وسوسههای دلاری
سر و صدای تمدنسازی خوابیده است. دیگر مثل سابق برای تمدنسازی همایشهای گرانقیمت برگزار نمیکنیم. چرا؟ چون دیگر از چاههای نفت، دلارهای دلربا فوران نمیکند؛ دلارهایی که نمیدانستیم با آنها چه کنیم.
دلارهای نفتی، دو ویژگی دارند: ۱. آسان به دست میآیند و آسان از دست میروند؛ ۲. انسان را به این گمان خام میاندازند که ارادۀ او مساوی است با مشیت خدا.
عطار نیشابوری در تذکرة الاولیاء از رابعۀ عدویه نقل میکند که حسن بصری او را دید که در هر دست یک درهم نهاده است. گفت: این درهمها چیست؟ رابعه گفت: دستمزد ریسندگی. پرسید: چرا هر دو را در یک دست نمینهی؟ گفت: چون نمیخواهم آن دو را در یکجا ببینم، که فریبندگی دو درهم بیشتر از یک درهم است. پس هر چه کمتر گرد هم آیند، کمتر وسوسه انگیزند.
#رضا_بابایی
۹۷/۳/۸
یادش گرامی.....🥀
@Roshanfkrane
سر و صدای تمدنسازی خوابیده است. دیگر مثل سابق برای تمدنسازی همایشهای گرانقیمت برگزار نمیکنیم. چرا؟ چون دیگر از چاههای نفت، دلارهای دلربا فوران نمیکند؛ دلارهایی که نمیدانستیم با آنها چه کنیم.
دلارهای نفتی، دو ویژگی دارند: ۱. آسان به دست میآیند و آسان از دست میروند؛ ۲. انسان را به این گمان خام میاندازند که ارادۀ او مساوی است با مشیت خدا.
عطار نیشابوری در تذکرة الاولیاء از رابعۀ عدویه نقل میکند که حسن بصری او را دید که در هر دست یک درهم نهاده است. گفت: این درهمها چیست؟ رابعه گفت: دستمزد ریسندگی. پرسید: چرا هر دو را در یک دست نمینهی؟ گفت: چون نمیخواهم آن دو را در یکجا ببینم، که فریبندگی دو درهم بیشتر از یک درهم است. پس هر چه کمتر گرد هم آیند، کمتر وسوسه انگیزند.
#رضا_بابایی
۹۷/۳/۸
یادش گرامی.....🥀
@Roshanfkrane
كاروان تمدن
همچنانکه بهرهمندی از اختراعات صنعتی غرب(مانند ماشین، هواپیما، قطار، تلفن، برق، چاپ، رادیو، تلویزیون، کامپیوتر، آسفالت)، غربزدگی محسوب نمیشود، استقبال از برخی دستاوردهای فرهنگی انسان غربی(مانند تفکیک قوا، آزادی بیان و اندیشه، حقوق بشر، انتخابات آزاد و استقلال بخش خصوصی در اقتصاد و فرهنگ از دولتها) نیز غربزدگی نیست. بسیاری از آنچه ما «غربی» میخوانیم، در واقع آخرین دستاوردهای عقلانیت و تمدن بشری است. هیچ انسان عاقلی با اصل انسانی و مترقی «حمایت از کارگران»، به دلیل تولدش در شوروی سابق، مخالفت میکند؟ آیا معقول است که انسان غربی، طرفداران یوگا یا سیروسلوک عرفانی را شرقزده بخواند و به این بهانه، آنان را سرزنش کند؟ کاروان بشر در هر منطقهای از عالم، ردّ پایی از خود بر جای گذاشته است. این آثار و نشانهها را باید دید و دربارۀ یکیک آنها گفتوگو کرد. فروکاستن تمدن غربی به «همجنسگرایی»، همتای تقلیل اسلام و مسلمانی به «ترور و خشونت» است. اگر این بیانصافی است، آن هم منصفانه نیست.
بله؛ «غربزدگی» واقعیت دارد. گروهی از شرقیانْ چشمبسته و بیدرنگ، همۀ دستاوردهای غرب را پذیرفته و به آن تن دادهاند. اما اکثر روشنفکران ایرانی اینگونه نبودند. به گواهی صدها کتاب و مقالهای که از این گروه در دست است، آنان عاقلانهترین مواجهه را با تمدن غربی كه مرحلهای از تمدن بشری است، داشتهاند؛ اگرچه بدون لغزش و خطا هم نبودهاند.
#رضا_بابایی
@Roshanfkrane
همچنانکه بهرهمندی از اختراعات صنعتی غرب(مانند ماشین، هواپیما، قطار، تلفن، برق، چاپ، رادیو، تلویزیون، کامپیوتر، آسفالت)، غربزدگی محسوب نمیشود، استقبال از برخی دستاوردهای فرهنگی انسان غربی(مانند تفکیک قوا، آزادی بیان و اندیشه، حقوق بشر، انتخابات آزاد و استقلال بخش خصوصی در اقتصاد و فرهنگ از دولتها) نیز غربزدگی نیست. بسیاری از آنچه ما «غربی» میخوانیم، در واقع آخرین دستاوردهای عقلانیت و تمدن بشری است. هیچ انسان عاقلی با اصل انسانی و مترقی «حمایت از کارگران»، به دلیل تولدش در شوروی سابق، مخالفت میکند؟ آیا معقول است که انسان غربی، طرفداران یوگا یا سیروسلوک عرفانی را شرقزده بخواند و به این بهانه، آنان را سرزنش کند؟ کاروان بشر در هر منطقهای از عالم، ردّ پایی از خود بر جای گذاشته است. این آثار و نشانهها را باید دید و دربارۀ یکیک آنها گفتوگو کرد. فروکاستن تمدن غربی به «همجنسگرایی»، همتای تقلیل اسلام و مسلمانی به «ترور و خشونت» است. اگر این بیانصافی است، آن هم منصفانه نیست.
بله؛ «غربزدگی» واقعیت دارد. گروهی از شرقیانْ چشمبسته و بیدرنگ، همۀ دستاوردهای غرب را پذیرفته و به آن تن دادهاند. اما اکثر روشنفکران ایرانی اینگونه نبودند. به گواهی صدها کتاب و مقالهای که از این گروه در دست است، آنان عاقلانهترین مواجهه را با تمدن غربی كه مرحلهای از تمدن بشری است، داشتهاند؛ اگرچه بدون لغزش و خطا هم نبودهاند.
#رضا_بابایی
@Roshanfkrane
شب اول قبر
چند سال پیش یکی از بازاریهای تهران از من خواست که قرآن را ترجمه کنم تا ایشان آن را چاپ و با قیمت ارزان در میان مردم پخش کند. حقالزحمۀ خوبی هم میداد. به ایشان گفتم مگر شما نمیخواهید با ترجمه و چاپ قرآن، مردم را قرآنیتر كنيد؟ گفت: بله. گفتم: الان ترجمههای خوبی از قرآن در دسترس مردم است. برای چاپ و پخش قرآن هم الحمد لله بانی و خيّر کم نیست. شما بیایید این پول را صرف تعمیر یکی از مدارس کهنۀ تهران یا هر شهر دیگری بکنید و بر سردر همان مدرسه بنویسید: «هزینۀ تعمیر این مدرسه را یکی از دوستداران قرآن تأمین کرده است.» به خدا دانشآموزان آن مدرسه و والدين آنها، اینطوری به قرآن راغبتر میشوند. پس از چند لحظه تأمل، گفت: شب اول قبر، قرآن به داد من میرسد، نه میز و نیمکتهای مدرسه.
رفت و ديگر برنگشت.
#رضا_بابایی
94/7/21
@Roshanfkrane
چند سال پیش یکی از بازاریهای تهران از من خواست که قرآن را ترجمه کنم تا ایشان آن را چاپ و با قیمت ارزان در میان مردم پخش کند. حقالزحمۀ خوبی هم میداد. به ایشان گفتم مگر شما نمیخواهید با ترجمه و چاپ قرآن، مردم را قرآنیتر كنيد؟ گفت: بله. گفتم: الان ترجمههای خوبی از قرآن در دسترس مردم است. برای چاپ و پخش قرآن هم الحمد لله بانی و خيّر کم نیست. شما بیایید این پول را صرف تعمیر یکی از مدارس کهنۀ تهران یا هر شهر دیگری بکنید و بر سردر همان مدرسه بنویسید: «هزینۀ تعمیر این مدرسه را یکی از دوستداران قرآن تأمین کرده است.» به خدا دانشآموزان آن مدرسه و والدين آنها، اینطوری به قرآن راغبتر میشوند. پس از چند لحظه تأمل، گفت: شب اول قبر، قرآن به داد من میرسد، نه میز و نیمکتهای مدرسه.
رفت و ديگر برنگشت.
#رضا_بابایی
94/7/21
@Roshanfkrane
چرا به اینجا رسیدیم؟
فرهنگ، سیاست، اقتصاد، دین، اخلاق، همدلی دولتملت، اعتماد ملی و امید به آینده و میهندوستی، در ایران وضع خوبی ندارد. اگر کسی معتقد است که چنین نیست، میتواند همچنان از اخبار صداوسیما لذت ببرد؛ ولی کسانی مانند من که کشور را در خطر میبینند، نخست باید بیندیشند که چرا و چگونه به اینجا رسیدیم و سپس در پی راهی برای برونرفت از وضع کنونی باشند. به گمان من، وضعیت امروز ما نتیجۀ خاماندیشی در چند حوزۀ راهبردی است:
در حوزۀ سیاست، ما گمان کردیم که پیروزی انقلاب اسلامی در سال ۵۷، آغاز دورانی تازه است؛ در حالی که دوران جدید، با انسانهای جدید آغاز نمیشود؛ بلکه سادهترین معنای انقلاب، تغییر نگاه جامعه به مسئلۀ قدرت و مناسبات ساختاری آن با ملت(به عنوان منبع مشروعیت) است. تا چنین تحولی رخ ندهد، هر گونه تغییری در هر سطحی از مناصب و مقامات، ادامۀ وضع پیشین در قالبی دیگر است.
خاماندیشی ما در حوزۀ فرهنگ، اولا بیخبری از ماهیت سرکش آن در برابر هر گونه دستور و فرمان بود؛ ثانیا میل غریزی فرهنگ را به پیوند با جهانِ بیرون از مرزهای ملی نادیده گرفتیم، و ثالثا فراموش کردیم که فرهنگ به طرزی باورنکردنی استعداد فریبخوردگی دارد.
در حوزۀ دین نیز مرتکب خطاهایی ویرانگر شدیم. در اینجا به یکی از آنها اشاره میکنم: تأثیرگذاری اخلاقی و معنوی و سعادتبخش دین، تنها در صورتی است که در حاشیه بنشیند و از خطر روزمّرگی و سیاستزدگی در امان باشد؛ وگرنه تبدیل به نهادی عرفی و کارافزا و مانعتراش میشود. دین، مانند هنر و فلسفه و بنگاههای روشنفکری، نباید حضور در برخی میدانها مانند سیاست و اقتصاد را هوس کند؛ وگرنه در برابر گرگ سیاست و گربۀ اقتصاد، لقمهای بیش نیست و به آسانی از گلوی رندان و قدرتپرستان و ثروتاندوزان پایین میرود. دین، اگر حاشیۀ امن قدسی را رها کند و در متن حوادث عرفی غرق شود، به ماهیت و رسالت ارشادی خود خیانت کرده است. کسانی که آمیزش دین را با همۀ پدیدههای اجتماعی میپسندند، معمولا به حضور برخی احکام عمومی در متون دینی و سیرۀ پیشوایان استدلال میکنند؛ غافل از آنکه همۀ آنچه در متون آمده و همۀ آنچه از پیشوایان سر زده است، صبغۀ ابدی و شرعی ندارد؛ بلکه گاهی اقتضای زمانه و فرهنگ آن دوران بوده است. ما هیچ گونه حجت شرعی یا دلیل عقلی نداریم که وظیفۀ ما تکرار صوری و فرمالیتۀ تاریخ دین است.
اما خطای بزرگ در حوزۀ اقتصاد، غفلت عمدی از توسعه و اهتمام بیمارگونه به خودکفایی است؛ حال آنکه حذف تعاملات اقتصادی با کشوریهای دیگر به بهانۀ خودکفایی، غیر از آنکه گاهی صرفۀ اقتصادی ندارد، امنیت کشور را هم به خطر میاندازد؛ زیرا آنقدر که قدرت اقتصادی و حضور فعال در بازارهای جهانی، امنیتزا است، خودکفایی در گندم و برنج و هواپیما منشأ امنیت نیست. تجربۀ چین پیش روی ما است. اکنون توسعۀ اقتصادی این کشور و قبول سرمایهگذاریهای خارجی، آن را به قدرتی سیاسی نیز تبدیل کرده است. غفلت عمدی از توسعه در ایران به قدری است که اگر از دوران پیش از انقلاب برای توسعه ریلگذاری نشده بود، اکنون ما کرۀ شمالی دوم بودیم.
راه برونرفت، توسعۀ سیاسی و تغییر نگاه به امر کشورداری است؛ اما تا آن هنگام ما نیاز به دورانی داریم که در آن پس از نیمقرن تنشهای داخلی و چالشهای خارجی، اندکی آرامش را تجربه کنیم. وقت آن رسیده است که سران قوا و امامان جمعه و همۀ مسئولان کشوری و لشکری، دستکم در سخنرانیها و در رسانههای عمومی، لحن و ادبیاتی دیگر برگزینند و از خشم و خصومت زبانی بکاهند. ما تا دورۀ آرامش نسبی و رفاه حداقلی را نگذرانیم، برای گامهای بزرگتر آماده نمیشویم. بنابراین تنشزدایی از هر راهی و در هر سطحی و با هر ابزاری، وظیفهای عمومی و ملی است؛ حتی اگر نظم سیاسی کشور، روشی دیگر را بپسندد.
#رضا_بابایی
۹۸/۷/۲۵
@Roshanfkrane
فرهنگ، سیاست، اقتصاد، دین، اخلاق، همدلی دولتملت، اعتماد ملی و امید به آینده و میهندوستی، در ایران وضع خوبی ندارد. اگر کسی معتقد است که چنین نیست، میتواند همچنان از اخبار صداوسیما لذت ببرد؛ ولی کسانی مانند من که کشور را در خطر میبینند، نخست باید بیندیشند که چرا و چگونه به اینجا رسیدیم و سپس در پی راهی برای برونرفت از وضع کنونی باشند. به گمان من، وضعیت امروز ما نتیجۀ خاماندیشی در چند حوزۀ راهبردی است:
در حوزۀ سیاست، ما گمان کردیم که پیروزی انقلاب اسلامی در سال ۵۷، آغاز دورانی تازه است؛ در حالی که دوران جدید، با انسانهای جدید آغاز نمیشود؛ بلکه سادهترین معنای انقلاب، تغییر نگاه جامعه به مسئلۀ قدرت و مناسبات ساختاری آن با ملت(به عنوان منبع مشروعیت) است. تا چنین تحولی رخ ندهد، هر گونه تغییری در هر سطحی از مناصب و مقامات، ادامۀ وضع پیشین در قالبی دیگر است.
خاماندیشی ما در حوزۀ فرهنگ، اولا بیخبری از ماهیت سرکش آن در برابر هر گونه دستور و فرمان بود؛ ثانیا میل غریزی فرهنگ را به پیوند با جهانِ بیرون از مرزهای ملی نادیده گرفتیم، و ثالثا فراموش کردیم که فرهنگ به طرزی باورنکردنی استعداد فریبخوردگی دارد.
در حوزۀ دین نیز مرتکب خطاهایی ویرانگر شدیم. در اینجا به یکی از آنها اشاره میکنم: تأثیرگذاری اخلاقی و معنوی و سعادتبخش دین، تنها در صورتی است که در حاشیه بنشیند و از خطر روزمّرگی و سیاستزدگی در امان باشد؛ وگرنه تبدیل به نهادی عرفی و کارافزا و مانعتراش میشود. دین، مانند هنر و فلسفه و بنگاههای روشنفکری، نباید حضور در برخی میدانها مانند سیاست و اقتصاد را هوس کند؛ وگرنه در برابر گرگ سیاست و گربۀ اقتصاد، لقمهای بیش نیست و به آسانی از گلوی رندان و قدرتپرستان و ثروتاندوزان پایین میرود. دین، اگر حاشیۀ امن قدسی را رها کند و در متن حوادث عرفی غرق شود، به ماهیت و رسالت ارشادی خود خیانت کرده است. کسانی که آمیزش دین را با همۀ پدیدههای اجتماعی میپسندند، معمولا به حضور برخی احکام عمومی در متون دینی و سیرۀ پیشوایان استدلال میکنند؛ غافل از آنکه همۀ آنچه در متون آمده و همۀ آنچه از پیشوایان سر زده است، صبغۀ ابدی و شرعی ندارد؛ بلکه گاهی اقتضای زمانه و فرهنگ آن دوران بوده است. ما هیچ گونه حجت شرعی یا دلیل عقلی نداریم که وظیفۀ ما تکرار صوری و فرمالیتۀ تاریخ دین است.
اما خطای بزرگ در حوزۀ اقتصاد، غفلت عمدی از توسعه و اهتمام بیمارگونه به خودکفایی است؛ حال آنکه حذف تعاملات اقتصادی با کشوریهای دیگر به بهانۀ خودکفایی، غیر از آنکه گاهی صرفۀ اقتصادی ندارد، امنیت کشور را هم به خطر میاندازد؛ زیرا آنقدر که قدرت اقتصادی و حضور فعال در بازارهای جهانی، امنیتزا است، خودکفایی در گندم و برنج و هواپیما منشأ امنیت نیست. تجربۀ چین پیش روی ما است. اکنون توسعۀ اقتصادی این کشور و قبول سرمایهگذاریهای خارجی، آن را به قدرتی سیاسی نیز تبدیل کرده است. غفلت عمدی از توسعه در ایران به قدری است که اگر از دوران پیش از انقلاب برای توسعه ریلگذاری نشده بود، اکنون ما کرۀ شمالی دوم بودیم.
راه برونرفت، توسعۀ سیاسی و تغییر نگاه به امر کشورداری است؛ اما تا آن هنگام ما نیاز به دورانی داریم که در آن پس از نیمقرن تنشهای داخلی و چالشهای خارجی، اندکی آرامش را تجربه کنیم. وقت آن رسیده است که سران قوا و امامان جمعه و همۀ مسئولان کشوری و لشکری، دستکم در سخنرانیها و در رسانههای عمومی، لحن و ادبیاتی دیگر برگزینند و از خشم و خصومت زبانی بکاهند. ما تا دورۀ آرامش نسبی و رفاه حداقلی را نگذرانیم، برای گامهای بزرگتر آماده نمیشویم. بنابراین تنشزدایی از هر راهی و در هر سطحی و با هر ابزاری، وظیفهای عمومی و ملی است؛ حتی اگر نظم سیاسی کشور، روشی دیگر را بپسندد.
#رضا_بابایی
۹۸/۷/۲۵
@Roshanfkrane
نوشتـار: در سوگ سیاوُش
نویسـنده: زندهیاد #رضا_بابایی
ꜜ
ای قلم بشکن
ای واژه بمیر
ای دفترکهای شعر، جامه بر تن پاره کنید.
سوگ سیاوُش در اندازهی شما نیست
شما را برای غمهای کوچک آفریدهاند
برای زاری بر سر قبرهای خاموش.
دریغ از آن همه باد که در آستین شما انداختیم.
و امروز کور و کر و لال، در گوشهای خزیدهاید.
آوازخوان کوچههای شهر،
ناقوس کلیسای ارس تا خلیج فارس
روح سرزمینهای بیآواز
کوچید.
ای سنتور و سهتار و ضرب و نی
پس از این، چه خواهید کرد؟
کدامین صدا، خواب از چشم شما خواهد گرفت؟
اعجاز کدامین آواز، کودک ایمان را در آغوش شما خواهد انداخت؟
منتظر باشید
تا صور اسرافیل
تا مخالفخوانی دستگاه بیداد.
پس از تو ایران به کدامین صدا گوش بسپارد، که چون گل بشکفد و چون دماوند سر برافرازد؟
به کدام وجود نازنین ببالد؟
در سوگ تو عشق خون میگرید
و آزادگی مویهکنان چشم به در دوخته است که شهسواری دیگر از راه رسد.
ای صدای عشق در روزگار دروغ و فریب و سنگدلی، به یُمن تو ایرانی بودن سرافرازی است.
خوشا طنین نام تو در صحن و سرای آزادی: محمدرضا شجریان.
ای دریغا ای دریغا ای دریغ
کانچنان ماهی نهان شد زیر میغ
پ.ن
در سال 1398 هنگامی که خبر درگذشت استاد محمدرضا #شجریان شایعه شد، رضا بابایی «در سوگ سیاوُش» را در رثای ایشان نوشت.
اما سرنوشت بر این بود که این متن پس از درگذشت استاد بابایی منتشر شود.
روحش شاد و یادش گرامی...
@Roshanfkrane
نویسـنده: زندهیاد #رضا_بابایی
ꜜ
ای قلم بشکن
ای واژه بمیر
ای دفترکهای شعر، جامه بر تن پاره کنید.
سوگ سیاوُش در اندازهی شما نیست
شما را برای غمهای کوچک آفریدهاند
برای زاری بر سر قبرهای خاموش.
دریغ از آن همه باد که در آستین شما انداختیم.
و امروز کور و کر و لال، در گوشهای خزیدهاید.
آوازخوان کوچههای شهر،
ناقوس کلیسای ارس تا خلیج فارس
روح سرزمینهای بیآواز
کوچید.
ای سنتور و سهتار و ضرب و نی
پس از این، چه خواهید کرد؟
کدامین صدا، خواب از چشم شما خواهد گرفت؟
اعجاز کدامین آواز، کودک ایمان را در آغوش شما خواهد انداخت؟
منتظر باشید
تا صور اسرافیل
تا مخالفخوانی دستگاه بیداد.
پس از تو ایران به کدامین صدا گوش بسپارد، که چون گل بشکفد و چون دماوند سر برافرازد؟
به کدام وجود نازنین ببالد؟
در سوگ تو عشق خون میگرید
و آزادگی مویهکنان چشم به در دوخته است که شهسواری دیگر از راه رسد.
ای صدای عشق در روزگار دروغ و فریب و سنگدلی، به یُمن تو ایرانی بودن سرافرازی است.
خوشا طنین نام تو در صحن و سرای آزادی: محمدرضا شجریان.
ای دریغا ای دریغا ای دریغ
کانچنان ماهی نهان شد زیر میغ
پ.ن
در سال 1398 هنگامی که خبر درگذشت استاد محمدرضا #شجریان شایعه شد، رضا بابایی «در سوگ سیاوُش» را در رثای ایشان نوشت.
اما سرنوشت بر این بود که این متن پس از درگذشت استاد بابایی منتشر شود.
روحش شاد و یادش گرامی...
@Roshanfkrane
پچپچکنان
معلوم نیست چه بلایی بر سر تارهای صوتی من آمده است. پنج ماه است که صدا ندارم؛ مگر صدایی که گویی از ته چاه میآید. دلگیر نیستم؛ صدایی که به گوشی نرسد، بگذار در ته چاه بماند. کدام گوش، صدای ما را شنید که امروز حسرت روزهای ناطق را بخورم. ما همیشه صامت بودیم؛ حتی آنگاه که فریاد میکشیدیم. یاد چاپلین به خیر که بدون صدا هم میخنداند؛ اما فریادهای ما نه کسی را هراسان کرد و نه کسی را به فکر واداشت. قطار گوشهای بسته، ایستگاه به ایستگاه تا آخرین ریل توهم تاخت و امروز ماییم و فردایی که به آن نمیاندیشیم؛ ماییم و درههای هولناک سرنوشت.
اما در خواب دیدهام که صدای من بازمیگردد؛ هرچند در روزهایی که من نیستم؛ هرچند در حلقوم مردان و زنانی که هنوز به دنیا نیامدهاند یا اکنون در گوشهای نشستهاند و تسبیح استخاره میگردانند. آن روزهای صدادار دیگر در پی گوشی نیست که لاله بگشاید و بشنود. در آن روزگاران نزدیک، هر کس به اندازۀ وزنی که بر روی زمین دارد، صدایی خواهد داشت و جایی در این سرزمین پهناور. در خواب دیدهام که صدای مشروطه تازه از راه میرسد و در گوشها میپیچد. امروز مرا صدایی جز پچپچ نیست. پچپچکنان میگویم که صدای فردا را امروز بشنوید.
#رضا_بابایی
۹۸/۷/۲
روحش شادیادش گرامی🥀
@Roshanfkrane
معلوم نیست چه بلایی بر سر تارهای صوتی من آمده است. پنج ماه است که صدا ندارم؛ مگر صدایی که گویی از ته چاه میآید. دلگیر نیستم؛ صدایی که به گوشی نرسد، بگذار در ته چاه بماند. کدام گوش، صدای ما را شنید که امروز حسرت روزهای ناطق را بخورم. ما همیشه صامت بودیم؛ حتی آنگاه که فریاد میکشیدیم. یاد چاپلین به خیر که بدون صدا هم میخنداند؛ اما فریادهای ما نه کسی را هراسان کرد و نه کسی را به فکر واداشت. قطار گوشهای بسته، ایستگاه به ایستگاه تا آخرین ریل توهم تاخت و امروز ماییم و فردایی که به آن نمیاندیشیم؛ ماییم و درههای هولناک سرنوشت.
اما در خواب دیدهام که صدای من بازمیگردد؛ هرچند در روزهایی که من نیستم؛ هرچند در حلقوم مردان و زنانی که هنوز به دنیا نیامدهاند یا اکنون در گوشهای نشستهاند و تسبیح استخاره میگردانند. آن روزهای صدادار دیگر در پی گوشی نیست که لاله بگشاید و بشنود. در آن روزگاران نزدیک، هر کس به اندازۀ وزنی که بر روی زمین دارد، صدایی خواهد داشت و جایی در این سرزمین پهناور. در خواب دیدهام که صدای مشروطه تازه از راه میرسد و در گوشها میپیچد. امروز مرا صدایی جز پچپچ نیست. پچپچکنان میگویم که صدای فردا را امروز بشنوید.
#رضا_بابایی
۹۸/۷/۲
روحش شادیادش گرامی🥀
@Roshanfkrane
در ستايش جهل
گلبانگِ «نمیدانم»، به من آرامش میدهد؛ تکلیفم را با خودم و جهان، روشنتر میکند. اگر زبانم را میبندد، چشم و گوشم را باز میکند. فقط باید باورش کرد. باید مثل فارابی، دانست که نسبت معلومات ما به مجهولاتمان، همچون نسبت شعاع دایره به محیط آن است؛ یعنی ذرهای علم تازهوارد، هزاران مجهول جديد با خود میآورد. اگر قرار بود هر کس به اندازهای که میداند، حرف بزند و به مقداری که نمیداند خاموش بنشیند، جهان در سکوتی آرامبخش فرو میرفت و جز زوزههای پراكنده و ضعیف، از دوردستها به گوش نمیرسید. این سکوت، بهتر از سیرک صداها و هياهوی عربدهها نيست؟
از دوست نازنینی که هرازگاه بر جنازۀ من چوب ارشاد و غیرت دینی میزند، میپرسم: اگر التزام و تعصب به دانش اندک، روا است، چرا ذرهای از این تعصب و غیرت را به جهل عظیم خود نداشته باشیم؟ هيبت غولآسای اين سؤال، مرا مست میكند، ولی میدانم كه برای تو خندهدار است. برادر خوب و مهربانم، چرا از خود نمیپرسيم كه چند سیارۀ سرگردان علم، چه فروغی دارد که گمگشتگی ما را در کهکشان نادانی از یاد ببرد؟ چرا آنقدر که «دانش اندک» انگيزۀ پرگويی و برآمدگی رگهای گردن است، آن «جهل عظیم» منشأ سکوت و آرامش و مدارا نیست؟ اگر تو را دانشت چنین غیور و ستیزهجو کرده است، مرا جهلم به آرامش و مدارا میخواند. جهل من، بیشتر از دانش تو است. تو اگر علمت را میستایی، من جهلم را میپرستم. اگر تو درک و هوشیاریات را چون کوه پنداشتهای، من میدانم که هوشیاری انسان در برابر دشمنانش(جهالت، توجیه، خرافات، ظلم، ترس، غفلت، عشق، توهم، تبلیغات، تعصب، غرض، كژتابیهای زبان...) كاهی است در مصاف تندباد.
برگ كاهم در مصاف تندباد
من چه دانم كه كجا خواهم فتاد
در سایۀ خوش «نمیدانم»، همهچیز مهیا است. در جهان بیمرز حيرت، نه خدا را از تو میگیرند و نه دین را و نه انسانیت را و نه عقلانیت را و نه خویشتنِ خویشت را و نه ضد آن را، و نه حتی جزم و یقین معقول را. جهانِ «نمیدانم»، بزرگ است و بزرگوار، و گنجایی هر آگاهی و دانش جدیدی را دارد؛ اما «میدانم» و اذنابش، بادبانهای کشتی روحت را در هم میپيچند و هر جا که باشند، همانجا لنگر میاندازند. برادر خوبم، «میدانم»، لنگرگاه خوبی نيست. من سرگردانی در اقيانوسها، در شب تاريک و بيم موج و گردابی چنين هايل را بر اقامت دائمی در لنجهای چسبيده به ساحل، ترجيح میدهم. كجا دانند حال خوش ما را سبکباران ساحلها؟
#رضا_بابایی
یادش گرامی...🥀
@Roshanfkrane
گلبانگِ «نمیدانم»، به من آرامش میدهد؛ تکلیفم را با خودم و جهان، روشنتر میکند. اگر زبانم را میبندد، چشم و گوشم را باز میکند. فقط باید باورش کرد. باید مثل فارابی، دانست که نسبت معلومات ما به مجهولاتمان، همچون نسبت شعاع دایره به محیط آن است؛ یعنی ذرهای علم تازهوارد، هزاران مجهول جديد با خود میآورد. اگر قرار بود هر کس به اندازهای که میداند، حرف بزند و به مقداری که نمیداند خاموش بنشیند، جهان در سکوتی آرامبخش فرو میرفت و جز زوزههای پراكنده و ضعیف، از دوردستها به گوش نمیرسید. این سکوت، بهتر از سیرک صداها و هياهوی عربدهها نيست؟
از دوست نازنینی که هرازگاه بر جنازۀ من چوب ارشاد و غیرت دینی میزند، میپرسم: اگر التزام و تعصب به دانش اندک، روا است، چرا ذرهای از این تعصب و غیرت را به جهل عظیم خود نداشته باشیم؟ هيبت غولآسای اين سؤال، مرا مست میكند، ولی میدانم كه برای تو خندهدار است. برادر خوب و مهربانم، چرا از خود نمیپرسيم كه چند سیارۀ سرگردان علم، چه فروغی دارد که گمگشتگی ما را در کهکشان نادانی از یاد ببرد؟ چرا آنقدر که «دانش اندک» انگيزۀ پرگويی و برآمدگی رگهای گردن است، آن «جهل عظیم» منشأ سکوت و آرامش و مدارا نیست؟ اگر تو را دانشت چنین غیور و ستیزهجو کرده است، مرا جهلم به آرامش و مدارا میخواند. جهل من، بیشتر از دانش تو است. تو اگر علمت را میستایی، من جهلم را میپرستم. اگر تو درک و هوشیاریات را چون کوه پنداشتهای، من میدانم که هوشیاری انسان در برابر دشمنانش(جهالت، توجیه، خرافات، ظلم، ترس، غفلت، عشق، توهم، تبلیغات، تعصب، غرض، كژتابیهای زبان...) كاهی است در مصاف تندباد.
برگ كاهم در مصاف تندباد
من چه دانم كه كجا خواهم فتاد
در سایۀ خوش «نمیدانم»، همهچیز مهیا است. در جهان بیمرز حيرت، نه خدا را از تو میگیرند و نه دین را و نه انسانیت را و نه عقلانیت را و نه خویشتنِ خویشت را و نه ضد آن را، و نه حتی جزم و یقین معقول را. جهانِ «نمیدانم»، بزرگ است و بزرگوار، و گنجایی هر آگاهی و دانش جدیدی را دارد؛ اما «میدانم» و اذنابش، بادبانهای کشتی روحت را در هم میپيچند و هر جا که باشند، همانجا لنگر میاندازند. برادر خوبم، «میدانم»، لنگرگاه خوبی نيست. من سرگردانی در اقيانوسها، در شب تاريک و بيم موج و گردابی چنين هايل را بر اقامت دائمی در لنجهای چسبيده به ساحل، ترجيح میدهم. كجا دانند حال خوش ما را سبکباران ساحلها؟
#رضا_بابایی
یادش گرامی...🥀
@Roshanfkrane
کج دار و مریز
برخی مراجع تقلید قم، از وضع بد اقتصادی کشور و تورم بیمهار اظهار نگرانی کردهاند و از دولت خواستهاند که جلو گرانیها را بگیرد. من منکر کوتاهیها و ناتوانیهای دولت نیستم؛ اما به محضر مبارک مقامات مرجع عرض میکنم که دولت در ایران، بخشی کوچک از نظام سیاسی کشور است؛ اگرچه بیش از بخشهای دیگر به چشم میآید و فحشخور آن نیز ملس است. برای آنکه دولتی بتواند به مسئولیتهای خود عمل کند، باید در حوزههای مختلف تصمیمهای مهم بگیرد که در ایران اکثر این حوزهها در اختیار دولت نیست. مثلا در جذب سرمایهگذاری خارجی، تنشزدایی، پرهیز از شعار محو فلان کشور و بهمان دولت، پیوستن به اقتصاد جهانی، تصمیمگیری در مناقشات منطقهای بهویژه با عربستان و کشورهای حوزۀ خلیج فارس، عمل به اسناد بینالمللی، همکاری با مجامع جهانی بر پایۀ منافع ملی، جلوگیری از ورود نظامیان به عرصههای سیاسی و اقتصادی و دعوت از همۀ نخبگان کشور، باید دست دولت باز باشد تا بتواند اقتصاد کشور را اندکی سامان دهد. وقتی ورود مدیران به بدنۀ دولت یا مجلس، تنها از راه التزام به یک گرایش سیاسی ممکن است و مراجع تقلید نیز تنها از همین راه دفاع میکنند، از چنین دولت یا مجلسی چه انتظاری است. در کشور ما مقبولیت در مقابل مشروعیت رنگ باخته است و مشروعیتها از منابعی همچون حوزههای علمیه و تأیید مراجع تقلید و برخی نظریههای فقهی تأمین میشود، نه از راه کارآمدی و همراهی با افکار عمومی. بنابراین اگر مراجع بزرگوار تقلید بهحقیقت خواستار بهبود اوضاع اقتصادی کشورند، باید از انتخابات آزاد، آزادی مطبوعات، اهتمام به حقوق شهروندان، سرمایهگذاری گستردۀ خارجی، تنشزدایی با جهان و تصدی مدیران شایسته(با هر عقیده و مذهبی) دفاع کنند و همچنین دولت و نظام سیاسی کشور را به سمت سیاستهای هزینهساز برای کشور سوق ندهند؛ سیاستها و هزینههایی که کشورداری و تمشیت امور داخلی را از صدر اولویتها به زیر کشانده و در درازمدت نیز عاقبتی جز عقبنشینی قهرمانانه ندارد. آنچه روحانیان بلندپایه و ائمۀ جمعه و سخنرانان مراسم رسمی از دولتها و مجریان امور میخواهند مصداق کج دار و مریز است؛ چون از آنها چیزی را میخواهند که پیشتر همۀ بنیانها و زمینههای آن را نابود کردهاند.
#رضا_بابایی
یادش گرامی🥀
۹۸/۲/۱۵
@Roshanfkrane
برخی مراجع تقلید قم، از وضع بد اقتصادی کشور و تورم بیمهار اظهار نگرانی کردهاند و از دولت خواستهاند که جلو گرانیها را بگیرد. من منکر کوتاهیها و ناتوانیهای دولت نیستم؛ اما به محضر مبارک مقامات مرجع عرض میکنم که دولت در ایران، بخشی کوچک از نظام سیاسی کشور است؛ اگرچه بیش از بخشهای دیگر به چشم میآید و فحشخور آن نیز ملس است. برای آنکه دولتی بتواند به مسئولیتهای خود عمل کند، باید در حوزههای مختلف تصمیمهای مهم بگیرد که در ایران اکثر این حوزهها در اختیار دولت نیست. مثلا در جذب سرمایهگذاری خارجی، تنشزدایی، پرهیز از شعار محو فلان کشور و بهمان دولت، پیوستن به اقتصاد جهانی، تصمیمگیری در مناقشات منطقهای بهویژه با عربستان و کشورهای حوزۀ خلیج فارس، عمل به اسناد بینالمللی، همکاری با مجامع جهانی بر پایۀ منافع ملی، جلوگیری از ورود نظامیان به عرصههای سیاسی و اقتصادی و دعوت از همۀ نخبگان کشور، باید دست دولت باز باشد تا بتواند اقتصاد کشور را اندکی سامان دهد. وقتی ورود مدیران به بدنۀ دولت یا مجلس، تنها از راه التزام به یک گرایش سیاسی ممکن است و مراجع تقلید نیز تنها از همین راه دفاع میکنند، از چنین دولت یا مجلسی چه انتظاری است. در کشور ما مقبولیت در مقابل مشروعیت رنگ باخته است و مشروعیتها از منابعی همچون حوزههای علمیه و تأیید مراجع تقلید و برخی نظریههای فقهی تأمین میشود، نه از راه کارآمدی و همراهی با افکار عمومی. بنابراین اگر مراجع بزرگوار تقلید بهحقیقت خواستار بهبود اوضاع اقتصادی کشورند، باید از انتخابات آزاد، آزادی مطبوعات، اهتمام به حقوق شهروندان، سرمایهگذاری گستردۀ خارجی، تنشزدایی با جهان و تصدی مدیران شایسته(با هر عقیده و مذهبی) دفاع کنند و همچنین دولت و نظام سیاسی کشور را به سمت سیاستهای هزینهساز برای کشور سوق ندهند؛ سیاستها و هزینههایی که کشورداری و تمشیت امور داخلی را از صدر اولویتها به زیر کشانده و در درازمدت نیز عاقبتی جز عقبنشینی قهرمانانه ندارد. آنچه روحانیان بلندپایه و ائمۀ جمعه و سخنرانان مراسم رسمی از دولتها و مجریان امور میخواهند مصداق کج دار و مریز است؛ چون از آنها چیزی را میخواهند که پیشتر همۀ بنیانها و زمینههای آن را نابود کردهاند.
#رضا_بابایی
یادش گرامی🥀
۹۸/۲/۱۵
@Roshanfkrane
در شهر دنيا
حکايت دنيا، حکايت شهري است بيپناه که سيل و زلزله و صاعقه بر آن فرود آمده است و طاعون و وبا و سياهزخم، دمار از روزگار مردم برآورده. کوچهها و خيابانها پر از جنازههاي گنديده است؛ ابرها از آسمان بر زمين افتادهاند، و کوهها کورههاي آتش شدهاند. مردم در ميان دود و آتش و خون، به هر سو ميگريزند؛ اما راه و چاه پيدا نيست. در اين ميان، مردم به جاي آنکه دست يکديگر را بگيرند و امان و پناه هم باشند، از راه و رسم يکديگر ميپرسند و از قبله و قبيل هم بازخواست ميکنند. يکي گريبان ديگري را گرفته است که چرا فرزند مردهات را به رسم پيشينيان، کفنپيج نميکني، و ديگري بر گذرگاهها ماليات بسته است. بر ديوارها اعلاميه زدهاند که گريۀ زنان بايد با صداي بم باشد و آهنگ چرخ درشکهها در دستگاه ماهور. بلندگوها سرود ملي پخش ميکنند و خون غيرت در رگهاي جنگ ميفرستند؛ جنگ جزاميان با طاعونزدگان.
ما از هم گسيختهايم، از هم بُريدهايم؛ هر يك به سويي رفتيم و هر روز آيين دشمني را جشن گرفتيم. نياموختيم كه آواز قناريها براي ما است؛ ندانستيم كه سوت قطار هميشه چاووشي نميخواند. روزي خواهد رسيد كه از ما جز استخواني براي عبرت جزاميان نميماند. من، تو را ميفهمم آنگاه كه دشنه در تهيگاه دشمن فرو ميكني؛ تو نيز مرا بفهم آنگاه كه در التهاب رقص، دست از پا خطا ميكنم. يارانه براي من، صف براي من، قبضهاي آب و برق و گاز براي من. گوارا باد بر تو بهشت موعود. زندگي براي من.
#رضا_بابایی
روانش شاد...🥀
@Roshanfkrane
حکايت دنيا، حکايت شهري است بيپناه که سيل و زلزله و صاعقه بر آن فرود آمده است و طاعون و وبا و سياهزخم، دمار از روزگار مردم برآورده. کوچهها و خيابانها پر از جنازههاي گنديده است؛ ابرها از آسمان بر زمين افتادهاند، و کوهها کورههاي آتش شدهاند. مردم در ميان دود و آتش و خون، به هر سو ميگريزند؛ اما راه و چاه پيدا نيست. در اين ميان، مردم به جاي آنکه دست يکديگر را بگيرند و امان و پناه هم باشند، از راه و رسم يکديگر ميپرسند و از قبله و قبيل هم بازخواست ميکنند. يکي گريبان ديگري را گرفته است که چرا فرزند مردهات را به رسم پيشينيان، کفنپيج نميکني، و ديگري بر گذرگاهها ماليات بسته است. بر ديوارها اعلاميه زدهاند که گريۀ زنان بايد با صداي بم باشد و آهنگ چرخ درشکهها در دستگاه ماهور. بلندگوها سرود ملي پخش ميکنند و خون غيرت در رگهاي جنگ ميفرستند؛ جنگ جزاميان با طاعونزدگان.
ما از هم گسيختهايم، از هم بُريدهايم؛ هر يك به سويي رفتيم و هر روز آيين دشمني را جشن گرفتيم. نياموختيم كه آواز قناريها براي ما است؛ ندانستيم كه سوت قطار هميشه چاووشي نميخواند. روزي خواهد رسيد كه از ما جز استخواني براي عبرت جزاميان نميماند. من، تو را ميفهمم آنگاه كه دشنه در تهيگاه دشمن فرو ميكني؛ تو نيز مرا بفهم آنگاه كه در التهاب رقص، دست از پا خطا ميكنم. يارانه براي من، صف براي من، قبضهاي آب و برق و گاز براي من. گوارا باد بر تو بهشت موعود. زندگي براي من.
#رضا_بابایی
روانش شاد...🥀
@Roshanfkrane
Forwarded from اتچ بات
📝📝📝پرسش و پرستش
📚نام کتاب: دیانت و عقلانیت
مولف: رضا بابایی
✅ پرسش و پرسشگری از مقدسات عصر پَساسنّت است و حرمت آن را باید پاس داشت. مقصود از پرسیدن، دانش افزایی واندیشه ورزی است، اما گروهی از پرسش ها بهانه ای برای "نیندیشیدن" است، یعنی جایی که باید خود بنشینیم و بیندیشیم و پاسخ را بیابیم، چشم به دیگران بدوزیم و جواب را در دهان آنان بجوییم.
✅ انسان گاهی عاقلی و زیرکی خود را می فروشد و در بدیهیات نیز در مقام سوال برمی آید. این شیوه پاسخ یابی بیماری است و به حتم ریشه در آسیب های روان شناختی دارد. برخی چنان اعتماد به نفس، عقل و اندیشه خود را از کف می دهند که جز از راه تقلید و پرسیدن از پاسخ گویان حرفه ای و استفسارهای کودکانه، به آرامش نمی رسند. فرهنگ های استبدادی و جوامع توسعه نیافته، چنین پرسشگرانی تربیت می کنند.
✅ در میان همه ملت ها، گروه هایی پیدا می شوند که مقام پاسخ گویی را عرصه اختصاصی خود می دانند و دیگران را از اندیشیدن و رسیدن باز می دارند. در تاریخ دین داری نیز گاهی با پرسش هایی از سوی دین داران مواجه می شویم که به واقع پرسش نیست، پرستش است. آنجا که نباید افسار خود را به دست دیگری داد، پرسش از دیگری، یعنی پرستش او، مگر آن که از باب رایزنی و مشورت باشد، نه برای تقلید و پیروی محض.
✅ اگر در جایی شرع سخنی نداشت، یعنی آنجا را به دانش و خرد انسان سپرده است. اتکا به همین دانش ناقص و خردِ خطاکار، خوش فرجام تر است از چشم دوختن به پاسخ کسانی که برای پاسخ گویی، به انبان خود سر می کشند تا چیزکی بیرون آورند. وانهادن عقل و خریدن کالای دیگران که نه بنیادهای محکم شرعی دارد و نه پایه های استوار عقلی، کفران نعمت عقل است.
#رضا_بابایی
#اندیشه
@Roshanfkrane
📚نام کتاب: دیانت و عقلانیت
مولف: رضا بابایی
✅ پرسش و پرسشگری از مقدسات عصر پَساسنّت است و حرمت آن را باید پاس داشت. مقصود از پرسیدن، دانش افزایی واندیشه ورزی است، اما گروهی از پرسش ها بهانه ای برای "نیندیشیدن" است، یعنی جایی که باید خود بنشینیم و بیندیشیم و پاسخ را بیابیم، چشم به دیگران بدوزیم و جواب را در دهان آنان بجوییم.
✅ انسان گاهی عاقلی و زیرکی خود را می فروشد و در بدیهیات نیز در مقام سوال برمی آید. این شیوه پاسخ یابی بیماری است و به حتم ریشه در آسیب های روان شناختی دارد. برخی چنان اعتماد به نفس، عقل و اندیشه خود را از کف می دهند که جز از راه تقلید و پرسیدن از پاسخ گویان حرفه ای و استفسارهای کودکانه، به آرامش نمی رسند. فرهنگ های استبدادی و جوامع توسعه نیافته، چنین پرسشگرانی تربیت می کنند.
✅ در میان همه ملت ها، گروه هایی پیدا می شوند که مقام پاسخ گویی را عرصه اختصاصی خود می دانند و دیگران را از اندیشیدن و رسیدن باز می دارند. در تاریخ دین داری نیز گاهی با پرسش هایی از سوی دین داران مواجه می شویم که به واقع پرسش نیست، پرستش است. آنجا که نباید افسار خود را به دست دیگری داد، پرسش از دیگری، یعنی پرستش او، مگر آن که از باب رایزنی و مشورت باشد، نه برای تقلید و پیروی محض.
✅ اگر در جایی شرع سخنی نداشت، یعنی آنجا را به دانش و خرد انسان سپرده است. اتکا به همین دانش ناقص و خردِ خطاکار، خوش فرجام تر است از چشم دوختن به پاسخ کسانی که برای پاسخ گویی، به انبان خود سر می کشند تا چیزکی بیرون آورند. وانهادن عقل و خریدن کالای دیگران که نه بنیادهای محکم شرعی دارد و نه پایه های استوار عقلی، کفران نعمت عقل است.
#رضا_بابایی
#اندیشه
@Roshanfkrane
Telegram
attach 📎
آب، دوغ، خون
يکي از سفرنامهنويسان دورهٔ قاجار نوشته است:
روزی سفير روس به محمدعلی شاه گفت:
شما در کشتن مشروطهخواهها زيادهروی کرديد. نياز به اينهمه خشونت نبود. راههای ديگری هم وجود داشت.
شاه قاجار پرسيد: مثلا چه راههايی؟
سفير گفت: در کشور ما ضرب المثلی است که میگويد: «عوام را با دروغ و خواص را با دوغ سر به راه کنيد.»
محمدعلی شاه زد زير خنده. بعد از مقداری خندهٔ شاهانه گفت: در ايران خواص را با آب خالی هم ميشه سر به راه کرد. دوغ برايشان زياد است.
سفير گفت: خب پس چرا همين کار را نمیکنيد؟
شاه گفت: آخه اينجا خون از آب هم ارزانتر است.
#رضا_بابایی #تفکر #اجتماعی
@Roshanfkrane
يکي از سفرنامهنويسان دورهٔ قاجار نوشته است:
روزی سفير روس به محمدعلی شاه گفت:
شما در کشتن مشروطهخواهها زيادهروی کرديد. نياز به اينهمه خشونت نبود. راههای ديگری هم وجود داشت.
شاه قاجار پرسيد: مثلا چه راههايی؟
سفير گفت: در کشور ما ضرب المثلی است که میگويد: «عوام را با دروغ و خواص را با دوغ سر به راه کنيد.»
محمدعلی شاه زد زير خنده. بعد از مقداری خندهٔ شاهانه گفت: در ايران خواص را با آب خالی هم ميشه سر به راه کرد. دوغ برايشان زياد است.
سفير گفت: خب پس چرا همين کار را نمیکنيد؟
شاه گفت: آخه اينجا خون از آب هم ارزانتر است.
#رضا_بابایی #تفکر #اجتماعی
@Roshanfkrane
ما گفتوگو میکنیم یا جدل؟
«گفتوگو»، زبان تمدنها است. هیچ تمدنی بدون گفتوگو شکل نگرفته و بدون آن نیز دوام نیافته است. انسانهای متمدن، حتی برای حل مسائل درونی و درمان بیماریهای روحی خویش به گفتوگو با روانشناسان و مشاوران متخصص پناه میآورند. پایه و بنیان رواندرمانی، مگر چیزی غیر از نشستهای صمیمی و گفتوگوهای طولانی است؟ وقتی میتوان درونیترین مسائل انسانی را از راه گفتوگو حل و فصل کرد، چرا در مسائل عینی و علمی و اجتماعی نتوانیم؟
با وجود این، «گفتوگو» گاه تبدیل به جدل میشود. جدل و به تعبیر متون دینی، «مِراء»، آفت گفتوگو است. در متون دینی، از پیامبر اسلام نقل شده است که پرهیزگارترین شما، کسی است که مِراء نمیکند، اگرچه حق با او است(شهید اول، الأربعون حدیثا، ص56). از امام علی(ع) نیز نقل کردهاند که هیج بندهای به حقیقت ایمان نمیرسد، مگر اینکه مراء را رها کند، حتی آنجا که حق با او است(کنز العمال، ح9024). از همه شگفتتر روایتی است که بر پایۀ آن پیامبر(ص) فرمودهاند: خدا در شب معراج، پس از شرک، مرا از چیزی به اندازۀ جدل، نهی نکرد. میدانیم که توبۀ مشهور ابوحامد غزالی نیز از مناظره و مراء بود. او بر سر قبر ابراهیم خلیل(ع)، با خدای خویش عهد کرد که دیگر با کسی مناظره نکند. حافظ هم که میگوید «گفتوگو آیین درویشی نبود»، مرادش از گفتوگو، جدل است، نه گپوگفت.
در منطق، جدل را از صناعات خمس(در کنار برهان و خطابه و...) دانستهاند و در ادبیات قرآن کریم، «جدال احسن» همپایۀ حکمت و موعظه است؛ اما متأسفانه آنچه اکنون در میان ما رایج و راسخ است، «مراء» یا جدل مذموم است، نه جدل منطقی و نه جدال احسن و نه گفتوگو. جدل، بدل گفتوگو است. نیاز ما به گفتوگو، گاهی گذر ما را به جدل میاندازد و میخواهیم جای خالی آن را با این پر کنیم. از یک سو ما به چیزی به اندازۀ گفتوگو نیاز نداریم و از سوی دیگر، هیچ چیز به اندازۀ جدل، ما را از نعمت گفتوگو محروم نمیکند. اکنون در صدها و هزاران گروه مجازی و محفل علمی و سیاسی، جدل فرمانروایی میکند و انسانهای بسیاری به این خیال خام که در حال گفتوگو با یکدیگرند، در ورطۀ مجادلات بیثمر و بیپایان افتادهاند. مرز میان گفتوگو و جدل، بسیار باریک و مبهم است. تفاوتهای جدل با گفتوگو، باید موضوع چندین رسالۀ دانشگاهی باشد. آنچه من در اینجا یادآوری میکنم، چند نکتۀ ساده و سربسته است:
1. هدف گفتوگو، این است که من بدانم در ضمیر شما چه میگذرد و شما بدانید که درد من چیست؛ اما جدل، تشنۀ پیروزی است و شهوت استیلا بر غیر دارد.
2. پایان جدل، دشمنی است و پایان گفتوگو، دوستی. ذهن و زبان جدلیون، در تسخیر سوء ظن به دیگران یا خودخواهی است؛ اما گفتوگو، راهی است برای کاستن از افتراقها و سوءتفاهمها. گفتوگو ما را به یکدیگر نزدیکتر میکند و جدل، دورتر و دشمنتر. گفتوگو، اگر گرهی نگشاید، گره را کورتر نمیکند.
3. در گفتوگو، میان اندیشه و صاحب اندیشه فرق میگذاریم. یعنی مخالفت ما با اندیشهای، به دشمنی ما با صاحب آن اندیشه نمیانجامد.
4. در گفتوگو میکوشیم که حرف دیگری را بفهمیم و در جدل میکوشیم که حرف خود را در گوش او فرو کنیم.
5. اهل جدل، درد حقیقت ندارند. از همین رو هیچگاه به هیچ خطایی یا جفایی اعتراف نمیکنند. اما در گفتوگوی سالم، طرفین گهگاه میپذیرند که در فلان مسئله خطا کردهاند یا دچار غفلت یا مبالغه شدهاند یا تند رفتهاند.
6. جدل، استثمار گفتوگو است؛ یعنی گفتوگو در جدل، بهانهای بیش نیست. بدین رو اهل جدل، گاهی این بهانه را وامینهند و از ابزاری دیگر استفاده میکنند که هیچ سنخیتی با گفتوگو ندارد؛ مانند زورگویی و تهدید و نصیحت و افشاگری و تجاوز به حریم خصوصی افراد.
7. جدلگرایان، معمولا زبانی درشتگو و پر از نیش و کنایه دارند؛ اگرچه هر درشتگویی جدلگرا نیست و هر جدلگرایی درشتگو نیست.
8. جدل گذشتهگرا است؛ اما گفتوگو آیندهساز است. در جدل، شما از راهی دفاع میکنید که آن را طی کردهاید؛ اما در گفتوگو راهی را میجویید که آینده را بسازد. از همین رو گفتوگو پیشرونده است؛ اما جدل، هر بار به نقطۀ آغاز برمیگردد.
9. در گفتوگو میکوشیم که چیزی بیاموزیم؛ در جدل، کوشش ما بیشتر برای آن است که دیگران را شیرفهم کنیم.
10. سماجت و افراط در پیگیری مباحث، از نشانههای اهل جدل است. اهل گفتوگو به همان آسانی که وارد گفتوگو میشوند، آن را رها میکنند و میدانند که کجا و کی باید کنار بکشند؛ اما جدلیون تا بالا بردن پرجم پیروزی و اعتراف خصم به شکست، دستوپا میزنند.
✍️ #رضا_بابایی
#اندیشه #اجتماعی #رضا_بابایی
«گفتوگو»، زبان تمدنها است. هیچ تمدنی بدون گفتوگو شکل نگرفته و بدون آن نیز دوام نیافته است. انسانهای متمدن، حتی برای حل مسائل درونی و درمان بیماریهای روحی خویش به گفتوگو با روانشناسان و مشاوران متخصص پناه میآورند. پایه و بنیان رواندرمانی، مگر چیزی غیر از نشستهای صمیمی و گفتوگوهای طولانی است؟ وقتی میتوان درونیترین مسائل انسانی را از راه گفتوگو حل و فصل کرد، چرا در مسائل عینی و علمی و اجتماعی نتوانیم؟
با وجود این، «گفتوگو» گاه تبدیل به جدل میشود. جدل و به تعبیر متون دینی، «مِراء»، آفت گفتوگو است. در متون دینی، از پیامبر اسلام نقل شده است که پرهیزگارترین شما، کسی است که مِراء نمیکند، اگرچه حق با او است(شهید اول، الأربعون حدیثا، ص56). از امام علی(ع) نیز نقل کردهاند که هیج بندهای به حقیقت ایمان نمیرسد، مگر اینکه مراء را رها کند، حتی آنجا که حق با او است(کنز العمال، ح9024). از همه شگفتتر روایتی است که بر پایۀ آن پیامبر(ص) فرمودهاند: خدا در شب معراج، پس از شرک، مرا از چیزی به اندازۀ جدل، نهی نکرد. میدانیم که توبۀ مشهور ابوحامد غزالی نیز از مناظره و مراء بود. او بر سر قبر ابراهیم خلیل(ع)، با خدای خویش عهد کرد که دیگر با کسی مناظره نکند. حافظ هم که میگوید «گفتوگو آیین درویشی نبود»، مرادش از گفتوگو، جدل است، نه گپوگفت.
در منطق، جدل را از صناعات خمس(در کنار برهان و خطابه و...) دانستهاند و در ادبیات قرآن کریم، «جدال احسن» همپایۀ حکمت و موعظه است؛ اما متأسفانه آنچه اکنون در میان ما رایج و راسخ است، «مراء» یا جدل مذموم است، نه جدل منطقی و نه جدال احسن و نه گفتوگو. جدل، بدل گفتوگو است. نیاز ما به گفتوگو، گاهی گذر ما را به جدل میاندازد و میخواهیم جای خالی آن را با این پر کنیم. از یک سو ما به چیزی به اندازۀ گفتوگو نیاز نداریم و از سوی دیگر، هیچ چیز به اندازۀ جدل، ما را از نعمت گفتوگو محروم نمیکند. اکنون در صدها و هزاران گروه مجازی و محفل علمی و سیاسی، جدل فرمانروایی میکند و انسانهای بسیاری به این خیال خام که در حال گفتوگو با یکدیگرند، در ورطۀ مجادلات بیثمر و بیپایان افتادهاند. مرز میان گفتوگو و جدل، بسیار باریک و مبهم است. تفاوتهای جدل با گفتوگو، باید موضوع چندین رسالۀ دانشگاهی باشد. آنچه من در اینجا یادآوری میکنم، چند نکتۀ ساده و سربسته است:
1. هدف گفتوگو، این است که من بدانم در ضمیر شما چه میگذرد و شما بدانید که درد من چیست؛ اما جدل، تشنۀ پیروزی است و شهوت استیلا بر غیر دارد.
2. پایان جدل، دشمنی است و پایان گفتوگو، دوستی. ذهن و زبان جدلیون، در تسخیر سوء ظن به دیگران یا خودخواهی است؛ اما گفتوگو، راهی است برای کاستن از افتراقها و سوءتفاهمها. گفتوگو ما را به یکدیگر نزدیکتر میکند و جدل، دورتر و دشمنتر. گفتوگو، اگر گرهی نگشاید، گره را کورتر نمیکند.
3. در گفتوگو، میان اندیشه و صاحب اندیشه فرق میگذاریم. یعنی مخالفت ما با اندیشهای، به دشمنی ما با صاحب آن اندیشه نمیانجامد.
4. در گفتوگو میکوشیم که حرف دیگری را بفهمیم و در جدل میکوشیم که حرف خود را در گوش او فرو کنیم.
5. اهل جدل، درد حقیقت ندارند. از همین رو هیچگاه به هیچ خطایی یا جفایی اعتراف نمیکنند. اما در گفتوگوی سالم، طرفین گهگاه میپذیرند که در فلان مسئله خطا کردهاند یا دچار غفلت یا مبالغه شدهاند یا تند رفتهاند.
6. جدل، استثمار گفتوگو است؛ یعنی گفتوگو در جدل، بهانهای بیش نیست. بدین رو اهل جدل، گاهی این بهانه را وامینهند و از ابزاری دیگر استفاده میکنند که هیچ سنخیتی با گفتوگو ندارد؛ مانند زورگویی و تهدید و نصیحت و افشاگری و تجاوز به حریم خصوصی افراد.
7. جدلگرایان، معمولا زبانی درشتگو و پر از نیش و کنایه دارند؛ اگرچه هر درشتگویی جدلگرا نیست و هر جدلگرایی درشتگو نیست.
8. جدل گذشتهگرا است؛ اما گفتوگو آیندهساز است. در جدل، شما از راهی دفاع میکنید که آن را طی کردهاید؛ اما در گفتوگو راهی را میجویید که آینده را بسازد. از همین رو گفتوگو پیشرونده است؛ اما جدل، هر بار به نقطۀ آغاز برمیگردد.
9. در گفتوگو میکوشیم که چیزی بیاموزیم؛ در جدل، کوشش ما بیشتر برای آن است که دیگران را شیرفهم کنیم.
10. سماجت و افراط در پیگیری مباحث، از نشانههای اهل جدل است. اهل گفتوگو به همان آسانی که وارد گفتوگو میشوند، آن را رها میکنند و میدانند که کجا و کی باید کنار بکشند؛ اما جدلیون تا بالا بردن پرجم پیروزی و اعتراف خصم به شکست، دستوپا میزنند.
✍️ #رضا_بابایی
#اندیشه #اجتماعی #رضا_بابایی