#اندیشه
زمان همه را به یکسان از پا میاندازد، مثل آن درشکهچی که به اسب پیرش آنقدر شلاق میزند تا در جاده بمیرد.
اما تازیانهای که به ما میزنند، ملایمت ترسناکی دارد.
فقط چندتایی از ما میفهمیم که کتک خوردهایم.
#هاروکی_موراکامی
#متن_شب
@Roshanfkrane
زمان همه را به یکسان از پا میاندازد، مثل آن درشکهچی که به اسب پیرش آنقدر شلاق میزند تا در جاده بمیرد.
اما تازیانهای که به ما میزنند، ملایمت ترسناکی دارد.
فقط چندتایی از ما میفهمیم که کتک خوردهایم.
#هاروکی_موراکامی
#متن_شب
@Roshanfkrane
🔸نمایشنامهنویسان یونانی می کوشیدند توجه مخاطبان خود را به رنج معطوف نمایند. ما به جای آن که خودمان را در حالتی از سنگدلی عامدانه حفظ کنیم تا بتوانیم رنج را از خود دور نگاه داریم، باید قلب خود را به روی اندوه دیگران باز کنیم، توگویی رنج و اندوه آنها از آن خود ماست.
تبتیها این خصوصیت را
«نداشتن تحمل دیدن اندوه دیگران» مینامند. دالایی لاما توضیح میدهد همین خصوصیت است که «ما را وامیدارد حتی وقتی میخواهیم ناراحتی دیگران را نادیده بگیریم، چشمان خود را نبندیم».
🔸بنابراین رنج ما می تواند به آموزشی درباره شفقت بدل شود. برخی از مردم عامدانه دل خود را زیر پا میگذارند و خود را درگیر گرفتاری دیگران نمیکنند. مدیر بانک باید خواهشهای یک وام گیرنده ورشکسته را نشنیده بگیرد و نمیتواند به اندوه و ناراحتی خود اجازه دهد که شبها او را خواب زده کند؛ تاجر به جز اخراج کارمند بیلیاقت خود گزینه دیگری ندارد؛ پزشک نمیتواند هر بار پس از مرگ بیمارش احساس پریشان احوالی را تحمل کند. طبیعی است که بکوشیم از اندوه غیرضروری اجتناب کنیم. در طی این گام باید بی میلی اولیه مان را در توجه به دیگران مورد بررسی قرار دهیم. نمیخواهیم به داستان غم انگیزی گوش دهیم که یکی از همکاران برایمان بازگو می کند. احساس می کنیم درگیری با مشکلات وی دیگر بس است
و درنتیجه مسائل او را از ذهن خود عقب میرانیم.
میتوانیم به جای این که از خود بپرسیم چرا فلانی ناراحت است، از حال و هوای او عصبانی شویم. از کنار بیخانمانی که در بیرون فروشگاه میبینیم به سرعت رد میشویم و اجازه نمیدهیم که فلاکت او آرامش ما را به هم بزند. اما وقتی چنین میشود، زمان آن فرا رسیده که هر آن چه در گام قبلی آموختهاید، بیرون بکشید و اندوه گذشته خود را به یاد بیاورید. چیزهایی را به خاطر آورید که وقتی روز بدی را تجربه میکردید به یاری شما آمدند - کلامی مهربانانه، یک لبخند، یک لطیفه - و بکوشید همین هدیه را به همکار کم حوصله خود بدهید. به خاطر بیاورید که احساس تنهایی و اندوه چگونه است و زحمت بکشید و به داستان مصائب دوست خود گوش بسپارید: «و بر حاجت خواه بانگ مزن و او را مران». ( سوره ضحی از کتاب مقدس مسلمانان).
#متن_شب
«از دل تو تا دل من»
دوازده گام برای زندگی مهربانانه
کارل آرمسترانگ
@Roshanfkrane
تبتیها این خصوصیت را
«نداشتن تحمل دیدن اندوه دیگران» مینامند. دالایی لاما توضیح میدهد همین خصوصیت است که «ما را وامیدارد حتی وقتی میخواهیم ناراحتی دیگران را نادیده بگیریم، چشمان خود را نبندیم».
🔸بنابراین رنج ما می تواند به آموزشی درباره شفقت بدل شود. برخی از مردم عامدانه دل خود را زیر پا میگذارند و خود را درگیر گرفتاری دیگران نمیکنند. مدیر بانک باید خواهشهای یک وام گیرنده ورشکسته را نشنیده بگیرد و نمیتواند به اندوه و ناراحتی خود اجازه دهد که شبها او را خواب زده کند؛ تاجر به جز اخراج کارمند بیلیاقت خود گزینه دیگری ندارد؛ پزشک نمیتواند هر بار پس از مرگ بیمارش احساس پریشان احوالی را تحمل کند. طبیعی است که بکوشیم از اندوه غیرضروری اجتناب کنیم. در طی این گام باید بی میلی اولیه مان را در توجه به دیگران مورد بررسی قرار دهیم. نمیخواهیم به داستان غم انگیزی گوش دهیم که یکی از همکاران برایمان بازگو می کند. احساس می کنیم درگیری با مشکلات وی دیگر بس است
و درنتیجه مسائل او را از ذهن خود عقب میرانیم.
میتوانیم به جای این که از خود بپرسیم چرا فلانی ناراحت است، از حال و هوای او عصبانی شویم. از کنار بیخانمانی که در بیرون فروشگاه میبینیم به سرعت رد میشویم و اجازه نمیدهیم که فلاکت او آرامش ما را به هم بزند. اما وقتی چنین میشود، زمان آن فرا رسیده که هر آن چه در گام قبلی آموختهاید، بیرون بکشید و اندوه گذشته خود را به یاد بیاورید. چیزهایی را به خاطر آورید که وقتی روز بدی را تجربه میکردید به یاری شما آمدند - کلامی مهربانانه، یک لبخند، یک لطیفه - و بکوشید همین هدیه را به همکار کم حوصله خود بدهید. به خاطر بیاورید که احساس تنهایی و اندوه چگونه است و زحمت بکشید و به داستان مصائب دوست خود گوش بسپارید: «و بر حاجت خواه بانگ مزن و او را مران». ( سوره ضحی از کتاب مقدس مسلمانان).
#متن_شب
«از دل تو تا دل من»
دوازده گام برای زندگی مهربانانه
کارل آرمسترانگ
@Roshanfkrane
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#متن_شایعه
«بوسه زدن به پاهای تیم بیمارستانی مخصوصا سیاه پوستان توسط پاپ بعنوان تشکروعذر خواهی برای تمامی نا انصافی های که در حق شان انجام گرفته بعد از کرونا این دنیا دیگه دنیای سابق نخواهد بود»
#پاسخ_شایعه
توضیحات منتسب به این ویديو ساختگی و شایعه می باشد. در ماه فروردین سال ۱۳۹۸ پاپ فرانسیس ۸۲ ساله که از درد پا نیز رنج می برد، طی حرکتی غیر قابل پیش بینی جلوی رهبران مسیحی سودان جنوبی به زمین نشست و پای آنها را بوسید و از آنها درخواست کرد تا جنگ داخلی به پا نکنند. پاپ با زانو زدن مقابل طرفهای درگیر مخاصمات، در واتیکان از آنها خواهش کرد تا با هم صلح کنند.
قبل از جداشدن سودان جنوبی از سودان بیش از ۴۰۰ هزار نفر در جنگ داخلی کشته و ۱۲ میلیون نفر آواره شدند.
با تشکر از :
ویکی هوآکس را در اینستاگرام
روشنگری آرمان ماست
بی تحقیق باور نکنید !
#جالب #اجتماعی
🆔👉 @Roshanfkrane ✍
«بوسه زدن به پاهای تیم بیمارستانی مخصوصا سیاه پوستان توسط پاپ بعنوان تشکروعذر خواهی برای تمامی نا انصافی های که در حق شان انجام گرفته بعد از کرونا این دنیا دیگه دنیای سابق نخواهد بود»
#پاسخ_شایعه
توضیحات منتسب به این ویديو ساختگی و شایعه می باشد. در ماه فروردین سال ۱۳۹۸ پاپ فرانسیس ۸۲ ساله که از درد پا نیز رنج می برد، طی حرکتی غیر قابل پیش بینی جلوی رهبران مسیحی سودان جنوبی به زمین نشست و پای آنها را بوسید و از آنها درخواست کرد تا جنگ داخلی به پا نکنند. پاپ با زانو زدن مقابل طرفهای درگیر مخاصمات، در واتیکان از آنها خواهش کرد تا با هم صلح کنند.
قبل از جداشدن سودان جنوبی از سودان بیش از ۴۰۰ هزار نفر در جنگ داخلی کشته و ۱۲ میلیون نفر آواره شدند.
با تشکر از :
ویکی هوآکس را در اینستاگرام
روشنگری آرمان ماست
بی تحقیق باور نکنید !
#جالب #اجتماعی
🆔👉 @Roshanfkrane ✍
Audio
بدانکه نماز زیاد خواندن، کار پیرزنان است
و روزه فزون داشتن، صرفه نان است
و حج نمودن، تماشای جهان است
اما نان دادن، کار مردان است
خواجه عبدالله انصاری/مناجات
#متن_شب
(چنانکه واژه مردم دلالت بر زن و مرد دارد و علم رجال بررسی سندیت و رسمیت گوینده یک قول است اعم از زن یا مرد، عبارت"پیرزن" یا "مردان" در این متن مرتبط با الفاظ جهان قدیم است و موضوعیت جنسیتی ندارد و مردان دلالت بر همه صنوف انسانی دارد)
#موسیقی
@Roshanfkrane
و روزه فزون داشتن، صرفه نان است
و حج نمودن، تماشای جهان است
اما نان دادن، کار مردان است
خواجه عبدالله انصاری/مناجات
#متن_شب
(چنانکه واژه مردم دلالت بر زن و مرد دارد و علم رجال بررسی سندیت و رسمیت گوینده یک قول است اعم از زن یا مرد، عبارت"پیرزن" یا "مردان" در این متن مرتبط با الفاظ جهان قدیم است و موضوعیت جنسیتی ندارد و مردان دلالت بر همه صنوف انسانی دارد)
#موسیقی
@Roshanfkrane
حرفایی که نمیگی و از تو چشات میخونم.
به یاد من نباشی ام به یاد تو می مونم.
همیشه اون نگاه تو حرفای تازه داره،
با من دوباره حرف بزن بازم بخند دوباره
بخند ؛ وقتی میخندی میگم غصه رو بی خیالش،بخند که غم از توی شعرام بره رد کارش،آره بخند ؛ وقتی میخندی غم کاری باهام نداره،بخند که این غصه دیگه سر به سرم نذاره،خنده ی تو ، می ارزه به دار و ندار دنیا،تا غمگین میشی شک میکنم همه اش به کار دنیا،وقتی که شادی از نگاه ت حتی یه لحظه دوره،دنیا تو اون لحظه برام چه سرد و سوت و کوره
بخند ؛ وقتی میخندی میگم غصه رو بی خیالش
بخند که غم از توی شعرام بره رد کارش
آره بخند ؛ وقتی میخندی غم کاری باهام نداره،بخند که این غصه دیگه سر به سرم نذاره!
#متن_موسیقی
@Roshanfkrane
به یاد من نباشی ام به یاد تو می مونم.
همیشه اون نگاه تو حرفای تازه داره،
با من دوباره حرف بزن بازم بخند دوباره
بخند ؛ وقتی میخندی میگم غصه رو بی خیالش،بخند که غم از توی شعرام بره رد کارش،آره بخند ؛ وقتی میخندی غم کاری باهام نداره،بخند که این غصه دیگه سر به سرم نذاره،خنده ی تو ، می ارزه به دار و ندار دنیا،تا غمگین میشی شک میکنم همه اش به کار دنیا،وقتی که شادی از نگاه ت حتی یه لحظه دوره،دنیا تو اون لحظه برام چه سرد و سوت و کوره
بخند ؛ وقتی میخندی میگم غصه رو بی خیالش
بخند که غم از توی شعرام بره رد کارش
آره بخند ؛ وقتی میخندی غم کاری باهام نداره،بخند که این غصه دیگه سر به سرم نذاره!
#متن_موسیقی
@Roshanfkrane
Dernière danse
Indila
آه رنج شیرین من
مقاومت برای چه، تو از نو آغاز می کنی
من چیزی جز یک موجود بی ارزش نیستم
بدون او من کمی دیوانه ام
به تنهایی در مترو پرسه می زنم
یک رقص برای آخرین بار
برای فراموش کردن درد بزرگم
می خواهم فرار کنم، همه چیز از نو آغاز می شود
آه رنج شیرین من
آسمان را، روز را، شب را به چرخش وا می دارم
با باد، با باران می رقصم
کمی عشق، اندکی عسل
و می رقصم، رقص، رقص، رقص، رقص
و در سر و صدا می دوم و می ترسم
آیا نوبت من رسیده؟
و درد شروع می شود
در همه جای پاریس، خود را رها می کنم
و پرواز می کنم، پرواز، پرواز، پرواز، پرواز
باکلی امید
در این راه، در نبود تو
بیهوده تلاش می کنم، بدون تو زندگی من تنها دکوری است که می درخشد ولی خالی از معنا
#متن_ترانه
#موسیقی
🎧
@Roshanfkrane
مقاومت برای چه، تو از نو آغاز می کنی
من چیزی جز یک موجود بی ارزش نیستم
بدون او من کمی دیوانه ام
به تنهایی در مترو پرسه می زنم
یک رقص برای آخرین بار
برای فراموش کردن درد بزرگم
می خواهم فرار کنم، همه چیز از نو آغاز می شود
آه رنج شیرین من
آسمان را، روز را، شب را به چرخش وا می دارم
با باد، با باران می رقصم
کمی عشق، اندکی عسل
و می رقصم، رقص، رقص، رقص، رقص
و در سر و صدا می دوم و می ترسم
آیا نوبت من رسیده؟
و درد شروع می شود
در همه جای پاریس، خود را رها می کنم
و پرواز می کنم، پرواز، پرواز، پرواز، پرواز
باکلی امید
در این راه، در نبود تو
بیهوده تلاش می کنم، بدون تو زندگی من تنها دکوری است که می درخشد ولی خالی از معنا
#متن_ترانه
#موسیقی
🎧
@Roshanfkrane
#متن_قصه 📖
من یک بچه گربه ام 🐱
من یکی از دوستهای عسل، یعنی همان بچه خرسه هستم. من هم دیگر بچه آدم نیستم، من تازگی یک بچه گربه شدهام؛ اما نه برای اینکه عاشق غذای گربهای باشم، نه! من حالم از موش به هم میخورد. من آرزو کردم بچه گربه شوم، فقط برای اینکه گربهها به مدرسه نمیروند. گربهی خانهی ما که همین طور بود. از او یاد گرفتم که گربه شوم. گربهی خانه از صبح تا شب دور حیاط با خواهرش بازی میکرد. وقتی میرفتم مدرسه، میپرید روی دیوار و به من پز میداد که از درس خواندن راحت است.
خیلی نقشهها برای گربه شدنم داشتم. فکر کردم به جای مدرسه رفتن، با بابا گربهام میرویم پارک. میپریم سر دیوار و میومیو میکنیم.
یک فکر دیگر هم داشتم. اینکه از بابا گربهام بخواهم یک خواهر گربهای برایم پیدا کند.
آن وقت با او بازی میکردم. وقتی هم لباسهایم کوچک میشد، آنها را به او میدادم. آن وقت من هم مثل گربهی خانهمان دیگر تنها نبود. یکی بود که همیشه با او بازی کنم. اگر هم بابا، خواهر گربهای پیدا نمیکرد، با همان گربهی خانه و خواهرش دوست میشدم و بازی میکردم.
اینها همه نقشههای خوبی بود؛ اما فقط نقشه بود. وقتی بچه گربه شدم، بابام هم زود بابا گربه شد. بعد بابا گربه، زود بچه گربهاش را روی پاهایش نشاند و گفت: «عزیزم فردا باید بروم اسمت را از مدرسهی آدمها خط بزنم.» خیلی خوشحال شدم؛ اما بابا گربه زود گفت: «باید بروم مدرسهی جدیدی اسمت را بنویسم، مدرسهی گربهها!»
فکر میکنم امسال موقع فوت کردن شمعهای کیکم، باید آرزوی دیگری بکنم. میوووووو
🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈
#قصه
#کودک
@Roshanfkrane
من یک بچه گربه ام 🐱
من یکی از دوستهای عسل، یعنی همان بچه خرسه هستم. من هم دیگر بچه آدم نیستم، من تازگی یک بچه گربه شدهام؛ اما نه برای اینکه عاشق غذای گربهای باشم، نه! من حالم از موش به هم میخورد. من آرزو کردم بچه گربه شوم، فقط برای اینکه گربهها به مدرسه نمیروند. گربهی خانهی ما که همین طور بود. از او یاد گرفتم که گربه شوم. گربهی خانه از صبح تا شب دور حیاط با خواهرش بازی میکرد. وقتی میرفتم مدرسه، میپرید روی دیوار و به من پز میداد که از درس خواندن راحت است.
خیلی نقشهها برای گربه شدنم داشتم. فکر کردم به جای مدرسه رفتن، با بابا گربهام میرویم پارک. میپریم سر دیوار و میومیو میکنیم.
یک فکر دیگر هم داشتم. اینکه از بابا گربهام بخواهم یک خواهر گربهای برایم پیدا کند.
آن وقت با او بازی میکردم. وقتی هم لباسهایم کوچک میشد، آنها را به او میدادم. آن وقت من هم مثل گربهی خانهمان دیگر تنها نبود. یکی بود که همیشه با او بازی کنم. اگر هم بابا، خواهر گربهای پیدا نمیکرد، با همان گربهی خانه و خواهرش دوست میشدم و بازی میکردم.
اینها همه نقشههای خوبی بود؛ اما فقط نقشه بود. وقتی بچه گربه شدم، بابام هم زود بابا گربه شد. بعد بابا گربه، زود بچه گربهاش را روی پاهایش نشاند و گفت: «عزیزم فردا باید بروم اسمت را از مدرسهی آدمها خط بزنم.» خیلی خوشحال شدم؛ اما بابا گربه زود گفت: «باید بروم مدرسهی جدیدی اسمت را بنویسم، مدرسهی گربهها!»
فکر میکنم امسال موقع فوت کردن شمعهای کیکم، باید آرزوی دیگری بکنم. میوووووو
🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈
#قصه
#کودک
@Roshanfkrane
بسیار کم شمارند کسانی که مستقل باشند،
زیرا این امتیاز افراد قدرتمند است.
فریدریش نیچه
فراسوی نیک و بد
#متن
@Roshanfkrane
زیرا این امتیاز افراد قدرتمند است.
فریدریش نیچه
فراسوی نیک و بد
#متن
@Roshanfkrane
براے زندانے بودن لازم نیست
شخصے پشت میله ها باشد
انسان ها مے توانند
زندانے و یا برده عقاید
و اندیشه های خود و یا دیگرے باشند ...
#اندیشه
#متن_تربیتی
@Roshanfkrane
شخصے پشت میله ها باشد
انسان ها مے توانند
زندانے و یا برده عقاید
و اندیشه های خود و یا دیگرے باشند ...
#اندیشه
#متن_تربیتی
@Roshanfkrane
ماجرای رسالت استادی من و فرزند آوری دانشجویان!
کانال روشنفکران
#لیلی_حاجی_آقایی، عضو هیات علمی دانشگاه آزاد، دانش آموخته دکتری جامعه شناسی فرهنگی و کارشناسی ارشد مشاور خانواده :
ساعت ۸ صبح پنجشنبه هفتم اردیبهشت چهار صد و دو وارد کلاس می شوم .
نگاهی به دانشجویان می کنم .
کلاس تقریبا شلوغ است ..
قرار است درس اصول و فنون مشاوره را بدهم.
طبق معمول تعداد دانشجویان دختر بر پسر غلبه می کند .
چندی است که لباس های رنگی آن ها که به یمن جنبش مهسا بهنجار شده چشم و دل را می نوازند .
خبری از سیاهی و ماتی نیست .
یکی صورتی عروسکی پوشیده
یکی پرتقالی و دیگری سبز و خلاصه رنگین کمانی از رنگ ها هویداست.
میدانی باید به زندگی هامان رنگ ها را اضافه کنیم .
رنگ ها حال دل مان را خوب می کنند .
با زرد به مهمانی خورشید می رویم
و با رنگ سبز یاد و خاطر درخت و جنگل تداعی می گردد و....
در کلاس پسرها طبق عادت قدیم ردیف آخر نشسته اند البته که بسیار راحت و رها شده
پشت جایگاه می روم .
روی دیوار کنار میز هشتک:#زن،زندگی، آزادی با قرمز خود نمایی می کند و ذهن پرسه زن می رود تا حوالی مهر ماه و فجایع دردناک تداعی می گردد و منقلب می شوم.
سلامی و احوالی و شروعی با طراوت را ممکن می سازم و با دقتی خاص روی صورت تک تک شان مکث می کنم .
برخی بی حوصله اند و خواب ؛
برخی کرخت و مغموم ؛
اندکی مشتاق و سراپا گوش ؛
می پرسم دیگه چه خبر؟
یکی می گوید : استاد ! حجم جزوه را کم کن!
وآن دیگری می گوید: استاد هوا گرم است و کولر های مستعمل و بسیار اسقاطی توان خنک کنندگی هوای گرم خوزستان را ندارند و صدایتان نمی آید !
آن یکی خیز بر می دارد و کولر را خاموش می کند و جیغ و فریاد دانشجویان بلند می شود که سوختیم!
دوباره یاد رسالت ام می افتم، همان رسالت خاص امتیاز آور!
رسالت جدیدی که وزارت علوم بر عهده استادان گذارده و آن هم تشویق به بارداری و فرزند آوری دانشجویان است. اگر چه من یک استاد دانشگاه آزادی ام . همان دانشگاه بی اساسنامه و هویت که کارکنان اش معلق در زمین و آسمان زیر بار انواع و اقسام دستور العمل ها و بخشنامه های الف و ب و ج و ی و دال و البته حقوق بخور و نمیر به استیصال رسیده اند و جنابان وزیر علوم و بهارستانی ها بی هیچ معرفت و منطقی به صداهایشان گوش نمی دهند!
القصه؛ ذهن را جمع و جور کردم و گفتم :خوب عقل حکم می کند که اول بپرسم چه کسانی متاهل اند و نمی دانم چرا وزیر علوم، بی ازدواج یکسره رفته سر بارداری و فرزند آوری! یحتمل ساعت سه صبح این بخشنامه را در خواب و بیداری نگاشته .خوب تقصیر هم ندارند بندگان خدا پشتمیز خدمت وقت زندگی ندارند که، تازه خیلی های شان ابوالمشاغل هم می باشند!
خدا را خوش نمی آید که هی ایراد بگیریم به سیاست های شان و نقد کنیم .
پس می پرسم : بچه ها کیا ازدواج کردند؟
در میان جمعیت ۳۵ نفری ۴ نفر دست بالا می کنند و ما بقی متحیر بمن نگاه می کنند!
دختری با خنده از وسط کلاس می گوید : استاد برامون شوهر پیدا کردی!
کلاس به هوا می رود.
مجدد می پرسم : مجردها قصد ازدواج ندارید؟
یکی داد می زند با کدام پول!
یکی کدام شغل!
یکی به کی اعتماد کنیم !
دیگری استاد ازدواج دیگه مد نیست !
و عده ای همصدا گفتند : استاد آمار طلاق از ازدواج پیشی گرفته!
از ته کلاس پسر جوانی می گوید با خواسته های جورواجور دخترها و قیمت طلا و... چطوری ازدواج کنیم ؟
عده ای با فریاد از قیمت های هولناک مسکن می گویند و دختران داد از گرانی جهیزیه می زنند.
خلاصه دیدم اوضاع پس است و کلاس الان است که به یکجنبش" شبه مهسایی" تبدیل شود و آشفتگی به کل دانشگاه سرایت کند و سهمیه تشویقی که هیچ از کار هم اخراج شوم با صدایی غرا گفتم :
ببخشید من حرف بی جا زدم.
سوال دیگری می پرسم ؟
#ارسالی #انتقادات #اجتماعی #دانشجویان
@Roshanfkrane
📌#متن_کامل
https://telegra.ph/%D9%85%D8%A7%D8%AC%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D8%B1%D8%B3%D8%A7%D9%84%D8%AA-%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D8%AF%DB%8C-%D9%85%D9%86%E2%80%8C-%D9%88-%D9%81%D8%B1%D8%B2%D9%86%D8%AF-%D8%A2%D9%88%D8%B1%DB%8C-%D8%AF%D8%A7%D9%86%D8%B4%D8%AC%D9%88%DB%8C%D8%A7%D9%86-04-27
کانال روشنفکران
#لیلی_حاجی_آقایی، عضو هیات علمی دانشگاه آزاد، دانش آموخته دکتری جامعه شناسی فرهنگی و کارشناسی ارشد مشاور خانواده :
ساعت ۸ صبح پنجشنبه هفتم اردیبهشت چهار صد و دو وارد کلاس می شوم .
نگاهی به دانشجویان می کنم .
کلاس تقریبا شلوغ است ..
قرار است درس اصول و فنون مشاوره را بدهم.
طبق معمول تعداد دانشجویان دختر بر پسر غلبه می کند .
چندی است که لباس های رنگی آن ها که به یمن جنبش مهسا بهنجار شده چشم و دل را می نوازند .
خبری از سیاهی و ماتی نیست .
یکی صورتی عروسکی پوشیده
یکی پرتقالی و دیگری سبز و خلاصه رنگین کمانی از رنگ ها هویداست.
میدانی باید به زندگی هامان رنگ ها را اضافه کنیم .
رنگ ها حال دل مان را خوب می کنند .
با زرد به مهمانی خورشید می رویم
و با رنگ سبز یاد و خاطر درخت و جنگل تداعی می گردد و....
در کلاس پسرها طبق عادت قدیم ردیف آخر نشسته اند البته که بسیار راحت و رها شده
پشت جایگاه می روم .
روی دیوار کنار میز هشتک:#زن،زندگی، آزادی با قرمز خود نمایی می کند و ذهن پرسه زن می رود تا حوالی مهر ماه و فجایع دردناک تداعی می گردد و منقلب می شوم.
سلامی و احوالی و شروعی با طراوت را ممکن می سازم و با دقتی خاص روی صورت تک تک شان مکث می کنم .
برخی بی حوصله اند و خواب ؛
برخی کرخت و مغموم ؛
اندکی مشتاق و سراپا گوش ؛
می پرسم دیگه چه خبر؟
یکی می گوید : استاد ! حجم جزوه را کم کن!
وآن دیگری می گوید: استاد هوا گرم است و کولر های مستعمل و بسیار اسقاطی توان خنک کنندگی هوای گرم خوزستان را ندارند و صدایتان نمی آید !
آن یکی خیز بر می دارد و کولر را خاموش می کند و جیغ و فریاد دانشجویان بلند می شود که سوختیم!
دوباره یاد رسالت ام می افتم، همان رسالت خاص امتیاز آور!
رسالت جدیدی که وزارت علوم بر عهده استادان گذارده و آن هم تشویق به بارداری و فرزند آوری دانشجویان است. اگر چه من یک استاد دانشگاه آزادی ام . همان دانشگاه بی اساسنامه و هویت که کارکنان اش معلق در زمین و آسمان زیر بار انواع و اقسام دستور العمل ها و بخشنامه های الف و ب و ج و ی و دال و البته حقوق بخور و نمیر به استیصال رسیده اند و جنابان وزیر علوم و بهارستانی ها بی هیچ معرفت و منطقی به صداهایشان گوش نمی دهند!
القصه؛ ذهن را جمع و جور کردم و گفتم :خوب عقل حکم می کند که اول بپرسم چه کسانی متاهل اند و نمی دانم چرا وزیر علوم، بی ازدواج یکسره رفته سر بارداری و فرزند آوری! یحتمل ساعت سه صبح این بخشنامه را در خواب و بیداری نگاشته .خوب تقصیر هم ندارند بندگان خدا پشتمیز خدمت وقت زندگی ندارند که، تازه خیلی های شان ابوالمشاغل هم می باشند!
خدا را خوش نمی آید که هی ایراد بگیریم به سیاست های شان و نقد کنیم .
پس می پرسم : بچه ها کیا ازدواج کردند؟
در میان جمعیت ۳۵ نفری ۴ نفر دست بالا می کنند و ما بقی متحیر بمن نگاه می کنند!
دختری با خنده از وسط کلاس می گوید : استاد برامون شوهر پیدا کردی!
کلاس به هوا می رود.
مجدد می پرسم : مجردها قصد ازدواج ندارید؟
یکی داد می زند با کدام پول!
یکی کدام شغل!
یکی به کی اعتماد کنیم !
دیگری استاد ازدواج دیگه مد نیست !
و عده ای همصدا گفتند : استاد آمار طلاق از ازدواج پیشی گرفته!
از ته کلاس پسر جوانی می گوید با خواسته های جورواجور دخترها و قیمت طلا و... چطوری ازدواج کنیم ؟
عده ای با فریاد از قیمت های هولناک مسکن می گویند و دختران داد از گرانی جهیزیه می زنند.
خلاصه دیدم اوضاع پس است و کلاس الان است که به یکجنبش" شبه مهسایی" تبدیل شود و آشفتگی به کل دانشگاه سرایت کند و سهمیه تشویقی که هیچ از کار هم اخراج شوم با صدایی غرا گفتم :
ببخشید من حرف بی جا زدم.
سوال دیگری می پرسم ؟
#ارسالی #انتقادات #اجتماعی #دانشجویان
@Roshanfkrane
📌#متن_کامل
https://telegra.ph/%D9%85%D8%A7%D8%AC%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D8%B1%D8%B3%D8%A7%D9%84%D8%AA-%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D8%AF%DB%8C-%D9%85%D9%86%E2%80%8C-%D9%88-%D9%81%D8%B1%D8%B2%D9%86%D8%AF-%D8%A2%D9%88%D8%B1%DB%8C-%D8%AF%D8%A7%D9%86%D8%B4%D8%AC%D9%88%DB%8C%D8%A7%D9%86-04-27
Telegraph
ماجرای رسالت استادی من و فرزند آوری دانشجویان!
✍ لیلی حاجی آقایی، عضو هیات علمی دانشگاه آزاد، دانش آموخته دکتری جامعه شناسی فرهنگی و کارشناسی ارشد مشاور خانواده ساعت ۸ صبح پنجشنبه هفتم اردیبهشت چهار صد و دو وارد کلاس می شوم . نگاهی به دانشجویان می کنم . کلاس تقریبا شلوغ است .. قرار است درس اصول و فنون…
🔸وقتی چیزی مرا رنج میداد،
در مورد آن با هیچکس حرفی نمیزدم!
خودم در موردش فکر میکردم،
به نتیجه میرسیدم و به تنهایی عمل میکردم!
نه اینکه واقعا احساس تنهایی بکنم،نه
بلکه فکر میکردم که انسانها در آخر،
باید خودشان،خودشان را نجات بدهند!
#کافکا در ساحل
موراکامی
#متن_شب
#اندیشه
@Roshanfkrane
در مورد آن با هیچکس حرفی نمیزدم!
خودم در موردش فکر میکردم،
به نتیجه میرسیدم و به تنهایی عمل میکردم!
نه اینکه واقعا احساس تنهایی بکنم،نه
بلکه فکر میکردم که انسانها در آخر،
باید خودشان،خودشان را نجات بدهند!
#کافکا در ساحل
موراکامی
#متن_شب
#اندیشه
@Roshanfkrane