روشنفکران
با افزایش اعتراض شماری از شهروندان به حضور بیش از هفت میلیون مهاجران افغان در ایران، وزیر کشور از آنها خواست به کشورشان بازگردند و وطن خودشان را اباد کنند. فرمانده کل نیروی انتظامی هم از اخراج دو میلیون مهاجر غیرقانونی تا پایان سال خبر داد. 🎤 #مجتبی_پورمحسن…
🌍 از کابل تا تهران !
🌑 #جعفر_بخشی_بینیاز
نویسنده و روزنامه نگار
🌐 داریوش مهرجویی و همسرش وحیده محمدی فر را دو افعانی کُشتند ؛ جوری که سر محمدی فر تقریباً از بدنش جدا شده بود. مرد جوانی هم که به خاطر شارژ ساختمان با ۳ برادر افغانی مشاجره کرده بود جانش را از دست داد. از آن طرف درگیری های طایفهای از رفقای افغانی قاتل ساخت و قتلی فجیع را در منطقه پل سید خندان تهران رقم زد. و طبق اعلام سپاه شهرستان پارسیان طی گشت زنی در شهرستان پارسیان و عملیات مشترک سپاه در مجموعه اطلاعات و عملیات سپاه پاسداران، اتباع افاغنه که قصد ربودن تعدادی کودک و نوجوان در این شهرستان را داشتند حسب دستور مقام قضائی شهرستان طی عملیاتی غافلگیرانه به دام مأموران افتادند و با همکاری پلیس اطلاعات و امنیت فراجا جهت سیر مراحل قضائی تحویل مراجع قضائی شهرستان شدند. در همین رابطه تعداد ۱۲ نفر تبعه افغان که با تهدید چاقو قصد آزار و اذیت و ربایش نوجوانان را در آن منطقه داشتند به مرجع قضائی تحویل داده شدند.
🌐 نزدیک به ۶ میلیون و عبارتی گویاتر ۸ میلیون افغانی کنار ما در ایران زندگی می کنند. صاحب زن و بچه اند و کسب و کارهای مهمی هم دارند. و شاید گزافه نباشد که بگوییم به لطف مسئولین ایرانی هیچ کشوری مثل ایران نسبت به اتباع بیگانه خصوصا برادران افاغنه تا این اندازه نگاه مثبت و همدلانه نداشته است. چرا که آقایان اعتقاد دارند کشور ایران با افغانستان نقطه های اشتراک بسیار دارد و برخی مراودات باعث شده که بتوانیم سالها با صلح و سازش در کنار هم زندگی کنیم. افغانی ها در کشور ما حس خوبی به زندگی دارند و توانسته اند در مدارس و دانشگاه های ایران ورود کنند. مثل مابقی ایرانیان درس بخوانند. حتی کار مناسب داشته باشند. از خدمات درمانی و بهداشتی در تمام نقاط ایران بهره مند شوند و شرایط ایده آلی برای زندگی پیدا کنند. حتی حالا که جمعیت افغانی ها در کشور رو به فزونی گذاشته و مطالبه ی اکثریت مردم خروج آنان از کشور است ؛ باز هم سیاست های پنهان اجازه نمی دهد که با جدیت این خواسته دنبال شده و تکلیف کار افغانی ها یکسره شود. بروز ناامنی های گسترده در کلان شهرها و حتی بخش های کوچک که افغانی های پنهان را در خودش جا داده ؛ مشکلات فراوانی را ایجاد کرده که قتل و آدم کشی یکی از آنهاست. می کُشند و شبانه بار و بندیل می بندند و از طریق شهرهای مرزی به صورت قاچاق از کشور خارج می شوند. نه خوانی آمده و نه خوانی رفته !
🌐 جنگ در افغانستان بهانه ای بود که ایران به حضور آنان تسلیم شود و شرائط نرمالی را برایشان فراهم کند. حتی به آنان مجوزهای طولانی اقامت بدهد. اما حالا که افغانستان به یک ثبات نسبی رسیده و طالبان در آن سیاست های اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی خوبی را پیاده کرده اند حتما که باید افغانی ها تحت هر شرائطی از ایران خارج شده و به کشورشان برگردند. چقدر فرصت های شغلی که به علت های متعدد توسط افغانی ها اشغال شد در حالی که جوانان ما از آن بی بهره بودند. تاسف انگیزترین نقطه ی این داستان آن جاست که برخی از زنان و دختران ایرانی با این میهمانان ناخوانده ازدواج کردند و حتی بچه دار هم شدند. حضور این جمعیت کثیر در ایران البته دلیلی مهم دارد. تجارب مهاجرت ایرانی ها به سایر کشورها نشان میدهد که چقدر این رخداد دشوار است و چه هزینه های سنگینی برای ایرانیان دارد. در حالی که در ایران این گونه نیست و آغوش گرم مسئولین پذیرای ورود صمیمانه ی آنهاست. به این معنی که آنها به راحتی وارد کشور میشوند و با کمترین هزینه اقامت می گیرند. اقامتی که در کنار آن به آنها تعهد می دهد که مثل مابقی ایرانی ها بتوانند از تمام امکانات استفاده کنند.
🌐 این اتفاقات و فرایند برخورد منفعلانه ی مسئولین با افغانی ها و عدم برخورد قاطع با آنان موجی از نارضایتی را برای مردم به وجود آورده که هر از گاهی منتج به برخوردهای فیزیکی خشونت بار برخی مردم با افغانی ها می شود. مشکلی که از اقامت غیر قانونی آنان شکل می گیرد و تا به آن جا پیش می رود که کار به مسائل امنیتی هم کشیده می شود و مسائل تنش زایی را به وجود می آورد. سخن کوتاه آن که استاندار تهران گفته نان برای ایرانی ها نداریم اما سالی ۵۰۰ هزار مهاجر افغانی وارد تهران میشوند. این در حالی ست که سهمیه آرد تغییر نکرده و صف های طولانی نانوایی ها را بیشتر افغانی ها پر کرده اند. آقای استاندار گفته : اتباع غیر مجاز باید به سرعت کشور را ترک کنند. برای ما فرقی ندارد که از کجای دنیا آمده اند و زمانی که غیر مجاز باشند طرد میشوند. حالا باید منتظر ماند و دید راه تهران تا کابل برای برادران افغانی هموار تر می شود یا راه کابل به تهران ؟
#اجتماعی #انتقادات
@Roshanfkrane
🌑 #جعفر_بخشی_بینیاز
نویسنده و روزنامه نگار
🌐 داریوش مهرجویی و همسرش وحیده محمدی فر را دو افعانی کُشتند ؛ جوری که سر محمدی فر تقریباً از بدنش جدا شده بود. مرد جوانی هم که به خاطر شارژ ساختمان با ۳ برادر افغانی مشاجره کرده بود جانش را از دست داد. از آن طرف درگیری های طایفهای از رفقای افغانی قاتل ساخت و قتلی فجیع را در منطقه پل سید خندان تهران رقم زد. و طبق اعلام سپاه شهرستان پارسیان طی گشت زنی در شهرستان پارسیان و عملیات مشترک سپاه در مجموعه اطلاعات و عملیات سپاه پاسداران، اتباع افاغنه که قصد ربودن تعدادی کودک و نوجوان در این شهرستان را داشتند حسب دستور مقام قضائی شهرستان طی عملیاتی غافلگیرانه به دام مأموران افتادند و با همکاری پلیس اطلاعات و امنیت فراجا جهت سیر مراحل قضائی تحویل مراجع قضائی شهرستان شدند. در همین رابطه تعداد ۱۲ نفر تبعه افغان که با تهدید چاقو قصد آزار و اذیت و ربایش نوجوانان را در آن منطقه داشتند به مرجع قضائی تحویل داده شدند.
🌐 نزدیک به ۶ میلیون و عبارتی گویاتر ۸ میلیون افغانی کنار ما در ایران زندگی می کنند. صاحب زن و بچه اند و کسب و کارهای مهمی هم دارند. و شاید گزافه نباشد که بگوییم به لطف مسئولین ایرانی هیچ کشوری مثل ایران نسبت به اتباع بیگانه خصوصا برادران افاغنه تا این اندازه نگاه مثبت و همدلانه نداشته است. چرا که آقایان اعتقاد دارند کشور ایران با افغانستان نقطه های اشتراک بسیار دارد و برخی مراودات باعث شده که بتوانیم سالها با صلح و سازش در کنار هم زندگی کنیم. افغانی ها در کشور ما حس خوبی به زندگی دارند و توانسته اند در مدارس و دانشگاه های ایران ورود کنند. مثل مابقی ایرانیان درس بخوانند. حتی کار مناسب داشته باشند. از خدمات درمانی و بهداشتی در تمام نقاط ایران بهره مند شوند و شرایط ایده آلی برای زندگی پیدا کنند. حتی حالا که جمعیت افغانی ها در کشور رو به فزونی گذاشته و مطالبه ی اکثریت مردم خروج آنان از کشور است ؛ باز هم سیاست های پنهان اجازه نمی دهد که با جدیت این خواسته دنبال شده و تکلیف کار افغانی ها یکسره شود. بروز ناامنی های گسترده در کلان شهرها و حتی بخش های کوچک که افغانی های پنهان را در خودش جا داده ؛ مشکلات فراوانی را ایجاد کرده که قتل و آدم کشی یکی از آنهاست. می کُشند و شبانه بار و بندیل می بندند و از طریق شهرهای مرزی به صورت قاچاق از کشور خارج می شوند. نه خوانی آمده و نه خوانی رفته !
🌐 جنگ در افغانستان بهانه ای بود که ایران به حضور آنان تسلیم شود و شرائط نرمالی را برایشان فراهم کند. حتی به آنان مجوزهای طولانی اقامت بدهد. اما حالا که افغانستان به یک ثبات نسبی رسیده و طالبان در آن سیاست های اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی خوبی را پیاده کرده اند حتما که باید افغانی ها تحت هر شرائطی از ایران خارج شده و به کشورشان برگردند. چقدر فرصت های شغلی که به علت های متعدد توسط افغانی ها اشغال شد در حالی که جوانان ما از آن بی بهره بودند. تاسف انگیزترین نقطه ی این داستان آن جاست که برخی از زنان و دختران ایرانی با این میهمانان ناخوانده ازدواج کردند و حتی بچه دار هم شدند. حضور این جمعیت کثیر در ایران البته دلیلی مهم دارد. تجارب مهاجرت ایرانی ها به سایر کشورها نشان میدهد که چقدر این رخداد دشوار است و چه هزینه های سنگینی برای ایرانیان دارد. در حالی که در ایران این گونه نیست و آغوش گرم مسئولین پذیرای ورود صمیمانه ی آنهاست. به این معنی که آنها به راحتی وارد کشور میشوند و با کمترین هزینه اقامت می گیرند. اقامتی که در کنار آن به آنها تعهد می دهد که مثل مابقی ایرانی ها بتوانند از تمام امکانات استفاده کنند.
🌐 این اتفاقات و فرایند برخورد منفعلانه ی مسئولین با افغانی ها و عدم برخورد قاطع با آنان موجی از نارضایتی را برای مردم به وجود آورده که هر از گاهی منتج به برخوردهای فیزیکی خشونت بار برخی مردم با افغانی ها می شود. مشکلی که از اقامت غیر قانونی آنان شکل می گیرد و تا به آن جا پیش می رود که کار به مسائل امنیتی هم کشیده می شود و مسائل تنش زایی را به وجود می آورد. سخن کوتاه آن که استاندار تهران گفته نان برای ایرانی ها نداریم اما سالی ۵۰۰ هزار مهاجر افغانی وارد تهران میشوند. این در حالی ست که سهمیه آرد تغییر نکرده و صف های طولانی نانوایی ها را بیشتر افغانی ها پر کرده اند. آقای استاندار گفته : اتباع غیر مجاز باید به سرعت کشور را ترک کنند. برای ما فرقی ندارد که از کجای دنیا آمده اند و زمانی که غیر مجاز باشند طرد میشوند. حالا باید منتظر ماند و دید راه تهران تا کابل برای برادران افغانی هموار تر می شود یا راه کابل به تهران ؟
#اجتماعی #انتقادات
@Roshanfkrane
🌏 رسواییِ متقلبین !
#جعفر_بخشی_بی نیاز
نویسنده و روزنامه نگار
در جامعه ی علوی که سه نوبت در کوچه و خیابان های شهر صوت اذان به گوش می رسد ؛ بی تردید مفهوم عدالت باید که با سرزمین های دیگر متفاوت باشد. آداب اجتماعی بهتری را هم رعایت کند. زیستِ پاک و همزیستی مسالمت آمیزی را به نمایش بگذارد. حق طلب باشد و از ستم و ظلم فاصله بگیرد. دیاری که همواره از سپيده دم تاريخ تا به امروز عدالت را به عنوان یک ارزش و كيميای بشری به عنوان دغدغه فردی و اجتماعی انسان ها بر شمرده و در طلب اين گمشده ی گرانقدر فراز و نشيب های زيادی را تجربه كرده که نباید عدالت را فدای مصلحت کند و از آن ساده و بی تفاوت رد شود. جامعه ای که ضرورت انتخاب اين مضمون اصیل را بر اساس يک تعادل اقتصادی ؛ اجتماعی و سياسی فراهم كرده باشد ؛ اجازه نخواهد داد تا فردی یا افرادی در پوشش های موجه آن را خدشه دار کنند و آرمان ها و ارزش های آن را زیر سوال ببرند. ما به عدالت بیشتر نیاز داشتیم تا به انقلاب. چرا که از منظر رنج و ستمی که مردم از ناعدالتی دیده بودند انقلاب کردند تا آن را به یک ضرورت تاريخی برسانند که اگر امروز رسانده اند اما مورد توجه و اهمیت قرار نگرفته و با همان عدالت تراز ناعدالتی برقرار شده ؛ بی گمان بانیان ناعدالتی هم به خودشان خيانت كرده اند هم به مردم.
ما امروز با طبقه انبوهی از مردم در جامعه روبرو هستيم كه در وضعيت مطلوبی به لحاظ معيشتی قرار ندارند. در حالی كه بی تعارف سمت و سوی آرمانهای انقلاب در سال ۵۷ توجه به همین قشر بود و باید بعد از این همه سال بنشینیم تا به آسيب شناسی اين موضوع بپردازيم که چرا چنین وضعیتی پیدا کردیم و دقیقا از کجا و از که خوردیم. گمان داشتیم انقلاب و به طبعِ آن عدالت فضايی را برای مردم ايجاد خواهد کرد كه طبقه متمكن و اشرافيت سر سفره ی طبقه فقير بنشینند و این ناترازی را دگرگون کنند. طبقه مرفه و ثروتمند جامعه كه دغدغه ی عدالت خواهی نداشت. همچنان که حالا هم ندارد. درد و رنج را دارد طبقه ی فرودست جامعه تحمل می کند. تحولاتی كه در آن مقطع تاريخی در ایران رخ داد روی عدالت بسیار حساس بود. همین حالا هم آدم های برگزيده ی جامعه که با بقیه فرق دارند و جان و جهان شان آلوده ی زرق و برق دنیا نشده هويت مندی و شناسنامه خوشان را از محيط و فضای جبهه و جنگ وام گرفتند و خودشان را کاملا حفظ کردند. گرچه آنها در شرايطی به سر می برند كه جنگ تمام شده و جامعه ای متفاوت به وجود آمده که ارزش ها و معیار انسانی را در جبهه ها جا گذاشت و این سو حریصانه در پی منافع فردی و شخصی دوید.
وقتی ما داریم طبقه فرودست جامعه را نشان می دهیم ؛ دقیقا به افرادی اشاره داریم که به شدت در همین حکومت علوی در رنج اند و ستم می بینند و مورد ظلم واقع شده اند. مردمی که به دليل گذار نامطبوع تاريخی نتوانستند در جايگاه مطلوب خود قرار بگيرند و در فقر مطلق غرق شدند. مردمی که با آن چه از حاکمان خود دیدند و شنیدند تفاوت های زیادی داشت که واقعیت را به افتضاح سر برید و انسانیت را با تمام جلال و جبروتش به خاک مالید. از آن سو راهبران و مدیران و وزرایی که قبل و بعد از مسئولیت خود در همین انقلاب به نان و نوایی رسیدند و خودشان را کاملا بستند عدالت را به گونه ای دیگر تفسیر به رای کردند تا عیان شود که عدالت علوی چیز دیگری ست و عدالت آقایانِ مسئول چیز دیگر. البته سیاق عدالت علوی می گوید که برای حفظ سرمایه اجتماعی انقلاب حتما که باید تعارفات را کنار گذاشت. در گذر از اصلاح طلب و اصولگرا و یا وزیر و معاون و استاندار و فرماندار و هر که باید که تیغ تیز عدالت ؛ مفسدان را بی آبرو کند و پرده از رازِ زیستِ آنها بردارد. اشکال کار این جاست که متقلبین در جامه و پوشش شرع و مذهب پنهان شده اند و تفکیک آنها در این زمانه ی دغل کار ساده ای نیست. ورنه عدالت خود می گوید که راست گویان که با مردم اند و دغدغه ی مردم دارند و چونان مردم زندگی می کنند ؛ نشانی شان کجاست.
#اجتماعی #انتقادات
@Roshanfkrane
#جعفر_بخشی_بی نیاز
نویسنده و روزنامه نگار
در جامعه ی علوی که سه نوبت در کوچه و خیابان های شهر صوت اذان به گوش می رسد ؛ بی تردید مفهوم عدالت باید که با سرزمین های دیگر متفاوت باشد. آداب اجتماعی بهتری را هم رعایت کند. زیستِ پاک و همزیستی مسالمت آمیزی را به نمایش بگذارد. حق طلب باشد و از ستم و ظلم فاصله بگیرد. دیاری که همواره از سپيده دم تاريخ تا به امروز عدالت را به عنوان یک ارزش و كيميای بشری به عنوان دغدغه فردی و اجتماعی انسان ها بر شمرده و در طلب اين گمشده ی گرانقدر فراز و نشيب های زيادی را تجربه كرده که نباید عدالت را فدای مصلحت کند و از آن ساده و بی تفاوت رد شود. جامعه ای که ضرورت انتخاب اين مضمون اصیل را بر اساس يک تعادل اقتصادی ؛ اجتماعی و سياسی فراهم كرده باشد ؛ اجازه نخواهد داد تا فردی یا افرادی در پوشش های موجه آن را خدشه دار کنند و آرمان ها و ارزش های آن را زیر سوال ببرند. ما به عدالت بیشتر نیاز داشتیم تا به انقلاب. چرا که از منظر رنج و ستمی که مردم از ناعدالتی دیده بودند انقلاب کردند تا آن را به یک ضرورت تاريخی برسانند که اگر امروز رسانده اند اما مورد توجه و اهمیت قرار نگرفته و با همان عدالت تراز ناعدالتی برقرار شده ؛ بی گمان بانیان ناعدالتی هم به خودشان خيانت كرده اند هم به مردم.
ما امروز با طبقه انبوهی از مردم در جامعه روبرو هستيم كه در وضعيت مطلوبی به لحاظ معيشتی قرار ندارند. در حالی كه بی تعارف سمت و سوی آرمانهای انقلاب در سال ۵۷ توجه به همین قشر بود و باید بعد از این همه سال بنشینیم تا به آسيب شناسی اين موضوع بپردازيم که چرا چنین وضعیتی پیدا کردیم و دقیقا از کجا و از که خوردیم. گمان داشتیم انقلاب و به طبعِ آن عدالت فضايی را برای مردم ايجاد خواهد کرد كه طبقه متمكن و اشرافيت سر سفره ی طبقه فقير بنشینند و این ناترازی را دگرگون کنند. طبقه مرفه و ثروتمند جامعه كه دغدغه ی عدالت خواهی نداشت. همچنان که حالا هم ندارد. درد و رنج را دارد طبقه ی فرودست جامعه تحمل می کند. تحولاتی كه در آن مقطع تاريخی در ایران رخ داد روی عدالت بسیار حساس بود. همین حالا هم آدم های برگزيده ی جامعه که با بقیه فرق دارند و جان و جهان شان آلوده ی زرق و برق دنیا نشده هويت مندی و شناسنامه خوشان را از محيط و فضای جبهه و جنگ وام گرفتند و خودشان را کاملا حفظ کردند. گرچه آنها در شرايطی به سر می برند كه جنگ تمام شده و جامعه ای متفاوت به وجود آمده که ارزش ها و معیار انسانی را در جبهه ها جا گذاشت و این سو حریصانه در پی منافع فردی و شخصی دوید.
وقتی ما داریم طبقه فرودست جامعه را نشان می دهیم ؛ دقیقا به افرادی اشاره داریم که به شدت در همین حکومت علوی در رنج اند و ستم می بینند و مورد ظلم واقع شده اند. مردمی که به دليل گذار نامطبوع تاريخی نتوانستند در جايگاه مطلوب خود قرار بگيرند و در فقر مطلق غرق شدند. مردمی که با آن چه از حاکمان خود دیدند و شنیدند تفاوت های زیادی داشت که واقعیت را به افتضاح سر برید و انسانیت را با تمام جلال و جبروتش به خاک مالید. از آن سو راهبران و مدیران و وزرایی که قبل و بعد از مسئولیت خود در همین انقلاب به نان و نوایی رسیدند و خودشان را کاملا بستند عدالت را به گونه ای دیگر تفسیر به رای کردند تا عیان شود که عدالت علوی چیز دیگری ست و عدالت آقایانِ مسئول چیز دیگر. البته سیاق عدالت علوی می گوید که برای حفظ سرمایه اجتماعی انقلاب حتما که باید تعارفات را کنار گذاشت. در گذر از اصلاح طلب و اصولگرا و یا وزیر و معاون و استاندار و فرماندار و هر که باید که تیغ تیز عدالت ؛ مفسدان را بی آبرو کند و پرده از رازِ زیستِ آنها بردارد. اشکال کار این جاست که متقلبین در جامه و پوشش شرع و مذهب پنهان شده اند و تفکیک آنها در این زمانه ی دغل کار ساده ای نیست. ورنه عدالت خود می گوید که راست گویان که با مردم اند و دغدغه ی مردم دارند و چونان مردم زندگی می کنند ؛ نشانی شان کجاست.
#اجتماعی #انتقادات
@Roshanfkrane
🌏 من پزشکیان هستم !
#جعفر_بخشی_بی نیاز
نویسنده و روزنامه نگار
🌐 افسرده گی ؛ اضطراب ؛ انزوا ؛ اختلال تمرکز ؛ و نوعی گیجی و منگی ممتد در جامعه ی منزوی شده ی ایران رخ نمایان کرده که حاصل بحران اقتصادی و تروماهای اجتماعی و سیاسی ست که دارد روز به روز فربه تر می شود و خودش را بیشتر نشان می دهد. در طی این چند سال نابسامانی روحی و آشفتگی های جسمی که حتی کار را به خودکشی رسانده به جایی رسیده که آشکارا حقیقت خودش دهان باز کرده و از حرف به فریاد رسیده. دیگر نمی شود پرده را کشید تا رازها پنهان بماند و کسی نداند آن پشت چه خبر است. انگار داریم لحظه به لحظه به لبه ی پرتگاه نزدیک می شویم. نه توان ایستایی در برابر هجوم سیلابی چنین ویرانگر را داریم تا در برابر آن مقاومت کنیم و نه زور و قدرتی باقی مانده تا برایش به دنبال چاره باشیم. ما بر زمینی افتادیم که بلند شدن از آن در این شرائط صعب و دشوار تقریبا غیر ممکن است. مگر دستهایی قوی تر از ما بر برخواستن ما همت کنند و ورق را برگردانند. روزنه ای بگشایند و ما را به معجزه امیدوار کنند. ورنه از این امام زاده شفایی نیست. برخی رفتارها و گفتارها دستاورد پوچی دارد تا عملا عجز را به تصویر درآورد و با زبان بی زبانی بگوید من بی تقصیرم. من مقصر نیستم.
🌐 آب یک پارچ در لیوان جا نمی گیرد. نه زور می فهمد و نه تحلیل و منطق می پذیرد. ظرفیت لیوان مشخص است. اندازه اش هم معلوم است. آب پارچ که در آن ریخته شود تا جایی که بتواند و قواره اش اجاره دهد ؛ آن را پر می کند. اما مابقی آب سر ریز می شود و لیوان را شرمنده و شرمسار پارچ می کند. یا کفش شماره ۳۸ به پای ۴۳ نمی رود. او هم نه فشار می پذیرد و نه تحمل آن را دارد. هر قواره ای اندازه اش معلوم و هویداست. هر توانی مرز و محدوده دارد. هر آدمی ظرفی دارد که به همان انداره باید پر شود. بیشتر که باشد بیرون می ریزد و همگان را متوجه این ناترازی و ناهمگونی می کند. برخی جایگاه ها ممکن است بتواند فرد یا افرادی را سرپا نگهدارد. اما دائمی نیست. کمی زمان که بگذرد ؛ روزهای سخت که بیاید ؛ اوضاع که رو به خرابی و ویرانی برود ؛ ستون ها و پایه ها شروع به لرزیدن می کند و آن قواره ی ناهمگون ؛ خودش را نشان می دهد. برای همین است که روزگار برای پاهای لنگ همیشه در آستین سنگ پنهان دارد.
🌐 پزشکیان بر اساس گفته ها و شنیده ها انسان بزرگی ست. امورات خیر زیاد داشته و بر رفتار انسانی بین دوستان و همکاران و خانواده شهره بوده. وفای به همسر هم که مزید بر علت شده و از او مردی وفادار و نمک شناس ساخته. اینها اما با قواره ای که بر تنش دوخته شد مغایر است. او در اهواز لباس کارگری به تن کرده و برای ساخت یک دیوار مدرسه ؛ بیل به دست گرفته و کارگری کرده. بی گمان رییس جمهور تافته ی جدا بافته نیست. او هم آدمی ست مثل مابقی آدمهای دیگر. فرق رییس جمهور اما فقط در یک چیز هویدا می شود. و آن هوشیاری و زیرکی و درایت و تدبیر و تخصص و کارآیی و شناخت دقیق اوضاع برای نشستن در جایگاه رییس جمهوری ست. یعنی باید ببیند میتواند پارچ آب را در خودش جای دهد یا نه. آن چه در این مدت از پزشکیان و تیمش مشهود بود و بی پرده رخ نشان داد گفت که قواره ی پزشکیان برای منصب و جایگاه ناتراز بود. آن چه در جامعه از در و دیوار می بارد ناامیدیِ آرایی ست که به صندوق پزشکیان ریخته شد. او با لباس کارگری در اهواز همان پزشکیان واقعی را نشان داد. همانی که باید باشد. بی تعارف و بدون هر گونه زیاده گویی. مردی که ساده وار بیل به دست می گیرد و کارگری می کند. نجیب است و بابت همان کار هم مزد می گیرد. حتی اگر طبیب باشد. دیواری که پزشکیان برای آن بیل زد آشکارا عیار او را رونمایی کرد. خودِ پزشکیان گفت من همینم. همین که می بینید. همین دیوار. همین ملات. همین بیل و همین لباس. مابقی آب پارچ است که بیرون ریخته و لیوان را شرمنده و شرمسار خود کرده است.
#اجتماعی #سیاسی #انتقادات
@Roshanfkrane
#جعفر_بخشی_بی نیاز
نویسنده و روزنامه نگار
🌐 افسرده گی ؛ اضطراب ؛ انزوا ؛ اختلال تمرکز ؛ و نوعی گیجی و منگی ممتد در جامعه ی منزوی شده ی ایران رخ نمایان کرده که حاصل بحران اقتصادی و تروماهای اجتماعی و سیاسی ست که دارد روز به روز فربه تر می شود و خودش را بیشتر نشان می دهد. در طی این چند سال نابسامانی روحی و آشفتگی های جسمی که حتی کار را به خودکشی رسانده به جایی رسیده که آشکارا حقیقت خودش دهان باز کرده و از حرف به فریاد رسیده. دیگر نمی شود پرده را کشید تا رازها پنهان بماند و کسی نداند آن پشت چه خبر است. انگار داریم لحظه به لحظه به لبه ی پرتگاه نزدیک می شویم. نه توان ایستایی در برابر هجوم سیلابی چنین ویرانگر را داریم تا در برابر آن مقاومت کنیم و نه زور و قدرتی باقی مانده تا برایش به دنبال چاره باشیم. ما بر زمینی افتادیم که بلند شدن از آن در این شرائط صعب و دشوار تقریبا غیر ممکن است. مگر دستهایی قوی تر از ما بر برخواستن ما همت کنند و ورق را برگردانند. روزنه ای بگشایند و ما را به معجزه امیدوار کنند. ورنه از این امام زاده شفایی نیست. برخی رفتارها و گفتارها دستاورد پوچی دارد تا عملا عجز را به تصویر درآورد و با زبان بی زبانی بگوید من بی تقصیرم. من مقصر نیستم.
🌐 آب یک پارچ در لیوان جا نمی گیرد. نه زور می فهمد و نه تحلیل و منطق می پذیرد. ظرفیت لیوان مشخص است. اندازه اش هم معلوم است. آب پارچ که در آن ریخته شود تا جایی که بتواند و قواره اش اجاره دهد ؛ آن را پر می کند. اما مابقی آب سر ریز می شود و لیوان را شرمنده و شرمسار پارچ می کند. یا کفش شماره ۳۸ به پای ۴۳ نمی رود. او هم نه فشار می پذیرد و نه تحمل آن را دارد. هر قواره ای اندازه اش معلوم و هویداست. هر توانی مرز و محدوده دارد. هر آدمی ظرفی دارد که به همان انداره باید پر شود. بیشتر که باشد بیرون می ریزد و همگان را متوجه این ناترازی و ناهمگونی می کند. برخی جایگاه ها ممکن است بتواند فرد یا افرادی را سرپا نگهدارد. اما دائمی نیست. کمی زمان که بگذرد ؛ روزهای سخت که بیاید ؛ اوضاع که رو به خرابی و ویرانی برود ؛ ستون ها و پایه ها شروع به لرزیدن می کند و آن قواره ی ناهمگون ؛ خودش را نشان می دهد. برای همین است که روزگار برای پاهای لنگ همیشه در آستین سنگ پنهان دارد.
🌐 پزشکیان بر اساس گفته ها و شنیده ها انسان بزرگی ست. امورات خیر زیاد داشته و بر رفتار انسانی بین دوستان و همکاران و خانواده شهره بوده. وفای به همسر هم که مزید بر علت شده و از او مردی وفادار و نمک شناس ساخته. اینها اما با قواره ای که بر تنش دوخته شد مغایر است. او در اهواز لباس کارگری به تن کرده و برای ساخت یک دیوار مدرسه ؛ بیل به دست گرفته و کارگری کرده. بی گمان رییس جمهور تافته ی جدا بافته نیست. او هم آدمی ست مثل مابقی آدمهای دیگر. فرق رییس جمهور اما فقط در یک چیز هویدا می شود. و آن هوشیاری و زیرکی و درایت و تدبیر و تخصص و کارآیی و شناخت دقیق اوضاع برای نشستن در جایگاه رییس جمهوری ست. یعنی باید ببیند میتواند پارچ آب را در خودش جای دهد یا نه. آن چه در این مدت از پزشکیان و تیمش مشهود بود و بی پرده رخ نشان داد گفت که قواره ی پزشکیان برای منصب و جایگاه ناتراز بود. آن چه در جامعه از در و دیوار می بارد ناامیدیِ آرایی ست که به صندوق پزشکیان ریخته شد. او با لباس کارگری در اهواز همان پزشکیان واقعی را نشان داد. همانی که باید باشد. بی تعارف و بدون هر گونه زیاده گویی. مردی که ساده وار بیل به دست می گیرد و کارگری می کند. نجیب است و بابت همان کار هم مزد می گیرد. حتی اگر طبیب باشد. دیواری که پزشکیان برای آن بیل زد آشکارا عیار او را رونمایی کرد. خودِ پزشکیان گفت من همینم. همین که می بینید. همین دیوار. همین ملات. همین بیل و همین لباس. مابقی آب پارچ است که بیرون ریخته و لیوان را شرمنده و شرمسار خود کرده است.
#اجتماعی #سیاسی #انتقادات
@Roshanfkrane
🌏 قصه ی تلخِ رفتن !
🌑 جعفر بخشی بی نیاز
نویسنده و روزنامه نگار
🌐 خانه اگر خانه باشد و گرم باشد و ایمن باشد کجا بهتر از خانه. می مانیم و این گرما را گرم تر می کنیم. خانه را به آبادی می بریم و ساکنانش را به فردا می رسانیم. هم به آسمانش رنگ می پاشیم تا همه چیز آبی شود و هم به زمینش برکت می ریزیم تا باغ ها آباد شود و نهرها به رودها بوسه دهد. پیوند خانه با آدمی حکایت ماهی و آب است. ماهی که از آب گرفته شود می میرد. و آدمی از خانه. باید در خانه ماند. به دیوارهای ترک خورده امید ریخت و درزهای ناامیدی اش را دوخت. پنجره را باز کرد تا هوای تازه نموری خانه را بردارد و بوی اسپند تمام خانه را بگیرد. خانه اگر خانه باشد در قفل نمی شود. علف های هرز میان باغچه نمی روید و سگ های غریبه کنار درب اش پارس نمی کنند. خانه اگر خانه باشد صاحبش را به سمت خداحافظی تا آستانِ در نمی برد. خانه اگر خانه باشد غریبه ها را پس می زند و خودی ها را رنجور نمی کند. خانه اگر خانه باشد صاحب ش را به تحقیر از خانه نمی راند. خانه اگر خانه باشد ...
🌐 پس خانه ؛ خانه نیست. دیگر هیچ چیز بهانه ی ماندن در این خانه نیست. گرچه در گریختن رستگاری نیست که این رفتن و دور شدن تازه آغاز ماجراست. اما چاره چیست وقتی خانه ؛ خانه نیست. یا باید بمانی و چیزی از خودت بسازی که نشکند. یا بروی که خودت نشکنی. که هر که ماند شکست. همه چیز در خانه مصرف می شود و دور انداخته می شود و بیشتر از همه انسان. آن هم در این خانه. انگار این پایان تاوان آرمان خواهی نسلی ست که در همین خانه به جای کمال به زوال رسید. نسلی که آرمان خواه بود. به رستگاری اعتقاد داشت. به واژه های مقدس. به آزادی. وطن. عدالت. فرهنگ. زیبایی. به خودش هم اعتقاد داشت. تکان هر برگ بر شاخه معنای نهفته ای داشت برایش. اما بعدها خانه نشان داد که نه هر برگ بر شاخه که گویی کُل زندگی برایش از معنا تهی شد. خانه ما را خسته کرد و ما در همین خانه خسته شدیم. باید برویم. از کلید انداختن به خانه ی تاریک خسته شده ایم. ما اینجا از کسی متنفر نیستیم. از هیچ کس. از خودمان بیزاریم که چرا این قدر پوست کلفت شدیم که این فضا را و این شرائط را تا به امروز تحمل کردیم.
🌐 تنها و خسته ایم. برای همین می رویم. دیگر حوصله نداریم. چقدر کلید در قفل بچرخانیم و قدم بگذاریم به خانه ی تاریک. چقدر از این خانه خاطره تلخ بسازیم. چقدر با این خانه گریه کنیم و به رنج بنشینیم. زخم ها گاهی چنان بی رحم و ناسورند که حتی رفتن هم مرهم نمی شود. در زندگی زخم هایی ست که مثل خوره روح را آهسته و در انزوا می خورد و می تراشد. چه تلخ و گزنده که رفتن هم نمی تواند ما را آشفتگی های این جهان و جان پریشان مان نجات دهد. باید خودمان را از خستگی هایی که هست خلاص کنیم. روای بی روایت یا تمام می شود یا تمام می کند. کافی ست اگر تا به امروز صورت مان را با سیلی سرخ کردیم. برای همین می رویم که دیگر طاقت نداریم. ما خانه را دوست داشتیم. به خانه وابسته بودیم. از خانه خاطره داشتیم. از خانه امید و نور بر می داشتیم. ما از خانه حیات می گرفتیم. بقا می یافتیم. ما در همین خانه بچه ها یمان را زاییدیم و بزرگ شان کردیم. اما در همین خانه نتوانستیم پایشان را ببندیم. ما به خانه دل بسته بودیم. حالا اما نه فقط ما که همه می خواهند خانه را ترک کنند. که بچه هایمان بیشتر. یکی بیاید و راه رفتن مان را ببندد و ما را همین جا نگهدارد. در همین خانه. فقط چیزی بگوید و چیزی نشان دهد که باور کنیم خانه ؛ خانه است و باید در خانه ماند.
#اندیشه #اجتماعی
#جعفر_بخشی_بینیاز
@Roshanfkrane
🌑 جعفر بخشی بی نیاز
نویسنده و روزنامه نگار
🌐 خانه اگر خانه باشد و گرم باشد و ایمن باشد کجا بهتر از خانه. می مانیم و این گرما را گرم تر می کنیم. خانه را به آبادی می بریم و ساکنانش را به فردا می رسانیم. هم به آسمانش رنگ می پاشیم تا همه چیز آبی شود و هم به زمینش برکت می ریزیم تا باغ ها آباد شود و نهرها به رودها بوسه دهد. پیوند خانه با آدمی حکایت ماهی و آب است. ماهی که از آب گرفته شود می میرد. و آدمی از خانه. باید در خانه ماند. به دیوارهای ترک خورده امید ریخت و درزهای ناامیدی اش را دوخت. پنجره را باز کرد تا هوای تازه نموری خانه را بردارد و بوی اسپند تمام خانه را بگیرد. خانه اگر خانه باشد در قفل نمی شود. علف های هرز میان باغچه نمی روید و سگ های غریبه کنار درب اش پارس نمی کنند. خانه اگر خانه باشد صاحبش را به سمت خداحافظی تا آستانِ در نمی برد. خانه اگر خانه باشد غریبه ها را پس می زند و خودی ها را رنجور نمی کند. خانه اگر خانه باشد صاحب ش را به تحقیر از خانه نمی راند. خانه اگر خانه باشد ...
🌐 پس خانه ؛ خانه نیست. دیگر هیچ چیز بهانه ی ماندن در این خانه نیست. گرچه در گریختن رستگاری نیست که این رفتن و دور شدن تازه آغاز ماجراست. اما چاره چیست وقتی خانه ؛ خانه نیست. یا باید بمانی و چیزی از خودت بسازی که نشکند. یا بروی که خودت نشکنی. که هر که ماند شکست. همه چیز در خانه مصرف می شود و دور انداخته می شود و بیشتر از همه انسان. آن هم در این خانه. انگار این پایان تاوان آرمان خواهی نسلی ست که در همین خانه به جای کمال به زوال رسید. نسلی که آرمان خواه بود. به رستگاری اعتقاد داشت. به واژه های مقدس. به آزادی. وطن. عدالت. فرهنگ. زیبایی. به خودش هم اعتقاد داشت. تکان هر برگ بر شاخه معنای نهفته ای داشت برایش. اما بعدها خانه نشان داد که نه هر برگ بر شاخه که گویی کُل زندگی برایش از معنا تهی شد. خانه ما را خسته کرد و ما در همین خانه خسته شدیم. باید برویم. از کلید انداختن به خانه ی تاریک خسته شده ایم. ما اینجا از کسی متنفر نیستیم. از هیچ کس. از خودمان بیزاریم که چرا این قدر پوست کلفت شدیم که این فضا را و این شرائط را تا به امروز تحمل کردیم.
🌐 تنها و خسته ایم. برای همین می رویم. دیگر حوصله نداریم. چقدر کلید در قفل بچرخانیم و قدم بگذاریم به خانه ی تاریک. چقدر از این خانه خاطره تلخ بسازیم. چقدر با این خانه گریه کنیم و به رنج بنشینیم. زخم ها گاهی چنان بی رحم و ناسورند که حتی رفتن هم مرهم نمی شود. در زندگی زخم هایی ست که مثل خوره روح را آهسته و در انزوا می خورد و می تراشد. چه تلخ و گزنده که رفتن هم نمی تواند ما را آشفتگی های این جهان و جان پریشان مان نجات دهد. باید خودمان را از خستگی هایی که هست خلاص کنیم. روای بی روایت یا تمام می شود یا تمام می کند. کافی ست اگر تا به امروز صورت مان را با سیلی سرخ کردیم. برای همین می رویم که دیگر طاقت نداریم. ما خانه را دوست داشتیم. به خانه وابسته بودیم. از خانه خاطره داشتیم. از خانه امید و نور بر می داشتیم. ما از خانه حیات می گرفتیم. بقا می یافتیم. ما در همین خانه بچه ها یمان را زاییدیم و بزرگ شان کردیم. اما در همین خانه نتوانستیم پایشان را ببندیم. ما به خانه دل بسته بودیم. حالا اما نه فقط ما که همه می خواهند خانه را ترک کنند. که بچه هایمان بیشتر. یکی بیاید و راه رفتن مان را ببندد و ما را همین جا نگهدارد. در همین خانه. فقط چیزی بگوید و چیزی نشان دهد که باور کنیم خانه ؛ خانه است و باید در خانه ماند.
#اندیشه #اجتماعی
#جعفر_بخشی_بینیاز
@Roshanfkrane
🌏 قلاب ها ... !
#جعفر_بخشی_بی_نیاز
نویسنده و روزنامه نگار
🌐 این یک خطای شناختی و تصور خام است که گمان کنیم هر کسی به سمت ما دست دراز می کند تا دست مان را بگیرد و به یاری مان برخیزد ؛ حتما به واژه ی خیر و انسانیت می اندیشد و برای ما در آستین برکت و نان دارد. این یک بیرون بودگی خیالی و حتی عقلی ست که جایگاه هر کسی را به مثابه جایگاه خودمان ترسیم کنیم و او را عاری از دغل و دروغ و فریب بدانیم. آنان که خلق را موعظه می کنند ؛ خلق را سرکیسه هم می کنند. ما هیچ روایت دقیق و عمیقی از رفاقت ها آن هم در این شرائط وانفسا و دشوار از کسی نداریم. انگار همه آمده اند کلاه بردارند یا کلاه بگذارند. فقط شکل و اندازه ی کلاه با هم فرق م کند. رخدادی که متاسفانه هر روز مستمر است و آمده که همه را به اشکال مختلف در این جامعه فریب دهد. می گویند هیچ گربه ای محض رضای خدا موش نمی گیرد. طعمه که به دهان شیرین بیاید ؛ قلاب خودش طعمه را می گیرد و هر کجا که باشد ؛ آن را صید می کند. گاها طعمه هایی هم صید می شوند که قلاب ها را به تمسخر گرفته اند.
🌐 این روزها در فضای مجازی یا فضای عمومی قلاب ها همه جا آویزان اند. منتظرند طعمه صید کنند. آدم عاقل آن است تا خودش را از این قلاب ها دور کند و بر سر عقل ؛ تن به نادانی و جهالت ندهد و به ساده گی فریب نخورد. برخی اما خودشان انگار آماده اند یا جسارتا کرم دارند تا به قلاب گیر کنند و طعمه شوند. بعد ها که سوال می کنیم چرا ؛ پاسخ این است که اعتماد کردیم. انسان قابلی بود. موجه بود. به رفتار و کردار چنان زیبنده بود که گویی از نواده گان پیامبر است. جوری حرف زد. جوری راه رفت. جوری نگاه کرد. جوری خندید. جوری دل مان را برد که گفتیم کلید فقط دست اوست. زود پسر خاله شدیم و به او اعتماد کردیم. زمانی بیدار شدیم و فهمیدیم چه کلاه گشادی سرمان رفته که هم پول مان را دادیم هم آبرویمان.
🌐 هر که باشیم و هر چه باشیم قلاب ها پیرامون ما آویزان است. از آن گریزی هم نیست حتی اگر بخواهیم عاقل باشیم و درست زندگی کنیم. آن ها که راه های برون رفتن زندگی روزمره از سلطه قواعد ابزاری و سود جویانه آن را بدانند ؛ بی گمان هم بر سر عقل اند و هم یک پله از مابقی آدمها جلوترند. این که قابلیت ها و توان های فردی و جمعی ما دست ما را بگیرد و ما را بالا ببرد نه قلاب ها ؛ هنر خوب زیستن است که همه ندارند. هر شکلی از شکوفایی در زندگی روزمره ی ما رخ دهد به شکوفایی عقلی و روحی و جسمی ما نیازمند است نه قلاب. چشمه آن است که خودش بجوشد. با دبه آب آوردن و درون چشمه ریختن ؛ چشمه را نمی جوشاند. وقتی قرار است قانون و عقل و منطق در امور دخیل نباشد و قلاب ها گره بگشایند ؛ آن گاه دست گرفتن به پا گرفتن منتهی می شود و لنگ ها را ور می اندازد تا طرف با مغز بر زمین بخورد و یارای برخواستن نداشته باشد. وقتی قرار است راه راست با راه کج عوض شود و لقمه چند دور بچرخد تا به دهان برسد هم نمی رسد ؛ اگر هم برسد وسط گلو گیر می کند. شاید همین است که احمق ها را به بهشت راه نمی دهند.
#اجتماعی #انتقادات
@Roshanfkrane
#جعفر_بخشی_بی_نیاز
نویسنده و روزنامه نگار
🌐 این یک خطای شناختی و تصور خام است که گمان کنیم هر کسی به سمت ما دست دراز می کند تا دست مان را بگیرد و به یاری مان برخیزد ؛ حتما به واژه ی خیر و انسانیت می اندیشد و برای ما در آستین برکت و نان دارد. این یک بیرون بودگی خیالی و حتی عقلی ست که جایگاه هر کسی را به مثابه جایگاه خودمان ترسیم کنیم و او را عاری از دغل و دروغ و فریب بدانیم. آنان که خلق را موعظه می کنند ؛ خلق را سرکیسه هم می کنند. ما هیچ روایت دقیق و عمیقی از رفاقت ها آن هم در این شرائط وانفسا و دشوار از کسی نداریم. انگار همه آمده اند کلاه بردارند یا کلاه بگذارند. فقط شکل و اندازه ی کلاه با هم فرق م کند. رخدادی که متاسفانه هر روز مستمر است و آمده که همه را به اشکال مختلف در این جامعه فریب دهد. می گویند هیچ گربه ای محض رضای خدا موش نمی گیرد. طعمه که به دهان شیرین بیاید ؛ قلاب خودش طعمه را می گیرد و هر کجا که باشد ؛ آن را صید می کند. گاها طعمه هایی هم صید می شوند که قلاب ها را به تمسخر گرفته اند.
🌐 این روزها در فضای مجازی یا فضای عمومی قلاب ها همه جا آویزان اند. منتظرند طعمه صید کنند. آدم عاقل آن است تا خودش را از این قلاب ها دور کند و بر سر عقل ؛ تن به نادانی و جهالت ندهد و به ساده گی فریب نخورد. برخی اما خودشان انگار آماده اند یا جسارتا کرم دارند تا به قلاب گیر کنند و طعمه شوند. بعد ها که سوال می کنیم چرا ؛ پاسخ این است که اعتماد کردیم. انسان قابلی بود. موجه بود. به رفتار و کردار چنان زیبنده بود که گویی از نواده گان پیامبر است. جوری حرف زد. جوری راه رفت. جوری نگاه کرد. جوری خندید. جوری دل مان را برد که گفتیم کلید فقط دست اوست. زود پسر خاله شدیم و به او اعتماد کردیم. زمانی بیدار شدیم و فهمیدیم چه کلاه گشادی سرمان رفته که هم پول مان را دادیم هم آبرویمان.
🌐 هر که باشیم و هر چه باشیم قلاب ها پیرامون ما آویزان است. از آن گریزی هم نیست حتی اگر بخواهیم عاقل باشیم و درست زندگی کنیم. آن ها که راه های برون رفتن زندگی روزمره از سلطه قواعد ابزاری و سود جویانه آن را بدانند ؛ بی گمان هم بر سر عقل اند و هم یک پله از مابقی آدمها جلوترند. این که قابلیت ها و توان های فردی و جمعی ما دست ما را بگیرد و ما را بالا ببرد نه قلاب ها ؛ هنر خوب زیستن است که همه ندارند. هر شکلی از شکوفایی در زندگی روزمره ی ما رخ دهد به شکوفایی عقلی و روحی و جسمی ما نیازمند است نه قلاب. چشمه آن است که خودش بجوشد. با دبه آب آوردن و درون چشمه ریختن ؛ چشمه را نمی جوشاند. وقتی قرار است قانون و عقل و منطق در امور دخیل نباشد و قلاب ها گره بگشایند ؛ آن گاه دست گرفتن به پا گرفتن منتهی می شود و لنگ ها را ور می اندازد تا طرف با مغز بر زمین بخورد و یارای برخواستن نداشته باشد. وقتی قرار است راه راست با راه کج عوض شود و لقمه چند دور بچرخد تا به دهان برسد هم نمی رسد ؛ اگر هم برسد وسط گلو گیر می کند. شاید همین است که احمق ها را به بهشت راه نمی دهند.
#اجتماعی #انتقادات
@Roshanfkrane
🌏 یک کشیده ۸۴ میلیارد تومان !
🌑 #جعفر_بخشی_بی_نیاز
نویسنده و روزنامه نگار
🌐 هرگز و هیچ زمان نمیتوان معرفی کرد او را که در تعارُفِ تعریفها توصیف نمی شود. که مقامش و جایگاهش فراتر از هر باوری قرار دارد که پادشاه عاطفه نه بر تخت عقیده که بر اریکه ی عشق است. او را باید بیرون از مرز باورها قرار داد تا زیر سایهاش بارور شد که او فراتر از هر مرزی استقرار می یابد تا موجب قرار شود. خاصه آنهایی که درد را نه به زبان که در نهان تاب میآورند. که دوست داشتن های او از جنس زبان نیست، از جوهره ی جان است. تنها کسی که دوست داشتنش نه سند مالکیت که مسند هویت است.
🌐 حالا در یک برنامه تلویریونی در مصر قرار است او که پشت پرده است ۵۰ میلیون پوند بگیرد که به عبارتی به پول بی ارزشِ ما می شود ۸۴ میلیارد تومان. تا اویی که این سمت پرده نشسته است را سیلی بزند. او که قرار است این کشیده را بخورد همه چیز را می داند ؛ حتی سیلی زننده را هم خوب می شناسد. اما او که قرار است سیلی بزند هیچ نمی داند. آمده یک کشیده بزند و ۸۴ میلیارد تومان بگیرد و برود. پولی که اگر تمام عمر سگ دو بزند یک سوم آن را هم به دست نمی آورد. پس این فرصت طلایی را نباید از دست بدهد. موقعیتی که شانس را تا دم گوشش آورده و بخت و اقبالش را بلند کرده.
🌐 پرده کنار می رود. کلی جمعیت روبروی دوربین ها نشسته اند تا این صحنه تماشایی را ببینند. پسر از پشت پرده بیرون می آید و در کمال ناباوری مادرش را نشسته روی صندلی می بیند. قرار است این کشیده ی ۸۴ میلیاردی توی صورت مادر بنشیند. سکوتی سنگین سالن را فرا گرفته. هیچ صدایی نمی آید. مادر اشاره می کند که سیلی ات را بزن و پول را بگیر و برو. اشاره به حرف می رسد. به فریاد حتی. مادر می گوید بزن. کمی بعد گریه هم چاشنی التماس می شود. فریاد مادر سالن را از سکوت بیرون آورده. پسر دو زانو روبروی مادر بر زمین می نشیند. دستان مادر را می گیرد و بر صورت خود می زند. آن قدر که صورتش را کبود می کند. از مادر التماس که بزن و از پسر امتناع که نمی زنم. تو مرا بزن. دست آخر هر دو در آغوش هم به گریه ی طولانی می رسند تا فضایی رویایی و رمانتیک در سالن حکمفرما شود و همه را بگریاند. تلویزیون مصر این جایزه ی بزرگ را نه به پسر که به مادر تقدیم می کند که توانسته چنین فرزندی را تربیت کند.
#مفهومی #مهربانی
@Roshanfkrane
🌑 #جعفر_بخشی_بی_نیاز
نویسنده و روزنامه نگار
🌐 هرگز و هیچ زمان نمیتوان معرفی کرد او را که در تعارُفِ تعریفها توصیف نمی شود. که مقامش و جایگاهش فراتر از هر باوری قرار دارد که پادشاه عاطفه نه بر تخت عقیده که بر اریکه ی عشق است. او را باید بیرون از مرز باورها قرار داد تا زیر سایهاش بارور شد که او فراتر از هر مرزی استقرار می یابد تا موجب قرار شود. خاصه آنهایی که درد را نه به زبان که در نهان تاب میآورند. که دوست داشتن های او از جنس زبان نیست، از جوهره ی جان است. تنها کسی که دوست داشتنش نه سند مالکیت که مسند هویت است.
🌐 حالا در یک برنامه تلویریونی در مصر قرار است او که پشت پرده است ۵۰ میلیون پوند بگیرد که به عبارتی به پول بی ارزشِ ما می شود ۸۴ میلیارد تومان. تا اویی که این سمت پرده نشسته است را سیلی بزند. او که قرار است این کشیده را بخورد همه چیز را می داند ؛ حتی سیلی زننده را هم خوب می شناسد. اما او که قرار است سیلی بزند هیچ نمی داند. آمده یک کشیده بزند و ۸۴ میلیارد تومان بگیرد و برود. پولی که اگر تمام عمر سگ دو بزند یک سوم آن را هم به دست نمی آورد. پس این فرصت طلایی را نباید از دست بدهد. موقعیتی که شانس را تا دم گوشش آورده و بخت و اقبالش را بلند کرده.
🌐 پرده کنار می رود. کلی جمعیت روبروی دوربین ها نشسته اند تا این صحنه تماشایی را ببینند. پسر از پشت پرده بیرون می آید و در کمال ناباوری مادرش را نشسته روی صندلی می بیند. قرار است این کشیده ی ۸۴ میلیاردی توی صورت مادر بنشیند. سکوتی سنگین سالن را فرا گرفته. هیچ صدایی نمی آید. مادر اشاره می کند که سیلی ات را بزن و پول را بگیر و برو. اشاره به حرف می رسد. به فریاد حتی. مادر می گوید بزن. کمی بعد گریه هم چاشنی التماس می شود. فریاد مادر سالن را از سکوت بیرون آورده. پسر دو زانو روبروی مادر بر زمین می نشیند. دستان مادر را می گیرد و بر صورت خود می زند. آن قدر که صورتش را کبود می کند. از مادر التماس که بزن و از پسر امتناع که نمی زنم. تو مرا بزن. دست آخر هر دو در آغوش هم به گریه ی طولانی می رسند تا فضایی رویایی و رمانتیک در سالن حکمفرما شود و همه را بگریاند. تلویزیون مصر این جایزه ی بزرگ را نه به پسر که به مادر تقدیم می کند که توانسته چنین فرزندی را تربیت کند.
#مفهومی #مهربانی
@Roshanfkrane
🌏 از بهمن تا بهمن !
#جعفر_بخشی_بی_نیاز
نویسنده و روزنامه نگار
به فضل خدا و زیر سایه ی خمینی ؛ شاه برامون ده میلیارد دلار ( در سال ۱۳۵۷ ) پول گذاشته و روزی هم می توانیم ۲۵۰ میلیون دلار نفت صادر کنیم. و ما یکی از ثروتمندترین مردم دنیا هستیم. دل تون رو محکم کنم. وضع مالی شما از تمام مردم دنیا بهتره. اصلا ترس از کمبود نداشته باشید. ما به طرف تثبیتِ بیشتر ؛ و استحکام بیشتر ؛ و عظمت بیشتر ؛ و موفقیت بیشتر ؛ با سرعت بیشتر داریم جلو می ریم. اینها بخش کوچکی از صحبت های مرحوم هاشمی رفسنجانی ست. زمانی که با شور و حرارت از پیروی انقلاب می گفت و این حرکت آرمانی را تمام و کمال می ستود. وعده ی زندگی خوب. نفت میان سفره. تضمینِ زندگی میلیون ها ایرانی به برکتِ انقلاب. جایی که گفته بودند اگر وزارت اوقاف از ما باشد ؛ یک نفر هم وزیر اوقافش بکنیم ؛ آن وقت ببینید که این طوری که الان دارد لوطی خور میشود ؛ نخواهد شد. دست ما بدهید تا ببینید چه خواهد شد. آن وقت ببینید که ما با همین اوقاف این فقرا را غنی شان میکنیم. اجازه بدهید مالیات اسلامی را به آن طوری که اسلام با شمشیر میگرفت بگیریم از مردم. آن وقت ببینید که دیگر یک فقیر در این کشور باقی نمی ماند. من برای شما راه هم میسازم. من برای شما کشتی هم میخرم و ... !
به شوری بزرگ نشسته بودیم ؛ چنان که به هر کجا که نظر می کردیم آسمان رنگِ دیگری داشت. زمین جور دیگری می جوشید و دشت ها انگار همه از گل پر شده بود. حال تمامِ آدمها میزان بود و خانه ها همه به شکلِ بهشت درآمده بود. کوچه ها و خیابان ها از رایحه ی معرفت سرشار بود. دست ها در دست ها قلاب شده بود و شانه ها برای مرهم و التیام به هم تکیه داده بود. داشتیم سنگین ترین غم های عالم را از دوش بر می داشتیم. دردها را بیرون می ریختیم و غصه ها را از تن می تکاندیم. داشتیم به شهری با شکوه می رسیدیم که ستاره ها در آن پیدا بود و نشانی ماه سر راست ترین آدرسِ دنیا را داشت. زیباترین شمایلِ انسانی در قاب ها نقش بسته بود تا شریف ترین انجمن ها و محفل ها خلق شود. تا آقا بوده گی خودش را نشان دهد. تا آقاها معرفی شوند و خودشان را به رخ بکشند. رنجهای نهفته و حرف های نگفته ی تلنبار شده را که مردم تاب آورده بودند به هم می گفتند و نفس می کشیدند. تکان هایی که تکانه های خاطراتی تلخ بود که هنوز از جان تکانده نشده بود و زمان می خواست تا از جان رها شود. تا بار تنهایی به زمین برسد. آدمهایی که خسته از نبردی دشوار با نبودن ها آمده بودند تا کنار هم کمی بنشینند و دمی از بار سنگینِ بودنها کم کنند.
به ما گفته بودند که روزگارِ تازه ای می آید تا سیاه ها و سفیدها در هم بریزد و رنگ و رونق و شکوه در همین کشور و وطن توی تمام دشت ها کاشته شود. گفته بودند از زندگی و شادیها و لوازم آن بیشتر برایمان خواهند نوشت و بیشتر خواهند گفت. و از امیدی که در دل جان اهالی جامعه روشن می شود. تا دل نوازان و ناز نازان از راه برسند و هوایِ خوشِ آزادی در تن جامعه به نقش و نگار بنشیند. تا به نبضِ زندگی خواهی و شور و شوق اهالی جامعه جانی تازه بیاید و ملتی را سرمستِ این شوق کند. که به طرحی نو سیاست را و اهالی آن را از کرختی و خمودی به در آورد و مسائل مبتلا به عالم سیاست را از عبوسی بیرون بکشد. اصلا سیاست داشت با زندگی آشتی میکرد آن زمان. داشت هوا عوض می شد. داشت مملکت به نوایی می رسید. آن نسلِ پر از امید و آرزو و ایران خواهی ؛ داشت نقش خود را بر تاریخ این سرزمین میزد و مزهای از حس اعتماد به نفس را در نزد ایرانیان میکاشت که ما میتوانیم که این جامعه را از غم و غصه نجاتش دهیم. ولی سیاست در این موطن ؛ عبوس تر از آن بود که به دل نوازانِ جامعه رویِ خوش نشان دهد. سیاست گذران رسمی و یقه سفیدها آن چنان دور از حال و هوای جامعه سیر می کردند که نخواهند و نتوانند و نگذارند تاجامعه هوایی بخورد. همین شد که دیری نپایید که آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت. درها بسته شد. امیدها به یاس رسید. آرزوها به گِل نشست. آمال و امیدها خانه نشین شد. و عطشِ اول شدن ها و بالا نشستن ها بسیاری را ذیل رذلیت ها نشاند. بر صدر نشینی که محصول سد کردن راه دیگران شد ؛ فتح قله نبود که سقوط از قله را به نمایش گذاشت.
#اجتماعی #سیاسی #اندیشه
@Roshanfkrane
#جعفر_بخشی_بی_نیاز
نویسنده و روزنامه نگار
به فضل خدا و زیر سایه ی خمینی ؛ شاه برامون ده میلیارد دلار ( در سال ۱۳۵۷ ) پول گذاشته و روزی هم می توانیم ۲۵۰ میلیون دلار نفت صادر کنیم. و ما یکی از ثروتمندترین مردم دنیا هستیم. دل تون رو محکم کنم. وضع مالی شما از تمام مردم دنیا بهتره. اصلا ترس از کمبود نداشته باشید. ما به طرف تثبیتِ بیشتر ؛ و استحکام بیشتر ؛ و عظمت بیشتر ؛ و موفقیت بیشتر ؛ با سرعت بیشتر داریم جلو می ریم. اینها بخش کوچکی از صحبت های مرحوم هاشمی رفسنجانی ست. زمانی که با شور و حرارت از پیروی انقلاب می گفت و این حرکت آرمانی را تمام و کمال می ستود. وعده ی زندگی خوب. نفت میان سفره. تضمینِ زندگی میلیون ها ایرانی به برکتِ انقلاب. جایی که گفته بودند اگر وزارت اوقاف از ما باشد ؛ یک نفر هم وزیر اوقافش بکنیم ؛ آن وقت ببینید که این طوری که الان دارد لوطی خور میشود ؛ نخواهد شد. دست ما بدهید تا ببینید چه خواهد شد. آن وقت ببینید که ما با همین اوقاف این فقرا را غنی شان میکنیم. اجازه بدهید مالیات اسلامی را به آن طوری که اسلام با شمشیر میگرفت بگیریم از مردم. آن وقت ببینید که دیگر یک فقیر در این کشور باقی نمی ماند. من برای شما راه هم میسازم. من برای شما کشتی هم میخرم و ... !
به شوری بزرگ نشسته بودیم ؛ چنان که به هر کجا که نظر می کردیم آسمان رنگِ دیگری داشت. زمین جور دیگری می جوشید و دشت ها انگار همه از گل پر شده بود. حال تمامِ آدمها میزان بود و خانه ها همه به شکلِ بهشت درآمده بود. کوچه ها و خیابان ها از رایحه ی معرفت سرشار بود. دست ها در دست ها قلاب شده بود و شانه ها برای مرهم و التیام به هم تکیه داده بود. داشتیم سنگین ترین غم های عالم را از دوش بر می داشتیم. دردها را بیرون می ریختیم و غصه ها را از تن می تکاندیم. داشتیم به شهری با شکوه می رسیدیم که ستاره ها در آن پیدا بود و نشانی ماه سر راست ترین آدرسِ دنیا را داشت. زیباترین شمایلِ انسانی در قاب ها نقش بسته بود تا شریف ترین انجمن ها و محفل ها خلق شود. تا آقا بوده گی خودش را نشان دهد. تا آقاها معرفی شوند و خودشان را به رخ بکشند. رنجهای نهفته و حرف های نگفته ی تلنبار شده را که مردم تاب آورده بودند به هم می گفتند و نفس می کشیدند. تکان هایی که تکانه های خاطراتی تلخ بود که هنوز از جان تکانده نشده بود و زمان می خواست تا از جان رها شود. تا بار تنهایی به زمین برسد. آدمهایی که خسته از نبردی دشوار با نبودن ها آمده بودند تا کنار هم کمی بنشینند و دمی از بار سنگینِ بودنها کم کنند.
به ما گفته بودند که روزگارِ تازه ای می آید تا سیاه ها و سفیدها در هم بریزد و رنگ و رونق و شکوه در همین کشور و وطن توی تمام دشت ها کاشته شود. گفته بودند از زندگی و شادیها و لوازم آن بیشتر برایمان خواهند نوشت و بیشتر خواهند گفت. و از امیدی که در دل جان اهالی جامعه روشن می شود. تا دل نوازان و ناز نازان از راه برسند و هوایِ خوشِ آزادی در تن جامعه به نقش و نگار بنشیند. تا به نبضِ زندگی خواهی و شور و شوق اهالی جامعه جانی تازه بیاید و ملتی را سرمستِ این شوق کند. که به طرحی نو سیاست را و اهالی آن را از کرختی و خمودی به در آورد و مسائل مبتلا به عالم سیاست را از عبوسی بیرون بکشد. اصلا سیاست داشت با زندگی آشتی میکرد آن زمان. داشت هوا عوض می شد. داشت مملکت به نوایی می رسید. آن نسلِ پر از امید و آرزو و ایران خواهی ؛ داشت نقش خود را بر تاریخ این سرزمین میزد و مزهای از حس اعتماد به نفس را در نزد ایرانیان میکاشت که ما میتوانیم که این جامعه را از غم و غصه نجاتش دهیم. ولی سیاست در این موطن ؛ عبوس تر از آن بود که به دل نوازانِ جامعه رویِ خوش نشان دهد. سیاست گذران رسمی و یقه سفیدها آن چنان دور از حال و هوای جامعه سیر می کردند که نخواهند و نتوانند و نگذارند تاجامعه هوایی بخورد. همین شد که دیری نپایید که آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت. درها بسته شد. امیدها به یاس رسید. آرزوها به گِل نشست. آمال و امیدها خانه نشین شد. و عطشِ اول شدن ها و بالا نشستن ها بسیاری را ذیل رذلیت ها نشاند. بر صدر نشینی که محصول سد کردن راه دیگران شد ؛ فتح قله نبود که سقوط از قله را به نمایش گذاشت.
#اجتماعی #سیاسی #اندیشه
@Roshanfkrane
🌏 زنی با دو شوهر !
🌑 #جعفر_بخشی بی نیاز
نویسنده و روزنامه نگار
🌐 گاهی یک خبر می تواند تمامِ جامعه را به شوک فرو برده و هزار سوال بی پاسخ خلق کند. از چراییِ این رخداد بگوید و علت های آن را جویا شود. گرچه برخی اخبار در لایه هایِ همان اتفاقِ عجیب علت ها را کشته و از میان برداشته. چرا که هر دلیلی هم رو شود و بهانه ای بیاید پاسخ روشنی برای آن اتفاق ندارد. در جهانِ شلوغِ خبر اگر سگی ؛ بر تنِ آدمی زخم بزند ؛ خبر نیست. عادتِ سگ همین است که گاز بگیرد. اما خبر اگر وارونه شود و آدمی سگی را گاز بگیرد ؛ حتما که می تواند نه یک خبر ساده و معمولی که به یک رویداد جنجالی هم ختم شود و چراییِ آن بارها و بارها زیر تیغِ استدلال و اما و اگر برود. که کمتر آدمی ست که بتواند و بلد باشد سگ گاز بگیرد. گرچه آدمها در پاچه گرفتن گاهی از سگ ها هم بسیار جلوترند. حالا اما خبری در تهران روایت شده که بی مناسبت به گاز گرفتن سگ نیست. زنی که همزمان و به طور کاملا رسمی دو شوهر عقدی داشته. با دو خانه ی مجزا. دو زندگی مجزا. و دو مرد مجزا. پروندهای عجیب و غیر منتظره که نشان می دهد این زن با یک برنامه ریزی حساب شده که البته هنوز علتِ آن روشن نشده ؛ همزمان با دو مرد ازدواج کرده است. جالب آن که این ماجرای عجیب زمانی فاش شده و کار دست زن داده که شوهر دوم پس از مشکوک شدن به رفتارهای او تصمیم گرفته همسرش را تعقیب کند. این تعقیب و گریز اما خروجی خوبی نداشته و در وزنِ یک خبر جنجالی همه را بهت زده کرده است.
🌐 هنگامی که موضوع به پلیس گزارش شد ؛ مأموران پس از دریافت گزارش به محل حادثه اعزام شده و با ورود به خانه ؛ مردی را در آنجا یافتند که مدعی بود همسر قانونی این زن است. او اسناد رسمی ازدواج خود را به مأموران ارائه داد. در همین حال همسر دوم زن نیز مدارک ازدواج خود را به پلیس نشان داد و ادعا کرد که این زن ؛ همسر شرعی و قانونی او نیز هست. سهیلا وقتی متوجه شد رازش برملا شده در بازجوییهای اولیه اعتراف کرد که سیم کارت شوهر اولش را در اختیار داشته و با استفاده از آن ؛ درخواست طلاق غیابی داده است. او با کمک چند نفر دیگر و شهادت آنان موفق شده بود حکم طلاق را دریافت کند. بدون اینکه همسر اولش از این موضوع اطلاعی داشته باشد. پس از دریافت طلاق او با مرد دیگری آشنا شده و ازدواج کرده بود. سهیلا در ادامه به مأموران گفت که هنگام ازدواج مجدد شرط گذاشته بود که شاغل باشد و چند روز در هفته به بهانه رفتن به محل کار در واقع به خانه همسر اولش باز میگشته است. او دلیل این اقدام خود را مشکلات مالی عنوان کرده و مدعی شده که همسر اولش هیچ مسئولیتی در قبال او و زندگی اش نداشته است. با افشای این ماجرای بسیار عجیب در پایتخت هر دو شوهر این زن علیه او شکایت کرده و پرونده برای بررسی بیشتر در اختیار مراجع قضایی قرار گرفت.
🌐 این که سهیلا توانسته همزمان دو مرد را در اختیار خود داشته باشد و رفت و آمدهای خود را طبقِ قواعدی خاص برنامه ریزی کند تا پرده را سفت و محکم نگه داشته و از افتادنِ پرده ی آبرو جلوگیری کند و نگذارد آقایانِ خانه ؛ خانه خراب شوند ؛ به زمان و فرصت بهتری نیاز دارد تا در باب آن مفصل نوشت و این تیزهوشی و درایت و سیاستِ شیادانه را به تیزی قلم سپرد. اما آن چه در این ماجرا بسیار اهمیت دارد غفلتِ همزمان دو مرد یا همان شوهرانِ واقعیِ سهیلا هستند که به جایِ مراقبت از زن و زندگی شان کبک وار سر در برف کرده بودند و دو سال بر این همین مسیر غلط می رفتند. بی آن که چاشنی مراقبت و مواظبت و احتیاط را نیز به این عشق بیفزایند و سوپاپ های اطمینان را کمی سفت تر کنند. گاهی اعتمادها نه از سر لطف و محبت که از بی خردی و نادانی و جهالت است که در کشتزار زندگی می روید و رشد می کند. هر چیزی در غلافِ خودش معنا دارد که بیرون از آن حتما بی معناست. یادمان باشد که ضرباتِ سهمگین و کوبنده و گزنده الزما از سمت غریبه ها نیست. چنین شهامتی گاها از توانِ غریبه ها بیرون است. تجربه نشان داده که خودی ها در زخم زدن و آبرو بردن همیشه و همواره پیشگام اند. به گمانم در این ماجرا هر چقدر که باید یقه ی سهیلا را گرفت و او را مذمت کرد و از او تبری جست ؛ به همان میزان به شوهرانش هم گیر داد و آنان را به پای میز محکمه برد. دردناک ترین سوختن ها از کسی به ما می رسد که زمانی او را گرم در آغوش داشتیم. زمانی که فکر می کردیم تمام جان و جهان اش ماییم.
https://t.iss.one/hichjbb
#خبر #حوادث #اجتماعی #عجیب #جالب
#حکایت
@Roshanfkrane
🌑 #جعفر_بخشی بی نیاز
نویسنده و روزنامه نگار
🌐 گاهی یک خبر می تواند تمامِ جامعه را به شوک فرو برده و هزار سوال بی پاسخ خلق کند. از چراییِ این رخداد بگوید و علت های آن را جویا شود. گرچه برخی اخبار در لایه هایِ همان اتفاقِ عجیب علت ها را کشته و از میان برداشته. چرا که هر دلیلی هم رو شود و بهانه ای بیاید پاسخ روشنی برای آن اتفاق ندارد. در جهانِ شلوغِ خبر اگر سگی ؛ بر تنِ آدمی زخم بزند ؛ خبر نیست. عادتِ سگ همین است که گاز بگیرد. اما خبر اگر وارونه شود و آدمی سگی را گاز بگیرد ؛ حتما که می تواند نه یک خبر ساده و معمولی که به یک رویداد جنجالی هم ختم شود و چراییِ آن بارها و بارها زیر تیغِ استدلال و اما و اگر برود. که کمتر آدمی ست که بتواند و بلد باشد سگ گاز بگیرد. گرچه آدمها در پاچه گرفتن گاهی از سگ ها هم بسیار جلوترند. حالا اما خبری در تهران روایت شده که بی مناسبت به گاز گرفتن سگ نیست. زنی که همزمان و به طور کاملا رسمی دو شوهر عقدی داشته. با دو خانه ی مجزا. دو زندگی مجزا. و دو مرد مجزا. پروندهای عجیب و غیر منتظره که نشان می دهد این زن با یک برنامه ریزی حساب شده که البته هنوز علتِ آن روشن نشده ؛ همزمان با دو مرد ازدواج کرده است. جالب آن که این ماجرای عجیب زمانی فاش شده و کار دست زن داده که شوهر دوم پس از مشکوک شدن به رفتارهای او تصمیم گرفته همسرش را تعقیب کند. این تعقیب و گریز اما خروجی خوبی نداشته و در وزنِ یک خبر جنجالی همه را بهت زده کرده است.
🌐 هنگامی که موضوع به پلیس گزارش شد ؛ مأموران پس از دریافت گزارش به محل حادثه اعزام شده و با ورود به خانه ؛ مردی را در آنجا یافتند که مدعی بود همسر قانونی این زن است. او اسناد رسمی ازدواج خود را به مأموران ارائه داد. در همین حال همسر دوم زن نیز مدارک ازدواج خود را به پلیس نشان داد و ادعا کرد که این زن ؛ همسر شرعی و قانونی او نیز هست. سهیلا وقتی متوجه شد رازش برملا شده در بازجوییهای اولیه اعتراف کرد که سیم کارت شوهر اولش را در اختیار داشته و با استفاده از آن ؛ درخواست طلاق غیابی داده است. او با کمک چند نفر دیگر و شهادت آنان موفق شده بود حکم طلاق را دریافت کند. بدون اینکه همسر اولش از این موضوع اطلاعی داشته باشد. پس از دریافت طلاق او با مرد دیگری آشنا شده و ازدواج کرده بود. سهیلا در ادامه به مأموران گفت که هنگام ازدواج مجدد شرط گذاشته بود که شاغل باشد و چند روز در هفته به بهانه رفتن به محل کار در واقع به خانه همسر اولش باز میگشته است. او دلیل این اقدام خود را مشکلات مالی عنوان کرده و مدعی شده که همسر اولش هیچ مسئولیتی در قبال او و زندگی اش نداشته است. با افشای این ماجرای بسیار عجیب در پایتخت هر دو شوهر این زن علیه او شکایت کرده و پرونده برای بررسی بیشتر در اختیار مراجع قضایی قرار گرفت.
🌐 این که سهیلا توانسته همزمان دو مرد را در اختیار خود داشته باشد و رفت و آمدهای خود را طبقِ قواعدی خاص برنامه ریزی کند تا پرده را سفت و محکم نگه داشته و از افتادنِ پرده ی آبرو جلوگیری کند و نگذارد آقایانِ خانه ؛ خانه خراب شوند ؛ به زمان و فرصت بهتری نیاز دارد تا در باب آن مفصل نوشت و این تیزهوشی و درایت و سیاستِ شیادانه را به تیزی قلم سپرد. اما آن چه در این ماجرا بسیار اهمیت دارد غفلتِ همزمان دو مرد یا همان شوهرانِ واقعیِ سهیلا هستند که به جایِ مراقبت از زن و زندگی شان کبک وار سر در برف کرده بودند و دو سال بر این همین مسیر غلط می رفتند. بی آن که چاشنی مراقبت و مواظبت و احتیاط را نیز به این عشق بیفزایند و سوپاپ های اطمینان را کمی سفت تر کنند. گاهی اعتمادها نه از سر لطف و محبت که از بی خردی و نادانی و جهالت است که در کشتزار زندگی می روید و رشد می کند. هر چیزی در غلافِ خودش معنا دارد که بیرون از آن حتما بی معناست. یادمان باشد که ضرباتِ سهمگین و کوبنده و گزنده الزما از سمت غریبه ها نیست. چنین شهامتی گاها از توانِ غریبه ها بیرون است. تجربه نشان داده که خودی ها در زخم زدن و آبرو بردن همیشه و همواره پیشگام اند. به گمانم در این ماجرا هر چقدر که باید یقه ی سهیلا را گرفت و او را مذمت کرد و از او تبری جست ؛ به همان میزان به شوهرانش هم گیر داد و آنان را به پای میز محکمه برد. دردناک ترین سوختن ها از کسی به ما می رسد که زمانی او را گرم در آغوش داشتیم. زمانی که فکر می کردیم تمام جان و جهان اش ماییم.
https://t.iss.one/hichjbb
#خبر #حوادث #اجتماعی #عجیب #جالب
#حکایت
@Roshanfkrane
Telegram
هیچ / جعفر بخشی بی نیاز
🌍 نویسنده و روزنامه نگار