بازرگانی زنی زیبا داشت
که او #زهره نام داشت ، عزم سفر کرد
برای او لباسی #سفید تهیه کرد .
و کاسه ای رنگِ #نیل به خادم داد
و گفت :
هر وقت زن حرکت ناشایستی کرد یک انگشت #نیل بر لباس او بزن
تا وقتی که آمدم ؛ بدانم چقدر کار ناشایست انجام داده
پس از مدتی به خادم نامه نوشت که :
چیزی نکند #زهره که ننگی باشد
بر جامِه او زِ #نیل رنگی باشد
خادم نوشت :
گر آمدن خواجه درنگی باشد
چون باز آید #زهره_پلنگی باشد
#عبید_زاکانی
@Roshanfkrane
که او #زهره نام داشت ، عزم سفر کرد
برای او لباسی #سفید تهیه کرد .
و کاسه ای رنگِ #نیل به خادم داد
و گفت :
هر وقت زن حرکت ناشایستی کرد یک انگشت #نیل بر لباس او بزن
تا وقتی که آمدم ؛ بدانم چقدر کار ناشایست انجام داده
پس از مدتی به خادم نامه نوشت که :
چیزی نکند #زهره که ننگی باشد
بر جامِه او زِ #نیل رنگی باشد
خادم نوشت :
گر آمدن خواجه درنگی باشد
چون باز آید #زهره_پلنگی باشد
#عبید_زاکانی
@Roshanfkrane
#شغل شما چیست!!؟
من دکتر «س. ص» متخصص #اطفال هستم.
سال ها قبل، چکی از بانک نقد کردم و بیرون آمدم؛
کنار بانک دستفروشی بساط باطری، ساعت، فیلم و اجناس دیگری پهن کرده بود.
دیدم مقداری هم سکه #دوریالی در بساطش ریخته.
آن زمان تلفن های عمومی با #سکه های دو ریالی کار می کرد.
جلو رفتم یک تومان به او دادم و گفتم دو ریالی بده؛ او با خوشرویی پولم را با دو سکه بهم پس داد و گفت: اینها #صلواتی است!
گفتم: یعنی چه؟
گفت: برای سلامتی خودت «صلوات» بفرست و سپس به نوشته روی میزش اشاره کرد.
(دو ریالی «صلواتی» موجود است)
باورم نشد ، ولی چند نفر دیگر هم
مراجعه کردند و به آنها هم دوریالی مجانی داد
گفتم: مگر چقدر درآمد داری که این همه دو ریالی مجانی می دهی؟
با کمال سادگی گفت:
۲۰۰ تومان؛ که ۵۰ تومان آن را در راه خدا و برای این که کار مردم راه بیفتد دو ریالی می گیرم و صلواتی می دهم.
مثل اینکه سیم برق به بدنم وصل کردند، بعد از یک عمر برای پول دویدن و حرص زدن، دیدم این دستفروش از من خوشبخت تر است که یک چهارم از مالش را برای خدا می دهد
در صورتی که من تاکنون به جرأت می توانم بگویم ی یک مریض #مجانی نیز نپذیرفتم.
احساساتی شدم و دست کردم جیبم، ده تومان به طرف او گرفتم.
آن جوان با لبخندی مملو از صفا گفت:
برای خدا دادم که شما را خوشحال کنم.
این بار یک اسکناس صد تومانی به طرفش گرفتم و او باز همان حرفش را تکرار کرد.
من که خیلی مغرور تشریف داشتم مثل یخی در گرمای تابستان آب شدم.
به او گفتم : چه کاری می توانم بکنم؟
گفت: خیلی کارها آقا! #شغل شما چیست؟ گفتم: #پزشکم.
گفت: آقای دکتر!
شب های #جمعه درِ مطب را باز کن
و مریض صلواتی بپذیر. نمی دانید چقدر #ثواب دارد!
صورتش را بوسیدم و خودم را درون اتومبیلم انداختم و به منزل رفتم.
دگرگون شده بودم
ما کجا اینها کجا؟
از آن روز دادم تابلویی در اطاق انتظار
مطبم نوشتند با این مضمون؛
«شبهای جمعه مریض صلواتی می پذیریم.»
دوستان و آشنایان طعنه ام زدند
اما گفته های آن دستفروش در گوشم همیشه طنین انداز بود و این بیت #سعدی:
«گفت باور نمی کردم که تو را
بانگ مرغی چنین کند مدهوش
گفتم این شرط آدمیت نیست
مرغ تسبیح گوی و من خاموش...»
راستى یك سوال:
« #شغل شما چیه؟»
برای بخشنده بودن، پول مهم نیست باید ببینیم چی داریم؟
گاهی با بخشیدن بک لبخند کوچک می تونیم بزرگترین بخشنده باشیم.
«خدا» را فقط با #خم_وراست_شدن و امتداد #والضالین نمی توان شناخت.
«من» و «دنیا»، همدیگر را رنگ می کنیم
«من» با مداد #سیاه، «دنیا» با مداد #سفید
#من»، روزهاي او را.
#او» موهاي مرا.
راستی #شغل شما چیست؟
چه کاری در راه خدا می توانید انجام بدهید؟
دریغ نکنید.....!
#مهربانی
#انگیزشی
@Roshanfkrane
من دکتر «س. ص» متخصص #اطفال هستم.
سال ها قبل، چکی از بانک نقد کردم و بیرون آمدم؛
کنار بانک دستفروشی بساط باطری، ساعت، فیلم و اجناس دیگری پهن کرده بود.
دیدم مقداری هم سکه #دوریالی در بساطش ریخته.
آن زمان تلفن های عمومی با #سکه های دو ریالی کار می کرد.
جلو رفتم یک تومان به او دادم و گفتم دو ریالی بده؛ او با خوشرویی پولم را با دو سکه بهم پس داد و گفت: اینها #صلواتی است!
گفتم: یعنی چه؟
گفت: برای سلامتی خودت «صلوات» بفرست و سپس به نوشته روی میزش اشاره کرد.
(دو ریالی «صلواتی» موجود است)
باورم نشد ، ولی چند نفر دیگر هم
مراجعه کردند و به آنها هم دوریالی مجانی داد
گفتم: مگر چقدر درآمد داری که این همه دو ریالی مجانی می دهی؟
با کمال سادگی گفت:
۲۰۰ تومان؛ که ۵۰ تومان آن را در راه خدا و برای این که کار مردم راه بیفتد دو ریالی می گیرم و صلواتی می دهم.
مثل اینکه سیم برق به بدنم وصل کردند، بعد از یک عمر برای پول دویدن و حرص زدن، دیدم این دستفروش از من خوشبخت تر است که یک چهارم از مالش را برای خدا می دهد
در صورتی که من تاکنون به جرأت می توانم بگویم ی یک مریض #مجانی نیز نپذیرفتم.
احساساتی شدم و دست کردم جیبم، ده تومان به طرف او گرفتم.
آن جوان با لبخندی مملو از صفا گفت:
برای خدا دادم که شما را خوشحال کنم.
این بار یک اسکناس صد تومانی به طرفش گرفتم و او باز همان حرفش را تکرار کرد.
من که خیلی مغرور تشریف داشتم مثل یخی در گرمای تابستان آب شدم.
به او گفتم : چه کاری می توانم بکنم؟
گفت: خیلی کارها آقا! #شغل شما چیست؟ گفتم: #پزشکم.
گفت: آقای دکتر!
شب های #جمعه درِ مطب را باز کن
و مریض صلواتی بپذیر. نمی دانید چقدر #ثواب دارد!
صورتش را بوسیدم و خودم را درون اتومبیلم انداختم و به منزل رفتم.
دگرگون شده بودم
ما کجا اینها کجا؟
از آن روز دادم تابلویی در اطاق انتظار
مطبم نوشتند با این مضمون؛
«شبهای جمعه مریض صلواتی می پذیریم.»
دوستان و آشنایان طعنه ام زدند
اما گفته های آن دستفروش در گوشم همیشه طنین انداز بود و این بیت #سعدی:
«گفت باور نمی کردم که تو را
بانگ مرغی چنین کند مدهوش
گفتم این شرط آدمیت نیست
مرغ تسبیح گوی و من خاموش...»
راستى یك سوال:
« #شغل شما چیه؟»
برای بخشنده بودن، پول مهم نیست باید ببینیم چی داریم؟
گاهی با بخشیدن بک لبخند کوچک می تونیم بزرگترین بخشنده باشیم.
«خدا» را فقط با #خم_وراست_شدن و امتداد #والضالین نمی توان شناخت.
«من» و «دنیا»، همدیگر را رنگ می کنیم
«من» با مداد #سیاه، «دنیا» با مداد #سفید
#من»، روزهاي او را.
#او» موهاي مرا.
راستی #شغل شما چیست؟
چه کاری در راه خدا می توانید انجام بدهید؟
دریغ نکنید.....!
#مهربانی
#انگیزشی
@Roshanfkrane
#ورزنه یکی از شهرهای تاریخی استان #اصفهان است
تنها شهر ایرانی است که تمام زنان آن به طور سنتی چادر #سفید بر سر میکنند
و #سفید ترین شهر ایران نام گرفته..کسی نمیداند از چند نسلِ قبل زنان چادر سفید می پوشیدند ؟؟
ولی سفید ترین شهر #ایران دیگر سفید نیست...
شهری که حالا سفید و سیاه است..
زنان چادر سیاه در میان چادر سفیدها آنقدر زیادشده اند که سیاه پوشی در پیشین در شهر #ورزنه آدمهارا انگشت نما میکرد.
حالا یک مدِ جدید و نمادی برای شهری شدن و امروزی شدن است !!
این شهر تاریخی دارای برج ها و کبوتر خانه ها؛ کاروانسراهای قدیمی,پل, که مربوط به دوره #دیلمیان و # سلجوقیان است, آب انبارهای متعدد,آثار آسیابِ آبی, قلعه ها همچنین آثار آتشکده #زرتشتی نیز به دورهِ قبل از اسلام یافت شده است
مسجد این شهر در مسیر
#جاده_ابریشم قرار دارد.
بی توجهی به این شهر وبناهای تاریخی آن به دنبال اجرای طرح های جانبی در سال1366 باعث شد خسارات زیادی در آن پدید آید
#معرفی
#جالب
#فرهنگ
@Roshanfkrane
تنها شهر ایرانی است که تمام زنان آن به طور سنتی چادر #سفید بر سر میکنند
و #سفید ترین شهر ایران نام گرفته..کسی نمیداند از چند نسلِ قبل زنان چادر سفید می پوشیدند ؟؟
ولی سفید ترین شهر #ایران دیگر سفید نیست...
شهری که حالا سفید و سیاه است..
زنان چادر سیاه در میان چادر سفیدها آنقدر زیادشده اند که سیاه پوشی در پیشین در شهر #ورزنه آدمهارا انگشت نما میکرد.
حالا یک مدِ جدید و نمادی برای شهری شدن و امروزی شدن است !!
این شهر تاریخی دارای برج ها و کبوتر خانه ها؛ کاروانسراهای قدیمی,پل, که مربوط به دوره #دیلمیان و # سلجوقیان است, آب انبارهای متعدد,آثار آسیابِ آبی, قلعه ها همچنین آثار آتشکده #زرتشتی نیز به دورهِ قبل از اسلام یافت شده است
مسجد این شهر در مسیر
#جاده_ابریشم قرار دارد.
بی توجهی به این شهر وبناهای تاریخی آن به دنبال اجرای طرح های جانبی در سال1366 باعث شد خسارات زیادی در آن پدید آید
#معرفی
#جالب
#فرهنگ
@Roshanfkrane
#تلنگر 📚
یک شلوار #سفید دوست داشتنی داشتم که یک روز ابری پوشیدمش و موقع بازگشت به خانه باران گرفت ... گِلی شد .
و من بی خیال دنبالش را نگرفتم به هوای اینکه هر وقت بشویم پاک می شود
ولی نشد ...!!
بعدها هر چه شستمش پاک نشد ؛
حتی یکبار به خشکشویی دادم که بشویند ولی فایده نداشت !!
آقایی که توی خشکشویی کار میکرد گفت :
"این لباس چِرک مُرده شده!"
گفت :
"بعضی لکه ها دیر که شود ، می میرند ؛ باید تا زنده اند پاک شوند !"
چرک مُرد شد ؛
و حسرت دوباره پوشیدنش را به دلم گذاشت !
بعید نیست اگر بگویم دل آدم هم کم ندارد از ؛ لباس سفید !
حواست که نباشد لکه می شود ؛
وقتی لکه شد اگر دنبالش را نگیری ، می شود چرک ...!!!
به قول صاحب خشکشویی "لکه را تا تازه است ، تا زنده است ، باید شست و پاک کرد"....
#اجتماعی
@Roshanfkrane
یک شلوار #سفید دوست داشتنی داشتم که یک روز ابری پوشیدمش و موقع بازگشت به خانه باران گرفت ... گِلی شد .
و من بی خیال دنبالش را نگرفتم به هوای اینکه هر وقت بشویم پاک می شود
ولی نشد ...!!
بعدها هر چه شستمش پاک نشد ؛
حتی یکبار به خشکشویی دادم که بشویند ولی فایده نداشت !!
آقایی که توی خشکشویی کار میکرد گفت :
"این لباس چِرک مُرده شده!"
گفت :
"بعضی لکه ها دیر که شود ، می میرند ؛ باید تا زنده اند پاک شوند !"
چرک مُرد شد ؛
و حسرت دوباره پوشیدنش را به دلم گذاشت !
بعید نیست اگر بگویم دل آدم هم کم ندارد از ؛ لباس سفید !
حواست که نباشد لکه می شود ؛
وقتی لکه شد اگر دنبالش را نگیری ، می شود چرک ...!!!
به قول صاحب خشکشویی "لکه را تا تازه است ، تا زنده است ، باید شست و پاک کرد"....
#اجتماعی
@Roshanfkrane
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
از سهگانهی معروفِ کشلفسکی [آبی قرمز سفید] هیچکدام را ندیدهام جز سفید که آنهم کامل ندیدم،اصولا تا نتوانم موازنهی حسی برقرار کنم با فیلم یا هر موقعیت هنری/احساسی دیگر نمیتوانم با آن به مدارکه بنشینم
اما انتهایِ فیلم #سفید سکانسی بینظیر و غریب دارد که امشب به دلایلی نشستم و جدا کردم و دلم برای غربت و نکبت این مردِ بیچاره سوخت.
خصوصا وقتی حسابی با آقا همزاد پنداریِ غمناکانه کردم و خویش را جای او بسیار بسیار دیده و زیستهام...
نمیدانم فیلمها یا داستانهایی که میبینیم و میخوانیم سرنوشت ما میشوند یا از سرنوشتِ ما اینها به در میآیند...
#سکانس_فیلم
@Roshanfkrane
اما انتهایِ فیلم #سفید سکانسی بینظیر و غریب دارد که امشب به دلایلی نشستم و جدا کردم و دلم برای غربت و نکبت این مردِ بیچاره سوخت.
خصوصا وقتی حسابی با آقا همزاد پنداریِ غمناکانه کردم و خویش را جای او بسیار بسیار دیده و زیستهام...
نمیدانم فیلمها یا داستانهایی که میبینیم و میخوانیم سرنوشت ما میشوند یا از سرنوشتِ ما اینها به در میآیند...
#سکانس_فیلم
@Roshanfkrane