#تیکه_کتاب
یک روز پدر درست در لحظهای که آیدین داشت تنه درختی را میبرید غرور کهنهاش را زیر پا گذاشت، روبروش ایستاد و گفت: «آیدین، گذشتهها را فراموش کن.»
آیدین بی آنکه سر بلند کند گفت: «پدر، مرا فراموش کن..»
#سمفونی_مردگان #عباس_معروفی
@Roshanfkrane
یک روز پدر درست در لحظهای که آیدین داشت تنه درختی را میبرید غرور کهنهاش را زیر پا گذاشت، روبروش ایستاد و گفت: «آیدین، گذشتهها را فراموش کن.»
آیدین بی آنکه سر بلند کند گفت: «پدر، مرا فراموش کن..»
#سمفونی_مردگان #عباس_معروفی
@Roshanfkrane