@Roshanfkrane
غزل حافظ شماره 13
#حافظ_غزل_۱۳
میدمد صبح و کِلّه بست سَحاب
الصَّبوح الصَّبوح یا اصحاب!
میچکد ژاله بر رخِ لاله
المُدام المُدام یا اَحباب!
میوزد از چمن نسیم ِ بهشت
هان بنوشید دمبهدم میِ ناب
تخت ِ زُمرُد زدهست گُل به چمن
راحِ چون لعلِ آتشین دریاب
در ِ میخانه بستهاند دگر
اِفتَتِح یا مُفَتِّحَ الابواب!
لب و دندانت را حقوقِ نمک
هست بر جان و سینههای کباب
این چنین موسمی عجب باشد
که ببندند میکده به شتاب
بر رخ ِ ساقی ِ پری پیکر
همچو حافظ بنوش بادهی ناب
#غزل_حافظ_شماره 13
خوانش #سهیل_قاسمی
@Roshanfkrane
میدمد صبح و کِلّه بست سَحاب
الصَّبوح الصَّبوح یا اصحاب!
میچکد ژاله بر رخِ لاله
المُدام المُدام یا اَحباب!
میوزد از چمن نسیم ِ بهشت
هان بنوشید دمبهدم میِ ناب
تخت ِ زُمرُد زدهست گُل به چمن
راحِ چون لعلِ آتشین دریاب
در ِ میخانه بستهاند دگر
اِفتَتِح یا مُفَتِّحَ الابواب!
لب و دندانت را حقوقِ نمک
هست بر جان و سینههای کباب
این چنین موسمی عجب باشد
که ببندند میکده به شتاب
بر رخ ِ ساقی ِ پری پیکر
همچو حافظ بنوش بادهی ناب
#غزل_حافظ_شماره 13
خوانش #سهیل_قاسمی
@Roshanfkrane
@Roshanfkrane
غزل حافظ شماره 27
در دیر مغان آمد، یارم قدحی در دست
مست از می و میخواران از نرگس مستش مست
در نعلِ سمندِ او شکلِ مهِ نو پیدا
وز قدِ بلندِ او بالای صنوبر پست
آخر به چه گویم هست از خود خبرم، چون نیست
وز بهر چه گویم نیست با وی نظرم، چون هست
شمع دل دمسازم، بنشست چو او برخاست
و افغان ز نظربازان، برخاست چو او بنشست
گر غالیه خوش بو شد، در گیسوی او پیچید
ور وَسمه کمانکش گشت، در ابروی او پیوست
بازآی که بازآید عمرِ شدهٔ حافظ
هر چند که ناید باز، تیری که بشد از شست
خوانش #سهیل_قاسمی
با لمس این👇 هشتگ در کانال روشنفکران
#غزل_حافظ_شماره 27
به تمامی این مجموعه دسترسی خواهید داشت
@Roshanfkrane
مست از می و میخواران از نرگس مستش مست
در نعلِ سمندِ او شکلِ مهِ نو پیدا
وز قدِ بلندِ او بالای صنوبر پست
آخر به چه گویم هست از خود خبرم، چون نیست
وز بهر چه گویم نیست با وی نظرم، چون هست
شمع دل دمسازم، بنشست چو او برخاست
و افغان ز نظربازان، برخاست چو او بنشست
گر غالیه خوش بو شد، در گیسوی او پیچید
ور وَسمه کمانکش گشت، در ابروی او پیوست
بازآی که بازآید عمرِ شدهٔ حافظ
هر چند که ناید باز، تیری که بشد از شست
خوانش #سهیل_قاسمی
با لمس این👇 هشتگ در کانال روشنفکران
#غزل_حافظ_شماره 27
به تمامی این مجموعه دسترسی خواهید داشت
@Roshanfkrane
@Roshanfkrane
غزل حافظ شماره 36
تا سرِ زلفِ تو در دست نسیم افتادست
دلِ سودازده از غصه دو نیم افتادست
چَشمِ جادویِ تو خود عینِ سَوادِ سحْر است
لیکن این هست که این نسخه سَقیم افتادست
در خَم زلف تو آن خال سیه دانی چیست
نقطهٔ دوده که در حلقه جیم افتادست
زلف مِشکین تو در گلشن فردوسِ عِذار
چیست؟ طاووس که در باغ نعیم افتادست
دلِ من در هوسِ رویِ تو ای مونس جان
خاکِ راهیست که در دستِ نسیم افتادست
همچو گَرد این تنِ خاکی نتوانَد برخاست
از سرِ کویِ تو زان رو که عظیم افتادست
سایهٔ قَدِّ تو بر قالبم ای عیسی دم
عکسِ روحیست که بر عَظمِ رَمیم افتادست
آن که جز کعبه مقامش نَبُد از یادِ لبت
بر درِ میکده دیدم که مقیم افتادست
حافظِ گمشده را با غمت ای یارِ عزیز
اتحادیست که در عهد قدیم افتادست
خوانش #سهیل_قاسمی
با لمس این👇 هشتگ در کانال روشنفکران
#غزل_حافظ_شماره 36
به تمامی این مجموعه دسترسی خواهید داشت
@Roshanfkrane
دلِ سودازده از غصه دو نیم افتادست
چَشمِ جادویِ تو خود عینِ سَوادِ سحْر است
لیکن این هست که این نسخه سَقیم افتادست
در خَم زلف تو آن خال سیه دانی چیست
نقطهٔ دوده که در حلقه جیم افتادست
زلف مِشکین تو در گلشن فردوسِ عِذار
چیست؟ طاووس که در باغ نعیم افتادست
دلِ من در هوسِ رویِ تو ای مونس جان
خاکِ راهیست که در دستِ نسیم افتادست
همچو گَرد این تنِ خاکی نتوانَد برخاست
از سرِ کویِ تو زان رو که عظیم افتادست
سایهٔ قَدِّ تو بر قالبم ای عیسی دم
عکسِ روحیست که بر عَظمِ رَمیم افتادست
آن که جز کعبه مقامش نَبُد از یادِ لبت
بر درِ میکده دیدم که مقیم افتادست
حافظِ گمشده را با غمت ای یارِ عزیز
اتحادیست که در عهد قدیم افتادست
خوانش #سهیل_قاسمی
با لمس این👇 هشتگ در کانال روشنفکران
#غزل_حافظ_شماره 36
به تمامی این مجموعه دسترسی خواهید داشت
@Roshanfkrane
@Roshanfkrane
غزل حافظ شماره 54
ز گریه مَردُمِ چشمم نشسته در خون است
ببین که در طلبت حالِ مَردُمان چون است
به یادِ لعلِ تو و چشمِ مستِ میگونت
ز جامِ غم، می لعلی که میخورم خون است
ز مشرقِ سرِ کو آفتابِ طلعتِ تو
اگر طلوع کند، طالعم همایون است
حکایتِ لبِ شیرین، کلام فرهاد است
شِکَنجِ طُرِّهٔ لیلی مقام مجنون است
دلم بجو که قدت همچو سرو دلجوی است
سخن بگو که کلامت لطیف و موزون است
ز دورِ باده به جان، راحتی رسان ساقی
که رنجِ خاطرم از جورِ دورِ گردون است
از آن دمی که ز چشمم برفت رودِ عزیز
کنارِ دامنِ من همچو رودِ جیحون است
چگونه شاد شود اندرونِ غمگینم؟
به اختیار، که از اختیار بیرون است
ز بیخودی طلبِ یار میکند حافظ
چو مفلسی که طلبکارِ گنجِ قارون است
خوانش #سهیل_قاسمی
با لمس این👇 هشتگ در کانال روشنفکران
#غزل_حافظ_شماره 54
به تمامی این مجموعه دسترسی خواهید داشت
@Roshanfkrane
ببین که در طلبت حالِ مَردُمان چون است
به یادِ لعلِ تو و چشمِ مستِ میگونت
ز جامِ غم، می لعلی که میخورم خون است
ز مشرقِ سرِ کو آفتابِ طلعتِ تو
اگر طلوع کند، طالعم همایون است
حکایتِ لبِ شیرین، کلام فرهاد است
شِکَنجِ طُرِّهٔ لیلی مقام مجنون است
دلم بجو که قدت همچو سرو دلجوی است
سخن بگو که کلامت لطیف و موزون است
ز دورِ باده به جان، راحتی رسان ساقی
که رنجِ خاطرم از جورِ دورِ گردون است
از آن دمی که ز چشمم برفت رودِ عزیز
کنارِ دامنِ من همچو رودِ جیحون است
چگونه شاد شود اندرونِ غمگینم؟
به اختیار، که از اختیار بیرون است
ز بیخودی طلبِ یار میکند حافظ
چو مفلسی که طلبکارِ گنجِ قارون است
خوانش #سهیل_قاسمی
با لمس این👇 هشتگ در کانال روشنفکران
#غزل_حافظ_شماره 54
به تمامی این مجموعه دسترسی خواهید داشت
@Roshanfkrane
@Roshanfkrane
غزل حافظ شماره 60
آن پیکِ ناموَر که رسید از دیارِ دوست
آورد حِرزِ جان ز خطِ مُشکبارِ دوست
خوش میدهد نشانِ جلال و جمالِ یار
خوش میکند حکایتِ عِزّ و وقارِ دوست
دل دادمش به مژده و خِجلَت همیبرم
زین نقدِ قلبِ خویش که کردم نثارِ دوست
شکرِ خدا که از مددِ بختِ کارساز
بر حسبِ آرزوست همه کار و بارِ دوست
سیرِ سپهر و دورِ قمر را چه اختیار؟
در گردشند بر حَسَبِ اختیار دوست
گر بادِ فتنه هر دو جهان را به هم زند
ما و چراغِ چَشم و رهِ انتظارِ دوست
کُحلُ الجَواهری به من آر ای نسیمِ صبح
زان خاکِ نیکبخت که شد رهگذارِ دوست
ماییم و آستانهٔ عشق و سرِ نیاز
تا خوابِ خوش که را بَرَد اندر کنارِ دوست
دشمن به قصدِ حافظ اگر دم زند چه باک؟
مِنَّت خدای را که نیَم شرمسارِ دوست
خوانش #سهیل_قاسمی
با لمس این👇 هشتگ در کانال روشنفکران
#غزل_حافظ_شماره 60
به تمامی این مجموعه دسترسی خواهید داشت
@Roshanfkrane
آورد حِرزِ جان ز خطِ مُشکبارِ دوست
خوش میدهد نشانِ جلال و جمالِ یار
خوش میکند حکایتِ عِزّ و وقارِ دوست
دل دادمش به مژده و خِجلَت همیبرم
زین نقدِ قلبِ خویش که کردم نثارِ دوست
شکرِ خدا که از مددِ بختِ کارساز
بر حسبِ آرزوست همه کار و بارِ دوست
سیرِ سپهر و دورِ قمر را چه اختیار؟
در گردشند بر حَسَبِ اختیار دوست
گر بادِ فتنه هر دو جهان را به هم زند
ما و چراغِ چَشم و رهِ انتظارِ دوست
کُحلُ الجَواهری به من آر ای نسیمِ صبح
زان خاکِ نیکبخت که شد رهگذارِ دوست
ماییم و آستانهٔ عشق و سرِ نیاز
تا خوابِ خوش که را بَرَد اندر کنارِ دوست
دشمن به قصدِ حافظ اگر دم زند چه باک؟
مِنَّت خدای را که نیَم شرمسارِ دوست
خوانش #سهیل_قاسمی
با لمس این👇 هشتگ در کانال روشنفکران
#غزل_حافظ_شماره 60
به تمامی این مجموعه دسترسی خواهید داشت
@Roshanfkrane
@Roshanfkrane
غزل حافظ شماره 63
رویِ تو کس ندید و هزارت رقیب هست
در غنچهای هنوز و صدت عندلیب هست
گر آمدم به کوی تو چندان غریب نیست
چون من در آن دیار هزاران غریب هست
در عشق، خانقاه و خرابات فرق نیست
هر جا که هست پرتوِ رویِ حبیب هست
آن جا که کارِ صومعه را جلوه میدهند
ناقوسِ دِیرِ راهب و نامِ صلیب هست
عاشق که شد که یار به حالش نظر نکرد
ای خواجه درد نیست وگرنه طبیب هست
فریادِ حافظ این همه آخِر به هرزه نیست
هم قصهای غریب و حدیثی عجیب هست
خوانش #سهیل_قاسمی
با لمس این👇 هشتگ در کانال روشنفکران
#غزل_حافظ_شماره 63
به تمامی این مجموعه دسترسی خواهید داشت
@Roshanfkrane
در غنچهای هنوز و صدت عندلیب هست
گر آمدم به کوی تو چندان غریب نیست
چون من در آن دیار هزاران غریب هست
در عشق، خانقاه و خرابات فرق نیست
هر جا که هست پرتوِ رویِ حبیب هست
آن جا که کارِ صومعه را جلوه میدهند
ناقوسِ دِیرِ راهب و نامِ صلیب هست
عاشق که شد که یار به حالش نظر نکرد
ای خواجه درد نیست وگرنه طبیب هست
فریادِ حافظ این همه آخِر به هرزه نیست
هم قصهای غریب و حدیثی عجیب هست
خوانش #سهیل_قاسمی
با لمس این👇 هشتگ در کانال روشنفکران
#غزل_حافظ_شماره 63
به تمامی این مجموعه دسترسی خواهید داشت
@Roshanfkrane
@Roshanfkrane
غزل حافظ شماره 72
راهیست راهِ عشق که هیچش کناره نیست
آنجا جز آن که جان بسپارند، چاره نیست
هر گَه که دل به عشق دهی خوش دمی بود
در کارِ خیر حاجتِ هیچ استخاره نیست
ما را ز منعِ عقل مترسان و می بیار
کان شِحنه در ولایتِ ما هیچ کاره نیست
از چشم خود بپرس که ما را که میکُشد؟
جانا گناهِ طالع و جرمِ ستاره نیست
او را به چشمِ پاک توان دید چون هلال
هر دیده جایِ جلوهٔ آن ماه پاره نیست
فرصت شمر طریقهٔ رندی که این نشان
چون راهِ گنج بر همه کس آشکاره نیست
نگرفت در تو گریهٔ حافظ به هیچ رو
حیران آن دلم که کم از سنگِ خاره نیست
خوانش #سهیل_قاسمی
با لمس این👇 هشتگ در کانال روشنفکران
#غزل_حافظ_شماره 72
به تمامی این مجموعه دسترسی خواهید داشت
@Roshanfkrane
آنجا جز آن که جان بسپارند، چاره نیست
هر گَه که دل به عشق دهی خوش دمی بود
در کارِ خیر حاجتِ هیچ استخاره نیست
ما را ز منعِ عقل مترسان و می بیار
کان شِحنه در ولایتِ ما هیچ کاره نیست
از چشم خود بپرس که ما را که میکُشد؟
جانا گناهِ طالع و جرمِ ستاره نیست
او را به چشمِ پاک توان دید چون هلال
هر دیده جایِ جلوهٔ آن ماه پاره نیست
فرصت شمر طریقهٔ رندی که این نشان
چون راهِ گنج بر همه کس آشکاره نیست
نگرفت در تو گریهٔ حافظ به هیچ رو
حیران آن دلم که کم از سنگِ خاره نیست
خوانش #سهیل_قاسمی
با لمس این👇 هشتگ در کانال روشنفکران
#غزل_حافظ_شماره 72
به تمامی این مجموعه دسترسی خواهید داشت
@Roshanfkrane
@Roshanfkrane
غزل حافظ شماره 88
شنیدهام سخنی خوش که پیرِ کنعان گفت
فِراق یار نه آن میکند که بتوان گفت
حدیثِ هولِ قیامت که گفت واعظِ شهر
کنایتیست که از روزگارِ هجران گفت
نشانِ یارِ سفرکرده از کِه پُرسم باز
که هر چه گفت بَریدِ صبا پریشان گفت
فغان که آن مهِ نامهربانِ مِهرگُسِل
به تَرکِ صحبت یاران خود چه آسان گفت
من و مقامِ رضا بعد از این و شُکرِ رقیب
که دل به دردِ تو خو کرد و ترکِ درمان گفت
غمِ کهن به میِ سالخورده دفع کنید
که تخم خوشدلی این است پیرِ دهقان گفت
گره به باد مزن گر چه بر مراد رود
که این سخن به مَثَل باد با سلیمان گفت
به مهلتی که سپهرت دهد ز راه مرو
تو را که گفت که این زال تَرک دَستان گفت؟
مزن ز چون و چرا دم که بندهٔ مُقبِل
قبول کرد به جان هر سخن که جانان گفت
که گفت حافظ از اندیشهٔ تو آمد باز؟
من این نگفتهام آن کس که گفت بُهتان گفت
خوانش #سهیل_قاسمی
با لمس این👇 هشتگ در کانال روشنفکران
#غزل_حافظ_شماره 88
به تمامی این مجموعه دسترسی خواهید داشت
@Roshanfkrane
فِراق یار نه آن میکند که بتوان گفت
حدیثِ هولِ قیامت که گفت واعظِ شهر
کنایتیست که از روزگارِ هجران گفت
نشانِ یارِ سفرکرده از کِه پُرسم باز
که هر چه گفت بَریدِ صبا پریشان گفت
فغان که آن مهِ نامهربانِ مِهرگُسِل
به تَرکِ صحبت یاران خود چه آسان گفت
من و مقامِ رضا بعد از این و شُکرِ رقیب
که دل به دردِ تو خو کرد و ترکِ درمان گفت
غمِ کهن به میِ سالخورده دفع کنید
که تخم خوشدلی این است پیرِ دهقان گفت
گره به باد مزن گر چه بر مراد رود
که این سخن به مَثَل باد با سلیمان گفت
به مهلتی که سپهرت دهد ز راه مرو
تو را که گفت که این زال تَرک دَستان گفت؟
مزن ز چون و چرا دم که بندهٔ مُقبِل
قبول کرد به جان هر سخن که جانان گفت
که گفت حافظ از اندیشهٔ تو آمد باز؟
من این نگفتهام آن کس که گفت بُهتان گفت
خوانش #سهیل_قاسمی
با لمس این👇 هشتگ در کانال روشنفکران
#غزل_حافظ_شماره 88
به تمامی این مجموعه دسترسی خواهید داشت
@Roshanfkrane
@Roshanfkrane
غزل حافظ شماره 105
صوفی ار باده بهاندازه خورَد نوشش باد
ور نه اندیشهٔ این کار فراموشش باد
آنکه یک جرعه مِی از دست توانَد دادن
دست با شاهدِ مقصود در آغوشش باد
پیرِ ما گفت خطا بر قلم صُنع نرفت
آفرین بر نظرِ پاکِ خطاپوشَش باد
شاهِ تُرکانْ سخنِ مدعیان میشِنَوَد
شرمی از مَظلَمِهٔ خونِ سیاووشش باد
گرچه از کِبرْ سخن با منِ درویش نگفت
جان فدایِ شِکَرینپستهٔ خاموشش باد
چشمم از آینهدارانِ خط و خالش گشت
لبم از بوسهرُبایانِ بَر و دوشش باد
نرگسِ مستِ نوازشکُنِ مردمدارَش
خونِ عاشق به قدح گر بِخورد نوشش باد
به غلامیِّ تو مشهورِ جهان شد حافظ
حلقهٔ بندگیِ زلفِ تو در گوشش باد
خوانش #سهیل_قاسمی
@Roshanfkrane
ور نه اندیشهٔ این کار فراموشش باد
آنکه یک جرعه مِی از دست توانَد دادن
دست با شاهدِ مقصود در آغوشش باد
پیرِ ما گفت خطا بر قلم صُنع نرفت
آفرین بر نظرِ پاکِ خطاپوشَش باد
شاهِ تُرکانْ سخنِ مدعیان میشِنَوَد
شرمی از مَظلَمِهٔ خونِ سیاووشش باد
گرچه از کِبرْ سخن با منِ درویش نگفت
جان فدایِ شِکَرینپستهٔ خاموشش باد
چشمم از آینهدارانِ خط و خالش گشت
لبم از بوسهرُبایانِ بَر و دوشش باد
نرگسِ مستِ نوازشکُنِ مردمدارَش
خونِ عاشق به قدح گر بِخورد نوشش باد
به غلامیِّ تو مشهورِ جهان شد حافظ
حلقهٔ بندگیِ زلفِ تو در گوشش باد
خوانش #سهیل_قاسمی
@Roshanfkrane
@Roshanfkrane
غزل حافظ شماره 147
نسیمِ بادِ صبا دوشم آگهی آورد
که روزِ محنت و غم رو به کوتهی آورد
به مُطربانِ صَبوحی دهیم جامهٔ چاک
بدین نوید که بادِ سحرگهی آورد
بیا بیا که تو حورِ بهشت را رضوان
در این جهان ز برایِ دلِ رهی آورد
همیرویم به شیراز با عنایتِ بخت
زهی رفیق که بختم به همرهی آورد
به جبرِ خاطرِ ما کوش کـاین کلاهِ نمد
بسا شکست که با افسرِ شهی آورد
چه نالهها که رسید از دلم به خرمنِ ماه
چو یادِ عارضِ آن ماهِ خرگهی آورد
رساند رایتِ منصور بر فلک حافظ
که اِلتِجا به جنابِ شهنشهی آورد
خوانش #سهیل_قاسمی
با لمس این👇 هشتگ در کانال روشنفکران
#غزل_حافظ_شماره 147
به تمامی این مجموعه دسترسی خواهید داشت
@Roshanfkrane
که روزِ محنت و غم رو به کوتهی آورد
به مُطربانِ صَبوحی دهیم جامهٔ چاک
بدین نوید که بادِ سحرگهی آورد
بیا بیا که تو حورِ بهشت را رضوان
در این جهان ز برایِ دلِ رهی آورد
همیرویم به شیراز با عنایتِ بخت
زهی رفیق که بختم به همرهی آورد
به جبرِ خاطرِ ما کوش کـاین کلاهِ نمد
بسا شکست که با افسرِ شهی آورد
چه نالهها که رسید از دلم به خرمنِ ماه
چو یادِ عارضِ آن ماهِ خرگهی آورد
رساند رایتِ منصور بر فلک حافظ
که اِلتِجا به جنابِ شهنشهی آورد
خوانش #سهیل_قاسمی
با لمس این👇 هشتگ در کانال روشنفکران
#غزل_حافظ_شماره 147
به تمامی این مجموعه دسترسی خواهید داشت
@Roshanfkrane
@Roshanfkrane
غزل حافظ شماره 172
عشقِ تو نهالِ حیرت آمد
وصلِ تو کمالِ حیرت آمد
بس غرقهٔ حالِ وصل کآخر
هم بر سرِ حالِ حیرت آمد
یک دل بنما که در رَهِ او
بر چهره نه خالِ حیرت آمد
نه وصل بِمانَد و نه واصل
آن جا که خیالِ حیرت آمد
از هر طرفی که گوش کردم
آوازِ سؤالِ حیرت آمد
شد مُنهَزِم از کمالِ عزّت
آن را که جلالِ حیرت آمد
سر تا قدمِ وجودِ حافظ
در عشق، نهالِ حیرت آمد
خوانش #سهیل_قاسمی
با لمس این👇 هشتگ در کانال روشنفکران
#غزل_حافظ_شماره 172
به تمامی این مجموعه دسترسی خواهید داشت
@Roshanfkrane
وصلِ تو کمالِ حیرت آمد
بس غرقهٔ حالِ وصل کآخر
هم بر سرِ حالِ حیرت آمد
یک دل بنما که در رَهِ او
بر چهره نه خالِ حیرت آمد
نه وصل بِمانَد و نه واصل
آن جا که خیالِ حیرت آمد
از هر طرفی که گوش کردم
آوازِ سؤالِ حیرت آمد
شد مُنهَزِم از کمالِ عزّت
آن را که جلالِ حیرت آمد
سر تا قدمِ وجودِ حافظ
در عشق، نهالِ حیرت آمد
خوانش #سهیل_قاسمی
با لمس این👇 هشتگ در کانال روشنفکران
#غزل_حافظ_شماره 172
به تمامی این مجموعه دسترسی خواهید داشت
@Roshanfkrane
@Roshanfkrane
غزل حافظ شماره 174
مژده ای دل که دگر بادِ صبا بازآمد
هدهد خوشخبر از طَرْفِ سبا بازآمد
برکش ای مرغِ سحر نغمهٔ داوودی باز
که سلیمانِ گل از بادِ هوا بازآمد
عارفی کو که کُنَد فَهْم زبانِ سوسن
تا بپرسد که چرا رفت و چرا بازآمد
مردمی کرد و کرم لطفِ خداداد به من
کـآن بتِ ماهرخ از راهِ وفا بازآمد
لاله بویِ میِ نوشین بشنید از دمِ صبح
داغدل بود، به امّیدِ دوا بازآمد
چشمِ من در رهِ این قافلهٔ راه بماند
تا به گوشِ دلم آوازِ دَرا بازآمد
گرچه حافظ دَرِ رَنجِش زد و پیمان بِشکست
لطفِ او بین که به لطف از درِ ما بازآمد
خوانش #سهیل_قاسمی
با لمس این👇 هشتگ در کانال روشنفکران
#غزل_حافظ_شماره 174
به تمامی این مجموعه دسترسی خواهید داشت
@Roshanfkrane
هدهد خوشخبر از طَرْفِ سبا بازآمد
برکش ای مرغِ سحر نغمهٔ داوودی باز
که سلیمانِ گل از بادِ هوا بازآمد
عارفی کو که کُنَد فَهْم زبانِ سوسن
تا بپرسد که چرا رفت و چرا بازآمد
مردمی کرد و کرم لطفِ خداداد به من
کـآن بتِ ماهرخ از راهِ وفا بازآمد
لاله بویِ میِ نوشین بشنید از دمِ صبح
داغدل بود، به امّیدِ دوا بازآمد
چشمِ من در رهِ این قافلهٔ راه بماند
تا به گوشِ دلم آوازِ دَرا بازآمد
گرچه حافظ دَرِ رَنجِش زد و پیمان بِشکست
لطفِ او بین که به لطف از درِ ما بازآمد
خوانش #سهیل_قاسمی
با لمس این👇 هشتگ در کانال روشنفکران
#غزل_حافظ_شماره 174
به تمامی این مجموعه دسترسی خواهید داشت
@Roshanfkrane
@Roshanfkrane
غزل حافظ شماره 175
صبا به تهنیتِ پیرِ مِیفروش آمد
که موسمِ طرب و عیش و ناز و نوش آمد
هوا مسیحنفس گشت و باد نافهگشای
درخت سبز شد و مرغ دَر خروش آمد
تنورِ لاله چنان برفروخت بادِ بهار
که غنچه غرقِ عرق گشت و گل به جوش آمد
به گوشِ هوش نیوش از من و به عشرت کوش
که این سخن سَحَر از هاتفم به گوش آمد
ز فکرِ تفرقه بازآی تا شوی مجموع
به حکمِ آن که چو شد اهرمن سروش آمد
ز مرغِ صبح ندانم که سوسنِ آزاد
چه گوش کرد؟ که با دَه زبان خموش آمد
چه جایِ صحبتِ نامحرم است مجلسِ انس؟
سرِ پیاله بپوشان که خرقهپوش آمد
ز خانقاه به میخانه میرود حافظ
مگر ز مستیِ زهدِ ریا به هوش آمد
خوانش #سهیل_قاسمی
با لمس این👇 هشتگ در کانال روشنفکران
#غزل_حافظ_شماره 175
به تمامی این مجموعه دسترسی خواهید داشت
@Roshanfkrane
که موسمِ طرب و عیش و ناز و نوش آمد
هوا مسیحنفس گشت و باد نافهگشای
درخت سبز شد و مرغ دَر خروش آمد
تنورِ لاله چنان برفروخت بادِ بهار
که غنچه غرقِ عرق گشت و گل به جوش آمد
به گوشِ هوش نیوش از من و به عشرت کوش
که این سخن سَحَر از هاتفم به گوش آمد
ز فکرِ تفرقه بازآی تا شوی مجموع
به حکمِ آن که چو شد اهرمن سروش آمد
ز مرغِ صبح ندانم که سوسنِ آزاد
چه گوش کرد؟ که با دَه زبان خموش آمد
چه جایِ صحبتِ نامحرم است مجلسِ انس؟
سرِ پیاله بپوشان که خرقهپوش آمد
ز خانقاه به میخانه میرود حافظ
مگر ز مستیِ زهدِ ریا به هوش آمد
خوانش #سهیل_قاسمی
با لمس این👇 هشتگ در کانال روشنفکران
#غزل_حافظ_شماره 175
به تمامی این مجموعه دسترسی خواهید داشت
@Roshanfkrane
ÔÈ æÕá ÇÓÊ æ Øí ÔÏ äÇãå åÌÑ
ÍÇÝÙ
شبِ وصل است و طی شد نامهٔ هَجر
سلامٌ فیهِ حَتّی مَطْلَعِ الفَجْر
دلا در عاشقی ثابت قدم باش
که در این رَه نباشد کار بی اجر
من از رندی نخواهم کرد توبه
و لو آذَیتَنی بِالهَجرِ و الحَجر
برآی ای صبحِ روشن دل خدا را
که بس تاریک میبینم شبِ هَجر
دلم رفت و ندیدم رویِ دلدار
فَغان از این تَطاول، آه از این زَجر
وفا خواهی، جفاکَش باش حافظ
فَاِنَّ الرِبْحَ و الْخُسرانَ فِی التَّجْر
خوانش #سهیل_قاسمی
با لمس این👇 هشتگ در کانال روشنفکران
#غزل_حافظ_شماره 251
به تمامی این مجموعه دسترسی خواهید داشت
@Roshanfkrane
سلامٌ فیهِ حَتّی مَطْلَعِ الفَجْر
دلا در عاشقی ثابت قدم باش
که در این رَه نباشد کار بی اجر
من از رندی نخواهم کرد توبه
و لو آذَیتَنی بِالهَجرِ و الحَجر
برآی ای صبحِ روشن دل خدا را
که بس تاریک میبینم شبِ هَجر
دلم رفت و ندیدم رویِ دلدار
فَغان از این تَطاول، آه از این زَجر
وفا خواهی، جفاکَش باش حافظ
فَاِنَّ الرِبْحَ و الْخُسرانَ فِی التَّجْر
خوانش #سهیل_قاسمی
با لمس این👇 هشتگ در کانال روشنفکران
#غزل_حافظ_شماره 251
به تمامی این مجموعه دسترسی خواهید داشت
@Roshanfkrane
@Roshanfkrane
غزل حافظ شماره 262
حالِ خونین دلان که گوید باز؟
وز فلک خونِ خُم که جوید باز؟
شرمش از چشمِ مِی پرستان باد
نرگسِ مست اگر بروید باز
جز فَلاطونِ خُم نشینِ شراب
سِرِّ حکمت به ما که گوید باز؟
هر که چون لاله کاسه گَردان شد
زین جفا رُخ به خون بشوید باز
نَگُشایَد دلم چو غنچه اگر
ساغری از لبش نبوید باز
بس که در پرده چنگ گفت سخن
بِبُرَش موی تا نَمویَد باز
گِردِ بیتُ الحَرامِ خُم حافظ
گر نمیرد به سَر بپوید باز
خوانش #سهیل_قاسمی
با لمس این👇 هشتگ در کانال روشنفکران
#غزل_حافظ_شماره 262
به تمامی این مجموعه دسترسی خواهید داشت
@Roshanfkrane
وز فلک خونِ خُم که جوید باز؟
شرمش از چشمِ مِی پرستان باد
نرگسِ مست اگر بروید باز
جز فَلاطونِ خُم نشینِ شراب
سِرِّ حکمت به ما که گوید باز؟
هر که چون لاله کاسه گَردان شد
زین جفا رُخ به خون بشوید باز
نَگُشایَد دلم چو غنچه اگر
ساغری از لبش نبوید باز
بس که در پرده چنگ گفت سخن
بِبُرَش موی تا نَمویَد باز
گِردِ بیتُ الحَرامِ خُم حافظ
گر نمیرد به سَر بپوید باز
خوانش #سهیل_قاسمی
با لمس این👇 هشتگ در کانال روشنفکران
#غزل_حافظ_شماره 262
به تمامی این مجموعه دسترسی خواهید داشت
@Roshanfkrane
@Roshanfkrane
غزل حافظ شماره 270
دردِ عشقی کشیدهام که مَپُرس
زهرِ هجری چشیدهام که مَپُرس
گشتهام در جهان و آخرِ کار
دلبری برگزیدهام که مپرس
آن چنان در هوایِ خاکِ دَرَش
میرود آبِ دیدهام که مپرس
من به گوشِ خود از دهانش دوش
سخنانی شنیدهام که مپرس
سویِ من لب چه میگَزی که «مگوی»
لبِ لعلی گَزیدهام که مپرس
بی تو در کلبهٔ گداییِ خویش
رنجهایی کشیدهام که مپرس
همچو حافظ غریب در رَهِ عشق
به مَقامی رسیدهام که مپرس
خوانش #سهیل_قاسمی
با لمس این👇 هشتگ در کانال روشنفکران
#غزل_حافظ_شماره 270
به تمامی این مجموعه دسترسی خواهید داشت
@Roshanfkrane
زهرِ هجری چشیدهام که مَپُرس
گشتهام در جهان و آخرِ کار
دلبری برگزیدهام که مپرس
آن چنان در هوایِ خاکِ دَرَش
میرود آبِ دیدهام که مپرس
من به گوشِ خود از دهانش دوش
سخنانی شنیدهام که مپرس
سویِ من لب چه میگَزی که «مگوی»
لبِ لعلی گَزیدهام که مپرس
بی تو در کلبهٔ گداییِ خویش
رنجهایی کشیدهام که مپرس
همچو حافظ غریب در رَهِ عشق
به مَقامی رسیدهام که مپرس
خوانش #سهیل_قاسمی
با لمس این👇 هشتگ در کانال روشنفکران
#غزل_حافظ_شماره 270
به تمامی این مجموعه دسترسی خواهید داشت
@Roshanfkrane