جهودی و ترسایی و مسلمانی رفیق
بودند در راه؛ زر یافتند، حلوا ساختند.
گفتند: بیگاه است، فردا بخوریم و این
اندک است، آن کس خورَد که خواب
نیکو دیده باشد.
غرض تا مسلمان را ندهند !
مسلمان نیم شب برخاست. خواب کجا؟
عاشق محروم و خواب؟!... برخاست،
جمله حلوا را بخورد. عیسوی گفت:
عیسی فرود آمد مرا برکشید. جهود گفت:
موسی در تماشای بهشت بُرد مرا، عیسای
تو در آسمان چهارم بود. عجایبِ آن چه
باشد در مقابله عجایب بهشت؟
مسلمان گفت: محمد آمد، گفت: ای بیچاره،
یکی را عیسی برد به آسمان چهارم، و آن
دگر را موسی به بهشت برد، تو محروم
بیچاره، باری برخیز و این حلوا بخور!
آنگه برخاستم و حلوا را بخوردم.
گفتند: والله خواب آن بود که تو
دیدی، آنِ ما همه خیال بود و باطل...
#شمس_تبریزی
@Roshanfkrane
بودند در راه؛ زر یافتند، حلوا ساختند.
گفتند: بیگاه است، فردا بخوریم و این
اندک است، آن کس خورَد که خواب
نیکو دیده باشد.
غرض تا مسلمان را ندهند !
مسلمان نیم شب برخاست. خواب کجا؟
عاشق محروم و خواب؟!... برخاست،
جمله حلوا را بخورد. عیسوی گفت:
عیسی فرود آمد مرا برکشید. جهود گفت:
موسی در تماشای بهشت بُرد مرا، عیسای
تو در آسمان چهارم بود. عجایبِ آن چه
باشد در مقابله عجایب بهشت؟
مسلمان گفت: محمد آمد، گفت: ای بیچاره،
یکی را عیسی برد به آسمان چهارم، و آن
دگر را موسی به بهشت برد، تو محروم
بیچاره، باری برخیز و این حلوا بخور!
آنگه برخاستم و حلوا را بخوردم.
گفتند: والله خواب آن بود که تو
دیدی، آنِ ما همه خیال بود و باطل...
#شمس_تبریزی
@Roshanfkrane
دکلمه مقالات شمس و اشعار مولانا
دکلمۀ منتخب جملات #شمس_تبریزی از مقالات شمس و همچنین اشعار مولانا
#شمس_تبریزی
#دکلمه_مقالات_شمس
@Roshanfkrane
#شمس_تبریزی
#دکلمه_مقالات_شمس
@Roshanfkrane
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ملت عشق از همه دینها جداست
عاشقان را ملت و مذهب خداست...
📖#مثنوی_معنوی
#مولوی
#ساکسیفون #ویولن #دنس_مانکی #مولانا #شمس_تبریزی #ملت_عشق #عشق #عرفان #مدیتیشن
@Roshanfkrane
عاشقان را ملت و مذهب خداست...
📖#مثنوی_معنوی
#مولوی
#ساکسیفون #ویولن #دنس_مانکی #مولانا #شمس_تبریزی #ملت_عشق #عشق #عرفان #مدیتیشن
@Roshanfkrane
☘☘ برگی از تقویم تاریخ ☘☘
۷ مهر روز بزرگداشت #شمس_تبریزی
( زاده سال ۵۸۲ق تبریز -- درگذشته ۶۴۵ق خوی ) عارف، صوفی
محمدبن علیبنملکداد تبریزی، معروف به شمستبریزی، از صوفیانِ سده هفتم هجری است. سخنان وی را که در مجالس مختلف بر زبان آورده، مریدان گردآوری کردهاند که بهنام «مقالات شمس تبریزی» معروف است.
از زندگی و احوال شخصی او تا آنگاه که مقالات شمس کشف شد، خبر مهمی در دست نبود. قدیمیترین مدارک درباره شمستبریزی، ابتدانامه سلطان ولد و رساله سپهسالار است که گفته «هیچ آفریدهای را برحال شمس اطلاعی نبوده، چون شهرت خود را پنهان میداشت و خویش را در پرده اسرار فرو میپیچید».
شمس نزد استادانی چون شمس خونجی تحصیل کرد و بهسیر و سلوک نزد پیران طریقت، بزرگانی چون پیر سلهباف و پیر سجاسی، بهکسب معرفت پرداخت. چنانکه از مقالات او بر میآید از برخی از بزرگان زمان خود نیز تأثیر پذیرفته بود و از آن میان نامهای شهاب هریوه (اندیشمند خردگرا) فخر رازی، اوحدالدین کرمانی و محیالدین ابنعربی در مقالات شمس آمده است.
#شمس و #مولانا:
شمستبریزی عاشق سفر بود و عمر را بهسیر و سیاحت میگذرانید و در یکجا قرار نمیگرفت، وی در ۲۶ جمادیالثانی ۶۴۲ (معادل ۶ دسامبر ۱۲۴۴ میلادی و ۱۶ آذر ۶۲۳ خورشیدی) به قونیه رسید. با مولوی ملاقات کرد و با شخصیت نیرومند و نفس گرمی که داشت، مولانا را دگرگون ساخت. تا پیش از دیدار شمس، مولوی از عالمان و فقیهان و اهل مدرسه بود. در آن زمان به تدریس علوم دینی مشغول بود و در چهار مدرسه معتبر تدریس میکرد.
با دیدار شمس تبریزی، مولوی لباس عوض کرد، درس و وعظ را یکسو نهاد و اهل وجد و سماع و شاعری شد. برای مردم قونیه مخصوصاً پیروان مولانا تغییر احوال او و رابطه میان او و شمس تبریزی تحمل ناکردنی بود. عوام و خواص بهخشم آمدند، مریدان شوریدند، و همگان کمر بهکین او بستند. شمس تبریزی بعد از ۱۶ ماه در ۲۱ شوال ۶۴۳ بیخبر قونیه را ترک کرد. اندوه و ملال مولوی در آن ایام بیکرانه بود.
سرانجام نامهای از شمس بهمولوی رسید و معلوم شد که او در شام است. مولوی فرزند خود سلطان ولد را با ۲۰ تن از یاران برای بازآوردن او فرستاد. شمستبریزی در ۶۴۴ با استقبال باشکوه بهقونیه بازگشت. محفل مولوی غرق شور و شادی و وجد و سماع شد.
اما شادمانیها دیری نپایید. باز آتش کینه و تعصب بالا گرفت و رنجها و آزارها بهشمس رسید. او با همه عشق و علاقهای که به صحبت مولانا داشت، تصمیم بهترک قونیه گرفت. به مولانا میگفت: «سفر کردم آمدم و رنجها بهمن رسید که اگر قونیه را پر زر کردندی به آن کرا نکردی، الا دوستی تو غالب بود... سفر دشوار میآید، اما اگر این بار رفته شود چنان مکن که آن بار کردی» به سلطان ولد فرزند مولوی که نزدیکترین مرید و همراز او بود بارها میگفت:
خواهم این بار آنچنان رفتن که نداند کسی کجایم.
در سال ۶۴۵ شمستبریزی بی آنکه کسی آگاه شود قونیه را رها کرد و راه سفر در پیش گرفت. مولوی بیتاب مدام در جستجوی خبری از شمس تبریزی بود. بارها کسانی به او مژده میدادند که شمس را در شام دیدهاند و او مژدگانیها میداد. با همین خبرها بود به امید یافتن شمس دوبار بهشام سفر کرد، اما نشانی از او نیافت. شمس به سلطان ولد گفته بود و چند بار این سخن را مکرر کرده که این بار بعد از ناپدید شده بهجایی خواهد رفت که کسی نشانی از او نیابد.
#تاریخ #فرهنگ
@Roshanfkrane
۷ مهر روز بزرگداشت #شمس_تبریزی
( زاده سال ۵۸۲ق تبریز -- درگذشته ۶۴۵ق خوی ) عارف، صوفی
محمدبن علیبنملکداد تبریزی، معروف به شمستبریزی، از صوفیانِ سده هفتم هجری است. سخنان وی را که در مجالس مختلف بر زبان آورده، مریدان گردآوری کردهاند که بهنام «مقالات شمس تبریزی» معروف است.
از زندگی و احوال شخصی او تا آنگاه که مقالات شمس کشف شد، خبر مهمی در دست نبود. قدیمیترین مدارک درباره شمستبریزی، ابتدانامه سلطان ولد و رساله سپهسالار است که گفته «هیچ آفریدهای را برحال شمس اطلاعی نبوده، چون شهرت خود را پنهان میداشت و خویش را در پرده اسرار فرو میپیچید».
شمس نزد استادانی چون شمس خونجی تحصیل کرد و بهسیر و سلوک نزد پیران طریقت، بزرگانی چون پیر سلهباف و پیر سجاسی، بهکسب معرفت پرداخت. چنانکه از مقالات او بر میآید از برخی از بزرگان زمان خود نیز تأثیر پذیرفته بود و از آن میان نامهای شهاب هریوه (اندیشمند خردگرا) فخر رازی، اوحدالدین کرمانی و محیالدین ابنعربی در مقالات شمس آمده است.
#شمس و #مولانا:
شمستبریزی عاشق سفر بود و عمر را بهسیر و سیاحت میگذرانید و در یکجا قرار نمیگرفت، وی در ۲۶ جمادیالثانی ۶۴۲ (معادل ۶ دسامبر ۱۲۴۴ میلادی و ۱۶ آذر ۶۲۳ خورشیدی) به قونیه رسید. با مولوی ملاقات کرد و با شخصیت نیرومند و نفس گرمی که داشت، مولانا را دگرگون ساخت. تا پیش از دیدار شمس، مولوی از عالمان و فقیهان و اهل مدرسه بود. در آن زمان به تدریس علوم دینی مشغول بود و در چهار مدرسه معتبر تدریس میکرد.
با دیدار شمس تبریزی، مولوی لباس عوض کرد، درس و وعظ را یکسو نهاد و اهل وجد و سماع و شاعری شد. برای مردم قونیه مخصوصاً پیروان مولانا تغییر احوال او و رابطه میان او و شمس تبریزی تحمل ناکردنی بود. عوام و خواص بهخشم آمدند، مریدان شوریدند، و همگان کمر بهکین او بستند. شمس تبریزی بعد از ۱۶ ماه در ۲۱ شوال ۶۴۳ بیخبر قونیه را ترک کرد. اندوه و ملال مولوی در آن ایام بیکرانه بود.
سرانجام نامهای از شمس بهمولوی رسید و معلوم شد که او در شام است. مولوی فرزند خود سلطان ولد را با ۲۰ تن از یاران برای بازآوردن او فرستاد. شمستبریزی در ۶۴۴ با استقبال باشکوه بهقونیه بازگشت. محفل مولوی غرق شور و شادی و وجد و سماع شد.
اما شادمانیها دیری نپایید. باز آتش کینه و تعصب بالا گرفت و رنجها و آزارها بهشمس رسید. او با همه عشق و علاقهای که به صحبت مولانا داشت، تصمیم بهترک قونیه گرفت. به مولانا میگفت: «سفر کردم آمدم و رنجها بهمن رسید که اگر قونیه را پر زر کردندی به آن کرا نکردی، الا دوستی تو غالب بود... سفر دشوار میآید، اما اگر این بار رفته شود چنان مکن که آن بار کردی» به سلطان ولد فرزند مولوی که نزدیکترین مرید و همراز او بود بارها میگفت:
خواهم این بار آنچنان رفتن که نداند کسی کجایم.
در سال ۶۴۵ شمستبریزی بی آنکه کسی آگاه شود قونیه را رها کرد و راه سفر در پیش گرفت. مولوی بیتاب مدام در جستجوی خبری از شمس تبریزی بود. بارها کسانی به او مژده میدادند که شمس را در شام دیدهاند و او مژدگانیها میداد. با همین خبرها بود به امید یافتن شمس دوبار بهشام سفر کرد، اما نشانی از او نیافت. شمس به سلطان ولد گفته بود و چند بار این سخن را مکرر کرده که این بار بعد از ناپدید شده بهجایی خواهد رفت که کسی نشانی از او نیابد.
#تاریخ #فرهنگ
@Roshanfkrane
شمس:
هرزمان نوعي شود دنيا و ما
بي خبر از نو شدن اندر بقا
پس توراهرلحظه مرگ و رجعتي است
مصطفي فرمود دنيا ساعتي است
آزمودم مرگ من در زندگي است
چون رهي زين زندگي پايندگي است
مولانا:
كيستي تو؟
شمس:
كيستي تو؟
مولانا:
قطره اي از باده هاي آسمان
شمس:
این جهان زندان و ما زندانیان
حفره کن زندان و خود را وارهان
مولانا:
كيستي تو؟
شمس:
ادمی مخفیست در زیر زبان
این زبان پرده است در درگاه جان
مولانا:
كيستي تو؟
شمس:
تير پران بين و ناپيداكمان
جانها پيداوپنهان جانِ جان
مولانا:
كيستي تو؟
شمس:
رهنمایم همرهت باشم رفیق من قلاووزم دراین راه دقیق
مولانا:
كيستي تو همدلي كن اي رفيق
شمس:
در عشق سلیمانی من همدم مرغانم
هم عشق پری دارم هم مرد پری خوانم
هرکس که پری خوتر درشیشه کنم زوطرح
برخوانم و افسونش حراقه بجنباند
هم ناطق و خاموشم هم لوح خموشانم
هم خونم و هم شیرم هم طفلم و هم پیرم
مولانا:
کیستم من ؟كيستم من؟چیستم من؟
#ادبیات
#شمس_تبریزی
#مولانا
@Roshanfkrane
هرزمان نوعي شود دنيا و ما
بي خبر از نو شدن اندر بقا
پس توراهرلحظه مرگ و رجعتي است
مصطفي فرمود دنيا ساعتي است
آزمودم مرگ من در زندگي است
چون رهي زين زندگي پايندگي است
مولانا:
كيستي تو؟
شمس:
كيستي تو؟
مولانا:
قطره اي از باده هاي آسمان
شمس:
این جهان زندان و ما زندانیان
حفره کن زندان و خود را وارهان
مولانا:
كيستي تو؟
شمس:
ادمی مخفیست در زیر زبان
این زبان پرده است در درگاه جان
مولانا:
كيستي تو؟
شمس:
تير پران بين و ناپيداكمان
جانها پيداوپنهان جانِ جان
مولانا:
كيستي تو؟
شمس:
رهنمایم همرهت باشم رفیق من قلاووزم دراین راه دقیق
مولانا:
كيستي تو همدلي كن اي رفيق
شمس:
در عشق سلیمانی من همدم مرغانم
هم عشق پری دارم هم مرد پری خوانم
هرکس که پری خوتر درشیشه کنم زوطرح
برخوانم و افسونش حراقه بجنباند
هم ناطق و خاموشم هم لوح خموشانم
هم خونم و هم شیرم هم طفلم و هم پیرم
مولانا:
کیستم من ؟كيستم من؟چیستم من؟
#ادبیات
#شمس_تبریزی
#مولانا
@Roshanfkrane