتوان گفت سهم خود را از انسانیت انجام داده است.
#مجتبی_لشکربلوکی #داستانک #اجتماعی
@Roshanfkrane