روشنفکران
81.8K subscribers
49.9K photos
41.9K videos
2.39K files
6.92K links
به نام حضرت دوست
که
همه عالم از اوست
خوش امدین
مهربانی بلوغ انسانیست
مواردمفیدعلمی وفرهنگی وتاریخی و اقتصادی و هنری وخبری و معرفی کتاب و نجوم و روانشناسی و اموزشی و قصه و رمان و فیلم و ورزشی و ...مدنظر است


روابط عمومی و مدیریت و تبلیغات👇
@Kamranmehrban
Download Telegram
چو بخت عرب بر #عجم چیره گشت
همه روز ایرانیان #تیره_گشت

جهان را دگرگونه شد رسم و راه
تو گوئی نتابد دگر #مهر و ماه

ز می نشعه و نغمه از #چنگ رفت
ز گل عطر و معنی ز #فرهنگ رفت

ادب خوار گشت و #هنر شد وبال
ببستند اندیشه و پر و بال

جهان پر شد از خوی #اهریمنی
زبان مهر ورزید و #دل دشمنی

کنون بی غمان را چه حاجت به می ;
کران را چه سودی ز #آوای نی

که در بزم این #هرزه گردانِ خام
گناه است در گردش آریم جام

به جائی که #خشکیده باشد گیاه
#هدر دادنِ آب باشد گناه

چو با تخت #منبر برابر شود
همه نامها #بوبکر و عمر شود

ز شیرِ شتر خوردن و #سوسمار
عرب را به جایی رسیدست کار

که #تاجِ کیانی کند آرزو
تفو بر تو ای چرخ گردون #تفو

عرب هرکه باشد بر من #دشمن است
کژ اندیش و بدخوی و #اهریمن است

دریغ است ایران که #ویران شود
کنام پلنگان و #شیران شود...

این #شعر از #فردوسی بزرگوار نیست

@Roshanfkrane
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
عجب استتاری میکنه #مار برای شکار #سوسمار
فوق العاده #جالب دیدنی
#حیوانات

🆔👉 @Roshanfkrane
#قصه_متنی
#سوسمار_مهربان_و_شکارچی_ها

🔫👱🔫👨🐲

روز خیلی گرمی بود، 🌞🌞🌞 سوسماری با بچه‏ هایش توی باتلاق کنار آبگیر تن‏شان را به گل می‏زدند. 🐊🐊🐊🌊
آنها که از گرمای هوا کلافه شده بودند، به طرف آب رفته و بدن‏شان را در آب خنک فرو می بردند و احساس بهتری پیدا می کردند و از آب خنک لذت می‏بردند. 🌊🌊🌊
چند دقیقه‏ ی بعد، صدای وحشتناکی شنیده شد. سوسمار به بچه‏ هایش گفت: «شکارچی‏ ها در حال نزدیک شدن هستند. 🔫🔫 بهتر است که دور شوید.» بچه سوسمارها سریع دور شدند.

شکارچی ‏ها نزدیک آبگیر رسیدند. یکی از شکارچی‏ ها که اسمش بیل بود 👨به دوستش، هری، گفت: «می‏ توانیم کیف و کفش زیبایی از پوست این سوسمارها درست کنیم.» 👞👞👢👢💼👜👝
هری👱 گفت: «امیدوارم امروز بتوانیم سوسمار زیبایی شکار کنیم.» بعد داخل باتلاق رفت.
 
پاهایش در باتلاق گیر کرد. 🌊ته تفنگش را در گل فرو کرد. می‏ خواست بیرون بیاید؛ اما نمی ‏توانست. هر چقدر تلاش می‏ کرد که از باتلاق بیرون بیاید، بیشتر در گل فرو می ‏رفت. 👱🌊 بیل دستش را گرفت؛ اما نتوانست به او کمک کند.

هری ترسیده بود 😰😰😰و فریاد می‏کشید. 😱😱😱 بیل به اطراف دوید تا کمک بیاورد؛🏃🏃🏃 اما فایده‏ای نداشت. ناگهان سوسمار به طرف هری آمد. 🐊👱 شاید طعمه‏ ی خوبی برای بچه ‏هایش پیدا کرده بود. سوسمار نزدیک‏ تر شد. چند بار تنش را داخل گل باتلاق فرو کرد و بیرون آمد. 🐊🌊

سوسمار هری را پشت خود گذاشت، به کنار ساحل آمد و او را روی زمین گذاشت و دوباره داخل آبگیر رفت.

بیل دوید و دوستش را در آغوش گرفت و گفت: «آن سوسمار تو را نجات داد.» هری و بیل هر دو کنار هم ایستادند و دور شدن سوسمار را تماشا کردند. 👬............🐊

هری تفنگش را داخل باتلاق انداخت و گفت: «دیگر هرگز سوسماری را شکار نخواهم کرد.» 👱🔫🌊
بيل نیز تفنگش را توی باتلاق انداخت و گفت: «من هم دیگر به آن نیازی ندارم.» 👨🔫🌊
#قصه

@Roshanfkrane