خفته بودیم و شعاع آفتاب
بر سراپامان به نرمی می خزید
روی کاشی های ایوان دست نور
سایه هامان را شتابان می کشید
موج رنگین افق پایان نداشت
آسمان از عطر روز آکنده بود
گرد ما گویی حریر ابرها
پرده ای نیلوفری افکنده بود
#دوستت_دارم خموش خسته جان
باز هم لغزید بر لبهای من
لیک گویی در سکوت نیمروز
گم شد از بی حاصلی آوای من ...
#فروغ_فزخزاد
#شعر
@Roshanfkrane🌤
بر سراپامان به نرمی می خزید
روی کاشی های ایوان دست نور
سایه هامان را شتابان می کشید
موج رنگین افق پایان نداشت
آسمان از عطر روز آکنده بود
گرد ما گویی حریر ابرها
پرده ای نیلوفری افکنده بود
#دوستت_دارم خموش خسته جان
باز هم لغزید بر لبهای من
لیک گویی در سکوت نیمروز
گم شد از بی حاصلی آوای من ...
#فروغ_فزخزاد
#شعر
@Roshanfkrane🌤
خفته بودیم و شعاع آفتاب
بر سراپامان به نرمی می خزید
روی کاشی های ایوان دست نور
سایه هامان را شتابان می کشید
موج رنگین افق پایان نداشت
آسمان از عطر روز آکنده بود
گرد ما گویی حریر ابرها
پرده ای نیلوفری افکنده بود
#دوستت_دارم خموش خسته جان
باز هم لغزید بر لبهای من
لیک گویی در سکوت نیمروز
گم شد از بی حاصلی آوای من ...
#فروغ_فزخزاد
@Roshanfkrane🌤
بر سراپامان به نرمی می خزید
روی کاشی های ایوان دست نور
سایه هامان را شتابان می کشید
موج رنگین افق پایان نداشت
آسمان از عطر روز آکنده بود
گرد ما گویی حریر ابرها
پرده ای نیلوفری افکنده بود
#دوستت_دارم خموش خسته جان
باز هم لغزید بر لبهای من
لیک گویی در سکوت نیمروز
گم شد از بی حاصلی آوای من ...
#فروغ_فزخزاد
@Roshanfkrane🌤