"اندر خرافه پرستی ایرانیان"
✍️ #علی_مرادی_مراغه_ای
بدون شک مردم ایرانی یکی از خرافی ترین مردمان جهان بوده اند که اگر کتابی در این زمینه نوشته شود، قطورترین کتاب خواهد بود.
این خرافات در تمام ادوار تاریخی بوده.
#خرافات در بین زنانِ در گذشته، بیشتر از مردان بوده، بطوریکه #دهخدا در #صوراسرافیل به طنز مینویسد:
«خانه ای که دو کدبانو است، یکی همیشه پیش جام زن است و یکی هم پیش رمال»!
#فتحعلی_آخوندزاده علت اصلی آنرا ناشی از #جهل و مفاسد اخلاقی مردان و فرهنگ #مردسالاری می داند که چون زنان همیشه در معرض تهدید نازایی یا تعدد زوجات از سوی مردانشان بوده اند، در نتیجه آنها در نهایت بی پناهی به خرافات متوسل میشدند، مثلا تنها برای نازایی دهها عامل خرافی میتوان پیدا کرد: از توپ مرواری در تهران گرفته تا خوابیدن در صخره ای در کرمان...!
ای توپ تن طلایی، از غم بده رهایی بختی جوون و نون دار، روزی بکن زِ جایی
اما دوره #صفویه خرافات پر رونق بوده که در سفرنامه های اروپاییان نیز منعکس شده و گویی تمامی سرنوشت آدمی را حرکات و اجرام آسمانی تعیین میکرده و منجمین بازارشان گرم بوده برای تعیین ساعت سعد و نحس...!
وقتی شاه #صفی بیماریش طول کشید، گفتند که چون او در ساعت نحس تاجگذاری کرده باید دوباره تاجگذاری کند و اسم خودش را هم عوض کند!
بارها هم خلاف گفته منجمان رخ داده بود اما این شاه خرافی دست بردار نبوده...!
(سفرنامه کمپفر به ایران...ص70)
دالساندری مینویسد: مردم معتقد بودند آبی که شاه دست خود را در آن شسته باشد دافع تب است!
(سفرنامه وینچنتو دالساندری...ص474)
و «بسیاری از بیماران شفای خود را در آب لگن دستشویی پادشاه میجویند تا دواخانه!»
(سفرنامه مسکو و ایران، اولئاریوس...ص312)
اکثرا مردم برای رفع بیماریهایشان بجای مراجعه به پزشک به نزد #دعانویسان و #رمالان میرفتند.
آنجللو در مورد عشق مفرط سپاهیان به شاه اسماعیل مینویسد که آنها عمدا بدون زره برای او می جنگیدند تا کشته شوند، چون باور داشتند که شاه اسماعیل همیشه جاوید است.
(سفرنامه آنجوللو ... ص344)
#شاردن می نویسد: بیمارانی را دیده که به امید یافتن شفا، خود را بر قدم شاه می کشیدند،
«فنجانی پر از آب در دست داشته در گذرگاه پادشاه می ایستادند تا وی انگشتانش را در آب فرود کند تا آنرا بخورند و از بیماری برهند»
(دالساندری،1381 ص 474).
تقدیرگرایی چنان در دوره شاه سلطان حسین قوت گرفته بود که لاکهارت می نویسد: وقتی در یک جشنی، یکی از ستونهای کاخ چهل ستون آتش گرفت، شاه اجازه نداد آنرا خاموش کنند. گفت«اگر اراده خدواند بر این گرفته که این تالار سوخته شود با آن مخالفتی نخواهم کرد»
(انقراض سلسله صفویه، لاکهارت...ص35)
البته همین خرافات باعث زوال این سلسله شد و خداوند اراده کرد که تاج پادشاهی از سر او برداشته و بر سر محمودافغان گذاشته شود...!
ستم بر اهل سنت یعنی افغانان به حدی رسید که سرانجام باعث شورش آنان گشت. هنگامیکه محمود افغان به دروازه های اصفهان رسید این شاه خرافی بجای تدابیر نظامی به خرافات پناه برده و میخواست با دانه ها نخود، اشقیا را شکست دهد!
معتقد بود اگر دو پاچه بز را با 325 دانه نخود، پخته و دوشیزه ای 1200 بار "لااله الاالله" بخواند و بر آن فوت کند، سپاهیان صفوی از طعام بخورند از نظرها غایب خواهند شد و بر دشمن غلبه خواهند یافت!
خاوری به نقل از شاه مینویسد: «راست است كه فتنۀ افاغنه در كار است، ما هم خود به علاوۀ تدارك دولتى، تدارك دعايى كرده، امر كردهايم در اندرون كه از رجال و نساء سادات موسويه، نخود را "لااله الا الله" بخوانند؛ صباحا و مساء در كارند، انشاءالله آش معتبرى فراهم كرده، به كل خلق مىخورانيم، از باطن سادات موسويه،دفن بلا خواهد شد»
(تاریخ ذوالقرنین، خاورى...ص۳۱۲)
البته نخود و پاچه های بز نجات بخش نشد!
پس از شکست، زمان آن رسید که شاه سلطان حسین صفوی- پیرمردی شصت ساله و فربه- با عمری خوشگذرانی و عیاشی، پشت سر محمود ۲۱ ساله و پابرهنه راه افتاده و او را وارد کاخهای رنگارنگ صفوی کرده تا یک به یک کلیدهای کاخها را به او بسپارد!
و سپس، نوبت به تقسیم زنان حرمش رسید که محمود افغان به فرماندهانش بخشید...
در این زمان هم، شاه صفوی سر عقل نیامده بود وقتی با دست خودش، تاج شاهی را از سرِخود برداشته بر سرِ محمود افغان گذاشت گفت: «فرزند، اراده خداوند نيست كه من بيش از اين پادشاه باشم وقت آن رسيده كه تو بر تخت ايران جلوس كنى. سپس، آن طرّه شاهى را از سر برداشته و بر منديل وى نهاد»
(تاريخ كامل ايران... ج1، ص432)
البته هیچ توپی به اندازه توپِ خرافات، قدرت تخریب ندارد...!
#انتقادی #تاریخ #اجتماعی #جالب
@Roshanfkrane
✍️ #علی_مرادی_مراغه_ای
بدون شک مردم ایرانی یکی از خرافی ترین مردمان جهان بوده اند که اگر کتابی در این زمینه نوشته شود، قطورترین کتاب خواهد بود.
این خرافات در تمام ادوار تاریخی بوده.
#خرافات در بین زنانِ در گذشته، بیشتر از مردان بوده، بطوریکه #دهخدا در #صوراسرافیل به طنز مینویسد:
«خانه ای که دو کدبانو است، یکی همیشه پیش جام زن است و یکی هم پیش رمال»!
#فتحعلی_آخوندزاده علت اصلی آنرا ناشی از #جهل و مفاسد اخلاقی مردان و فرهنگ #مردسالاری می داند که چون زنان همیشه در معرض تهدید نازایی یا تعدد زوجات از سوی مردانشان بوده اند، در نتیجه آنها در نهایت بی پناهی به خرافات متوسل میشدند، مثلا تنها برای نازایی دهها عامل خرافی میتوان پیدا کرد: از توپ مرواری در تهران گرفته تا خوابیدن در صخره ای در کرمان...!
ای توپ تن طلایی، از غم بده رهایی بختی جوون و نون دار، روزی بکن زِ جایی
اما دوره #صفویه خرافات پر رونق بوده که در سفرنامه های اروپاییان نیز منعکس شده و گویی تمامی سرنوشت آدمی را حرکات و اجرام آسمانی تعیین میکرده و منجمین بازارشان گرم بوده برای تعیین ساعت سعد و نحس...!
وقتی شاه #صفی بیماریش طول کشید، گفتند که چون او در ساعت نحس تاجگذاری کرده باید دوباره تاجگذاری کند و اسم خودش را هم عوض کند!
بارها هم خلاف گفته منجمان رخ داده بود اما این شاه خرافی دست بردار نبوده...!
(سفرنامه کمپفر به ایران...ص70)
دالساندری مینویسد: مردم معتقد بودند آبی که شاه دست خود را در آن شسته باشد دافع تب است!
(سفرنامه وینچنتو دالساندری...ص474)
و «بسیاری از بیماران شفای خود را در آب لگن دستشویی پادشاه میجویند تا دواخانه!»
(سفرنامه مسکو و ایران، اولئاریوس...ص312)
اکثرا مردم برای رفع بیماریهایشان بجای مراجعه به پزشک به نزد #دعانویسان و #رمالان میرفتند.
آنجللو در مورد عشق مفرط سپاهیان به شاه اسماعیل مینویسد که آنها عمدا بدون زره برای او می جنگیدند تا کشته شوند، چون باور داشتند که شاه اسماعیل همیشه جاوید است.
(سفرنامه آنجوللو ... ص344)
#شاردن می نویسد: بیمارانی را دیده که به امید یافتن شفا، خود را بر قدم شاه می کشیدند،
«فنجانی پر از آب در دست داشته در گذرگاه پادشاه می ایستادند تا وی انگشتانش را در آب فرود کند تا آنرا بخورند و از بیماری برهند»
(دالساندری،1381 ص 474).
تقدیرگرایی چنان در دوره شاه سلطان حسین قوت گرفته بود که لاکهارت می نویسد: وقتی در یک جشنی، یکی از ستونهای کاخ چهل ستون آتش گرفت، شاه اجازه نداد آنرا خاموش کنند. گفت«اگر اراده خدواند بر این گرفته که این تالار سوخته شود با آن مخالفتی نخواهم کرد»
(انقراض سلسله صفویه، لاکهارت...ص35)
البته همین خرافات باعث زوال این سلسله شد و خداوند اراده کرد که تاج پادشاهی از سر او برداشته و بر سر محمودافغان گذاشته شود...!
ستم بر اهل سنت یعنی افغانان به حدی رسید که سرانجام باعث شورش آنان گشت. هنگامیکه محمود افغان به دروازه های اصفهان رسید این شاه خرافی بجای تدابیر نظامی به خرافات پناه برده و میخواست با دانه ها نخود، اشقیا را شکست دهد!
معتقد بود اگر دو پاچه بز را با 325 دانه نخود، پخته و دوشیزه ای 1200 بار "لااله الاالله" بخواند و بر آن فوت کند، سپاهیان صفوی از طعام بخورند از نظرها غایب خواهند شد و بر دشمن غلبه خواهند یافت!
خاوری به نقل از شاه مینویسد: «راست است كه فتنۀ افاغنه در كار است، ما هم خود به علاوۀ تدارك دولتى، تدارك دعايى كرده، امر كردهايم در اندرون كه از رجال و نساء سادات موسويه، نخود را "لااله الا الله" بخوانند؛ صباحا و مساء در كارند، انشاءالله آش معتبرى فراهم كرده، به كل خلق مىخورانيم، از باطن سادات موسويه،دفن بلا خواهد شد»
(تاریخ ذوالقرنین، خاورى...ص۳۱۲)
البته نخود و پاچه های بز نجات بخش نشد!
پس از شکست، زمان آن رسید که شاه سلطان حسین صفوی- پیرمردی شصت ساله و فربه- با عمری خوشگذرانی و عیاشی، پشت سر محمود ۲۱ ساله و پابرهنه راه افتاده و او را وارد کاخهای رنگارنگ صفوی کرده تا یک به یک کلیدهای کاخها را به او بسپارد!
و سپس، نوبت به تقسیم زنان حرمش رسید که محمود افغان به فرماندهانش بخشید...
در این زمان هم، شاه صفوی سر عقل نیامده بود وقتی با دست خودش، تاج شاهی را از سرِخود برداشته بر سرِ محمود افغان گذاشت گفت: «فرزند، اراده خداوند نيست كه من بيش از اين پادشاه باشم وقت آن رسيده كه تو بر تخت ايران جلوس كنى. سپس، آن طرّه شاهى را از سر برداشته و بر منديل وى نهاد»
(تاريخ كامل ايران... ج1، ص432)
البته هیچ توپی به اندازه توپِ خرافات، قدرت تخریب ندارد...!
#انتقادی #تاریخ #اجتماعی #جالب
@Roshanfkrane
💥پایانِ تلخِ یک رفیقِ سرخ:
آوتیس سلطانزاده...
کانال روشنفکران
✍️ #علی_مرادی مراغه ای
❇️ 25تیر مصادف است با سالروز تیرباران #آوتیس_سلطانزاده، برجسته ترین تئوریسین و مارکسیست ایرانی و از بنیانگذاران حزب کمونیست ایران، توسط دستگاه استالینیزم در 1938م.
انقلابها معمولا فرزندان خود را می خورند و انقلاب اکتبر روسیه، علاوه بر اینکه فرزندان روسی خود را خورد، تقریبا تمامی رهبران اولیه حزب کمونیست ایران را نیز خورد!.
♦️آویتیس سلطانوویچ سلطان زاده (میکائیلیان) در سال 1889 در شهر مراغه متولد شد، پدرش حسین سلطان و مادرش مریم باجی بود. دوران کودکی و تحصیلاتش را در مراغه گذرانده و در 13سالگی به روسیه مهاجرت و در ایروان با محافل مارکسیستی آشنا شد، در 1912 در سن پترزبورگ به حزب بلشویک لنین پیوسته نام مستعار سلطانزاده را نیز در همین زمان برگزید.
او پس از پیروزی انقلاب اکتبر 1917، تلاش خود را به سمت سازماندهی جنبش کمونیستی در ایران معطوف کرد، به آسیای مرکزی فرستاده شد تا در میان کارگران مهاجر در آنجا، حزب کمونیست ایران را ایجاد کند...
♦️در 1300ش. با ورود ارتش سرخ به انزلی و تشکیل جمهوری جنگل به رهبری کوچک خان، سلطانزاده به گیلان آمده و رهبری جناح چپ حزب کمونیست را برعهده داشت که بر اجرایی فوری اصلاحات سوسیالیستی و اصلاحات ارضی تاکید میکردند...
در كنگره دوم بينالملل كمونيست به عضويت كابك (كميته اجرايی بينالملل كمونيست) انتخاب گرديد و با رهبران برجسته بينالملل كمونيست چون لنين، بوخارين، تروتسكی، زينوويف، روزمر، كوولچ، رادك، واركا و غيره همكاری نزديك داشت.
در۱۹۲۱ به عنوان مشاور لنین به ریاست ادارهٔ خاور نزدیک در کمیسرهای امور خارجه برگزیده شد و در ۲۵ ژانویهٔ ۱۹۲۲ با تصمیم هیئت اجراییهٔ کمینترن به عنوان نمایندهٔ حزب در کمینترن انتخاب شد.
♦️با ظهور رضاخان در سپهر سیاسی ایران، وقتی حکومت شوروی به پشتیبانی از رضاشاه برآمد، سلطان زاده به نقد شدیدِ سیاستهای حمایتی شوروی از رضاشاه پرداخته و همین، باعث شد مقامات شوروی او را در فشار و منگنه گذاشته، مجبورش ساختند از حزب کمونیست ایران کنارهگیری کرده و در انترناسیونال کمونیستی نیز جایگاهی به وی داده نشد.
او به فعالیتهای مطبوعاتی روی آورده، سردبیری مجلهٔ بانکداری شوروی را بر عهده گرفت ۷ کتابی که از او بجای مانده محصول این دوره هستند، به چندین زبان خارجی تسلط کامل داشت و او نخستین آسیایی بوده که با تکیه بر متدولوژیک مارکسیستی به مطالعه ایران و جوامع آسیایی پرداخته....
♦️اما بزودی دوران اختناق و تصفیه های استالینیستی فرا رسید و در خلال سالهای 1937و 1938حزب كمونیست ايران تقريباً تمامی رهبران برجسته خود را از دست داد، تنها آنهایی زنده ماندند که پلیس رضاشاه آنها را دستگیر و زندانی ساخته و نگذاشته بود به شوروی فرار کنند!
طنز تلخ را ببین! رضاشاه با زندانی کردن کمونیستهای ایرانی، جان آنها را نجات داده...!
چون به غیر از متفکر برجسته یعنی تقی ارانی که در زندان رضاشاه مُرد، بقیه کمونیستهای زندانی، زنده ماندند و با ورود متفقین به ایران، آزاد شدند، اما آن بخش از رهبران کمونیست ایرانی که در روسیه بودند کشته شدند مانند مرتضی علوی ، آوتیس سلطانزاده، عبدالحسين دهزاد، حسين شرقی، آقابابا يوسف زاده، بهرام آقايف، علی اكبرزاده، حمدالله حسنزاده، ملا بابا هاشم زاده، کامران رضایف، روشن، چنگیز حسنوف، حسن آشوری، ابوالقاسم ذره و اكبر نصيبزاده....
♦️سلطانزاده يكی از برجسته ترین رهبران حزب كمونيست ايران، در نخستين موج تصفيههای استالينی دستگير شد، بطوريكه ديگر از سال 1931 به بعد، اثری از او ديده نمی شود.
او در 1931 با جرائم ساختگی چون «تروتسكيست» يا «جاسوس امپرياليستهای انگليسی، آلمانی و …» تيرباران ميگردد. دايرة المعارف تاريخ شوروی، تاريخ اعدام او را ۱۶ ژوئیه ۱۹۳۸/ ۲۵ تیر ۱۳۱۷ ذکر میکند که به اتهام «جاسوسی برای آلمانِ نازی تیرباران شده...
پس از مرگش، مورخِ استالینیستی بانو ایوانووا، سلطانزده را «خائن، پروکاتوور، دارای بیماری چپ روی» دانست و تاریخنویسیِ حزب توده نیز، میانه خوبی با او ندارد، چون او قربانی دستگاهِ «دایی یوسف» بوده!.
پس از درگذشت استالین، در دوران خروشچف، مانند بسیاری از قربانیان، او نیز تبرئه گردیده و از وی اعادهٔ حیثیت شد.
✅تصویر منحصر بفرد زیر را از منابع روسی پیدا کرده ام که سلطانزاده را در کنار دو دخترش زائرا و کالریا نشان می دهد.
#دانستنی #تاریخ #سیاسی #کمونیست
#اندیشه
@Roshanfkrane
آوتیس سلطانزاده...
کانال روشنفکران
✍️ #علی_مرادی مراغه ای
❇️ 25تیر مصادف است با سالروز تیرباران #آوتیس_سلطانزاده، برجسته ترین تئوریسین و مارکسیست ایرانی و از بنیانگذاران حزب کمونیست ایران، توسط دستگاه استالینیزم در 1938م.
انقلابها معمولا فرزندان خود را می خورند و انقلاب اکتبر روسیه، علاوه بر اینکه فرزندان روسی خود را خورد، تقریبا تمامی رهبران اولیه حزب کمونیست ایران را نیز خورد!.
♦️آویتیس سلطانوویچ سلطان زاده (میکائیلیان) در سال 1889 در شهر مراغه متولد شد، پدرش حسین سلطان و مادرش مریم باجی بود. دوران کودکی و تحصیلاتش را در مراغه گذرانده و در 13سالگی به روسیه مهاجرت و در ایروان با محافل مارکسیستی آشنا شد، در 1912 در سن پترزبورگ به حزب بلشویک لنین پیوسته نام مستعار سلطانزاده را نیز در همین زمان برگزید.
او پس از پیروزی انقلاب اکتبر 1917، تلاش خود را به سمت سازماندهی جنبش کمونیستی در ایران معطوف کرد، به آسیای مرکزی فرستاده شد تا در میان کارگران مهاجر در آنجا، حزب کمونیست ایران را ایجاد کند...
♦️در 1300ش. با ورود ارتش سرخ به انزلی و تشکیل جمهوری جنگل به رهبری کوچک خان، سلطانزاده به گیلان آمده و رهبری جناح چپ حزب کمونیست را برعهده داشت که بر اجرایی فوری اصلاحات سوسیالیستی و اصلاحات ارضی تاکید میکردند...
در كنگره دوم بينالملل كمونيست به عضويت كابك (كميته اجرايی بينالملل كمونيست) انتخاب گرديد و با رهبران برجسته بينالملل كمونيست چون لنين، بوخارين، تروتسكی، زينوويف، روزمر، كوولچ، رادك، واركا و غيره همكاری نزديك داشت.
در۱۹۲۱ به عنوان مشاور لنین به ریاست ادارهٔ خاور نزدیک در کمیسرهای امور خارجه برگزیده شد و در ۲۵ ژانویهٔ ۱۹۲۲ با تصمیم هیئت اجراییهٔ کمینترن به عنوان نمایندهٔ حزب در کمینترن انتخاب شد.
♦️با ظهور رضاخان در سپهر سیاسی ایران، وقتی حکومت شوروی به پشتیبانی از رضاشاه برآمد، سلطان زاده به نقد شدیدِ سیاستهای حمایتی شوروی از رضاشاه پرداخته و همین، باعث شد مقامات شوروی او را در فشار و منگنه گذاشته، مجبورش ساختند از حزب کمونیست ایران کنارهگیری کرده و در انترناسیونال کمونیستی نیز جایگاهی به وی داده نشد.
او به فعالیتهای مطبوعاتی روی آورده، سردبیری مجلهٔ بانکداری شوروی را بر عهده گرفت ۷ کتابی که از او بجای مانده محصول این دوره هستند، به چندین زبان خارجی تسلط کامل داشت و او نخستین آسیایی بوده که با تکیه بر متدولوژیک مارکسیستی به مطالعه ایران و جوامع آسیایی پرداخته....
♦️اما بزودی دوران اختناق و تصفیه های استالینیستی فرا رسید و در خلال سالهای 1937و 1938حزب كمونیست ايران تقريباً تمامی رهبران برجسته خود را از دست داد، تنها آنهایی زنده ماندند که پلیس رضاشاه آنها را دستگیر و زندانی ساخته و نگذاشته بود به شوروی فرار کنند!
طنز تلخ را ببین! رضاشاه با زندانی کردن کمونیستهای ایرانی، جان آنها را نجات داده...!
چون به غیر از متفکر برجسته یعنی تقی ارانی که در زندان رضاشاه مُرد، بقیه کمونیستهای زندانی، زنده ماندند و با ورود متفقین به ایران، آزاد شدند، اما آن بخش از رهبران کمونیست ایرانی که در روسیه بودند کشته شدند مانند مرتضی علوی ، آوتیس سلطانزاده، عبدالحسين دهزاد، حسين شرقی، آقابابا يوسف زاده، بهرام آقايف، علی اكبرزاده، حمدالله حسنزاده، ملا بابا هاشم زاده، کامران رضایف، روشن، چنگیز حسنوف، حسن آشوری، ابوالقاسم ذره و اكبر نصيبزاده....
♦️سلطانزاده يكی از برجسته ترین رهبران حزب كمونيست ايران، در نخستين موج تصفيههای استالينی دستگير شد، بطوريكه ديگر از سال 1931 به بعد، اثری از او ديده نمی شود.
او در 1931 با جرائم ساختگی چون «تروتسكيست» يا «جاسوس امپرياليستهای انگليسی، آلمانی و …» تيرباران ميگردد. دايرة المعارف تاريخ شوروی، تاريخ اعدام او را ۱۶ ژوئیه ۱۹۳۸/ ۲۵ تیر ۱۳۱۷ ذکر میکند که به اتهام «جاسوسی برای آلمانِ نازی تیرباران شده...
پس از مرگش، مورخِ استالینیستی بانو ایوانووا، سلطانزده را «خائن، پروکاتوور، دارای بیماری چپ روی» دانست و تاریخنویسیِ حزب توده نیز، میانه خوبی با او ندارد، چون او قربانی دستگاهِ «دایی یوسف» بوده!.
پس از درگذشت استالین، در دوران خروشچف، مانند بسیاری از قربانیان، او نیز تبرئه گردیده و از وی اعادهٔ حیثیت شد.
✅تصویر منحصر بفرد زیر را از منابع روسی پیدا کرده ام که سلطانزاده را در کنار دو دخترش زائرا و کالریا نشان می دهد.
#دانستنی #تاریخ #سیاسی #کمونیست
#اندیشه
@Roshanfkrane
💥یکی از مثلث بیق...!
✍️ #علی_مرادی_مراغه ای
@Ali_Moradi_maragheie
کانال روشنفکران
امروز سالروز اعدام #صادق_قطب_زاده است. بدون شک، ک گ ب و حزب توده ایران در اعدام او نقش اساسی داشتند...!
♦️اولین بار «مثلث بیق» را #منوچهر_محجوبی سردبیر مجله آهنگر بکار برد که یک مجله چپی بود. او از حرف اول نام سه نفر یعنی #بنی_صدر، یزدی و قطب زاده که از مسافران پاریس بودند استفاده کرده و مرتب «مثلث بیق» را بکار می برد...!
البته، علت بیق بودن آنها، شاید در نگرشِ نسل امروز ایران متفاوت باشد، اما نشریات وابسته به حزب توده، به این خاطر آن سه نفر را «بیق» می نامیدند که معتقد بودند آنها، وابسته به امپریالیسم سرمایه داری هستند...!
♦️حزب توده چون تلاش می کرد قدرت را در ایران به زیر نفوذ سوسیال امپریالیسم شوروی بکشد ناگزیز از تبعیّت از خط رهبری انقلاب بودند، رهبری حزب توده می پنداشت که حکومت مذهبی بیش از شش ماه دوام نخواهد کرد و بعد نوبت به خود آنها خواهد رسید!
پس از دستگیری قطب زاده با تلاش حزب توده«در حوزه حزبی رفیقی گفت: جانمی جان، زور ما به #قطب_زاده چربید، دیگر چیزی نمانده! یک کم دیگر جای پایمان را سفت کنیم، بعد یک کودتائی، چیزی،...بعدش هم شوروی را میگوئیم بیاید مثل افغانستان....به به!»
♦️در جریان کودتایی بنام"نجات انقلاب اسلامی" قطب زاده به تورِ حزب توده افتاد، سرهنگ کبیری وابسته به حزب توده، اعتماد قطب زاده را جلب کرده به ملاقاتش رفت. این زمان، قطب زاده در یکی از کـــــاخهای مصادره ای زندگی میکرد، سرهنگ کبیری خود را به عنوان یکی از اعضای شورای مرکزی یک سازمان گسترده نظامی معرفی میکند. قطب زاده خواهان دیدار با مسئول نظامی کبیری میشود و کبیری به دستور کیانوری، یکی از افسران دیگرِ توده ای یعنی سرهنگ عطاریان را معرفی می کند و قطب زاده باور می کند و طرح کودتا را با دو افسر توده ای در میان میگذارد.
از طرفِ دیگر، رهبریِ حزب توده، کبیری و عطاریـــان را به ری شهری(رئیس دادگاه انقلاب ارتش) وصل کرده بود و آنها ماجرای کودتا را به اطلاع او رسانده و قطب زاده دستگیر میگردد...
♦️قطب زاده در «زیر بازجویی حرف نمیزد تا اینکه کبیری را در هیئت یک زندانی بریده با او روبرو کردند و قطبزاده مجبور به اعتراف شد...(مهدی پرتوی) میگوید وقتی گزارش ماجرا را به کیانوری دادم در پوست خود نمیگنجید. گفت بهتر است گزارشی از موضوع تهیه کنی و به رفقای شوروی بدهی...»
ری شهری نیز در خاطراتش مینویسد به قطب زاده گفتم همه چیز را می دانیم اعتراف کنید و او گفت:
«یک قرآن بیاورید! قرآن آوردند با قرآن استخاره کرد و پس از آن گفت خیلی خوب، آماده ام حرف هایم را در مصاحبه ی تلویزیونی بگویم به شرط اینکه مرا فورا یا اعدام کنید یا عفو کنید. چون بعد از این، من دیگر مرده ام...»
قطب زاده در ۲۴ شهریور ۱۳۶۱ش اعدام شد اما هرگز نفهمید که ضربه را از حزب توده خورده، چون مدام در «مصاحبه تلویزیونی» از دو افسر صحبت میکرد که همان کبیری و عطاریان بودند اما او فکر میکرد که آنها، افسران سلطنت طلب هستند نه افسران وابسته به حزب توده.!
لازم بذکر است که هر دو افسر توده ای نیز پس از غیرقانونی شدن حزب توده اعدام شدند...
♦️ﻗﻄﺐ زادﻩ را در زندان نیز توده ای ها راحت نمی گذاشتند:
در بیرون از زندان، مدام نامه مردم(ارگان حزب توده) بر علیه اش شکایت کرده، اعلام جرم می نمودند و در درون زندان نیز قبل از اعدام، لاجوردی وقتی قطب زاده را به روی سن آورد تا سخن بگوید، توده ای های زندانی به همراه گروههای دیگر شعار می دادند:
«ﺟﻤﺎران ﮔﻞ باران، ﻗﻄﺐ زادﻩ ﺗﻴﺮﺑﺎران...»....
نقل شده که پس از انقلاب، پروکروستس ایرانی(نورالدین کیانوری) دو بار به قهقهه بلند خندیده و در هر دو خنده نیز پایِ اعدام در میان بوده!
بار اول، وقتی که در 24 شهریور1361 اعدام قطب زاده را شنید.
بار دوم در 19 بهمن 1367وقتی که در زندان خبردار شد که خودش از خطر اعدام جسته است...!
✅مقاله فوق یک صفحه از کتاب منتشر نشده اینجانب است، تحت عنوان:
پروکروستس ایرانی: زندگی و عملکرد نوالدین کیانوری و حزب توده ایران(با تاکید بر بعد از انقلاب)...
⚡️بخاطر محدودیت تلگرام، از آوردن منابعِ این نوشته خودداری گردید.
🩸کاریکاتور نشریه آهنگر: سه بیق
https://imgurl.ir/uploads/n903510_1.jpg
#تاریخ #سیاسی #اجتماعی
@Roshanfkrane
✍️ #علی_مرادی_مراغه ای
@Ali_Moradi_maragheie
کانال روشنفکران
امروز سالروز اعدام #صادق_قطب_زاده است. بدون شک، ک گ ب و حزب توده ایران در اعدام او نقش اساسی داشتند...!
♦️اولین بار «مثلث بیق» را #منوچهر_محجوبی سردبیر مجله آهنگر بکار برد که یک مجله چپی بود. او از حرف اول نام سه نفر یعنی #بنی_صدر، یزدی و قطب زاده که از مسافران پاریس بودند استفاده کرده و مرتب «مثلث بیق» را بکار می برد...!
البته، علت بیق بودن آنها، شاید در نگرشِ نسل امروز ایران متفاوت باشد، اما نشریات وابسته به حزب توده، به این خاطر آن سه نفر را «بیق» می نامیدند که معتقد بودند آنها، وابسته به امپریالیسم سرمایه داری هستند...!
♦️حزب توده چون تلاش می کرد قدرت را در ایران به زیر نفوذ سوسیال امپریالیسم شوروی بکشد ناگزیز از تبعیّت از خط رهبری انقلاب بودند، رهبری حزب توده می پنداشت که حکومت مذهبی بیش از شش ماه دوام نخواهد کرد و بعد نوبت به خود آنها خواهد رسید!
پس از دستگیری قطب زاده با تلاش حزب توده«در حوزه حزبی رفیقی گفت: جانمی جان، زور ما به #قطب_زاده چربید، دیگر چیزی نمانده! یک کم دیگر جای پایمان را سفت کنیم، بعد یک کودتائی، چیزی،...بعدش هم شوروی را میگوئیم بیاید مثل افغانستان....به به!»
♦️در جریان کودتایی بنام"نجات انقلاب اسلامی" قطب زاده به تورِ حزب توده افتاد، سرهنگ کبیری وابسته به حزب توده، اعتماد قطب زاده را جلب کرده به ملاقاتش رفت. این زمان، قطب زاده در یکی از کـــــاخهای مصادره ای زندگی میکرد، سرهنگ کبیری خود را به عنوان یکی از اعضای شورای مرکزی یک سازمان گسترده نظامی معرفی میکند. قطب زاده خواهان دیدار با مسئول نظامی کبیری میشود و کبیری به دستور کیانوری، یکی از افسران دیگرِ توده ای یعنی سرهنگ عطاریان را معرفی می کند و قطب زاده باور می کند و طرح کودتا را با دو افسر توده ای در میان میگذارد.
از طرفِ دیگر، رهبریِ حزب توده، کبیری و عطاریـــان را به ری شهری(رئیس دادگاه انقلاب ارتش) وصل کرده بود و آنها ماجرای کودتا را به اطلاع او رسانده و قطب زاده دستگیر میگردد...
♦️قطب زاده در «زیر بازجویی حرف نمیزد تا اینکه کبیری را در هیئت یک زندانی بریده با او روبرو کردند و قطبزاده مجبور به اعتراف شد...(مهدی پرتوی) میگوید وقتی گزارش ماجرا را به کیانوری دادم در پوست خود نمیگنجید. گفت بهتر است گزارشی از موضوع تهیه کنی و به رفقای شوروی بدهی...»
ری شهری نیز در خاطراتش مینویسد به قطب زاده گفتم همه چیز را می دانیم اعتراف کنید و او گفت:
«یک قرآن بیاورید! قرآن آوردند با قرآن استخاره کرد و پس از آن گفت خیلی خوب، آماده ام حرف هایم را در مصاحبه ی تلویزیونی بگویم به شرط اینکه مرا فورا یا اعدام کنید یا عفو کنید. چون بعد از این، من دیگر مرده ام...»
قطب زاده در ۲۴ شهریور ۱۳۶۱ش اعدام شد اما هرگز نفهمید که ضربه را از حزب توده خورده، چون مدام در «مصاحبه تلویزیونی» از دو افسر صحبت میکرد که همان کبیری و عطاریان بودند اما او فکر میکرد که آنها، افسران سلطنت طلب هستند نه افسران وابسته به حزب توده.!
لازم بذکر است که هر دو افسر توده ای نیز پس از غیرقانونی شدن حزب توده اعدام شدند...
♦️ﻗﻄﺐ زادﻩ را در زندان نیز توده ای ها راحت نمی گذاشتند:
در بیرون از زندان، مدام نامه مردم(ارگان حزب توده) بر علیه اش شکایت کرده، اعلام جرم می نمودند و در درون زندان نیز قبل از اعدام، لاجوردی وقتی قطب زاده را به روی سن آورد تا سخن بگوید، توده ای های زندانی به همراه گروههای دیگر شعار می دادند:
«ﺟﻤﺎران ﮔﻞ باران، ﻗﻄﺐ زادﻩ ﺗﻴﺮﺑﺎران...»....
نقل شده که پس از انقلاب، پروکروستس ایرانی(نورالدین کیانوری) دو بار به قهقهه بلند خندیده و در هر دو خنده نیز پایِ اعدام در میان بوده!
بار اول، وقتی که در 24 شهریور1361 اعدام قطب زاده را شنید.
بار دوم در 19 بهمن 1367وقتی که در زندان خبردار شد که خودش از خطر اعدام جسته است...!
✅مقاله فوق یک صفحه از کتاب منتشر نشده اینجانب است، تحت عنوان:
پروکروستس ایرانی: زندگی و عملکرد نوالدین کیانوری و حزب توده ایران(با تاکید بر بعد از انقلاب)...
⚡️بخاطر محدودیت تلگرام، از آوردن منابعِ این نوشته خودداری گردید.
🩸کاریکاتور نشریه آهنگر: سه بیق
https://imgurl.ir/uploads/n903510_1.jpg
#تاریخ #سیاسی #اجتماعی
@Roshanfkrane