گنه ( گناه) کرد در بلخ آهنگری
به شوشتر زدند گردن مسگری
روزگاری دور آهنگری در بلخ می زیست که مثل همه ی آهنگران داستان های ایرانی تنش می خارید و هی بینی در کار حاکم وقت می کرد !!
حاکم محلی ، که از دست او به تنگ آمده بود نامه ای به مرکز می نویسد و شرح حال می گوید و درخواست حکم حکومتی برای کشیدن گوشش می خواهد و طبق معمول داستان را یک کلاغ چهل کلاغ می کند !!!
پادشاه که نه وقت بررسی داشت و نه حال بررسی ، نخوانده و ندانسته یک خط فرمان می نویسد مبنی بر اینکه به محض دریافت حکم گردن آهنگر را بزنید تا درس عبرتی برای همه باشد و بدانند جریمه ی تمرد و سرکشی چیست !! حکم صادره را به پای کبوتری بسته روانه می کنند ، کبوتر نامه بر بجای اینکه به بلخ پرواز بکند بطرف شوشتر حرکت می کند!!!
خلاصه اینکه حاکم شوشتر نامه را می خواند و اطرافش را خوب نگاه می کند و می بیند در شهرشان آهنگری نیست و از طرفی حکم حاکم است و کبوتر نامه بر هم که وظیفه شناس است و کار درست ... !!!
نتیجه می گیرد شاید در مرکز به مس ، آهن می گویند
و برای همین تنها مسگر شهر را احضار و حکم حاکم را در مورد او اجرا میکند!
#حکایت #دانستنی
توضیح #ضرب_المثل از :
✍#کامران_مهربان
@Roshanfkrane
به شوشتر زدند گردن مسگری
روزگاری دور آهنگری در بلخ می زیست که مثل همه ی آهنگران داستان های ایرانی تنش می خارید و هی بینی در کار حاکم وقت می کرد !!
حاکم محلی ، که از دست او به تنگ آمده بود نامه ای به مرکز می نویسد و شرح حال می گوید و درخواست حکم حکومتی برای کشیدن گوشش می خواهد و طبق معمول داستان را یک کلاغ چهل کلاغ می کند !!!
پادشاه که نه وقت بررسی داشت و نه حال بررسی ، نخوانده و ندانسته یک خط فرمان می نویسد مبنی بر اینکه به محض دریافت حکم گردن آهنگر را بزنید تا درس عبرتی برای همه باشد و بدانند جریمه ی تمرد و سرکشی چیست !! حکم صادره را به پای کبوتری بسته روانه می کنند ، کبوتر نامه بر بجای اینکه به بلخ پرواز بکند بطرف شوشتر حرکت می کند!!!
خلاصه اینکه حاکم شوشتر نامه را می خواند و اطرافش را خوب نگاه می کند و می بیند در شهرشان آهنگری نیست و از طرفی حکم حاکم است و کبوتر نامه بر هم که وظیفه شناس است و کار درست ... !!!
نتیجه می گیرد شاید در مرکز به مس ، آهن می گویند
و برای همین تنها مسگر شهر را احضار و حکم حاکم را در مورد او اجرا میکند!
#حکایت #دانستنی
توضیح #ضرب_المثل از :
✍#کامران_مهربان
@Roshanfkrane
@Roshanfkrane
#ضرب_المثل به رخ کشیدن !
بر خلاف تصور عموم این ضرب المثل هیچ ربطی به رخ (چهره) ندارد. رخ نام پرنده قوی و افسانه ایی است که حتی میتواند فیل و کرگدن را هم از زمین بلند کند و حتی به همین دلیل به قلعه در شطرنج هم(((( رخ))))) گفته میشود .چون این مهره در بازی شطرنج اگر مانعی بر سر راه خود نداشته باشد از دور مهره هایی چون فیل و اسب را به راحتی از پای در می آورد...و این مهره پس از مهره ی وزیر مهم ترین مهره است..در اصطلاح بازی شطرنج هرگاه بازیکنی مهره ای را در مسیر مهره ی رخ قرار بدهد تا در نخستین فرصت آن را بکشد این کار او را را به رخ کشیدن می نامند . خلاصه بگم وقتی کسی چیزی رو به رخ میکشه ,, یعنی حواستو جمع کن .... ما حضور داریم . من منم .....اینم سندش ...
📚 عبدالله مستوفی ، کتاب شرح زندگانی من
#دانستنی
@Roshanfkrane
#ضرب_المثل به رخ کشیدن !
بر خلاف تصور عموم این ضرب المثل هیچ ربطی به رخ (چهره) ندارد. رخ نام پرنده قوی و افسانه ایی است که حتی میتواند فیل و کرگدن را هم از زمین بلند کند و حتی به همین دلیل به قلعه در شطرنج هم(((( رخ))))) گفته میشود .چون این مهره در بازی شطرنج اگر مانعی بر سر راه خود نداشته باشد از دور مهره هایی چون فیل و اسب را به راحتی از پای در می آورد...و این مهره پس از مهره ی وزیر مهم ترین مهره است..در اصطلاح بازی شطرنج هرگاه بازیکنی مهره ای را در مسیر مهره ی رخ قرار بدهد تا در نخستین فرصت آن را بکشد این کار او را را به رخ کشیدن می نامند . خلاصه بگم وقتی کسی چیزی رو به رخ میکشه ,, یعنی حواستو جمع کن .... ما حضور داریم . من منم .....اینم سندش ...
📚 عبدالله مستوفی ، کتاب شرح زندگانی من
#دانستنی
@Roshanfkrane
@Roshanfkrane
قاپ کسی را دزدیدن !
عبارت مثلی بالا کنایه از این است که کسی را به لطایف الحیل تحت تاثیر قرار دهند و آنچنان نظر مساعدش را به خود جلب کنند که :" هر چه از او بخواهند بکند و هرحرفی به او بگویند باور نماید و مخصوصا در مورد قسمت دوم بیشتر موقع استعمال دارد ."
قاپ به معنی : استخوانی خرد در پاچه گوسفند و غیره آمده وآن را قاپ مورد نظر استخوان پاشنه و سر زانوی گوسفند است که با آن قاپ بازی میکنند .
این بازی اختصاص به افراد و جوانان طبقه سوم دارد و با آن چند نوع بازی می کنند که اهم آنها عبارت از قاپ سرپا که به دوطریقه تیلی و پئی که امروزه رواج چندانی ندارد ، و سه قاپ وچهارقاپ و جز اینهاست .
بازی سه قاپ همان طوری که از اسمش پیداست ازسه قاپ تشکیل شده وراجع به طرز و کیفیت این نوع بازی در مقاله نقش آوردن تعريف خواهد شد.
قاپ بازی به این ترتیب است که مقداری قاپ معمولی را در وسط دایره ای به شکل افقی میچینند . هر یک از بازیکنان یک شاه قاپ در میان دو انگشت دست دارند و در خارج دایره متن و پشت سر هم با شاه قاپها به قاپهای وسط دایره میزنند . هر کس توانست قاپهای بیشتری را بزند و از دایره خارج کند برنده شناخته می شود .
مطلب و موضوع مقاله بر سر همین شاه قاپ است . شاه قاپ بزرگتر از قاپهای معمولی است . و برای آنکه سنگین باشد معمولا قسمت مقعر وفرو رفته آن را که جیک میگویند با سرب پر می کنند و یا به طور کلی آنرا سوراخ کرده درونش را سرب می ریزند تا به علت ثقل وسنگینی بتواند قاپها را از وسط دایره خارج کند . این عمل را بارزدن قاپ و آن قاپ را قاپ پر یا قاپ بارزده می گویند .
به قول دانشمند معاصرآقای جمال زاده :" مردم کهنه قالتاق وکاربر و آزموده و ناقلا را نیز میگویند : فلانی قاپش پراست ."
پیداست هرکس قاپش از نظر سنگینی خوشدست و آماده تر باشد در بازی موفقتر است . در بازیهای دیگر هم بعضیها با قاپهای مخصوص خودشان که قبلا آن را پر کرده اند بازی می کنند تا هر نقشی را که بخواهند بر زمین بنشیند .
این قاپها در نزد اهل فن خیلی قیمت دارد و اگراین قاپها دزدیده شود سارق و رباینده آن هر چه از صاحب قاپ بخواهد ناچار است تمکین کند و قاپش را پس بگیرد . درازمنه واعصار گذشته که بازیها و تفریحات سالم به قدر کفایت وجود نداشت قاپ بازی در نزد جوانان وحتی پیران و سالمندان فارغ البال کاملا رایج بوده است .
دانستنی فرهنگ #ضرب_المثل
@Roshanfkrane
قاپ کسی را دزدیدن !
عبارت مثلی بالا کنایه از این است که کسی را به لطایف الحیل تحت تاثیر قرار دهند و آنچنان نظر مساعدش را به خود جلب کنند که :" هر چه از او بخواهند بکند و هرحرفی به او بگویند باور نماید و مخصوصا در مورد قسمت دوم بیشتر موقع استعمال دارد ."
قاپ به معنی : استخوانی خرد در پاچه گوسفند و غیره آمده وآن را قاپ مورد نظر استخوان پاشنه و سر زانوی گوسفند است که با آن قاپ بازی میکنند .
این بازی اختصاص به افراد و جوانان طبقه سوم دارد و با آن چند نوع بازی می کنند که اهم آنها عبارت از قاپ سرپا که به دوطریقه تیلی و پئی که امروزه رواج چندانی ندارد ، و سه قاپ وچهارقاپ و جز اینهاست .
بازی سه قاپ همان طوری که از اسمش پیداست ازسه قاپ تشکیل شده وراجع به طرز و کیفیت این نوع بازی در مقاله نقش آوردن تعريف خواهد شد.
قاپ بازی به این ترتیب است که مقداری قاپ معمولی را در وسط دایره ای به شکل افقی میچینند . هر یک از بازیکنان یک شاه قاپ در میان دو انگشت دست دارند و در خارج دایره متن و پشت سر هم با شاه قاپها به قاپهای وسط دایره میزنند . هر کس توانست قاپهای بیشتری را بزند و از دایره خارج کند برنده شناخته می شود .
مطلب و موضوع مقاله بر سر همین شاه قاپ است . شاه قاپ بزرگتر از قاپهای معمولی است . و برای آنکه سنگین باشد معمولا قسمت مقعر وفرو رفته آن را که جیک میگویند با سرب پر می کنند و یا به طور کلی آنرا سوراخ کرده درونش را سرب می ریزند تا به علت ثقل وسنگینی بتواند قاپها را از وسط دایره خارج کند . این عمل را بارزدن قاپ و آن قاپ را قاپ پر یا قاپ بارزده می گویند .
به قول دانشمند معاصرآقای جمال زاده :" مردم کهنه قالتاق وکاربر و آزموده و ناقلا را نیز میگویند : فلانی قاپش پراست ."
پیداست هرکس قاپش از نظر سنگینی خوشدست و آماده تر باشد در بازی موفقتر است . در بازیهای دیگر هم بعضیها با قاپهای مخصوص خودشان که قبلا آن را پر کرده اند بازی می کنند تا هر نقشی را که بخواهند بر زمین بنشیند .
این قاپها در نزد اهل فن خیلی قیمت دارد و اگراین قاپها دزدیده شود سارق و رباینده آن هر چه از صاحب قاپ بخواهد ناچار است تمکین کند و قاپش را پس بگیرد . درازمنه واعصار گذشته که بازیها و تفریحات سالم به قدر کفایت وجود نداشت قاپ بازی در نزد جوانان وحتی پیران و سالمندان فارغ البال کاملا رایج بوده است .
دانستنی فرهنگ #ضرب_المثل
@Roshanfkrane
@Roshanfkrane
ابیاتی که مصراع دوم آنها مشهورتر است :
۱- گر دایرهی کوزه ز گوهر سازند
از کوزه همان برون تراود که در اوست . . .
( بابا افضل )
۲- با سیه دل چه سود گفتنِ وعظ
نرود میخ آهنین در سنگ . . .
( سعدی)
۳- هر دم که دل به عشق دهی ، خوش دمی بود
در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست . . .
( حافظ)
۴- چنین است رسم سرای درشت
گهی پشت به زین و گهی زین به پشت . . .
( فردوسی )
۵- امیدوار بُوَد آدمی به خیر کسان
مرا به خیر تو امید نیست ، شر مرسان . . .
( سعدی)
۶- صوفی نشود صافی ، تا در نکشد جامی
بسیار سفر باید ، تا پخته شود خامی . . .
( سعدی )
۷- در تنگنای حیرتم از نخوت رقیب
یارب !
مباد آن که گدا معتبر شود . . .
( حافظ)
۸- در محفل خود راه مده همچو منی را
افسرده دل ، افسرده کند انجمنی را . . .
( قائم مقام)
۹- مرو به هند و بیا با خدای خویش بساز
به هر کجا که روی ، آسمان همین رنگ است . . .
( عليرضا جلالی )
۱۰- خلوت دل نیست جای صحبت اضداد
دیو چو بیرون رود فرشته در آید . . .
( حافظ )
۱۱- زلیخا مُرد از این حسرت که یوسف گشته زندانی ؛
چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی . . .
( صائب اصفهانی )
۱۲- زلیخا گفتن و یوسف شنیدن
شنیدن کی بُوَد مانند دیدن . . .
( عطار )
#دانستنی #جالب #شعر #ضرب_المثل
#فرهنگ
@Roshanfkrane
ابیاتی که مصراع دوم آنها مشهورتر است :
۱- گر دایرهی کوزه ز گوهر سازند
از کوزه همان برون تراود که در اوست . . .
( بابا افضل )
۲- با سیه دل چه سود گفتنِ وعظ
نرود میخ آهنین در سنگ . . .
( سعدی)
۳- هر دم که دل به عشق دهی ، خوش دمی بود
در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست . . .
( حافظ)
۴- چنین است رسم سرای درشت
گهی پشت به زین و گهی زین به پشت . . .
( فردوسی )
۵- امیدوار بُوَد آدمی به خیر کسان
مرا به خیر تو امید نیست ، شر مرسان . . .
( سعدی)
۶- صوفی نشود صافی ، تا در نکشد جامی
بسیار سفر باید ، تا پخته شود خامی . . .
( سعدی )
۷- در تنگنای حیرتم از نخوت رقیب
یارب !
مباد آن که گدا معتبر شود . . .
( حافظ)
۸- در محفل خود راه مده همچو منی را
افسرده دل ، افسرده کند انجمنی را . . .
( قائم مقام)
۹- مرو به هند و بیا با خدای خویش بساز
به هر کجا که روی ، آسمان همین رنگ است . . .
( عليرضا جلالی )
۱۰- خلوت دل نیست جای صحبت اضداد
دیو چو بیرون رود فرشته در آید . . .
( حافظ )
۱۱- زلیخا مُرد از این حسرت که یوسف گشته زندانی ؛
چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی . . .
( صائب اصفهانی )
۱۲- زلیخا گفتن و یوسف شنیدن
شنیدن کی بُوَد مانند دیدن . . .
( عطار )
#دانستنی #جالب #شعر #ضرب_المثل
#فرهنگ
@Roshanfkrane
@Roshanfkrane
#قهوه_خانه_قنبر
قهوهخانه قنبر، عنوان یکی از قهوهخانه های بسیار معروف و قدیمی تهران است، که در خیابان ناصریه تهران واقع بود. قهوهخانه قنبر از فرط شهرت، به متل ها و ضربالمثل های ایرانی راه پیدا کرده و به طور معمول به محلی که به صورت پاتوق افراد زیادی درآمده و افراد در آن به تفریح و گپ زدن مشغول باشند، قهوهخانه قنبر گفته میشود.
قهوهخانه قنبر از قهوه خانه های معتبر و معروف در تهران قدیم بود، که در خیابان ناصریه قرار داشت. ظاهراً صاحب این قهوه خانه فردی به نام قنبر بوده است.
بر اساس نوشتۀ ناصر نجمی در کتاب تهران عهد ناصری، از جمله شاخصترین ویژگیهای این قهوه خانه قنبر این بود که در آن روزنامه خواندن را منع می کردند. اما در عوض فردی به نام درویش مرحب، هر شب و هر روز در آنجا به نقالی می پرداخت و داستانهای شاهنامه را برای مشتریان این قهوه خانه، نقل می کرد.
همچنین از دیگر برنامه های رایج در این قهوه خانه، اجرای تیاتر توسط پهلوان کچل و گل بدن خانوم بود، که این برنامه را با تردستی و مهارت بسیار، به اجرا میگذاشتند و هر بار قصۀ شیرینی را نمایش می دادند.
افزون براین، لوطی عظیم و لوطی غلامحسین نیز، که هر دو از لوطی ها و کشتی گیران معروف تهران بودند، بسیاری از اوقات در محوطۀ پشت قهوه خانه قنبر معرکه می گرفتند و بدینوسیله مردم را شاد و سرگرم می کردند.
این قهوهخانه پرآوازه در نبش ضلع شمال غربی خیابان جبهخانه (جبهخانه بوذرجمهری) و خیابان ناصرخسرو امروزی و خیابان ناصریه قدیم قرار داشت و به گفته جعفر شهری بناها، نقاشها، شیروانیکوبها و خرپاکوبها در آن جمع میشدند. یکی از کارکرد قهوهخانهها در گذشته همین بود که استادکاران صنفی خاص یک قهوهخانه را پاتوق خودشان میکردند تا مردم به وقت نیاز بدانند باید به کجا مراجعه کنند. صاحب قهوهخانه هم بر حسب تجربه خوش اخلاقترین و کاربلدترینشان را به متقاضی معرفی میکرد. بانی این قهوهخانه هم سیاه حبشی به نام قنبر بود از غلامان اندرون یکی از خانهها و بعدها هم اسماعیل نامی مالک قهوهخانه شد، باز هم آنجا به همین نام معروف ماند. حتی وقتی مکه رفت باز هم به او گفتند، حاج اسماعیل قنبر. اوایل کار قهوهخانه، مردم بومی برای تفریح و سرگرمی و سر به سر گذاشتن با سیاهان به این قهوهخانه میرفتند. مکان عمومی هم بود و نمیشد ورود این افراد را ممنوع کرد و این مسئله باعث رنجش صاحب قهوهخانه میشد. قنبر هم تصمیم گرفت برای اینکه حواس مردم پرت موضوع دیگری شود، از مداحان و مرشدان دعوت کند تا در قهوهخانه او برنامه اجرا کنند. مداح فرصتشناس هم در نخستین مجلس خودش داستان قنبر، غلام امام علی(ع) را نقل میکند و بعد هم شرح حال بلال حبشی مؤذن مسجد پیامبر(ص) را میگوید. این نقلها باعث میشود تا کمکم برخورد مردم با سیاهها عوض شود و بهشان احترام بگذارند. صاحب قهوهخانه هم از آن به بعد مورد احترام مردم قرار گرفت.
حالا نه دیگر خبری از قهوهخانه هست و نه کسی میداند روزگاری نبش خیابان ناصریه و جبهخانه، قنبرنامی از سیاهان اندرون پاتوقی درست کرده بود برای همکیشان خودش. اما قهوهخانه قنبر راه پیدا کرد به زبانزدها و هنوز جان دارد.
#جالب #دانستنی قهوه خانه مش قنبر
#ضرب_المثل
@Roshanfkrane
#قهوه_خانه_قنبر
قهوهخانه قنبر، عنوان یکی از قهوهخانه های بسیار معروف و قدیمی تهران است، که در خیابان ناصریه تهران واقع بود. قهوهخانه قنبر از فرط شهرت، به متل ها و ضربالمثل های ایرانی راه پیدا کرده و به طور معمول به محلی که به صورت پاتوق افراد زیادی درآمده و افراد در آن به تفریح و گپ زدن مشغول باشند، قهوهخانه قنبر گفته میشود.
قهوهخانه قنبر از قهوه خانه های معتبر و معروف در تهران قدیم بود، که در خیابان ناصریه قرار داشت. ظاهراً صاحب این قهوه خانه فردی به نام قنبر بوده است.
بر اساس نوشتۀ ناصر نجمی در کتاب تهران عهد ناصری، از جمله شاخصترین ویژگیهای این قهوه خانه قنبر این بود که در آن روزنامه خواندن را منع می کردند. اما در عوض فردی به نام درویش مرحب، هر شب و هر روز در آنجا به نقالی می پرداخت و داستانهای شاهنامه را برای مشتریان این قهوه خانه، نقل می کرد.
همچنین از دیگر برنامه های رایج در این قهوه خانه، اجرای تیاتر توسط پهلوان کچل و گل بدن خانوم بود، که این برنامه را با تردستی و مهارت بسیار، به اجرا میگذاشتند و هر بار قصۀ شیرینی را نمایش می دادند.
افزون براین، لوطی عظیم و لوطی غلامحسین نیز، که هر دو از لوطی ها و کشتی گیران معروف تهران بودند، بسیاری از اوقات در محوطۀ پشت قهوه خانه قنبر معرکه می گرفتند و بدینوسیله مردم را شاد و سرگرم می کردند.
این قهوهخانه پرآوازه در نبش ضلع شمال غربی خیابان جبهخانه (جبهخانه بوذرجمهری) و خیابان ناصرخسرو امروزی و خیابان ناصریه قدیم قرار داشت و به گفته جعفر شهری بناها، نقاشها، شیروانیکوبها و خرپاکوبها در آن جمع میشدند. یکی از کارکرد قهوهخانهها در گذشته همین بود که استادکاران صنفی خاص یک قهوهخانه را پاتوق خودشان میکردند تا مردم به وقت نیاز بدانند باید به کجا مراجعه کنند. صاحب قهوهخانه هم بر حسب تجربه خوش اخلاقترین و کاربلدترینشان را به متقاضی معرفی میکرد. بانی این قهوهخانه هم سیاه حبشی به نام قنبر بود از غلامان اندرون یکی از خانهها و بعدها هم اسماعیل نامی مالک قهوهخانه شد، باز هم آنجا به همین نام معروف ماند. حتی وقتی مکه رفت باز هم به او گفتند، حاج اسماعیل قنبر. اوایل کار قهوهخانه، مردم بومی برای تفریح و سرگرمی و سر به سر گذاشتن با سیاهان به این قهوهخانه میرفتند. مکان عمومی هم بود و نمیشد ورود این افراد را ممنوع کرد و این مسئله باعث رنجش صاحب قهوهخانه میشد. قنبر هم تصمیم گرفت برای اینکه حواس مردم پرت موضوع دیگری شود، از مداحان و مرشدان دعوت کند تا در قهوهخانه او برنامه اجرا کنند. مداح فرصتشناس هم در نخستین مجلس خودش داستان قنبر، غلام امام علی(ع) را نقل میکند و بعد هم شرح حال بلال حبشی مؤذن مسجد پیامبر(ص) را میگوید. این نقلها باعث میشود تا کمکم برخورد مردم با سیاهها عوض شود و بهشان احترام بگذارند. صاحب قهوهخانه هم از آن به بعد مورد احترام مردم قرار گرفت.
حالا نه دیگر خبری از قهوهخانه هست و نه کسی میداند روزگاری نبش خیابان ناصریه و جبهخانه، قنبرنامی از سیاهان اندرون پاتوقی درست کرده بود برای همکیشان خودش. اما قهوهخانه قنبر راه پیدا کرد به زبانزدها و هنوز جان دارد.
#جالب #دانستنی قهوه خانه مش قنبر
#ضرب_المثل
@Roshanfkrane
ضرب المثل(هِر را از بِر تشخیص نمی دهد!)
درمیان چوپانان صدای "هِر" برای طلبیدن گوسفندان و "بِر" برای جلو راندنشان استفاده میشد، و اگر چوپانی آنرا نمی دانست یعنی از اصول پرت بود.
به همین دلیل میگفتند
هِر را از بِر تشخیص نمیدهد!
#ضرب_المثل (کنگر خورده، لنگر انداخته)
می دونید چرا وقتى طرف ميره مهمونى، جايى چيزى و پا نميشه ميگن "کنگر خورده، لنگر انداخته" ؟
چون خوراك كنگر و ماست کسل کننده و خواب آوره و آدم رو زمين گير ميكنه.
#دانستنی #فرهنگ
@Roshanfkrane
درمیان چوپانان صدای "هِر" برای طلبیدن گوسفندان و "بِر" برای جلو راندنشان استفاده میشد، و اگر چوپانی آنرا نمی دانست یعنی از اصول پرت بود.
به همین دلیل میگفتند
هِر را از بِر تشخیص نمیدهد!
#ضرب_المثل (کنگر خورده، لنگر انداخته)
می دونید چرا وقتى طرف ميره مهمونى، جايى چيزى و پا نميشه ميگن "کنگر خورده، لنگر انداخته" ؟
چون خوراك كنگر و ماست کسل کننده و خواب آوره و آدم رو زمين گير ميكنه.
#دانستنی #فرهنگ
@Roshanfkrane
#داستان #ضرب_المثل آن مرحوم دیگر چه گفتند؟
یکی بود یکی نبود ، مردی بود که باغ و ملکی داشت و خانه ی بزرگی و یک سگ پاسبان ! سگ او وقتی که دزد می آمد پاس می کرد و همه را می ترساند و صاحب خانه را با خبر می کرد . صاحب خانه به سگش غذاهای خوب می داد و مواظب بود که مریض نشود .
اما روزی سگ باوفایش از دنیا رفت . صاحب سگ که بسیار ناراحت بود برای سگش یک قبر قشنگ در گورستان عمومی ساخت . مردم همه از این کار ناراضی بودند و می گفتند که دفن کردن سگ در گورستان عمومی درست نیست و این مسئله را با قاضی در میان گذاشتند . قاضی پرسید : چرا سگت را در گورستان عمومی دفن کرده ای ؟
صاحب سگ گفت : من سگم را دوست داشتم چون باوفا بود و جلوی دزدها را می گرفت . قاضی گفت : در هر صورت سگ نجس است و نباید در جایی که آدم ها را دفن می کنند دفن شود .
صاحب سگ که دید ممکن است قاضی حکم بیرون بردن لاشه ی سگش را بدهد فکری کرد و گفت : جناب قاضی ! سگ من با سگ های معمولی فرق داشت او نه تنها در تمام عمرش مزاحم کسی نشد بلکه وصیت کرد که غذایش را برای مدت دو سال به قاضی بدهند ! قاضی ناراحت شد و گفت : غذای سگ را به من بدهید ؟
صاحب سگ گفت : بله سگ من هر ماه پنج من نان و روغن و پنجاه عدد تخم مرغ و چهار من گوشت می خورد . هنگام مردن وصیت کرد که این مقدار را به قاضی بدهیم .
قاضی که می دید صاحب سگ با زیرکی رشوه ی خوبی به او پیشنهاد کرده گفت : عجب سگ خوبی ! آن مرحوم دیگر چه گفتند ؟
از آن پس اگر به کسی برخورد کنیم که به خاطر سود شخصی یا پیشنهاد پولی از عقیده اش دست بردارد و برخلاف عقیده اش عمل کند ، می گوییم آن مرحوم دیگر چه فرمودند ؟
کانال روشنفکران
#دانستنی #فرهنگ
@Roshanfkrane
یکی بود یکی نبود ، مردی بود که باغ و ملکی داشت و خانه ی بزرگی و یک سگ پاسبان ! سگ او وقتی که دزد می آمد پاس می کرد و همه را می ترساند و صاحب خانه را با خبر می کرد . صاحب خانه به سگش غذاهای خوب می داد و مواظب بود که مریض نشود .
اما روزی سگ باوفایش از دنیا رفت . صاحب سگ که بسیار ناراحت بود برای سگش یک قبر قشنگ در گورستان عمومی ساخت . مردم همه از این کار ناراضی بودند و می گفتند که دفن کردن سگ در گورستان عمومی درست نیست و این مسئله را با قاضی در میان گذاشتند . قاضی پرسید : چرا سگت را در گورستان عمومی دفن کرده ای ؟
صاحب سگ گفت : من سگم را دوست داشتم چون باوفا بود و جلوی دزدها را می گرفت . قاضی گفت : در هر صورت سگ نجس است و نباید در جایی که آدم ها را دفن می کنند دفن شود .
صاحب سگ که دید ممکن است قاضی حکم بیرون بردن لاشه ی سگش را بدهد فکری کرد و گفت : جناب قاضی ! سگ من با سگ های معمولی فرق داشت او نه تنها در تمام عمرش مزاحم کسی نشد بلکه وصیت کرد که غذایش را برای مدت دو سال به قاضی بدهند ! قاضی ناراحت شد و گفت : غذای سگ را به من بدهید ؟
صاحب سگ گفت : بله سگ من هر ماه پنج من نان و روغن و پنجاه عدد تخم مرغ و چهار من گوشت می خورد . هنگام مردن وصیت کرد که این مقدار را به قاضی بدهیم .
قاضی که می دید صاحب سگ با زیرکی رشوه ی خوبی به او پیشنهاد کرده گفت : عجب سگ خوبی ! آن مرحوم دیگر چه گفتند ؟
از آن پس اگر به کسی برخورد کنیم که به خاطر سود شخصی یا پیشنهاد پولی از عقیده اش دست بردارد و برخلاف عقیده اش عمل کند ، می گوییم آن مرحوم دیگر چه فرمودند ؟
کانال روشنفکران
#دانستنی #فرهنگ
@Roshanfkrane
.
#حکایت
کانال روشنفکران
#ضرب_المثل
خرش از پُل گذشت...
🔸در زمان ناصرالدین شاه قاجار پیرمردی کنار رودخانهای آسیاب آبی داشت که با آسیاب کردن گندم روزگار خوبی را میگذراند...
🔸پیرمرد یک گاو، ۸ گوسفند و ۴۰ درخت خرما و تعدادی مرغ داشت که در آن زمان وضع مالی خوبی بود...
🔸روزی دزدی سوار خر خود بود که چند شتر و چند کیسه طلا را دزدیده بود و برای فرار از دست سربازان شاه به کلبه پیرمرد رسید...
🔸دزد به پیرمرد گفت:
میخواهم از رودخانه گذر کنم و اگر تو برای من یک پل درست کنی یک کیسه طلا به تو میدهم...
🔸پیرمرد که چشمش به کیسه طلا افتاد به رویاهایش فکر کرد که با فروختن طلاها خانه بزرگی در شهر میخرد و ثروتمند زندگی میکند، برای همین قبول کرد...
🔸از فردای آن روز پیرمرد شروع به ساختن پل کرد...
درختان خرمای خود را برید تا برای ساختن ستونهای پل از آنها استفاده کند...
🔸روزها تا دیر وقت سخت کار میکرد و پیش خود میگفت دیگر به کلبه و آسیاب و حیوانات خود نیاز ندارم...
🔸پس هر روز حیوانات خود را میکشت و غذاهای خوب برای خود و دزد درست میکرد...
🔸حتی در ساختن پل از چوبهای کلبه و آسیاب خود استفاده میکرد...
طوری که بعد از گذشت یک هفته ساختن پل؛ دیگر نه کلبهای برای خود جا گذاشت نه آسیابی...!!
🔸به دزد گفت؛ پل تمام شد و تو میتوانی از روی پل رد بشی...
🔸دزد به پیرمرد گفت؛ من اول شترهای خود را از روی پل رد میکنم که از محکم بودن پل مطمئن بشوم و ببینم که به من و خرم که کیسههای طلا بار دارد آسیب نزند...
🔸پیرمرد که از محکم بودن پل مطمئن بود به دزد گفت؛ تو بعد از گذشتن شترها خودت نیز از روی پل رد شو که خوب خاطر جمع بشوی و بعد کیسه طلا را به من بده...!
🔸دزد بلافاصله همین کار را کرد و به پیرمرد گفت؛ وقتی با خرم از روی پل رد شدیم تو بیا آن طرف پل و کیسه طلا را از من بگیر...
🔸پیرمرد قبول کرد و همانطور که دزد نقشه در سر کشیده بود اتفاق افتاد...
🔸وقتی در آخر دزد با خر خود به آن طرف پل رسید، پل را به آتش کشید و پیرمرد این سوی پل تنهای تنها ماند...
🔸وقتی سربازان پیرمرد را به جرم همکاری با دزد نزد شاه بردند، ناصرالدین شاه از پیرمرد پرسید جریان را تعریف کن...
🔸پیرمرد نگاهی به او کرد و گفت همه چی خوب پیش میرفت؛ فقط نمیدانم چرا وقتی "خرش از پل گذشت، شدم تنهای تنهای تنها..."
📌ضربالمثل خرش از پل گذشت از همین جا شروع شد...
📚برگرفته از کتاب دزدان قاجار
@Roshanfkrane
#حکایت
کانال روشنفکران
#ضرب_المثل
خرش از پُل گذشت...
🔸در زمان ناصرالدین شاه قاجار پیرمردی کنار رودخانهای آسیاب آبی داشت که با آسیاب کردن گندم روزگار خوبی را میگذراند...
🔸پیرمرد یک گاو، ۸ گوسفند و ۴۰ درخت خرما و تعدادی مرغ داشت که در آن زمان وضع مالی خوبی بود...
🔸روزی دزدی سوار خر خود بود که چند شتر و چند کیسه طلا را دزدیده بود و برای فرار از دست سربازان شاه به کلبه پیرمرد رسید...
🔸دزد به پیرمرد گفت:
میخواهم از رودخانه گذر کنم و اگر تو برای من یک پل درست کنی یک کیسه طلا به تو میدهم...
🔸پیرمرد که چشمش به کیسه طلا افتاد به رویاهایش فکر کرد که با فروختن طلاها خانه بزرگی در شهر میخرد و ثروتمند زندگی میکند، برای همین قبول کرد...
🔸از فردای آن روز پیرمرد شروع به ساختن پل کرد...
درختان خرمای خود را برید تا برای ساختن ستونهای پل از آنها استفاده کند...
🔸روزها تا دیر وقت سخت کار میکرد و پیش خود میگفت دیگر به کلبه و آسیاب و حیوانات خود نیاز ندارم...
🔸پس هر روز حیوانات خود را میکشت و غذاهای خوب برای خود و دزد درست میکرد...
🔸حتی در ساختن پل از چوبهای کلبه و آسیاب خود استفاده میکرد...
طوری که بعد از گذشت یک هفته ساختن پل؛ دیگر نه کلبهای برای خود جا گذاشت نه آسیابی...!!
🔸به دزد گفت؛ پل تمام شد و تو میتوانی از روی پل رد بشی...
🔸دزد به پیرمرد گفت؛ من اول شترهای خود را از روی پل رد میکنم که از محکم بودن پل مطمئن بشوم و ببینم که به من و خرم که کیسههای طلا بار دارد آسیب نزند...
🔸پیرمرد که از محکم بودن پل مطمئن بود به دزد گفت؛ تو بعد از گذشتن شترها خودت نیز از روی پل رد شو که خوب خاطر جمع بشوی و بعد کیسه طلا را به من بده...!
🔸دزد بلافاصله همین کار را کرد و به پیرمرد گفت؛ وقتی با خرم از روی پل رد شدیم تو بیا آن طرف پل و کیسه طلا را از من بگیر...
🔸پیرمرد قبول کرد و همانطور که دزد نقشه در سر کشیده بود اتفاق افتاد...
🔸وقتی در آخر دزد با خر خود به آن طرف پل رسید، پل را به آتش کشید و پیرمرد این سوی پل تنهای تنها ماند...
🔸وقتی سربازان پیرمرد را به جرم همکاری با دزد نزد شاه بردند، ناصرالدین شاه از پیرمرد پرسید جریان را تعریف کن...
🔸پیرمرد نگاهی به او کرد و گفت همه چی خوب پیش میرفت؛ فقط نمیدانم چرا وقتی "خرش از پل گذشت، شدم تنهای تنهای تنها..."
📌ضربالمثل خرش از پل گذشت از همین جا شروع شد...
📚برگرفته از کتاب دزدان قاجار
@Roshanfkrane
کانال روشنفکران
مردم ژاپن یک ضرب المثل بسیار جالب دارند که اساس توسعه کشورشون قرار گرفته :
بخاطر میخی نعلی افتاد
بخاطر نعلی ، اسبی افتاد
بخاطر اسبی ، سواری افتاد
بخاطر سواری ، جنگی شكست خورد
بخاطر شكستی ، مملكتی نابود شد
و همه اینها بخاطر كسی بود كه میخ را خوب نكوبیده بود...
یادمان باشد هر كار ما، حتی كوچك،
اثری بزرگ دارد كه شاید در همان لحظه ما نبینیم.
#تربیتی #انگیزشی #ضرب_المثل
@Roshanfkrane
مردم ژاپن یک ضرب المثل بسیار جالب دارند که اساس توسعه کشورشون قرار گرفته :
بخاطر میخی نعلی افتاد
بخاطر نعلی ، اسبی افتاد
بخاطر اسبی ، سواری افتاد
بخاطر سواری ، جنگی شكست خورد
بخاطر شكستی ، مملكتی نابود شد
و همه اینها بخاطر كسی بود كه میخ را خوب نكوبیده بود...
یادمان باشد هر كار ما، حتی كوچك،
اثری بزرگ دارد كه شاید در همان لحظه ما نبینیم.
#تربیتی #انگیزشی #ضرب_المثل
@Roshanfkrane