شغل تمام وقت
پرسید شغل ؟
گفتم شاعرم
خندید و كف دستم را مهر زد
روی برگه ی اعزام به بیمارستان
افسر نگهبان
شغل ام را «آزاد» نوشته بود
خندیدم
چگونه یک زندانی
می تواند شغلش آزاد باشد؟!
محبوبم به تو فکر می کنم
به تو، که می دانی شاعرم
و دوست داشتن تو
شغل تمام وقت من است
زنده یاد #بکتاش_آبتین
#عاشقانه
@Roshanfkrane
پرسید شغل ؟
گفتم شاعرم
خندید و كف دستم را مهر زد
روی برگه ی اعزام به بیمارستان
افسر نگهبان
شغل ام را «آزاد» نوشته بود
خندیدم
چگونه یک زندانی
می تواند شغلش آزاد باشد؟!
محبوبم به تو فکر می کنم
به تو، که می دانی شاعرم
و دوست داشتن تو
شغل تمام وقت من است
زنده یاد #بکتاش_آبتین
#عاشقانه
@Roshanfkrane
همهی زخمهای من
که از سالیان
جراحت یافتهاند
کنار فنجان گرم چای تو التیام میپذیرند
#احمدرضا_احمدی
#عاشقانه
@Roshanfkrane
که از سالیان
جراحت یافتهاند
کنار فنجان گرم چای تو التیام میپذیرند
#احمدرضا_احمدی
#عاشقانه
@Roshanfkrane
دستی شو، مرا بگیر. لبی شو، مرا ببوس. دلی شو، مرا بخواه. بگذار عشـق، نام دیگر تو باشد...
#عاشقانه
@Roshanfkrane
#عاشقانه
@Roshanfkrane
اکنون اگر مرا ؛
از پرتگاهی رها کنی
تنها چیزی که در آن سقوط
در ذهنم جاریست،
لمسِ دستانت
بر کتف هایم خواهد بود...
#عاشقانه
@Roshanfkrane
از پرتگاهی رها کنی
تنها چیزی که در آن سقوط
در ذهنم جاریست،
لمسِ دستانت
بر کتف هایم خواهد بود...
#عاشقانه
@Roshanfkrane
.
مَرا سرمه کن
به چشمهایت
بگذار ببینمت نگاهت کنم
بوسه باران
بنوشمت....
باور کن من عشق را
همان اندازه که تویی
میخواهم...
#امید_آذر
#عاشقانه
@Roshanfkrane
مَرا سرمه کن
به چشمهایت
بگذار ببینمت نگاهت کنم
بوسه باران
بنوشمت....
باور کن من عشق را
همان اندازه که تویی
میخواهم...
#امید_آذر
#عاشقانه
@Roshanfkrane
زمستان
#طاهره_باقری_اردکانی
زمستانی که با سردیش مرا در آغوش معشوقه ام گرم کند،
دوست دارم،
✍#طاهره_باقری_اردکانی
📚#دلتنگی_tara
🎙#مهرآوا
#عاشقانه
@Roshanfkrane
دوست دارم،
✍#طاهره_باقری_اردکانی
📚#دلتنگی_tara
🎙#مهرآوا
#عاشقانه
@Roshanfkrane
.
کنارِ دستِ تو
خوب است اگر که چای
داغ بماند
و نبضِ ساعت
آرامتر بزند
و من نگاه بدوزم
به لحظهلحظه نگاهت
زمان
قرار بگیرد
و من
قرار بگیرم
#محمدخاکسار_آذرخش
#عاشقانه
@Roshanfkrane
کنارِ دستِ تو
خوب است اگر که چای
داغ بماند
و نبضِ ساعت
آرامتر بزند
و من نگاه بدوزم
به لحظهلحظه نگاهت
زمان
قرار بگیرد
و من
قرار بگیرم
#محمدخاکسار_آذرخش
#عاشقانه
@Roshanfkrane
🌏 عشق یا خیانت !
🌑 جعفر بخشی بی نیاز
نویسنده و روزنامه نگار
🌐 روزگار فقط سفره و نان را نشانه نگرفته که شرف را هم به تیر بی اخلاقی گرفتار کرده و زخم های آن را آشکارا بر تن جامعه نشانده. همان شرفی که به محاق رفته تا بی شرفی عرض اندام کند و آدمهای جامعه را به تیر غیب گرفتار سازد. بسیار پیش از این ها خطا و گناه و جرم هم دایره ای داشت و محدوده ای. مرزی داشت معلوم و مناسباتی داشت مشخص. همان رخدادی که در تمام جهان بر مدار نظم و قانون می چرخد و کاسبان فحشاء را به نان و نوا می رساند. اینجا اما عاشقان سینه چاک که دم از تعهد و تکلف و تقید می زنند خطا می کنند و بر چهره ی لطیف عشق چاقو می کشند. آنها که عشقی کهنه و قدیمی در سینه دارند عاشق می شوند تا وفا پای باغچه ی صداقت سر بریده شود و عشق بمیرد.
🌐 آن سوی شیشه ی بخار گرفته زنی زیبا روی صندلی اتوبوس نشسته و در تفکرات دور خویش غرق است. این سو اما جوانکی که عشق تمام وجودش را داغ کرده ؛ در سردی زمستانِ لنگر نشین به اتوبوس نزدیک می شود و میان شیشه ای که از زن و او یک دیوار قطور و دست نیافتنی ساخته ؛ قلبی کوچک می کشد. بر بخاری که روی شیشه مانده. زن جوان ابتدا قلب را می نگرد و آن گاه سیمای پریشانِ مرد را. تصمیمی شگرف بین وفا و بی وفایی. بین تعهد و خیانت. بین راستی و دروغ. بین عشق و نفرت. اما عشق در این ماجرا خودِ جنس است که رخ نشان داده تا ضعیف و خوار نباشد. زن انگشت دستش را بالا می آورد تا عاشق شوریده حال ببیند که زن متاهل است.
🌐 روایتی هم از ابزار عشق هم التزام به عشق. یک سو سودای عاشقانه و آن سو تعهد صادقانه. مواجه ای دو وجهی از دلداده گی و وفاداری که یک طرف دلبری می کند تا به دست آورد و آن دیگری دلیری می کند تا به اسیری نرود. که بر سر عهد خویش با یار بودن شکلی از شجاعت است. به جنگاوری می ماند که تا پای مرگ در نبردی سخت طاقت می آورد اما تن به خفت نمی سپارد. شاید نشان دادن حلقه همان نشان شجاعت است تا شرافت عاشقی را نشان دهد. تا راز تاهل در مرزهای تعهد مراقبت شود. آن سوی شیشه اما خودِ تراژدی ست. خودِ قصه و روایت و داستان که به شدت می گریاند. آن جا که عشق سر می رسد اما دیر می رسد. تا علاقه عقیم بماند و عشق پس زده شود. همچون همان بخار روی شیشه که زود محو می شود. ما همه ی عمر دیر رسیدیم و در عشق دیرتر !
#اجتماعی #عاشقانه
@Roshanfkrane
🌑 جعفر بخشی بی نیاز
نویسنده و روزنامه نگار
🌐 روزگار فقط سفره و نان را نشانه نگرفته که شرف را هم به تیر بی اخلاقی گرفتار کرده و زخم های آن را آشکارا بر تن جامعه نشانده. همان شرفی که به محاق رفته تا بی شرفی عرض اندام کند و آدمهای جامعه را به تیر غیب گرفتار سازد. بسیار پیش از این ها خطا و گناه و جرم هم دایره ای داشت و محدوده ای. مرزی داشت معلوم و مناسباتی داشت مشخص. همان رخدادی که در تمام جهان بر مدار نظم و قانون می چرخد و کاسبان فحشاء را به نان و نوا می رساند. اینجا اما عاشقان سینه چاک که دم از تعهد و تکلف و تقید می زنند خطا می کنند و بر چهره ی لطیف عشق چاقو می کشند. آنها که عشقی کهنه و قدیمی در سینه دارند عاشق می شوند تا وفا پای باغچه ی صداقت سر بریده شود و عشق بمیرد.
🌐 آن سوی شیشه ی بخار گرفته زنی زیبا روی صندلی اتوبوس نشسته و در تفکرات دور خویش غرق است. این سو اما جوانکی که عشق تمام وجودش را داغ کرده ؛ در سردی زمستانِ لنگر نشین به اتوبوس نزدیک می شود و میان شیشه ای که از زن و او یک دیوار قطور و دست نیافتنی ساخته ؛ قلبی کوچک می کشد. بر بخاری که روی شیشه مانده. زن جوان ابتدا قلب را می نگرد و آن گاه سیمای پریشانِ مرد را. تصمیمی شگرف بین وفا و بی وفایی. بین تعهد و خیانت. بین راستی و دروغ. بین عشق و نفرت. اما عشق در این ماجرا خودِ جنس است که رخ نشان داده تا ضعیف و خوار نباشد. زن انگشت دستش را بالا می آورد تا عاشق شوریده حال ببیند که زن متاهل است.
🌐 روایتی هم از ابزار عشق هم التزام به عشق. یک سو سودای عاشقانه و آن سو تعهد صادقانه. مواجه ای دو وجهی از دلداده گی و وفاداری که یک طرف دلبری می کند تا به دست آورد و آن دیگری دلیری می کند تا به اسیری نرود. که بر سر عهد خویش با یار بودن شکلی از شجاعت است. به جنگاوری می ماند که تا پای مرگ در نبردی سخت طاقت می آورد اما تن به خفت نمی سپارد. شاید نشان دادن حلقه همان نشان شجاعت است تا شرافت عاشقی را نشان دهد. تا راز تاهل در مرزهای تعهد مراقبت شود. آن سوی شیشه اما خودِ تراژدی ست. خودِ قصه و روایت و داستان که به شدت می گریاند. آن جا که عشق سر می رسد اما دیر می رسد. تا علاقه عقیم بماند و عشق پس زده شود. همچون همان بخار روی شیشه که زود محو می شود. ما همه ی عمر دیر رسیدیم و در عشق دیرتر !
#اجتماعی #عاشقانه
@Roshanfkrane