Forwarded from همگام با رضاشاه دوم
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ﭘﯿﺸ ﺒﯿﻨﯽ ﻓﻮﻕ ﺍﻟﻌﺎﺩﻩ ﻣﺤﻤﺪ ﺭﺿﺎ ﺷﺎﻩ ﭘﻬﻠﻮﯼ ﺍﺯ ﺍﺳﺘﺒﺪﺍﺩ ﺭﻭﺣﺎﻧﯿﻮﻥ ﻭ ﻭﺣﺸﺖ ﺑﺰﺭﮒ
#شاهزاده_برگرد
@siasattalkh🌺
کانال همگام با شاهزاده رضا پهلوی
👇👇👇👇👇👇
@siasattalkh🌺
ارتباط با ما
👇👇👇👇👇👇
@Satrap_66
#شاهزاده_برگرد
@siasattalkh🌺
کانال همگام با شاهزاده رضا پهلوی
👇👇👇👇👇👇
@siasattalkh🌺
ارتباط با ما
👇👇👇👇👇👇
@Satrap_66
🔹عکس هوایی از باغ #شاهزاده_ماهان معجزه ای سبز در دل کویر کرمان
این شاهکار معماری، در فهرست میراث جهانی یونسکو ثبت شده است.
#جالب
@Roshanfkrane
این شاهکار معماری، در فهرست میراث جهانی یونسکو ثبت شده است.
#جالب
@Roshanfkrane
سیموئل لنگهورن کلمنز با امضای هنری #مارک_تواین 🌺
(۳۰ نوامبر ۱۸۳۵ ـ ۲۱ آوریل ۱۹۱۰)
🖌 نویسنده آمریکایی، خالق #شاهزاده و #گدا
📚🖌🎶
#مناسبت
@Roshanfkrane
(۳۰ نوامبر ۱۸۳۵ ـ ۲۱ آوریل ۱۹۱۰)
🖌 نویسنده آمریکایی، خالق #شاهزاده و #گدا
📚🖌🎶
#مناسبت
@Roshanfkrane
🍁🌾🍁🌾
مقایسه دو حکومت
قجَر و فَجر
🍁🌾
پیش و پس از دولت #پهلوی دو حکومت بوده. یکی حکومت #قجری و دیگر حکومت #فجری و چه #جالب است که تفاوت این دو حکومت تنها یک نقطه است که قجر را از فجر تمیز میدهد.
ولی در #عمل این دو حکومت حتی به اندازه یک نقطه هم تفاوت ندارند.
اگر در روزگار #قجری ظلم و باج خواهی #شاهزاده و #ارباب بود؛
امروز رانت خواری و باج خواهی #شیخ و آقازاده است.
اگر در آن روزگار #فقر خودش را در قالب علف خواری و برگ خواری نشان میداد امروز آن را در قالب زباله گردی و زباله خواری می بینیم.
اگر در آن زمان دزد و راهزن قطاع الطریق بودند امروز بانک و موسسه مالی و خودرو ساز راه اسلاف خود را میروند.
اگر در آن دوران وبا و آبله و هزار مرض دیگر خانواده ها را به کوی عدم میبرد؛
امروز اعتیاد و فحشا خانواده ها را متلاشی می کند.
اگر آن زمانه هر کس توانی داشت برای کار به بادکوبه و قفقاز میرفت امروز هر کس پای گریز دارد از قلمرو حکومت مستضعفین می گریزد.
چه حیرت آور است مردمی با صد سال اختلاف اینگونه شبیه هم باشند.
هر دو سرخورده و افسرده و گرفتار فقر و ظلم و غوطه ور در بدبختی و بیچارگی . . .
عجیب نیست که در هر دو عصر نام روس و انگلیس هنوز سمت و سوی زندگی ما را مشخص می کند.
آری این شباهت آنقدر زیاد هست که جایی برای حیرت نمی گذارد و انسان را به یقین می رساند که در این چهل سال #قجر بازگشته ولی در کشاکش روزگار یک نقطه اش افتاده.
#ارسالی
@Roshanfkrane
مقایسه دو حکومت
قجَر و فَجر
🍁🌾
پیش و پس از دولت #پهلوی دو حکومت بوده. یکی حکومت #قجری و دیگر حکومت #فجری و چه #جالب است که تفاوت این دو حکومت تنها یک نقطه است که قجر را از فجر تمیز میدهد.
ولی در #عمل این دو حکومت حتی به اندازه یک نقطه هم تفاوت ندارند.
اگر در روزگار #قجری ظلم و باج خواهی #شاهزاده و #ارباب بود؛
امروز رانت خواری و باج خواهی #شیخ و آقازاده است.
اگر در آن روزگار #فقر خودش را در قالب علف خواری و برگ خواری نشان میداد امروز آن را در قالب زباله گردی و زباله خواری می بینیم.
اگر در آن زمان دزد و راهزن قطاع الطریق بودند امروز بانک و موسسه مالی و خودرو ساز راه اسلاف خود را میروند.
اگر در آن دوران وبا و آبله و هزار مرض دیگر خانواده ها را به کوی عدم میبرد؛
امروز اعتیاد و فحشا خانواده ها را متلاشی می کند.
اگر آن زمانه هر کس توانی داشت برای کار به بادکوبه و قفقاز میرفت امروز هر کس پای گریز دارد از قلمرو حکومت مستضعفین می گریزد.
چه حیرت آور است مردمی با صد سال اختلاف اینگونه شبیه هم باشند.
هر دو سرخورده و افسرده و گرفتار فقر و ظلم و غوطه ور در بدبختی و بیچارگی . . .
عجیب نیست که در هر دو عصر نام روس و انگلیس هنوز سمت و سوی زندگی ما را مشخص می کند.
آری این شباهت آنقدر زیاد هست که جایی برای حیرت نمی گذارد و انسان را به یقین می رساند که در این چهل سال #قجر بازگشته ولی در کشاکش روزگار یک نقطه اش افتاده.
#ارسالی
@Roshanfkrane
#قصه_شب
#شاهزاده_خانم_و_قورباغه
شاهزاده خانم و قورباغه
قسمت اول
در روزگاران قدیم که آرزوها برآورده میشد، پادشاهی زندگی می کرد که چندین دختر داشت. کوچکترین آنها به قدری زیبا بود که همه از زیبایی او شگفت زده می شدند. نزدیکی قصر پادشاه، جنگل بزرگ و تاریکی قرار داشت و چشمه ای زیر درخت کهنسال آن روان بود. روزها وقتی هوا گرم بود شاهزاده به جنگل می رفت و کنار آب چشمه می نشست و وقتی حوصله اش سر می رفت توپ طلایی اش را بر می داشت و بالا و پایین می انداخت. اسباب بازی مورد علاقه ی شاهزاده توپ بود. از قضا روزی توپ طلایی به جای آن که توی دستان کوچک شاهزاده بیفتد روی زمین افتاد و غلت خورد و رفت داخل چشمه.
شاهزاده خانم توپ را با چشم دنبال کرد اما ناگهان توپ طلایی ناپدید شد. چشمه آن قدر گود بود که ته آن دیده نمی شد. شاهزاده خانم زد زیر گریه، همین طور که گریه و زاری می کرد صدای کسی را شنید که گفت: چرا ناراحتی؟ طوری گریه می کنی که دل سنگ آب می شود. شاهزاده خانم به سمتی که صدا از آنجا می آمد نگاه کرد، قورباغه ای را دید که سرش را از آب بیرون آورده بود. سپس رو به قورباغه کرد و گفت: ای آب باز! من به خاطر توپ طلایی ام گریه می کنم که توی چشمه افتاده است.
قورباغه جواب داد: آرام باش! گریه نکن! من می توانم به تو کمک کنم. اگر کمکت کنم و توپ طلایی ات را از چشمه بیرون بیاورم چه چیزی به من می دهی؟ شاهزاده خانم جواب داد: هر چه بخواهی به تو می دهم. لباس مروارید، جواهرات و حتی این تاج طلایی را که به سر دارم به تو خواهم داد. قورباغه گفت: لباس و مروارید و جواهرات و تاجت را نمی خواهم. ولی اگر قول بدهی که دوستم داشته باشی و اجازه بدهی هم بازی تو باشم و سر میز غذا کنار تو بنشینم و از بشقاب طلایی تو غذا بخورم و از فنجان تو بنوشم و در تخت تو بخوابم آن وقت به ته چشمه می روم و توپ طلایی تو را می آورم.
شاهزاده خانم گفت: اگر توپ طلایی مرا بیرون بیاوری قول می دهم هر چه بخواهی برآورده کنم. بعد پیش خود فکر کرد: این قورباغه عجب حرفهای احمقانه ای می زند. تنها کاری که او می تواند انجام دهد این است که با قورباغه های دیگر توی آب بنشیند و قور قور کند. اصلا او نمی تواند دوست هیچ آدمی باشد. وقتی که قورباغه از طرف شاهزاده خانم مطمئن شد سرش را توی آب کرد و رفت پایین و پس از مدت کوتاهی در حالی که توپ طلایی را به دهانش گرفته بود روی آب آمد و آن را انداخت روی چمن. شاهزاده خانم از این که دوباره گوی طلایی اش را می دید بسیار خوشحال شد و آن را برداشت و پا به فرار گذاشت.
قورباغه گفت: صبر کن! صبر کن! مرا هم با خودت ببر! من نمی توانم به سرعت تو بدوم. اما قور قور کردن او هیچ فایده ای نداشت چون شاهزاده خانم اصلا به حرف های او گوش نداد و به سرعت به قصر بازگشت و قولی را که به قورباغه داده بود را فراموش کرد. روز بعد وقتی که پادشاه و دیگر درباریان شاهزاده خانم سر میز نشسته بودند و شاهزاده خانم از بشقاب طلایی کوچولویش غذا می خورد، شنید که کسی از پله های قصر بالا آمد. به در کوبید و فریاد زد: شاهزاده خانم! شاهزاده خانم کوچولو! در را باز کن! شاهزاده خانم سریع بیرون دوید تا ببیند چه کسی پشت در است. اما همین که در را باز کرد چشمش به قورباغه افتاد که پشت در ایستاده بود. سپس با عجله در را محکم بست و دوباره نشست سر میز. شاهزاده خانم خیلی ترسیده بود. پادشاه که متوجه شد قلب شاهزاده خانم به شدت می تپد گفت: فرزندم از چه میترسی؟ آیا غولی بیرون در است که می خواهد تو را با خود ببرد؟
شاهزاده خانم جواب داد: نه، غول نیست یک قورباغه ی بد ترکیب است. پادشاه گفت: آن قورباغه از تو چه می خواهد؟ شاهزاده خانم گفت: پدرجان دیروز وقتی که در جنگل کنار چشمه نشسته بودم و بازی می کردم، توپ طلایی ام توی آب افتاد و به خاطر این که من گریه ام گرفت، قورباغه رفت توی آب و توپ طلایی من را بیرون آورد و چون او خیلی اصرار کرد من قول دادم که با او دوستی کنم. هرگز فکر نمی کردم که آن قورباغه بتواند از آب بیرون بیاید. حالا بیرون در ایستاده و می خواهد بیاید تو و کنار من بنشیند. در این وقت قورباغه برای دومین بار در زد: شاهزاده خانم! شاهزاده خانم کوچولو! در را باز کن! یادت نیست دیروز کنار چشمه چه قولی به من دادی؟ شاهزاده خانم! شاهزاده خانم کوچولو! در را باز کن!
پادشاه رو کرد به شاهزاده خانم و گفت: باید به قولت وفا کنی برو و او را بیاور! شاهزاده خانم رفت و در را باز کرد و قورباغه پرید داخل اتاق و ...
ادامه دارد
🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈
#قصه
#کودک
@Roshanfkrane
#شاهزاده_خانم_و_قورباغه
شاهزاده خانم و قورباغه
قسمت اول
در روزگاران قدیم که آرزوها برآورده میشد، پادشاهی زندگی می کرد که چندین دختر داشت. کوچکترین آنها به قدری زیبا بود که همه از زیبایی او شگفت زده می شدند. نزدیکی قصر پادشاه، جنگل بزرگ و تاریکی قرار داشت و چشمه ای زیر درخت کهنسال آن روان بود. روزها وقتی هوا گرم بود شاهزاده به جنگل می رفت و کنار آب چشمه می نشست و وقتی حوصله اش سر می رفت توپ طلایی اش را بر می داشت و بالا و پایین می انداخت. اسباب بازی مورد علاقه ی شاهزاده توپ بود. از قضا روزی توپ طلایی به جای آن که توی دستان کوچک شاهزاده بیفتد روی زمین افتاد و غلت خورد و رفت داخل چشمه.
شاهزاده خانم توپ را با چشم دنبال کرد اما ناگهان توپ طلایی ناپدید شد. چشمه آن قدر گود بود که ته آن دیده نمی شد. شاهزاده خانم زد زیر گریه، همین طور که گریه و زاری می کرد صدای کسی را شنید که گفت: چرا ناراحتی؟ طوری گریه می کنی که دل سنگ آب می شود. شاهزاده خانم به سمتی که صدا از آنجا می آمد نگاه کرد، قورباغه ای را دید که سرش را از آب بیرون آورده بود. سپس رو به قورباغه کرد و گفت: ای آب باز! من به خاطر توپ طلایی ام گریه می کنم که توی چشمه افتاده است.
قورباغه جواب داد: آرام باش! گریه نکن! من می توانم به تو کمک کنم. اگر کمکت کنم و توپ طلایی ات را از چشمه بیرون بیاورم چه چیزی به من می دهی؟ شاهزاده خانم جواب داد: هر چه بخواهی به تو می دهم. لباس مروارید، جواهرات و حتی این تاج طلایی را که به سر دارم به تو خواهم داد. قورباغه گفت: لباس و مروارید و جواهرات و تاجت را نمی خواهم. ولی اگر قول بدهی که دوستم داشته باشی و اجازه بدهی هم بازی تو باشم و سر میز غذا کنار تو بنشینم و از بشقاب طلایی تو غذا بخورم و از فنجان تو بنوشم و در تخت تو بخوابم آن وقت به ته چشمه می روم و توپ طلایی تو را می آورم.
شاهزاده خانم گفت: اگر توپ طلایی مرا بیرون بیاوری قول می دهم هر چه بخواهی برآورده کنم. بعد پیش خود فکر کرد: این قورباغه عجب حرفهای احمقانه ای می زند. تنها کاری که او می تواند انجام دهد این است که با قورباغه های دیگر توی آب بنشیند و قور قور کند. اصلا او نمی تواند دوست هیچ آدمی باشد. وقتی که قورباغه از طرف شاهزاده خانم مطمئن شد سرش را توی آب کرد و رفت پایین و پس از مدت کوتاهی در حالی که توپ طلایی را به دهانش گرفته بود روی آب آمد و آن را انداخت روی چمن. شاهزاده خانم از این که دوباره گوی طلایی اش را می دید بسیار خوشحال شد و آن را برداشت و پا به فرار گذاشت.
قورباغه گفت: صبر کن! صبر کن! مرا هم با خودت ببر! من نمی توانم به سرعت تو بدوم. اما قور قور کردن او هیچ فایده ای نداشت چون شاهزاده خانم اصلا به حرف های او گوش نداد و به سرعت به قصر بازگشت و قولی را که به قورباغه داده بود را فراموش کرد. روز بعد وقتی که پادشاه و دیگر درباریان شاهزاده خانم سر میز نشسته بودند و شاهزاده خانم از بشقاب طلایی کوچولویش غذا می خورد، شنید که کسی از پله های قصر بالا آمد. به در کوبید و فریاد زد: شاهزاده خانم! شاهزاده خانم کوچولو! در را باز کن! شاهزاده خانم سریع بیرون دوید تا ببیند چه کسی پشت در است. اما همین که در را باز کرد چشمش به قورباغه افتاد که پشت در ایستاده بود. سپس با عجله در را محکم بست و دوباره نشست سر میز. شاهزاده خانم خیلی ترسیده بود. پادشاه که متوجه شد قلب شاهزاده خانم به شدت می تپد گفت: فرزندم از چه میترسی؟ آیا غولی بیرون در است که می خواهد تو را با خود ببرد؟
شاهزاده خانم جواب داد: نه، غول نیست یک قورباغه ی بد ترکیب است. پادشاه گفت: آن قورباغه از تو چه می خواهد؟ شاهزاده خانم گفت: پدرجان دیروز وقتی که در جنگل کنار چشمه نشسته بودم و بازی می کردم، توپ طلایی ام توی آب افتاد و به خاطر این که من گریه ام گرفت، قورباغه رفت توی آب و توپ طلایی من را بیرون آورد و چون او خیلی اصرار کرد من قول دادم که با او دوستی کنم. هرگز فکر نمی کردم که آن قورباغه بتواند از آب بیرون بیاید. حالا بیرون در ایستاده و می خواهد بیاید تو و کنار من بنشیند. در این وقت قورباغه برای دومین بار در زد: شاهزاده خانم! شاهزاده خانم کوچولو! در را باز کن! یادت نیست دیروز کنار چشمه چه قولی به من دادی؟ شاهزاده خانم! شاهزاده خانم کوچولو! در را باز کن!
پادشاه رو کرد به شاهزاده خانم و گفت: باید به قولت وفا کنی برو و او را بیاور! شاهزاده خانم رفت و در را باز کرد و قورباغه پرید داخل اتاق و ...
ادامه دارد
🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈
#قصه
#کودک
@Roshanfkrane
#قصه_متن #شاهزاده_خانم_و_قورباغه
#پرنسس_و_قورباغه
قسمت دوم
پادشاه رو کرد به شاهزاده خانم و گفت: باید به قولت وفا کنی برو و او را بیاور! شاهزاده خانم رفت و در را باز کرد و قورباغه پرید داخل اتاق و با شاهزاده خانم به طرف صندلی او رفت و فریاد زد: مرا کنار خودت بنشان! شاهزاده خانم درنگ کرد. پادشاه به او دستور داد همان کار را بکند. وقتی که قورباغه را روی صندلی گذاشت قورباغه روی میز پرید و گفت : حالا بشقاب طلایی کوچولویت را نزدیک تر بیاور تا بتوانیم با هم غذا بخوریم. شاهزاده خانم بشقاب طلایی کوچولویش را نزدیکتر برد. کاملا معلوم بود که او میلی به انجام این کار ندارد.
قورباغه از خوردن غذا لذت می برد. اما هر لقمه ای که شاهزاده خانم در دهانش می گذاشت توی گلویش گیر می کرد. بالاخره قورباغه گفت: من غذایم را خوردم و سیر شدم حالا خسته ام و می خواهم بخوابم. مرا به اتاق کوچکت ببر و تخت کوچولوی ابریشمی ات را آماده کن تا بخوابم. شاهزاده خانم زیر گریه زد، چون خوابیدن در یک اتاق با یک قورباغه، وحشتناک بود. اما پادشاه خشمگین شد و گفت: کسی که تو را به هنگام گرفتاری کمک کرده، نباید خوار و حقیر بشماری.
بنابراین، شاهزاده خانم، قورباغه را با دو انگشت گرفت و به اتاقش برد و او را گوشه ای پرت کرد. اما وقتی که شاهزاده خانم در تخت خوابید قورباغه به طرف او خزید و گفت: من خسته ام و می خواهم بخوابم. مرا در تخت بخوابان والا به پدرت می گویم. از شنیدن حرفهای قورباغه شاهزاده خانم به شدت خشمگین شد و قورباغه را بلند کرد و با تمام قدرتش او را به دیوار کوبید. شاهزاده خانم گفت: حالا آرام باش ای قورباغه ی زشت و بدبو!
وقتی که قورباغه به زمین خورد دیگر قورباغه نبود بلکه یک شاهزاده بود با چشمانی زیبا و مهربان. پادشاه از شنیدن این خبر متعجب شد و وقتی ماجرا را متوجه شد دستور داد شاهزاده خانم به همسری شاهزاده ی جوان درآید. شاهزاده برای شاهزاده خانم تعریف کرد که چطور توسط یک جادوگر بدجنس جادو شده بود و هیچ کس جز شاهزاده خانم نمی توانست او را از چشمه نجات دهد. و برای فردا قرار گذاشتند که شاهزاده ی جوان، شاهزاده خانم را به سرزمینش ببرد.
پس خوابیدند و صبح روز بعد وقتی که نور خورشید آنها را بیدار کرد متوجه شدند که کالسکه ای با هشت اسب سفید که پرهای شترمرغ به سرشان نصب بود و به زنجیرهای طلا بسته شده بودند وارد قصر شدند. در پشت کالسکه نوکر جوان پادشاه یعنی هِنری وفادار ایستاده بود. هِنری وفادار از وقتی که اربابش به یک قورباغه مبدل شده بود بسیار اندوهگین بود. از ترس اینکه قلبش از شدت غم و اندوه نترکد سه زنجیر آهنی به قلبش بسته بود. کالسکه قرار بود پادشاه جوان را به سرزمینش باز گرداند.
هنری وفادار به هر دو آنها کمک کرد تا سوار کالسکه شوند و خودش هم پشت آنها نشست و به خاطر نجات شاهزاده از خوشحالی در پوستش نمی گنجید. مقدار کمی که رفتند شاهزاده صدای تق تقی شنید انگار چیزی شکست، سپس برگشت و گفت: هنری صدای چه بود، کالسکه شکست؟ هنری پاسخ داد: نه ارباب! این صدای کالسکه نیست، صدای زنجیری است که از روی ناراحتی به خاطر زندانی شدن شما به قلبم بسته بودم. دوباره به راه افتادند. هر بار که صدای تقی شنیده می شد شاهزاده فکر می کرد کالسکه در حال شکستن است اما این تنها صدای شکستن زنجیرهایی بود که از قلب هنری وفادار به گوش می رسید!
در حقیقت بچهها عاشق خاطرات قدیمی اند، آنها افسانه و داستانهای قدیمی را دوست دارند، داستان هایی که نسلهای زیادی از خواندن آنها لذت بردهاند. تقریبا غیرممکن است که بتوانیم دوران کودکی را بدون توجه به دنیای فریبندهی داستانهای سرزمین پریان تجسم کنیم. ملکهی برفی، آناستازیا، هفت کوتوله و .... این قبیل داستانها هستند که کودکان را به هیجان آوردهاند. از زمانی که قصههای بسیار موفق مایهی سرگرمی و تفریح شد بسیاری از پدران و مادران قصههای فراموشنشدنی را برای فرزندانشان خواندهاند.
🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈
#قصه
#کودک
@Roshanfkrane
#پرنسس_و_قورباغه
قسمت دوم
پادشاه رو کرد به شاهزاده خانم و گفت: باید به قولت وفا کنی برو و او را بیاور! شاهزاده خانم رفت و در را باز کرد و قورباغه پرید داخل اتاق و با شاهزاده خانم به طرف صندلی او رفت و فریاد زد: مرا کنار خودت بنشان! شاهزاده خانم درنگ کرد. پادشاه به او دستور داد همان کار را بکند. وقتی که قورباغه را روی صندلی گذاشت قورباغه روی میز پرید و گفت : حالا بشقاب طلایی کوچولویت را نزدیک تر بیاور تا بتوانیم با هم غذا بخوریم. شاهزاده خانم بشقاب طلایی کوچولویش را نزدیکتر برد. کاملا معلوم بود که او میلی به انجام این کار ندارد.
قورباغه از خوردن غذا لذت می برد. اما هر لقمه ای که شاهزاده خانم در دهانش می گذاشت توی گلویش گیر می کرد. بالاخره قورباغه گفت: من غذایم را خوردم و سیر شدم حالا خسته ام و می خواهم بخوابم. مرا به اتاق کوچکت ببر و تخت کوچولوی ابریشمی ات را آماده کن تا بخوابم. شاهزاده خانم زیر گریه زد، چون خوابیدن در یک اتاق با یک قورباغه، وحشتناک بود. اما پادشاه خشمگین شد و گفت: کسی که تو را به هنگام گرفتاری کمک کرده، نباید خوار و حقیر بشماری.
بنابراین، شاهزاده خانم، قورباغه را با دو انگشت گرفت و به اتاقش برد و او را گوشه ای پرت کرد. اما وقتی که شاهزاده خانم در تخت خوابید قورباغه به طرف او خزید و گفت: من خسته ام و می خواهم بخوابم. مرا در تخت بخوابان والا به پدرت می گویم. از شنیدن حرفهای قورباغه شاهزاده خانم به شدت خشمگین شد و قورباغه را بلند کرد و با تمام قدرتش او را به دیوار کوبید. شاهزاده خانم گفت: حالا آرام باش ای قورباغه ی زشت و بدبو!
وقتی که قورباغه به زمین خورد دیگر قورباغه نبود بلکه یک شاهزاده بود با چشمانی زیبا و مهربان. پادشاه از شنیدن این خبر متعجب شد و وقتی ماجرا را متوجه شد دستور داد شاهزاده خانم به همسری شاهزاده ی جوان درآید. شاهزاده برای شاهزاده خانم تعریف کرد که چطور توسط یک جادوگر بدجنس جادو شده بود و هیچ کس جز شاهزاده خانم نمی توانست او را از چشمه نجات دهد. و برای فردا قرار گذاشتند که شاهزاده ی جوان، شاهزاده خانم را به سرزمینش ببرد.
پس خوابیدند و صبح روز بعد وقتی که نور خورشید آنها را بیدار کرد متوجه شدند که کالسکه ای با هشت اسب سفید که پرهای شترمرغ به سرشان نصب بود و به زنجیرهای طلا بسته شده بودند وارد قصر شدند. در پشت کالسکه نوکر جوان پادشاه یعنی هِنری وفادار ایستاده بود. هِنری وفادار از وقتی که اربابش به یک قورباغه مبدل شده بود بسیار اندوهگین بود. از ترس اینکه قلبش از شدت غم و اندوه نترکد سه زنجیر آهنی به قلبش بسته بود. کالسکه قرار بود پادشاه جوان را به سرزمینش باز گرداند.
هنری وفادار به هر دو آنها کمک کرد تا سوار کالسکه شوند و خودش هم پشت آنها نشست و به خاطر نجات شاهزاده از خوشحالی در پوستش نمی گنجید. مقدار کمی که رفتند شاهزاده صدای تق تقی شنید انگار چیزی شکست، سپس برگشت و گفت: هنری صدای چه بود، کالسکه شکست؟ هنری پاسخ داد: نه ارباب! این صدای کالسکه نیست، صدای زنجیری است که از روی ناراحتی به خاطر زندانی شدن شما به قلبم بسته بودم. دوباره به راه افتادند. هر بار که صدای تقی شنیده می شد شاهزاده فکر می کرد کالسکه در حال شکستن است اما این تنها صدای شکستن زنجیرهایی بود که از قلب هنری وفادار به گوش می رسید!
در حقیقت بچهها عاشق خاطرات قدیمی اند، آنها افسانه و داستانهای قدیمی را دوست دارند، داستان هایی که نسلهای زیادی از خواندن آنها لذت بردهاند. تقریبا غیرممکن است که بتوانیم دوران کودکی را بدون توجه به دنیای فریبندهی داستانهای سرزمین پریان تجسم کنیم. ملکهی برفی، آناستازیا، هفت کوتوله و .... این قبیل داستانها هستند که کودکان را به هیجان آوردهاند. از زمانی که قصههای بسیار موفق مایهی سرگرمی و تفریح شد بسیاری از پدران و مادران قصههای فراموشنشدنی را برای فرزندانشان خواندهاند.
🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈
#قصه
#کودک
@Roshanfkrane
امیرالمومنین (ع) میفرماید: چهار عامل باعث شکست «دولتها» میشود؛
۱ـ ضایع کردن اصول
۲ـ سرگرم شدن به فروع
۳ـ به کار گماردن آدمهای پست
۴ـ کنار گذاردن انسانهای فاضل
سرگرم شدن به #شاهزاده_سرین در کشاکش ماجرای افشاء اسناد علیه #کاظم_صدیقی چیزی جز نادیده انگاری هشدار حضرت امیر (ع) است؟
#علی_مجتهدزاده
#انتقادات #اجتماعی #مذهبی #سیاسی
@Roshanfkrane
۱ـ ضایع کردن اصول
۲ـ سرگرم شدن به فروع
۳ـ به کار گماردن آدمهای پست
۴ـ کنار گذاردن انسانهای فاضل
سرگرم شدن به #شاهزاده_سرین در کشاکش ماجرای افشاء اسناد علیه #کاظم_صدیقی چیزی جز نادیده انگاری هشدار حضرت امیر (ع) است؟
#علی_مجتهدزاده
#انتقادات #اجتماعی #مذهبی #سیاسی
@Roshanfkrane
🔹#شاهزاده_سرین کیست و چرا به ایران رفت؟
🔹یک چهره شبکههای اجتماعی معروف به «شاهزاده سرین» ششم فروردین ۱۴۰۳ در ایران بازداشت شد.
موضوع مربوط را اینجا 👉ببینید
https://bbc.in/3Vvm2y9
@BBCPersian
#خبر #اجتماعی
@Roshanfkrane
🔹یک چهره شبکههای اجتماعی معروف به «شاهزاده سرین» ششم فروردین ۱۴۰۳ در ایران بازداشت شد.
موضوع مربوط را اینجا 👉ببینید
https://bbc.in/3Vvm2y9
@BBCPersian
#خبر #اجتماعی
@Roshanfkrane
Telegram
روشنفکران
امیرالمومنین (ع) میفرماید: چهار عامل باعث شکست «دولتها» میشود؛
۱ـ ضایع کردن اصول
۲ـ سرگرم شدن به فروع
۳ـ به کار گماردن آدمهای پست
۴ـ کنار گذاردن انسانهای فاضل
سرگرم شدن به #شاهزاده_سرین در کشاکش ماجرای افشاء اسناد علیه #کاظم_صدیقی چیزی…
۱ـ ضایع کردن اصول
۲ـ سرگرم شدن به فروع
۳ـ به کار گماردن آدمهای پست
۴ـ کنار گذاردن انسانهای فاضل
سرگرم شدن به #شاهزاده_سرین در کشاکش ماجرای افشاء اسناد علیه #کاظم_صدیقی چیزی…
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
یک چهره جنجالی شبکههای اجتماعی معروف به « #شاهزاده_سرین » بعد از بازگشت به ایران بازداشت شده. او که میگوید شهروند آمریکاست، هفته پیش وارد ایران شد و دائم از خیابانهای ایران در اینستاگرامش تصویر منتشر میکرد.
دیشب قوه قضاییه ایران اعلام کرد که او را دستگیر کرده.
پرهام قبادی گزارش میدهد. / bbc
#خبر #اجتماعی
@Roshanfkrane
دیشب قوه قضاییه ایران اعلام کرد که او را دستگیر کرده.
پرهام قبادی گزارش میدهد. / bbc
#خبر #اجتماعی
@Roshanfkrane
💢 اصلاحطلبانی که به نصیریها میتازند، کدام گره را از زندگی ملت ایران باز کردهاند؟
🖌#امیدفراغت روزنامهنگار
❗️مردانگی و زنانگی صفت است، جنسیت نیست! مگر میشود مصاحبه ۶ دقیقهای #مهدینصیری، این حجم از انتقاد را از سوی برخی #اصلاحطلبان مارک دار تولید کند؟
❗️ در پاسخ باید گفت بله میشود. دلیل آن چیست؟ نگرانی و ترسِ از دست دادن. اصلاحطلبان منتقدِ نصیریها، معتقدند #کاچی بهتر از #هیچی! مهدی نصیری چه گفت؟ گفت انسانها در قرن ۲۱ باید با هم #گفتوگو کنند. گفت #ایران برای همه ایرانیان است. گفت هیج کسی نمیتواند مدعی شود که ایران فقط برای من و ماست! بنابراین برای ساختن ایران امروز و آینده باید همه دستها و نگرشها در ساختنش دخیل باشند.
❗️ضربالمثل هزاران دوست کم و یک #دشمن هم زیاد است، اگر مورد تامل و اندیشه همگی باشد، آنگاه معنی و مفهوم دقیق مصاحبه مهدی نصیری برای همگان درک میشود.
❗️ سالهاست اصلاحطلبان در مواجهه با جامعه ایران با وام گرفتن از سخنانِ صاحبان اندیشه تاریخ، مثل #دکارت، که من فکر میکنم پس هستم! رنگ و لعابی به اندیشهشان میدادند، که جزء طبقه روشنفکر و نوگرا به حساب بیایند، اما وقتی با حقیقت گفتوگو بین همه ایرانیان با هر سلیقه و نگرشی مواجه شدند، کرک و پرِ نوگراییشان ریخت!
❗️ چه اشکال دارد #شاهزاده، آقازاده، #شیخزاده، مردم زاده، #فقیرزاده و ...بگویند من هستم، پس برای ساختن ایران فکر میکنم؟ چه اشکال دارد در قرن ۲۱ همگی خود را عرضه و در مقابل رای مردم قرار داده تا بهترین و والاترین را انتخاب کنند؟
❗️نسل نوجوان و جوانِ مملکت عمق حرفهای نصیریها را فهمیدهاند اما آن کسانی که در مقابل حقیقت گفتوگو بین موافق و مخالف و بین هر گونه تفاوتی، در مقام تهاجم به چنین حقیقتی در دنیای امروز قد علم میکنند، دغدغهشان مُلک و ملت نیست! ترس سراپای وجودشان را میگیرد که نکند از گزاره کاچی بهتر از هیچی هم محروم شوند.
❗️بنابراین به گونهای واکنش انتقاد آمیز نشان دادند که پیام آن چیزی جز عبور مردم از آنان نیست! اگر سکوت میکردند، میتوانستند این ادعا را کنند که در مقام رقابت با هر نوع جریانی، آنقدر مورد وثوق و اطمینان #ملت هستند که هیچ گونه نگرانی از حضور آنان ندارند!
@Roshanfkrane
🖌#امیدفراغت روزنامهنگار
❗️مردانگی و زنانگی صفت است، جنسیت نیست! مگر میشود مصاحبه ۶ دقیقهای #مهدینصیری، این حجم از انتقاد را از سوی برخی #اصلاحطلبان مارک دار تولید کند؟
❗️ در پاسخ باید گفت بله میشود. دلیل آن چیست؟ نگرانی و ترسِ از دست دادن. اصلاحطلبان منتقدِ نصیریها، معتقدند #کاچی بهتر از #هیچی! مهدی نصیری چه گفت؟ گفت انسانها در قرن ۲۱ باید با هم #گفتوگو کنند. گفت #ایران برای همه ایرانیان است. گفت هیج کسی نمیتواند مدعی شود که ایران فقط برای من و ماست! بنابراین برای ساختن ایران امروز و آینده باید همه دستها و نگرشها در ساختنش دخیل باشند.
❗️ضربالمثل هزاران دوست کم و یک #دشمن هم زیاد است، اگر مورد تامل و اندیشه همگی باشد، آنگاه معنی و مفهوم دقیق مصاحبه مهدی نصیری برای همگان درک میشود.
❗️ سالهاست اصلاحطلبان در مواجهه با جامعه ایران با وام گرفتن از سخنانِ صاحبان اندیشه تاریخ، مثل #دکارت، که من فکر میکنم پس هستم! رنگ و لعابی به اندیشهشان میدادند، که جزء طبقه روشنفکر و نوگرا به حساب بیایند، اما وقتی با حقیقت گفتوگو بین همه ایرانیان با هر سلیقه و نگرشی مواجه شدند، کرک و پرِ نوگراییشان ریخت!
❗️ چه اشکال دارد #شاهزاده، آقازاده، #شیخزاده، مردم زاده، #فقیرزاده و ...بگویند من هستم، پس برای ساختن ایران فکر میکنم؟ چه اشکال دارد در قرن ۲۱ همگی خود را عرضه و در مقابل رای مردم قرار داده تا بهترین و والاترین را انتخاب کنند؟
❗️نسل نوجوان و جوانِ مملکت عمق حرفهای نصیریها را فهمیدهاند اما آن کسانی که در مقابل حقیقت گفتوگو بین موافق و مخالف و بین هر گونه تفاوتی، در مقام تهاجم به چنین حقیقتی در دنیای امروز قد علم میکنند، دغدغهشان مُلک و ملت نیست! ترس سراپای وجودشان را میگیرد که نکند از گزاره کاچی بهتر از هیچی هم محروم شوند.
❗️بنابراین به گونهای واکنش انتقاد آمیز نشان دادند که پیام آن چیزی جز عبور مردم از آنان نیست! اگر سکوت میکردند، میتوانستند این ادعا را کنند که در مقام رقابت با هر نوع جریانی، آنقدر مورد وثوق و اطمینان #ملت هستند که هیچ گونه نگرانی از حضور آنان ندارند!
@Roshanfkrane
🔸اگر رضا پهلوی خود را نماینده ملت ایران میداند، جریانهای دیگر هم اعلام نمایندگی کنند! آزادی بیان و ادبیات اپوزیسیون مگر غیر از این باید باشد؟
🖌#امیدفراغت روزنامهنگار
🔸به عنوان یک روزنامهنگار #وطنپرست و #ایرانگرا، حق دارم بر اساس واقعیت و دیدن صحنه بازی، تحلیل و تفسیر کنم. بنابراین قصدم دفاع از این و آن و یا ردّ نیست. نکته اینکه، ایران امروز، تافته جدا بافته از نظام بینالملل نیست و حکمرانان فعلی آن نیز همینطور هستند. پس باید آنزیم هضم موافقتها و مخالفتها را داشت چرا که #سیاست، عرصه بازی قدرت و بدست آوردن و از دست دادن آن است و چنین رویهای یک واقعیت بدیهی در تمام دنیاست. کدام حکمران و کشوری در دنیا وجود دارد که اپوزیسیون نداشته باشد؟
🔸اما درد آنجاست که در سیاست و بازی قدرت، مردم نادیده گرفته شوند. درد و غم این است که بدون توجه به کشش، گرایش و ذائقه عموم، هر کسی بر اساس ظن و گمان فردیاش، از اعلام نمایندگی و ابراز وجود یک جریان سیاسی، به #وحشت افتاده و پیش پیش انواع و اقسام اتهامها را میزنند. برای مثال مخالفان شاهزاده انتقاد میکنند به چه حقی خود را نماینده ملت #ایران دانسته است؟ پاسخ این است شما نیز خود را نماینده ملت ایران اعلام کنید! اما تخطئه کردن و کوبیدنِ بدون منطق یکدیگر چه دردی از دردهای ملت #ایران کم میکند؟ پس معنی و مفهوم آزادی بیان و عقیده چیست؟ معنی و مفهوم #رفراندوم #انتخاباتآزاد #دموکراسی و #مردمسالاری چیست؟ اگر جریانهای منتقد #شاهزاده، خود را نماینده مردم بدانند و ملت نیز به اصطلاح استقبال کند، آیا باید خواست و مطالبه مردم را نادیده گرفت؟
🔸 این که نه به دار و نه به بار است اما جریانهایی که دم از دموکراسی، مردمسالاری، انتخابات و ...میزنند اما تاب و تحمل یک حرف و کلام را ندارند، آیا از نظر مردم، قابل اعتماد به حساب میآیند؟ متاسفانه جریانهای سیاسی #چپ و راست، بدون اینکه متوجه شده باشند جامعه امروز ایران، به بلوغ و آگاهیهای چندوجهی رسیده است، از ترس اینکه مبادا فلان جریان سیاسی، مورد اعتماد مردم باشد، آنچنان تیشه به ریشه ادبیات مدنی میزنند که اتفاقا باید از آنان وحشت داشت.
🔸#جمهوریاسلامی فعلا بر مسند قدرت نشسته و در حال اعمال حکمرانی خودش است. نکته مهم این است در چنین فضایی مانند همه جای دنیا، موجودیت #اپوزیسیون یک امر بدیهیست چرا که به مردم میگویند ما طرح و برنامه بهتری برای رفاهبخشی به زندگی چندوجهیتان را داریم. حکومتها نیز موجودیت اپوزیسیون را به رسمیت میشناسند، چرا که خود نیز در برههای از تاریخ، اپوزیسیون بودند و بر همین اساس قدرت را بدست گرفتند. اما اینکه اپوزیسیون، به اپوزیسیون دیگری حمله تند و تیز کند که نباید خود را نماینده ملت به حساب آورد، دقیقا نشان از نقطه ضعف و عدم درک و شناخت صحنه واقعی بازیست و نکته تلختر اینکه عدم به حساب آوردن قدرت عقلانیت، اراده، اختیار و انتخاب مردم است.
🔸اپوزیسیون واقعی و با کلاس یعنی اینکه اگر اکثریت ملت ایران در قالب شمارش و محاسبه مستدل، همین جمهوریاسلامی را انتخاب کردند باید به خواست مردم احترام بگذارند. نه اینکه بدون توجه به خواست و انتخاب مردم، آنان را با انواع و اقسام هجمههای غیر منطقی به رسمیت نشناخت!
🔸حرف پایانی اینکه همینطور که جمهوریاسلامی میتواند داعیه نمایندگی داشته باشد، #شاهزادهرضاپهلوی هم میتواند خود را نماینده ملت ایران بداند و چپها، اصلاحطلبان، ملیمذهبیها و دیگر جریانها نیز میتوانند. اما انتقاد کردن عجیب و غریب، چیزی جز نشان دادن ضعف و ترس نیست. ملت ایراندوست و #ایرانخواه امروز با درک و شناخت تاریخ، روندها و واقعیتهای امروز به درستی قد، قواره و مختصات واقعی به خود گرفته است. بنایراین احترام جریانهای سیاسی نسبت به هم یعنی احترام به همه #ایرانیان، معنی و مفهوم میشود. پس وقتی هر کدام از جریانهای سیاسی نمایندگی بخشی از مردم را دارند، بهتر است به جای نقد و انتقاد کردن بدون منطق، به دنبال درک و شناخت صحیحی از صحنه واقعی بازی قدرت باشند و ملت ایران را فصلالخطاب بدانند.
@Roshanfkrane
🖌#امیدفراغت روزنامهنگار
🔸به عنوان یک روزنامهنگار #وطنپرست و #ایرانگرا، حق دارم بر اساس واقعیت و دیدن صحنه بازی، تحلیل و تفسیر کنم. بنابراین قصدم دفاع از این و آن و یا ردّ نیست. نکته اینکه، ایران امروز، تافته جدا بافته از نظام بینالملل نیست و حکمرانان فعلی آن نیز همینطور هستند. پس باید آنزیم هضم موافقتها و مخالفتها را داشت چرا که #سیاست، عرصه بازی قدرت و بدست آوردن و از دست دادن آن است و چنین رویهای یک واقعیت بدیهی در تمام دنیاست. کدام حکمران و کشوری در دنیا وجود دارد که اپوزیسیون نداشته باشد؟
🔸اما درد آنجاست که در سیاست و بازی قدرت، مردم نادیده گرفته شوند. درد و غم این است که بدون توجه به کشش، گرایش و ذائقه عموم، هر کسی بر اساس ظن و گمان فردیاش، از اعلام نمایندگی و ابراز وجود یک جریان سیاسی، به #وحشت افتاده و پیش پیش انواع و اقسام اتهامها را میزنند. برای مثال مخالفان شاهزاده انتقاد میکنند به چه حقی خود را نماینده ملت #ایران دانسته است؟ پاسخ این است شما نیز خود را نماینده ملت ایران اعلام کنید! اما تخطئه کردن و کوبیدنِ بدون منطق یکدیگر چه دردی از دردهای ملت #ایران کم میکند؟ پس معنی و مفهوم آزادی بیان و عقیده چیست؟ معنی و مفهوم #رفراندوم #انتخاباتآزاد #دموکراسی و #مردمسالاری چیست؟ اگر جریانهای منتقد #شاهزاده، خود را نماینده مردم بدانند و ملت نیز به اصطلاح استقبال کند، آیا باید خواست و مطالبه مردم را نادیده گرفت؟
🔸 این که نه به دار و نه به بار است اما جریانهایی که دم از دموکراسی، مردمسالاری، انتخابات و ...میزنند اما تاب و تحمل یک حرف و کلام را ندارند، آیا از نظر مردم، قابل اعتماد به حساب میآیند؟ متاسفانه جریانهای سیاسی #چپ و راست، بدون اینکه متوجه شده باشند جامعه امروز ایران، به بلوغ و آگاهیهای چندوجهی رسیده است، از ترس اینکه مبادا فلان جریان سیاسی، مورد اعتماد مردم باشد، آنچنان تیشه به ریشه ادبیات مدنی میزنند که اتفاقا باید از آنان وحشت داشت.
🔸#جمهوریاسلامی فعلا بر مسند قدرت نشسته و در حال اعمال حکمرانی خودش است. نکته مهم این است در چنین فضایی مانند همه جای دنیا، موجودیت #اپوزیسیون یک امر بدیهیست چرا که به مردم میگویند ما طرح و برنامه بهتری برای رفاهبخشی به زندگی چندوجهیتان را داریم. حکومتها نیز موجودیت اپوزیسیون را به رسمیت میشناسند، چرا که خود نیز در برههای از تاریخ، اپوزیسیون بودند و بر همین اساس قدرت را بدست گرفتند. اما اینکه اپوزیسیون، به اپوزیسیون دیگری حمله تند و تیز کند که نباید خود را نماینده ملت به حساب آورد، دقیقا نشان از نقطه ضعف و عدم درک و شناخت صحنه واقعی بازیست و نکته تلختر اینکه عدم به حساب آوردن قدرت عقلانیت، اراده، اختیار و انتخاب مردم است.
🔸اپوزیسیون واقعی و با کلاس یعنی اینکه اگر اکثریت ملت ایران در قالب شمارش و محاسبه مستدل، همین جمهوریاسلامی را انتخاب کردند باید به خواست مردم احترام بگذارند. نه اینکه بدون توجه به خواست و انتخاب مردم، آنان را با انواع و اقسام هجمههای غیر منطقی به رسمیت نشناخت!
🔸حرف پایانی اینکه همینطور که جمهوریاسلامی میتواند داعیه نمایندگی داشته باشد، #شاهزادهرضاپهلوی هم میتواند خود را نماینده ملت ایران بداند و چپها، اصلاحطلبان، ملیمذهبیها و دیگر جریانها نیز میتوانند. اما انتقاد کردن عجیب و غریب، چیزی جز نشان دادن ضعف و ترس نیست. ملت ایراندوست و #ایرانخواه امروز با درک و شناخت تاریخ، روندها و واقعیتهای امروز به درستی قد، قواره و مختصات واقعی به خود گرفته است. بنایراین احترام جریانهای سیاسی نسبت به هم یعنی احترام به همه #ایرانیان، معنی و مفهوم میشود. پس وقتی هر کدام از جریانهای سیاسی نمایندگی بخشی از مردم را دارند، بهتر است به جای نقد و انتقاد کردن بدون منطق، به دنبال درک و شناخت صحیحی از صحنه واقعی بازی قدرت باشند و ملت ایران را فصلالخطاب بدانند.
@Roshanfkrane