@Roshanfkrane
غزل حافظ شماره 19
ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست
منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست
شب تار است و ره وادی ایمن در پیش
آتش طور کجا موعد دیدار کجاست
هر که آمد به جهان نقش خرابی دارد
در خرابات بگویید که هشیار کجاست
آن کس است اهل بشارت که اشارت داند
نکتهها هست بسی محرم اسرار کجاست
هر سر موی مرا با تو هزاران کار است
ما کجاییم و ملامت گر بیکار کجاست
بازپرسید ز گیسوی شکن در شکنش
کاین دل غمزده سرگشته گرفتار کجاست
عقل دیوانه شد آن سلسله مشکین کو
دل ز ما گوشه گرفت ابروی دلدار کجاست
ساقی و مطرب و می جمله مهیاست ولی
عیش بی یار مهیا نشود یار کجاست
حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج
فکر معقول بفرما گل بی خار کجاست
خوانش #فاطمه_زندی
با لمس این👇 هشتگ در کانال روشنفکران
#غزل_حافظ_شماره 19
به تمامی این مجموعه دسترسی خواهید داشت
@Roshanfkrane
منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست
شب تار است و ره وادی ایمن در پیش
آتش طور کجا موعد دیدار کجاست
هر که آمد به جهان نقش خرابی دارد
در خرابات بگویید که هشیار کجاست
آن کس است اهل بشارت که اشارت داند
نکتهها هست بسی محرم اسرار کجاست
هر سر موی مرا با تو هزاران کار است
ما کجاییم و ملامت گر بیکار کجاست
بازپرسید ز گیسوی شکن در شکنش
کاین دل غمزده سرگشته گرفتار کجاست
عقل دیوانه شد آن سلسله مشکین کو
دل ز ما گوشه گرفت ابروی دلدار کجاست
ساقی و مطرب و می جمله مهیاست ولی
عیش بی یار مهیا نشود یار کجاست
حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج
فکر معقول بفرما گل بی خار کجاست
خوانش #فاطمه_زندی
با لمس این👇 هشتگ در کانال روشنفکران
#غزل_حافظ_شماره 19
به تمامی این مجموعه دسترسی خواهید داشت
@Roshanfkrane
@Roshanfkrane
غزل حافظ شماره 49
روضهٔ خُلدِ برین خلوتِ درویشان است
مایهٔ مُحتشمی، خدمتِ درویشان است
گَنج عُزلت که طِلِسماتِ عجایب دارد
فتحِ آن در نظرِ رحمتِ درویشان است
قصرِ فردوس که رضوانش به دَربانی رفت
مَنظَری از چمنِ نُزهَتِ درویشان است
آن چه زر میشود از پرتو آن قلبِ سیاه
کیمیاییست که در صحبتِ درویشان است
آن که پیشش بِنَهَد تاجِ تکبر، خورشید
کبریاییست که در حِشمتِ درویشان است
دولتی را که نباشد غم از آسیبِ زَوال
بی تَکَلُف بشنو دولتِ درویشان است
خسروان، قبلهٔ حاجاتِ جهانند ولی
سببش بندگیِ حضرتِ درویشان است
رویِ مقصود که شاهان به دعا میطَلبند
مَظهَرَش آینهٔ طَلعَتِ درویشان است
از کران تا به کران، لشکر ظُلم است ولی
از اَزَل تا به اَبَد، فرصتِ درویشان است
ای توانگر مَفُروش این همه نِخوَت که تو را
سر و زر در کَنَفِ همتِ درویشان است
گنجِ قارون که فرو میشود از قَهر هنوز
خوانده باشی که هم از غِیرتِ درویشان است
حافظ ار آبِ حیاتِ اَزَلی میخواهی
مَنبَعَش خاکِ درِ خلوتِ درویشان است
من غلامِ نظرِ آصِفِ عهدم کو را
صورتِ خواجگی و سیرتِ درویشان است
خوانش #فاطمه_زندی
#غزل_حافظ_شماره 49
@Roshanfkrane
مایهٔ مُحتشمی، خدمتِ درویشان است
گَنج عُزلت که طِلِسماتِ عجایب دارد
فتحِ آن در نظرِ رحمتِ درویشان است
قصرِ فردوس که رضوانش به دَربانی رفت
مَنظَری از چمنِ نُزهَتِ درویشان است
آن چه زر میشود از پرتو آن قلبِ سیاه
کیمیاییست که در صحبتِ درویشان است
آن که پیشش بِنَهَد تاجِ تکبر، خورشید
کبریاییست که در حِشمتِ درویشان است
دولتی را که نباشد غم از آسیبِ زَوال
بی تَکَلُف بشنو دولتِ درویشان است
خسروان، قبلهٔ حاجاتِ جهانند ولی
سببش بندگیِ حضرتِ درویشان است
رویِ مقصود که شاهان به دعا میطَلبند
مَظهَرَش آینهٔ طَلعَتِ درویشان است
از کران تا به کران، لشکر ظُلم است ولی
از اَزَل تا به اَبَد، فرصتِ درویشان است
ای توانگر مَفُروش این همه نِخوَت که تو را
سر و زر در کَنَفِ همتِ درویشان است
گنجِ قارون که فرو میشود از قَهر هنوز
خوانده باشی که هم از غِیرتِ درویشان است
حافظ ار آبِ حیاتِ اَزَلی میخواهی
مَنبَعَش خاکِ درِ خلوتِ درویشان است
من غلامِ نظرِ آصِفِ عهدم کو را
صورتِ خواجگی و سیرتِ درویشان است
خوانش #فاطمه_زندی
#غزل_حافظ_شماره 49
@Roshanfkrane
@Roshanfkrane
غزل حافظ شماره 64
اگر چه عرض هنر پیشِ یار بیادبیست
زبان خموش، ولیکن دهان پُر از عربیست
پری نهفته رخ و دیو در کرشمهٔ حُسن
بسوخت دیده ز حیرت که این چه بوالعجبیست
در این چمن گلِ بی خار کس نچید آری
چراغِ مصطفوی با شرارِ بولَهَبیست
سبب مپرس که چرخ از چه سفله پرور شد
که کام بخشی او را بهانه بی سببیست
به نیم جو نخرم طاقِ خانقاه و رباط
مرا که مَصطَبه ایوان و پای خُم طَنَبیست
جمالِ دختر رَز نورِ چشمِ ماست مگر
که در نقابِ زجاجی و پردهٔ عِنبیست
هزار عقل و ادب داشتم من ای خواجه
کنون که مستِ خرابم، صلاح بیادبیست
بیار می که چو حافظ هزارم استظهار
به گریهٔ سحری و نیازِ نیم شبیست
خوانش #فاطمه_زندی
با لمس این👇 هشتگ در کانال روشنفکران
#غزل_حافظ_شماره 64
به تمامی این مجموعه دسترسی خواهید داشت
زبان خموش، ولیکن دهان پُر از عربیست
پری نهفته رخ و دیو در کرشمهٔ حُسن
بسوخت دیده ز حیرت که این چه بوالعجبیست
در این چمن گلِ بی خار کس نچید آری
چراغِ مصطفوی با شرارِ بولَهَبیست
سبب مپرس که چرخ از چه سفله پرور شد
که کام بخشی او را بهانه بی سببیست
به نیم جو نخرم طاقِ خانقاه و رباط
مرا که مَصطَبه ایوان و پای خُم طَنَبیست
جمالِ دختر رَز نورِ چشمِ ماست مگر
که در نقابِ زجاجی و پردهٔ عِنبیست
هزار عقل و ادب داشتم من ای خواجه
کنون که مستِ خرابم، صلاح بیادبیست
بیار می که چو حافظ هزارم استظهار
به گریهٔ سحری و نیازِ نیم شبیست
خوانش #فاطمه_زندی
با لمس این👇 هشتگ در کانال روشنفکران
#غزل_حافظ_شماره 64
به تمامی این مجموعه دسترسی خواهید داشت
@Roshanfkrane
غزل حافظ شماره 67
یا رب این شمع دل افروز ز کاشانهٔ کیست؟
جانِ ما سوخت، بپرسید که جانانهٔ کیست؟
حالیا خانهبراندازِ دل و دین من است
تا در آغوش که میخسبد و همخانهٔ کیست
بادهٔ لعل لبش کز لبِ من دور مباد
راحِ روح که و پیماندهِ پیمانهٔ کیست؟
دولتِ صحبتِ آن شمعِ سعادتپرتو
باز پرسید خدا را که به پروانهٔ کیست؟
میدهد هر کَسَش افسونی و معلوم نشد
که دلِ نازکِ او مایلِ افسانهٔ کیست
یا رب آن شاهوَشِ ماهرخِ زهرهجبین
دُرِّ یکتایِ که و گوهر یکدانهٔ کیست؟
گفتم آه از دلِ دیوانهٔ حافظ بی تو
زیرِ لب خنده زنان گفت که دیوانهٔ کیست؟
خوانش #فاطمه_زندی
با لمس این👇 هشتگ در کانال روشنفکران
#غزل_حافظ_شماره 67
به تمامی این مجموعه دسترسی خواهید داشت
@Roshanfkrane
جانِ ما سوخت، بپرسید که جانانهٔ کیست؟
حالیا خانهبراندازِ دل و دین من است
تا در آغوش که میخسبد و همخانهٔ کیست
بادهٔ لعل لبش کز لبِ من دور مباد
راحِ روح که و پیماندهِ پیمانهٔ کیست؟
دولتِ صحبتِ آن شمعِ سعادتپرتو
باز پرسید خدا را که به پروانهٔ کیست؟
میدهد هر کَسَش افسونی و معلوم نشد
که دلِ نازکِ او مایلِ افسانهٔ کیست
یا رب آن شاهوَشِ ماهرخِ زهرهجبین
دُرِّ یکتایِ که و گوهر یکدانهٔ کیست؟
گفتم آه از دلِ دیوانهٔ حافظ بی تو
زیرِ لب خنده زنان گفت که دیوانهٔ کیست؟
خوانش #فاطمه_زندی
با لمس این👇 هشتگ در کانال روشنفکران
#غزل_حافظ_شماره 67
به تمامی این مجموعه دسترسی خواهید داشت
@Roshanfkrane
@Roshanfkrane
غزل حافظ شماره 86
ساقی بیا که یار ز رخ پرده برگرفت
کارِ چراغ خلوتیان باز درگرفت
آن شمعِ سرگرفته دگر چهره برفروخت
وین پیرِ سالخورده جوانی ز سر گرفت
آن عشوه داد عشق که مفتی ز ره برفت
وان لطف کرد دوست که دشمن حذر گرفت
زنهار از آن عبارتِ شیرینِ دلفریب
گویی که پستهٔ تو سخن در شکر گرفت
بارِ غمی که خاطرِ ما خسته کرده بود
عیسی دمی خدا بفرستاد و برگرفت
هر سروقد که بر مَه و خور حسن میفروخت
چون تو درآمدی پیِ کاری دگر گرفت
زین قصه هفت گنبدِ افلاک پرصداست
کوتهنظر ببین که سخن مختصر گرفت
حافظ تو این سخن ز که آموختی؟ که بخت
تعویذ کرد شعرِ تو را و به زر گرفت
خوانش #فاطمه_زندی
با لمس این👇 هشتگ در کانال روشنفکران
#غزل_حافظ_شماره 86
به تمامی این مجموعه دسترسی خواهید داشت
@Roshanfkrane
کارِ چراغ خلوتیان باز درگرفت
آن شمعِ سرگرفته دگر چهره برفروخت
وین پیرِ سالخورده جوانی ز سر گرفت
آن عشوه داد عشق که مفتی ز ره برفت
وان لطف کرد دوست که دشمن حذر گرفت
زنهار از آن عبارتِ شیرینِ دلفریب
گویی که پستهٔ تو سخن در شکر گرفت
بارِ غمی که خاطرِ ما خسته کرده بود
عیسی دمی خدا بفرستاد و برگرفت
هر سروقد که بر مَه و خور حسن میفروخت
چون تو درآمدی پیِ کاری دگر گرفت
زین قصه هفت گنبدِ افلاک پرصداست
کوتهنظر ببین که سخن مختصر گرفت
حافظ تو این سخن ز که آموختی؟ که بخت
تعویذ کرد شعرِ تو را و به زر گرفت
خوانش #فاطمه_زندی
با لمس این👇 هشتگ در کانال روشنفکران
#غزل_حافظ_شماره 86
به تمامی این مجموعه دسترسی خواهید داشت
@Roshanfkrane
@Roshanfkrane
غزل حافظ شماره 90
ای هدهد صبا به سبا میفرستمت
بنگر که از کجا به کجا میفرستمت
حیف است طایری چو تو در خاکدانِ غم
زین جا به آشیانِ وفا میفرستمت
در راهِ عشق مرحلهٔ قُرب و بُعد نیست
میبینمت عیان و دعا میفرستمت
هر صبح و شام قافلهای از دعای خیر
در صحبتِ شمال و صبا میفرستمت
تا لشکرِ غمت نکند مُلکِ دل خراب
جانِ عزیزِ خود به نوا میفرستمت
ای غایب از نظر که شدی همنشین دل
میگویمت دعا و ثنا میفرستمت
در رویِ خود تَفَرُّجِ صُنع خدای کن
کآیینهٔ خداینما میفرستمت
تا مطربان ز شوقِ مَنَت آگهی دهند
قول و غزل به ساز و نوا میفرستمت
ساقی بیا که هاتفِ غیبم به مژده گفت
با درد صبر کن که دوا میفرستمت
حافظ، سرودِ مجلس ما ذکرِ خیرِ توست
بشتاب هان که اسب و قبا میفرستمت
خوانش #فاطمه_زندی
با لمس این👇 هشتگ در کانال روشنفکران
#غزل_حافظ_شماره 90
به تمامی این مجموعه دسترسی خواهید داشت
@Roshanfkrane
بنگر که از کجا به کجا میفرستمت
حیف است طایری چو تو در خاکدانِ غم
زین جا به آشیانِ وفا میفرستمت
در راهِ عشق مرحلهٔ قُرب و بُعد نیست
میبینمت عیان و دعا میفرستمت
هر صبح و شام قافلهای از دعای خیر
در صحبتِ شمال و صبا میفرستمت
تا لشکرِ غمت نکند مُلکِ دل خراب
جانِ عزیزِ خود به نوا میفرستمت
ای غایب از نظر که شدی همنشین دل
میگویمت دعا و ثنا میفرستمت
در رویِ خود تَفَرُّجِ صُنع خدای کن
کآیینهٔ خداینما میفرستمت
تا مطربان ز شوقِ مَنَت آگهی دهند
قول و غزل به ساز و نوا میفرستمت
ساقی بیا که هاتفِ غیبم به مژده گفت
با درد صبر کن که دوا میفرستمت
حافظ، سرودِ مجلس ما ذکرِ خیرِ توست
بشتاب هان که اسب و قبا میفرستمت
خوانش #فاطمه_زندی
با لمس این👇 هشتگ در کانال روشنفکران
#غزل_حافظ_شماره 90
به تمامی این مجموعه دسترسی خواهید داشت
@Roshanfkrane
@Roshanfkrane
غزل حافظ شماره 93
چه لطف بود که ناگاه رَشحِهٔ قَلَمَت
حقوقِ خدمتِ ما عرضه کرد بر کرمت
به نوکِ خامه رقم کردهای سلامِ مرا
که کارخانهٔ دوران مباد بی رَقَمَت
نگویم از منِ بیدل به سهو کردی یاد
که در حسابِ خرد نیست سهو بر قَلَمَت
مرا ذلیل مگردان به شکرِ این نعمت
که داشت دولتِ سرمد عزیز و محترمت
بیا که با سرِ زلفت قرار خواهم کرد
که گر سَرَم برود برندارم از قدمت
ز حالِ ما دلت آگه شود مگر وقتی
که لاله بردمد از خاکِ کشتگانِ غمت
روانِ تشنهٔ ما را به جرعهای دریاب
چو میدهند زُلالِ خِضِر ز جامِ جَمَت
همیشه وقتِ تو ای عیسیِ صبا خوش باد
که جانِ حافظِ دلخسته زنده شد به دَمَت
خوانش #فاطمه_زندی
@Roshanfkrane
حقوقِ خدمتِ ما عرضه کرد بر کرمت
به نوکِ خامه رقم کردهای سلامِ مرا
که کارخانهٔ دوران مباد بی رَقَمَت
نگویم از منِ بیدل به سهو کردی یاد
که در حسابِ خرد نیست سهو بر قَلَمَت
مرا ذلیل مگردان به شکرِ این نعمت
که داشت دولتِ سرمد عزیز و محترمت
بیا که با سرِ زلفت قرار خواهم کرد
که گر سَرَم برود برندارم از قدمت
ز حالِ ما دلت آگه شود مگر وقتی
که لاله بردمد از خاکِ کشتگانِ غمت
روانِ تشنهٔ ما را به جرعهای دریاب
چو میدهند زُلالِ خِضِر ز جامِ جَمَت
همیشه وقتِ تو ای عیسیِ صبا خوش باد
که جانِ حافظِ دلخسته زنده شد به دَمَت
خوانش #فاطمه_زندی
@Roshanfkrane
@Roshanfkrane
غزل حافظ شماره 97
تویی که بر سرِ خوبانِ کشوری چون تاج
سِزَد اگر همهٔ دلبران دَهَندَت باج
دو چشمِ شوخِ تو برهم زده خَطا و حَبَش
به چینِ زلفِ تو ماچین و هند داده خراج
بیاضِ رویِ تو روشن چو عارِضِ رُخِ روز
سوادِ زلفِ سیاهِ تو هست ظلمت داج
دهانِ شهدِ تو داده رواج آب خِضِر
لبِ چو قندِ تو بُرد از نباتِ مصر رواج
از این مرض به حقیقت شفا نخواهم یافت
که از تو دردِ دل ای جان، نمیرسد به عِلاج
چرا همیشکنی جانِ من ز سنگدلی؟
دلِ ضعیف که باشد، به نازکی چو زُجاج
لبِ تو خضر و دهانِ تو آبِ حیوان است
قدِ تو سرو و میان موی و بَر، به هیئت عاج
فِتاد در دلِ حافظ هوایِ چون تو شَهی
کمینه ذرهٔ خاکِ درِ تو بودی کاج
خوانش #فاطمه_زندی
@Roshanfkrane
سِزَد اگر همهٔ دلبران دَهَندَت باج
دو چشمِ شوخِ تو برهم زده خَطا و حَبَش
به چینِ زلفِ تو ماچین و هند داده خراج
بیاضِ رویِ تو روشن چو عارِضِ رُخِ روز
سوادِ زلفِ سیاهِ تو هست ظلمت داج
دهانِ شهدِ تو داده رواج آب خِضِر
لبِ چو قندِ تو بُرد از نباتِ مصر رواج
از این مرض به حقیقت شفا نخواهم یافت
که از تو دردِ دل ای جان، نمیرسد به عِلاج
چرا همیشکنی جانِ من ز سنگدلی؟
دلِ ضعیف که باشد، به نازکی چو زُجاج
لبِ تو خضر و دهانِ تو آبِ حیوان است
قدِ تو سرو و میان موی و بَر، به هیئت عاج
فِتاد در دلِ حافظ هوایِ چون تو شَهی
کمینه ذرهٔ خاکِ درِ تو بودی کاج
خوانش #فاطمه_زندی
@Roshanfkrane
@Roshanfkrane
غزل حافظ شماره 100
دی پیر میفروش که ذکرش به خیر باد
گفتا شراب نوش و غمِ دل بِبَر ز یاد
گفتم به باد میدهدم باده نام و ننگ
گفتا قبول کن سخن و هر چه باد، باد
سود و زیان و مایه چو خواهد شدن ز دست
از بهر این معامله غمگین مباش و شاد
بادت به دست باشد اگر دل نهی به هیچ
در معرضی که تخت سلیمان رَوَد به باد
حافظ گرت ز پندِ حکیمان مَلالت است
کوته کنیم قصه، که عمرت دراز باد
خوانش #فاطمه_زندی
@Roshanfkrane
گفتا شراب نوش و غمِ دل بِبَر ز یاد
گفتم به باد میدهدم باده نام و ننگ
گفتا قبول کن سخن و هر چه باد، باد
سود و زیان و مایه چو خواهد شدن ز دست
از بهر این معامله غمگین مباش و شاد
بادت به دست باشد اگر دل نهی به هیچ
در معرضی که تخت سلیمان رَوَد به باد
حافظ گرت ز پندِ حکیمان مَلالت است
کوته کنیم قصه، که عمرت دراز باد
خوانش #فاطمه_زندی
@Roshanfkrane
@Roshanfkrane
غزل حافظ شماره 148
یارم چو قدحْ به دست گیرد
بازارِ بُتانْ شکست گیرد
هر کس که بدیدْ چشم او گفت
کو محتسبی که مست گیرد؟
در بحرْ فِتادهام چو ماهی
تا یار مرا به شَست گیرد
در پاشْ فِتادهام به زاری
آیا بُوَد آن که دست گیرد؟
خُرَّم دلِ آن که همچو حافظ
جامی ز مِیِ اَلَست گیرد
خوانش #فاطمه_زندی
با لمس این👇 هشتگ در کانال روشنفکران
#غزل_حافظ_شماره 148
به تمامی این مجموعه دسترسی خواهید داشت
@Roshanfkrane
بازارِ بُتانْ شکست گیرد
هر کس که بدیدْ چشم او گفت
کو محتسبی که مست گیرد؟
در بحرْ فِتادهام چو ماهی
تا یار مرا به شَست گیرد
در پاشْ فِتادهام به زاری
آیا بُوَد آن که دست گیرد؟
خُرَّم دلِ آن که همچو حافظ
جامی ز مِیِ اَلَست گیرد
خوانش #فاطمه_زندی
با لمس این👇 هشتگ در کانال روشنفکران
#غزل_حافظ_شماره 148
به تمامی این مجموعه دسترسی خواهید داشت
@Roshanfkrane
@Roshanfkrane
غزل حافظ شماره 364
ما بی غمانِ مستِ دل از دست دادهایم
همرازِ عشق و همنفسِ جامِ بادهایم
بر ما بسی کمانِ ملامت کشیدهاند
تا کارِ خود ز ابرویِ جانان گشادهایم
ای گُل تو دوش داغِ صَبوحی کشیدهای
ما آن شقایقیم که با داغ زادهایم
پیرِ مُغان ز توبهٔ ما گر ملول شد
گو باده صاف کن که به عذر ایستادهایم
کار از تو میرود، مددی ای دلیلِ راه
کانصاف میدهیم و ز راه اوفتادهایم
چون لاله مِی مبین و قَدَح در میانِ کار
این داغ بین که بر دلِ خونین نهادهایم
گفتی که حافظ این همه رنگ و خیال چیست
نقشِ غلط مَبین که همان لوحِ سادهایم
خوانش #فاطمه_زندی
با لمس این👇 هشتگ در کانال روشنفکران
#غزل_حافظ_شماره 364
به تمامی این مجموعه دسترسی خواهید داشت
غزليات حافظ هر شب ساعت 20 الی 22 درج خواهد شد 🙏🌺
@Roshanfkrane
کانال روشنفکران در نظر دارد، اجرای دوستان، مخاطبان گرامی را در کانال درج کند،
البته به ترتیب غزل از فردا شب
میتوانید در نظر سنجی غزل درج کنید.
سپاس بی کران 🌺🌺
سپاس از ارسالی شما 🌺🌺
همرازِ عشق و همنفسِ جامِ بادهایم
بر ما بسی کمانِ ملامت کشیدهاند
تا کارِ خود ز ابرویِ جانان گشادهایم
ای گُل تو دوش داغِ صَبوحی کشیدهای
ما آن شقایقیم که با داغ زادهایم
پیرِ مُغان ز توبهٔ ما گر ملول شد
گو باده صاف کن که به عذر ایستادهایم
کار از تو میرود، مددی ای دلیلِ راه
کانصاف میدهیم و ز راه اوفتادهایم
چون لاله مِی مبین و قَدَح در میانِ کار
این داغ بین که بر دلِ خونین نهادهایم
گفتی که حافظ این همه رنگ و خیال چیست
نقشِ غلط مَبین که همان لوحِ سادهایم
خوانش #فاطمه_زندی
با لمس این👇 هشتگ در کانال روشنفکران
#غزل_حافظ_شماره 364
به تمامی این مجموعه دسترسی خواهید داشت
غزليات حافظ هر شب ساعت 20 الی 22 درج خواهد شد 🙏🌺
@Roshanfkrane
کانال روشنفکران در نظر دارد، اجرای دوستان، مخاطبان گرامی را در کانال درج کند،
البته به ترتیب غزل از فردا شب
میتوانید در نظر سنجی غزل درج کنید.
سپاس بی کران 🌺🌺
سپاس از ارسالی شما 🌺🌺
@Roshanfkrane
غزل حافظ شماره 390
افسر سلطان گل پیدا شد از طرف چمن
مقدمش یا رب مبارک باد بر سرو و سمن
خوش به جای خویشتن بود این نشست خسروی
تا نشیند هر کسی اکنون به جای خویشتن
خاتم جم را بشارت ده به حسن خاتمت
کاسم اعظم کرد از او کوتاه دست اهرمن
تا ابد معمور باد این خانه کز خاک درش
هر نفس با بوی رحمان میوزد باد یمن
شوکت پور پشنگ و تیغ عالمگیر او
در همه شهنامهها شد داستان انجمن
خنگ چوگانی چرخت رام شد در زیر زین
شهسوارا چون به میدان آمدی گویی بزن
جویبار ملک را آب روان شمشیر توست
تو درخت عدل بنشان بیخ بدخواهان بکن
بعد از این نشگفت اگر با نکهت خلق خوشت
خیزد از صحرای ایذج نافه مشک ختن
گوشه گیران انتظار جلوهٔ خوش میکنند
برشکن طرف کلاه و برقع از رخ برفکن
مشورت با عقل کردم گفت حافظ می بنوش
ساقیا می ده به قول مستشار مؤتمن
ای صبا بر ساقی بزم اتابک عرضه دار
تا از آن جام زرافشان جرعهای بخشد به من
خوانش #فاطمه_زندی
با لمس این👇 هشتگ در کانال روشنفکران
#غزل_حافظ_شماره 390
به تمامی این مجموعه دسترسی خواهید داشت
غزليات حافظ هر شب ساعت 20 الی 22 درج خواهد شد 🙏🌺
#ارسالی
@Roshanfkrane
مقدمش یا رب مبارک باد بر سرو و سمن
خوش به جای خویشتن بود این نشست خسروی
تا نشیند هر کسی اکنون به جای خویشتن
خاتم جم را بشارت ده به حسن خاتمت
کاسم اعظم کرد از او کوتاه دست اهرمن
تا ابد معمور باد این خانه کز خاک درش
هر نفس با بوی رحمان میوزد باد یمن
شوکت پور پشنگ و تیغ عالمگیر او
در همه شهنامهها شد داستان انجمن
خنگ چوگانی چرخت رام شد در زیر زین
شهسوارا چون به میدان آمدی گویی بزن
جویبار ملک را آب روان شمشیر توست
تو درخت عدل بنشان بیخ بدخواهان بکن
بعد از این نشگفت اگر با نکهت خلق خوشت
خیزد از صحرای ایذج نافه مشک ختن
گوشه گیران انتظار جلوهٔ خوش میکنند
برشکن طرف کلاه و برقع از رخ برفکن
مشورت با عقل کردم گفت حافظ می بنوش
ساقیا می ده به قول مستشار مؤتمن
ای صبا بر ساقی بزم اتابک عرضه دار
تا از آن جام زرافشان جرعهای بخشد به من
خوانش #فاطمه_زندی
با لمس این👇 هشتگ در کانال روشنفکران
#غزل_حافظ_شماره 390
به تمامی این مجموعه دسترسی خواهید داشت
غزليات حافظ هر شب ساعت 20 الی 22 درج خواهد شد 🙏🌺
#ارسالی
@Roshanfkrane