روشنفکران
81.8K subscribers
49.9K photos
41.9K videos
2.39K files
6.92K links
به نام حضرت دوست
که
همه عالم از اوست
خوش امدین
مهربانی بلوغ انسانیست
مواردمفیدعلمی وفرهنگی وتاریخی و اقتصادی و هنری وخبری و معرفی کتاب و نجوم و روانشناسی و اموزشی و قصه و رمان و فیلم و ورزشی و ...مدنظر است


روابط عمومی و مدیریت و تبلیغات👇
@Kamranmehrban
Download Telegram
#صلح_حیوانات

مزرعه بزرگی در كنار جنگل قرار داشت . اين مزرعه پر از مرغ و خروس بود . يك روز روباهی گرسنه تصميم گرفت با حقه ای به مزرعه برود و مرغ و خروسی شكار كند .

رفت ورفت تا به پشت نرده های مزرعه رسيد . مرغها با ديدن روباه فرار كردند و خروس هم روی شاخه درختی پريد .



روباه گفت : صدای قشنگ شما را شنيدم برای همين نزديكتر آمدم تا بهتر بشنوم ، حالا چرا بالای درخت رفتی ؟

خروس گفت : از تو می ترسم و بالای درخت احساس امنيت می كنم .

روباه گفت : مگر نشنيده ای كه سلطان حيوانات دستور داده كه از امروز به بعد هيچ حيوانی نبايد به حيوان ديگر آسيب برساند .

خروس گردنش را دراز كرد و به دور نگاه كرد

روباه پرسيد : به كجا نگاه می كنی ؟

خروس گفت : از دور حيوانی به اين سو می دود و گوشهای بزرگ و دم دراز دارد . نمی دانم سگ است يا گرگ !

روباه گفت : با اين نشانی ها كه تو می دهی ، سگ بزرگی به اينجا مي آيد و من بايد هر چه زودتر از اينجا بروم .

خروس گفت : مگر تو نگفتی كه سلطان حيوانات دستور داده كه حيوانات همديگر را اذيت نكنند ، پس چرا ناراحتی؟

روباه گفت : می ترسم كه اين سگه دستور را نشنيده باشد . ! و بعد پا به فرار گذاشت .

و بدين ترتيب خروس از دست روباه خلاص شد ...!

🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈
#قصه
#کودک

@Roshanfkrane