درواقع ایدئولوژی یکی از ستونهای استحکام و پایداری روبنای نظام است. اما این ستون روی زیربنای بسیار سستی ساخته شده است. ستونی ساختهشده بر پایهٔ دروغها. این ساختمان تا زمانی دوام خواهد آورد که مردم حاضر باشند زیر سقف دروغ زندگی کنند.
انسانها ناچارند در دل دروغ زندگی کنند، اما این ناچاری فقط از آن روست که آنها قادر به زندگی در میان دروغ هستند. بنابراین نهتنها این سیستم انسان را از خودش بیگانه میکند، بلکه در عین حال این انسان ازخودبیگانه را وامیدارد که بیاختیار و بهشکلی همهجانبه از این نظام حمایت کند، نظامی که تصویری است از تباهی خود این انسان، سندی است در اثبات شکست خوردن این انسان در تحقق بخشیدن به فردیت و انسانیت خویش.
بخشی از جوهره و ذات نظام پساتوتالیتر این است که پای همهٔ مردم را به دایرهٔ قدرت باز کند، نه با این منظور که به انسانیتشان پی ببرند و به آن تحقق بخشند، بلکه برای آنکه هویت انسانیشان را در برابر هویت نظام وا نهند؛ یعنی بدل به عمّال اتوماتیسم کلی نظام و خادم اهدافی شوند که نظام تعیین کرده است، و در مسئولیت همگانی برای آن سهیم شوند و، مثل ماجرای فاوست و مفیستوفلس، به دامش بیفتند و اسیرش شوند. علاوه بر این: با مشارکت در نظام هنجاری عمومی خلق کنند و بدین ترتیب فشاری بر گردهٔ دیگر شهروندان وارد کنند. و باز هم فراتر: یاد بگیرند با این مشارکت راحت کنار بیایند، خودشان را جزئی از نظام تلقی کنند و آن را امری طبیعی و اجتنابناپذیر بدانند، و نهایتاً، بیآنکه فشاری از بیرون در کار باشد، کناره جستن از دستگاه را نوعی ناهنجاری، تکبر، و حمله به خودشان و طرد خودخواسته از اجتماع به حساب آورند.
ایدئولوژی با پلی از توجیهها که بین نظام و فرد میزند، شکاف میان اهداف نظام و اهداف زندگی را پر میکند. ایدئولوژی وانمود میکند اقتضائات نظام برآمده از اقتضائات زندگی است. این جهان ظواهر است که میکوشد خودش را به جای واقعیت جا بزند.
نظام پساتوتالیتر همیشه و در هر قدم مردم را لمس میکند، اما همیشه با دستانی پوشیده در دستکشهای ایدئولوژیک.
برای همین است که زندگی در این نظام چنین آکنده از دورویی و ریا و دروغ است.
✍ #واسلاو_هاول
📚 قدرت بی قدرتان
#بریده_ای_ازکتاب
@Roshanfkrane
انسانها ناچارند در دل دروغ زندگی کنند، اما این ناچاری فقط از آن روست که آنها قادر به زندگی در میان دروغ هستند. بنابراین نهتنها این سیستم انسان را از خودش بیگانه میکند، بلکه در عین حال این انسان ازخودبیگانه را وامیدارد که بیاختیار و بهشکلی همهجانبه از این نظام حمایت کند، نظامی که تصویری است از تباهی خود این انسان، سندی است در اثبات شکست خوردن این انسان در تحقق بخشیدن به فردیت و انسانیت خویش.
بخشی از جوهره و ذات نظام پساتوتالیتر این است که پای همهٔ مردم را به دایرهٔ قدرت باز کند، نه با این منظور که به انسانیتشان پی ببرند و به آن تحقق بخشند، بلکه برای آنکه هویت انسانیشان را در برابر هویت نظام وا نهند؛ یعنی بدل به عمّال اتوماتیسم کلی نظام و خادم اهدافی شوند که نظام تعیین کرده است، و در مسئولیت همگانی برای آن سهیم شوند و، مثل ماجرای فاوست و مفیستوفلس، به دامش بیفتند و اسیرش شوند. علاوه بر این: با مشارکت در نظام هنجاری عمومی خلق کنند و بدین ترتیب فشاری بر گردهٔ دیگر شهروندان وارد کنند. و باز هم فراتر: یاد بگیرند با این مشارکت راحت کنار بیایند، خودشان را جزئی از نظام تلقی کنند و آن را امری طبیعی و اجتنابناپذیر بدانند، و نهایتاً، بیآنکه فشاری از بیرون در کار باشد، کناره جستن از دستگاه را نوعی ناهنجاری، تکبر، و حمله به خودشان و طرد خودخواسته از اجتماع به حساب آورند.
ایدئولوژی با پلی از توجیهها که بین نظام و فرد میزند، شکاف میان اهداف نظام و اهداف زندگی را پر میکند. ایدئولوژی وانمود میکند اقتضائات نظام برآمده از اقتضائات زندگی است. این جهان ظواهر است که میکوشد خودش را به جای واقعیت جا بزند.
نظام پساتوتالیتر همیشه و در هر قدم مردم را لمس میکند، اما همیشه با دستانی پوشیده در دستکشهای ایدئولوژیک.
برای همین است که زندگی در این نظام چنین آکنده از دورویی و ریا و دروغ است.
✍ #واسلاو_هاول
📚 قدرت بی قدرتان
#بریده_ای_ازکتاب
@Roshanfkrane
#ایدئولوژی
ایدئولوژی شیوه دلفریب و غلط اندازی برای ارتباط با جهان است. به انسانها توهم هویت، کرامت و اخلاق میدهد، اما درواقع راه را برای دست کشیدن از همه آنها هرچه هموارتر می کند. چون منبع چیزی فراشخصی و عینی است، به افراد امکان میدهد وجدانشان را فریب دهند و عقیده حقیقی و راه و رسم زندگی خفت بارشان را از چشم جهانیان و خودشان پنهان نگاه دارند.
ایدئولوژی بسیار عملگرایانه است اما در عین حال شیوهای به ظاهر موجه و متین برای مشروعیت بخشیدن به همه چیز از بالا و پایین و همه جوانب هم هست. هم مردم را نشانه می گیرد و هم خدا را. پرده ای است که آدم ها می توانند زندگی و هستی ساقط شده و بی اهمیتی وجودشان و سازش با وضع موجود را پشت آن پنهان کنند.
ایدئولوژی عذر و بهانه ای است که به کار همه کس می آید، از سبزی فروش گرفته که ترس از دست دادن کار و کاسبی اش را پشت علاقه ای ظاهری به اتحاد کارگران جهان مخفی می کند تا عالی ترین صاحب منصبان حکومتی که می توانند شوق و شهوت باقی ماندن در قدرت را در لفافه عبارت ها و گفته هایی با مضمون خدمت به طبقه کارگر و محروم پنهان نگاه دارند. بنابراین کارکرد اصلی و توجیه گر ایدئولوژی دامن زدن به این توهم افراد، چه قربانیان و چه ارکان قدرت، در نظام پساتوتالیتر است که نظامشان با نظم انسانی و نظم عالم سازگار است.
هرچه ابعاد یک نظام دیکتاتوری کوچکتر، و جامعه تحت حکمرانی آن، به دلیل مدرن نشدن، کمتر طبقاتی و لایه بندی شده باشد، خواست و اراده دیکتاتور مستقیم تر میتواند اعمال شود. به عبارت دیگر، دیکتاتور می تواند نظم و قواعد موردنظرش را کم و بیش به شکل عریانی به کار ببندد بی آنکه مجبور باشد برای برقراری رابطه اش با بقیه دنیا و توجیه اعمال خودش به رویه های پیچیده ایدئولوژیک متوسل شود. ولی وقتی سازوکارهای قدرت پیچیده تر می شود و جامعه تحت آن قدرت بزرگتر و پرلایه تر می شود و عمر تاریخی بیشتری بر آن نظام می گذرد، رابطه افراد با آن بیرونی تر می شود و توسل به عذر و بهانه های ایدئولوژیک اهمیت بیشتری می یابد.
ایدئولوژی در اینجا مثل پلی عمل می کند میان رژیم و مردم، پلی که رژیم از طریق آن به مردم نزدیک می شود و بالعکس مردم هم از طریق آن به سوی رژیم می روند. همین است که توضیح میدهد چرا ایدئولوژی چنین نقش مهمی در نظام های پساتوتالیتر دارد: آن دستگاه عظیم پیچیده، متشکل از واحدها، سلسله مراتب، واسطه های نقل و انتقال، و ابزارهای جانبی کنترل که از راههای بیشمار ضامن یکپارچگی رژیم هستند، و چیزی را به دست بخت و احتمال و تصادف رها نمی کنند، بدون یک ایدئولوژی که بتواند عذر و بهانه ای کلی و نیز عذر و بهانه ای برای تک تک اجزا فراهم بیاورد تصورناپذیر می بود.
💭 #واسلاو_هاول
📘قدرت بی قدرتان
#اجتماعی #مطالعه
@Roshanfkrane
ایدئولوژی شیوه دلفریب و غلط اندازی برای ارتباط با جهان است. به انسانها توهم هویت، کرامت و اخلاق میدهد، اما درواقع راه را برای دست کشیدن از همه آنها هرچه هموارتر می کند. چون منبع چیزی فراشخصی و عینی است، به افراد امکان میدهد وجدانشان را فریب دهند و عقیده حقیقی و راه و رسم زندگی خفت بارشان را از چشم جهانیان و خودشان پنهان نگاه دارند.
ایدئولوژی بسیار عملگرایانه است اما در عین حال شیوهای به ظاهر موجه و متین برای مشروعیت بخشیدن به همه چیز از بالا و پایین و همه جوانب هم هست. هم مردم را نشانه می گیرد و هم خدا را. پرده ای است که آدم ها می توانند زندگی و هستی ساقط شده و بی اهمیتی وجودشان و سازش با وضع موجود را پشت آن پنهان کنند.
ایدئولوژی عذر و بهانه ای است که به کار همه کس می آید، از سبزی فروش گرفته که ترس از دست دادن کار و کاسبی اش را پشت علاقه ای ظاهری به اتحاد کارگران جهان مخفی می کند تا عالی ترین صاحب منصبان حکومتی که می توانند شوق و شهوت باقی ماندن در قدرت را در لفافه عبارت ها و گفته هایی با مضمون خدمت به طبقه کارگر و محروم پنهان نگاه دارند. بنابراین کارکرد اصلی و توجیه گر ایدئولوژی دامن زدن به این توهم افراد، چه قربانیان و چه ارکان قدرت، در نظام پساتوتالیتر است که نظامشان با نظم انسانی و نظم عالم سازگار است.
هرچه ابعاد یک نظام دیکتاتوری کوچکتر، و جامعه تحت حکمرانی آن، به دلیل مدرن نشدن، کمتر طبقاتی و لایه بندی شده باشد، خواست و اراده دیکتاتور مستقیم تر میتواند اعمال شود. به عبارت دیگر، دیکتاتور می تواند نظم و قواعد موردنظرش را کم و بیش به شکل عریانی به کار ببندد بی آنکه مجبور باشد برای برقراری رابطه اش با بقیه دنیا و توجیه اعمال خودش به رویه های پیچیده ایدئولوژیک متوسل شود. ولی وقتی سازوکارهای قدرت پیچیده تر می شود و جامعه تحت آن قدرت بزرگتر و پرلایه تر می شود و عمر تاریخی بیشتری بر آن نظام می گذرد، رابطه افراد با آن بیرونی تر می شود و توسل به عذر و بهانه های ایدئولوژیک اهمیت بیشتری می یابد.
ایدئولوژی در اینجا مثل پلی عمل می کند میان رژیم و مردم، پلی که رژیم از طریق آن به مردم نزدیک می شود و بالعکس مردم هم از طریق آن به سوی رژیم می روند. همین است که توضیح میدهد چرا ایدئولوژی چنین نقش مهمی در نظام های پساتوتالیتر دارد: آن دستگاه عظیم پیچیده، متشکل از واحدها، سلسله مراتب، واسطه های نقل و انتقال، و ابزارهای جانبی کنترل که از راههای بیشمار ضامن یکپارچگی رژیم هستند، و چیزی را به دست بخت و احتمال و تصادف رها نمی کنند، بدون یک ایدئولوژی که بتواند عذر و بهانه ای کلی و نیز عذر و بهانه ای برای تک تک اجزا فراهم بیاورد تصورناپذیر می بود.
💭 #واسلاو_هاول
📘قدرت بی قدرتان
#اجتماعی #مطالعه
@Roshanfkrane