#شعر
آن عاشقان ِ شرزه که با شب نزیستند
رفتند و شهر ِ خُفته ندانست کیستند
فریادشان تَموُّج ِ شطّ ِ حیات بود
چون آذرخش در سخن ِ خویش زیستند
مرغان ِ پرگشودهی توفان که روز ِ مرگ...
...دریا و موج و صخره برایشان گریستند
میگفتی ای عزیز! سترون شدهست خاک
اینک ببین برابر ِ چشم ِ تو چیستند
هر صبح و شب به غارت ِ توفان روند و باز
باز آخرین شقایق ِ این باغ نیستند...
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی (م.سرشک)
@Roshanfkrane
آن عاشقان ِ شرزه که با شب نزیستند
رفتند و شهر ِ خُفته ندانست کیستند
فریادشان تَموُّج ِ شطّ ِ حیات بود
چون آذرخش در سخن ِ خویش زیستند
مرغان ِ پرگشودهی توفان که روز ِ مرگ...
...دریا و موج و صخره برایشان گریستند
میگفتی ای عزیز! سترون شدهست خاک
اینک ببین برابر ِ چشم ِ تو چیستند
هر صبح و شب به غارت ِ توفان روند و باز
باز آخرین شقایق ِ این باغ نیستند...
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی (م.سرشک)
@Roshanfkrane
زادروز #هوشنگ_ابتهاج (ه.الف سایه)
"نشود فاش کسی آنچه میان من و توست
تا اشارات نظر نامهرسان من توست
گوش کن با لب خاموش سخن میگویم
پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست
روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید
حالیا چشم جهانی نگران من و توست"
این غزل سالهاست که شور به جان عاشقان زمانه میافکند؛ از روزهای دوردست تا به امروز، و چرا فردا نه؟! غزلی که شاعری برآمده از گیلان، شاعری نامدار و نه صرفا شاعر، بلکه پژوهشگر ادبیات و موسیقی شناس، آن را بر جریده عالم ثبت کرد و عملا علمدار زیبایی و جاودانگی در این روزگار شد؛ شاعر محترم، خود البته به این درک واقف بود؛ وقتی در ادامه آن یگانه غزل سروده بود:
«این همه قصه فردوس و تمنای بهشت
گفت و گویی و خیالی ز جهان من و توست».
#سایه اگرچه به اشعار ماندگارش شناخته میشود، ولی او پژوهشگر ادبی نیز هست. «حافظ به سعی سایه» نه صرفا به عنوان یک تصحیح ساده شعری، بلکه به عنوان یک میراث پژوهشی در خاطر ادبیات ایران حفظ خواهد شد.
سایه را میتوان متخصص حافظ نامید. او یک حافظ شناس درجه یک است و ثمره سالها درباره حافظ خواندن و نوشتن، در این تصحیح منعکس شده است.
درباره نوع نگاه سایه به حافظ شاید این روایت بیانگر بسیاری از نکات باشد:
"روایت است که در جمعی، یکی از علاقمندان شعر سایه به او میگوید که شعر او لذتبخشتر از شعر حافظ است. سایه بلافاصله پاسخ می دهد: « حق دارین چون سطح شعر من از شعر حافظ خیلی پایینتره و در حد فهم شماهاست. در نتیجه از شعر من لذت میبرین!»"
.
#سیمین_بهبهانی مشهور به بانوی غزل ایران - یک بار درباره سایه گفته بود که او «ذوق الهی» دارد و انگار به جایی مقدس مربوط است. بهبهانی به گفته خود با غزل «...دو چشم مرا نشانه گرفت» بسیار گریست.
اشاره سیمین بهبهانی به این غزل است که چنین آغاز میشود:
«شب آمد و دل تنگم هوای خانه گرفت
دوباره گریه بی طاقتم بهانه گرفت
شکیب درد خموشانهام دوباره شکست
دوباره خرمن خاکسترم زبانه گرفت
نشاط زمزمه زاری شد و به شعر نشست
صدای خنده فغان گشت و در ترانه گرفت
زهی پسند کماندار فتنه کز بن تیر
نگاه کرد و دو چشم مرا نشانه گرفت».
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی ، استاد ادبیات دانشگاه تهران نیز بر این باور است که شعر هیچ یک از معاصران زنده نمیتواند با شعر سایه رقابت کند/توانا
درباره او بیشتر بخوانید:
https://tavaana.org/fa/Hushang_Ebtehaj
@Roshanfkrane
"نشود فاش کسی آنچه میان من و توست
تا اشارات نظر نامهرسان من توست
گوش کن با لب خاموش سخن میگویم
پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست
روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید
حالیا چشم جهانی نگران من و توست"
این غزل سالهاست که شور به جان عاشقان زمانه میافکند؛ از روزهای دوردست تا به امروز، و چرا فردا نه؟! غزلی که شاعری برآمده از گیلان، شاعری نامدار و نه صرفا شاعر، بلکه پژوهشگر ادبیات و موسیقی شناس، آن را بر جریده عالم ثبت کرد و عملا علمدار زیبایی و جاودانگی در این روزگار شد؛ شاعر محترم، خود البته به این درک واقف بود؛ وقتی در ادامه آن یگانه غزل سروده بود:
«این همه قصه فردوس و تمنای بهشت
گفت و گویی و خیالی ز جهان من و توست».
#سایه اگرچه به اشعار ماندگارش شناخته میشود، ولی او پژوهشگر ادبی نیز هست. «حافظ به سعی سایه» نه صرفا به عنوان یک تصحیح ساده شعری، بلکه به عنوان یک میراث پژوهشی در خاطر ادبیات ایران حفظ خواهد شد.
سایه را میتوان متخصص حافظ نامید. او یک حافظ شناس درجه یک است و ثمره سالها درباره حافظ خواندن و نوشتن، در این تصحیح منعکس شده است.
درباره نوع نگاه سایه به حافظ شاید این روایت بیانگر بسیاری از نکات باشد:
"روایت است که در جمعی، یکی از علاقمندان شعر سایه به او میگوید که شعر او لذتبخشتر از شعر حافظ است. سایه بلافاصله پاسخ می دهد: « حق دارین چون سطح شعر من از شعر حافظ خیلی پایینتره و در حد فهم شماهاست. در نتیجه از شعر من لذت میبرین!»"
.
#سیمین_بهبهانی مشهور به بانوی غزل ایران - یک بار درباره سایه گفته بود که او «ذوق الهی» دارد و انگار به جایی مقدس مربوط است. بهبهانی به گفته خود با غزل «...دو چشم مرا نشانه گرفت» بسیار گریست.
اشاره سیمین بهبهانی به این غزل است که چنین آغاز میشود:
«شب آمد و دل تنگم هوای خانه گرفت
دوباره گریه بی طاقتم بهانه گرفت
شکیب درد خموشانهام دوباره شکست
دوباره خرمن خاکسترم زبانه گرفت
نشاط زمزمه زاری شد و به شعر نشست
صدای خنده فغان گشت و در ترانه گرفت
زهی پسند کماندار فتنه کز بن تیر
نگاه کرد و دو چشم مرا نشانه گرفت».
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی ، استاد ادبیات دانشگاه تهران نیز بر این باور است که شعر هیچ یک از معاصران زنده نمیتواند با شعر سایه رقابت کند/توانا
درباره او بیشتر بخوانید:
https://tavaana.org/fa/Hushang_Ebtehaj
@Roshanfkrane
توانا آموزشکده جامعهمدنی ایران
در سایهسار سایه - توانا آموزشکده جامعهمدنی ایران
نشود فاش کسی آنچه میان من و توست / تا اشارات نظر نامهرسان من توست / گوش کن با لب خاموش سخن میگویم/ پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست / روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید/ حالیا چشم جهانی نگران من و توست این غزل سالها ست که شور به […]
🕊🌻
نفست شکفته بادا و
ترانه ات شنیدم
گلِ آفتابگردان!
نگهت خجسته بادا و
شکفتن تو دیدم
گل آفتابگردان!
به سَحَر که خفته در باغ، صنوبر و ستاره
تو به آب ها سپاری همه صبر و خواب خود را
و رَصَد کنی ز هر سو، رهِ آفتاب خود را
نه بنفشه داند این راز، نه بید و رازیانه
دم همتی شگرف است تو را درین میانه
تو همه درین تکاپو
که حضورِ زندگی نیست
به غیر آرزوها
و به راهِ آرزوها
همه عمر
جست و جوها
من و بویه ی رهایی
و گَرَم به نوبت عمر
رهیدنی نباشد
تو و جست و جو
و گر چند، رسیدنی نباشد
چه دعات گویم ای گل!
تویی آن دعای خورشید که مستجاب گشتی
شده اتحاد معشوق به عاشق از تو، رمزی
نگهی به خویشتن کن که خود آفتاب گشتی!
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
@Roshanfkrane🌤
نفست شکفته بادا و
ترانه ات شنیدم
گلِ آفتابگردان!
نگهت خجسته بادا و
شکفتن تو دیدم
گل آفتابگردان!
به سَحَر که خفته در باغ، صنوبر و ستاره
تو به آب ها سپاری همه صبر و خواب خود را
و رَصَد کنی ز هر سو، رهِ آفتاب خود را
نه بنفشه داند این راز، نه بید و رازیانه
دم همتی شگرف است تو را درین میانه
تو همه درین تکاپو
که حضورِ زندگی نیست
به غیر آرزوها
و به راهِ آرزوها
همه عمر
جست و جوها
من و بویه ی رهایی
و گَرَم به نوبت عمر
رهیدنی نباشد
تو و جست و جو
و گر چند، رسیدنی نباشد
چه دعات گویم ای گل!
تویی آن دعای خورشید که مستجاب گشتی
شده اتحاد معشوق به عاشق از تو، رمزی
نگهی به خویشتن کن که خود آفتاب گشتی!
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
@Roshanfkrane🌤
ای تو آغاز ،
تو انجام، تو بالا، تو فرود
ای سُرايندهی هستی،
سَرِ هر سطر و سرود
باز گردان، به سخن،
ديگر بار آن شكوهِ ازلی،
شادی و زيبايی را
داد و دانايى را ...
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
@Roshanfkrane
تو انجام، تو بالا، تو فرود
ای سُرايندهی هستی،
سَرِ هر سطر و سرود
باز گردان، به سخن،
ديگر بار آن شكوهِ ازلی،
شادی و زيبايی را
داد و دانايى را ...
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
@Roshanfkrane
دکتر #محمدرضا_شفیعی_کدکنی
▪️در تمام مدّتِ شاعریِ من – که عمری شصت و چند ساله دارد – من همچنان آدم عقبماندهای باقی ماندهام که نه «وزن» را رها کردهام و نه «قافیه» را و نه «معنی» را، نه «عشق» را و نه «تأمّلاتِ وجودی» را و نه «ایران» را. برای اثباتِ عقبماندگیِ یک شاعر سندی استوارتر ازین میتوان یافت؟
آنهم در مملکتی که عقل اکثریتِ مردم آن به چشمشان است و چشمشان هم به روی صفحاتِ روزنامه...
به هر حال، جای تأسف است که من در طولِ مدّتِ شصت و اند سال شاعری، حتی برای نمونه، در یک مورد هم، نتوانستم وزن و قافیه و معنی و عشق و تأمّلاتِ وجودی و ایران را به کناری نهم و «آوانگارد» شوم. بدبختی ازین بالاتر؟
زندگیِ شعریِ من، از همان دورانِ نوجوانی و کودکی – که از هفتسالگی شعر میگفتهام با وزن و قافیهٔ درست – به گونهای بوده است که گاه در یک روز دهتا شعر گفتهام و گاه ماهها گذشته است و از شعر خبری نشده است. من هیچوقت به سراغِ شعر نرفتهام؛ همیشه او بوده است که به دیدار من شتافته و اختیار از من ربوده است.
📚 مقدمهٔ «طفلی به نام شادی»
تازهترین مجموعهٔ شعر محمدرضا شفیعی کدکنی
#ادب
@Roshanfkrane
▪️در تمام مدّتِ شاعریِ من – که عمری شصت و چند ساله دارد – من همچنان آدم عقبماندهای باقی ماندهام که نه «وزن» را رها کردهام و نه «قافیه» را و نه «معنی» را، نه «عشق» را و نه «تأمّلاتِ وجودی» را و نه «ایران» را. برای اثباتِ عقبماندگیِ یک شاعر سندی استوارتر ازین میتوان یافت؟
آنهم در مملکتی که عقل اکثریتِ مردم آن به چشمشان است و چشمشان هم به روی صفحاتِ روزنامه...
به هر حال، جای تأسف است که من در طولِ مدّتِ شصت و اند سال شاعری، حتی برای نمونه، در یک مورد هم، نتوانستم وزن و قافیه و معنی و عشق و تأمّلاتِ وجودی و ایران را به کناری نهم و «آوانگارد» شوم. بدبختی ازین بالاتر؟
زندگیِ شعریِ من، از همان دورانِ نوجوانی و کودکی – که از هفتسالگی شعر میگفتهام با وزن و قافیهٔ درست – به گونهای بوده است که گاه در یک روز دهتا شعر گفتهام و گاه ماهها گذشته است و از شعر خبری نشده است. من هیچوقت به سراغِ شعر نرفتهام؛ همیشه او بوده است که به دیدار من شتافته و اختیار از من ربوده است.
📚 مقدمهٔ «طفلی به نام شادی»
تازهترین مجموعهٔ شعر محمدرضا شفیعی کدکنی
#ادب
@Roshanfkrane
به نظر شما غوک در این شعر نماد چه کسانی است؟
#غوکنامه
ای غوکها که موج، برآشفته خوابتان
وافکنده در تلاطمِ شطِّ شتابتان
خوش یافتید این خزهٔ سبز را پناه
روزی دو، گر امان بدهد آفتابتان
دم از زلال خضر زنید و مسلّم است
کز این لجنکدهست همه نان و آبتان
بیشرمتر ز جمع شمایان نیافرید
ایزد که آفرید برای عذابتان
کوتاهبین و تنگنظر، گرچه چشمها
از کاسهخانه جَسته برون چون حبابتان
در خاک، رنگ خاکی و در سبزه، سبزرنگ
رنگِ محیط بوده، هماره، مَآبتان
از بیخ گوش نعرهزنانید و گوش خلق
کر شد ازین مُکابرهٔ بیحسابتان
یک شب نشد کز این همه بیداد بس کنید
وین سیم بگسلد ز چُگور و رَبابتان
تسبیح ایزد است به پندار عامیان
آن شومْشیونِ چو نَعیب غُرابتان
هنگام قول، آمرِ معروف و در عمل
از هیچ مُنکَری نبود اجتنابتان
بسیار ازین نفير نفسگیرتان گذشت
کو افعیای که نعره زند در جوابتان
داند جهان که در همهٔ عمر بوده است
روزی، ز بال پشّه و خون ذُبابتان
جز جیغ و ویغ و شیون و فریاد و همهمه
کاری دگر نیامده از شیخ و شابتان
تکرار یک ترانه و یک شومْنوحه است
سر تا به سر تمامِ سطورِ کتابتان
چون است و چون که از دل گندابهٔ قرون
ناگه گرفته است تب انقلابتان؟
وز ژاژِ ژنده، خنده به خورشید میزند
شمع تمامْکاستهٔ نیمتابتان
مانا گمان برید که ایزد به فضل خویش
کرده ست بهر فتح جهان انتخابتان
یا خود زمان و گردش افلاک کرده است
بر جملهٔ ممالک مالکْرِقابتان
گر جمع «مادران به خطا»، نامتان نهیم
هرگز نکردهایم خطا در خطابتان
نی اصلتان بهقاعده، نی نسلتان درست
دانسته نیست سلسلهٔ انتسابتان
جز این حقیقتی که یکی ابر جادُوی
آورد و برفشاند بر این خاک و آبتان
پروردتان به نمنم بارانِ خویشتن
تا برگذشت حد نصیب از نصابتان
این آبگیر گند که آبشخور شماست
وین سان بوَد به کام ایاب و ذهابتان
سیلی دمنده بود ز کهسار خشم خلق
کاینگونه گشته بسترِ آرام و خوابتان
تسبیحتان دعای بقای لجنکدهست
بادا که این دعا نشود مستجابتان
ای مشت چَنگلوک زمینگیرِ پشّهخوار
شرمآور است دعوی اوج عقابتان
گاهی درون خشکی و گاهی درون آب
تا چند ازین دوزیستنِ کامیابتان؟
چون صبح روشن است که خواهد ز دست رفت
فردا، عنانِ دولتِ پا در رکابتان
چندان که آفتاب تموزی شود پدید
این جلبکان سبز نگردد حجابتان
این آبگیر، عرصهٔ این جنگ و دار و گیر
گردد بخار و سر دهد اندر سرابتان
و آنگاه، دیوْبادِ دمانی رسد ز راه
بِپْراکَنَد به هر طرفی با شتابتان
وز یال دیوْباد درافتید و در زمان
بینم خموش و خسته و خُرد و خرابتان
وین غوكجامههای چو دستارِ تازیان
یک یک شود به گردنِ نازک طنابتان
وآن مار را گمارَد ایزد که بِشْکَرَد
آسودگیطلبْ تنِ خوش خورد و خوابتان
وز چشم مار رو به خموشی نهید و مار
باری درین مُجاوَبه سازد مُجابتان
نک خوابتان به پهنهٔ مرداب نیمشب
خوش باد تا سحر بدمد آفتابتان
با این همه گزند که دیدیم، دلخوشیم
تا بو که خلق درنگرد بینقابتان.
از دفترِ « زیر همین آسمان و روی همین خاک»
مجموعهٔ شعر «طفلی به نام شادی» | ۱۳۹۹
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
#شعر #اجتماعی
@Roshanfkrane
#غوکنامه
ای غوکها که موج، برآشفته خوابتان
وافکنده در تلاطمِ شطِّ شتابتان
خوش یافتید این خزهٔ سبز را پناه
روزی دو، گر امان بدهد آفتابتان
دم از زلال خضر زنید و مسلّم است
کز این لجنکدهست همه نان و آبتان
بیشرمتر ز جمع شمایان نیافرید
ایزد که آفرید برای عذابتان
کوتاهبین و تنگنظر، گرچه چشمها
از کاسهخانه جَسته برون چون حبابتان
در خاک، رنگ خاکی و در سبزه، سبزرنگ
رنگِ محیط بوده، هماره، مَآبتان
از بیخ گوش نعرهزنانید و گوش خلق
کر شد ازین مُکابرهٔ بیحسابتان
یک شب نشد کز این همه بیداد بس کنید
وین سیم بگسلد ز چُگور و رَبابتان
تسبیح ایزد است به پندار عامیان
آن شومْشیونِ چو نَعیب غُرابتان
هنگام قول، آمرِ معروف و در عمل
از هیچ مُنکَری نبود اجتنابتان
بسیار ازین نفير نفسگیرتان گذشت
کو افعیای که نعره زند در جوابتان
داند جهان که در همهٔ عمر بوده است
روزی، ز بال پشّه و خون ذُبابتان
جز جیغ و ویغ و شیون و فریاد و همهمه
کاری دگر نیامده از شیخ و شابتان
تکرار یک ترانه و یک شومْنوحه است
سر تا به سر تمامِ سطورِ کتابتان
چون است و چون که از دل گندابهٔ قرون
ناگه گرفته است تب انقلابتان؟
وز ژاژِ ژنده، خنده به خورشید میزند
شمع تمامْکاستهٔ نیمتابتان
مانا گمان برید که ایزد به فضل خویش
کرده ست بهر فتح جهان انتخابتان
یا خود زمان و گردش افلاک کرده است
بر جملهٔ ممالک مالکْرِقابتان
گر جمع «مادران به خطا»، نامتان نهیم
هرگز نکردهایم خطا در خطابتان
نی اصلتان بهقاعده، نی نسلتان درست
دانسته نیست سلسلهٔ انتسابتان
جز این حقیقتی که یکی ابر جادُوی
آورد و برفشاند بر این خاک و آبتان
پروردتان به نمنم بارانِ خویشتن
تا برگذشت حد نصیب از نصابتان
این آبگیر گند که آبشخور شماست
وین سان بوَد به کام ایاب و ذهابتان
سیلی دمنده بود ز کهسار خشم خلق
کاینگونه گشته بسترِ آرام و خوابتان
تسبیحتان دعای بقای لجنکدهست
بادا که این دعا نشود مستجابتان
ای مشت چَنگلوک زمینگیرِ پشّهخوار
شرمآور است دعوی اوج عقابتان
گاهی درون خشکی و گاهی درون آب
تا چند ازین دوزیستنِ کامیابتان؟
چون صبح روشن است که خواهد ز دست رفت
فردا، عنانِ دولتِ پا در رکابتان
چندان که آفتاب تموزی شود پدید
این جلبکان سبز نگردد حجابتان
این آبگیر، عرصهٔ این جنگ و دار و گیر
گردد بخار و سر دهد اندر سرابتان
و آنگاه، دیوْبادِ دمانی رسد ز راه
بِپْراکَنَد به هر طرفی با شتابتان
وز یال دیوْباد درافتید و در زمان
بینم خموش و خسته و خُرد و خرابتان
وین غوكجامههای چو دستارِ تازیان
یک یک شود به گردنِ نازک طنابتان
وآن مار را گمارَد ایزد که بِشْکَرَد
آسودگیطلبْ تنِ خوش خورد و خوابتان
وز چشم مار رو به خموشی نهید و مار
باری درین مُجاوَبه سازد مُجابتان
نک خوابتان به پهنهٔ مرداب نیمشب
خوش باد تا سحر بدمد آفتابتان
با این همه گزند که دیدیم، دلخوشیم
تا بو که خلق درنگرد بینقابتان.
از دفترِ « زیر همین آسمان و روی همین خاک»
مجموعهٔ شعر «طفلی به نام شادی» | ۱۳۹۹
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
#شعر #اجتماعی
@Roshanfkrane
October & April
The Rasmus, Anette Olzon
من عاقبت از اینجا خواهم رفت
پروانهای که با شب میرفت
این فال را برای دلم دید
دیری است
مثل ستارهها چمدانم را
از شوق ماهیان و تنهایی خودم
پر کردهام، ولی
مهلت نمیدهند که مثل کبوتری
در شرم صبح پر بگشایم
با یک سبد ترانه و لبخند
خود را به کاروان برسانم
اما
من عاقبت از اینجا خواهم رفت
پروانهای که با شب میرفت
این فال را برای دلم دید
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
📎 Track: October & April
▪ Artist: #The_Rasmus Ft. #Anette_Olzon
▪ Album: October & April
▪ Genre: #Art_Rock, #Progressive_Rock
▪ Date: 2009
#موسیقی
@Roshanfkrane
پروانهای که با شب میرفت
این فال را برای دلم دید
دیری است
مثل ستارهها چمدانم را
از شوق ماهیان و تنهایی خودم
پر کردهام، ولی
مهلت نمیدهند که مثل کبوتری
در شرم صبح پر بگشایم
با یک سبد ترانه و لبخند
خود را به کاروان برسانم
اما
من عاقبت از اینجا خواهم رفت
پروانهای که با شب میرفت
این فال را برای دلم دید
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
📎 Track: October & April
▪ Artist: #The_Rasmus Ft. #Anette_Olzon
▪ Album: October & April
▪ Genre: #Art_Rock, #Progressive_Rock
▪ Date: 2009
#موسیقی
@Roshanfkrane
کنار باور سبز صنوبرها
میان شمعدانیها و شبدرها
جهان در لحظهای زیباست
اگر این ظلمت و زنگار
که میبندد رهِ دیدار
بگذارد...
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
@Roshanfkrane
میان شمعدانیها و شبدرها
جهان در لحظهای زیباست
اگر این ظلمت و زنگار
که میبندد رهِ دیدار
بگذارد...
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
@Roshanfkrane
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دشوارترین شکنجه این بود که ما
یک یک به درونِ خویش تبعید شدیم
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
@Roshanfkrane
یک یک به درونِ خویش تبعید شدیم
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
@Roshanfkrane
در اینجا کس نمیفهمد زبان صحبت ما را
مگر آیینه دریابد حدیث حیرت ما را
سزد گر اشک لرزان و نگاه آرزو گویند
به جانان با زبان بیزبانی حالت ما را
نهانی با خیالت بزم ما آیینه بندان بود
بههم زد دودِ آهِ دل صفای خلوت ما را
بهاران خود نمیآید بهسوی ما مگر روزی
خزان گلچین کند این باغهای حسرت ما را
نمیسازند با این تنگنای عالم هستی
بلند است آشیان، مرغان اوج همت ما را
سری بر زانوی غم داشتم در کنج تنهایی
کمینگاه جنون کردی مقام عزلت ما را
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
@Roshanfkrane
مگر آیینه دریابد حدیث حیرت ما را
سزد گر اشک لرزان و نگاه آرزو گویند
به جانان با زبان بیزبانی حالت ما را
نهانی با خیالت بزم ما آیینه بندان بود
بههم زد دودِ آهِ دل صفای خلوت ما را
بهاران خود نمیآید بهسوی ما مگر روزی
خزان گلچین کند این باغهای حسرت ما را
نمیسازند با این تنگنای عالم هستی
بلند است آشیان، مرغان اوج همت ما را
سری بر زانوی غم داشتم در کنج تنهایی
کمینگاه جنون کردی مقام عزلت ما را
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
@Roshanfkrane
Mohammadreza Shajarian - Tasnif Saze Khamoosh (استاد محمدرضا شجریان…
تصنیف "ساز خاموش"
نغمه سر کن،
که جهان تشنه آواز تو بینم...
آواز استاد محمدرضا #شجریان و همایون شجریان
آهنگ ساز و نوازنده تار : #حسین_علیزاده
کمانچه : #کیهان_کلهر
تنبک : #همایون_شجریان
شعر : #محمدرضا_شفیعی_کدکنی
#موسیقی
@Roshanfkrane
نغمه سر کن،
که جهان تشنه آواز تو بینم...
آواز استاد محمدرضا #شجریان و همایون شجریان
آهنگ ساز و نوازنده تار : #حسین_علیزاده
کمانچه : #کیهان_کلهر
تنبک : #همایون_شجریان
شعر : #محمدرضا_شفیعی_کدکنی
#موسیقی
@Roshanfkrane
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎬 سخنان دکتر #محمدرضا_شفیعی_کدکنی در مورد نقش کشورهای #استعماری در دشمنی با زبان پارسی از طریق پر و بال دادن به زبانهای محلی!
#فرهنگ #اجتماعی
@Roshanfkrane
#فرهنگ #اجتماعی
@Roshanfkrane
Kooche Banafsheh Ha-(IRMP3.IR)
Farhad
"کوچ بنفشه ها "
🎤#فرهاد
در روزهای آخر اسفند،
کوچِ بنفشههای مهاجر،
زيباست.
در نيمروزِ روشنِ اسفند،
وقتی بنفشهها را از سايههای سرد،
در اطلسِ شميمِ بهاران
با خاک و ريشه
-- ميهن سیّارشان –
در جعبههای کوچکِ چوبی،
در گوشهی خيابان میآورند:
جوی هزار زمزمه در من
میجوشد:
ای کاش...
ای کاش، آدمی وطنش را
مثلِ بنفشهها
(در جعبههای خاک)
يک روز میتوانست،
همراهِ خويشتن ببرد هر کجا که خواست.
در روشنای باران،
در آفتابِ پاک.
✍#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
روزهای آخر زمستان پر از دلخوشیهای بکر برایتان
#موسیقی
@Roshanfkrane
🎤#فرهاد
در روزهای آخر اسفند،
کوچِ بنفشههای مهاجر،
زيباست.
در نيمروزِ روشنِ اسفند،
وقتی بنفشهها را از سايههای سرد،
در اطلسِ شميمِ بهاران
با خاک و ريشه
-- ميهن سیّارشان –
در جعبههای کوچکِ چوبی،
در گوشهی خيابان میآورند:
جوی هزار زمزمه در من
میجوشد:
ای کاش...
ای کاش، آدمی وطنش را
مثلِ بنفشهها
(در جعبههای خاک)
يک روز میتوانست،
همراهِ خويشتن ببرد هر کجا که خواست.
در روشنای باران،
در آفتابِ پاک.
✍#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
روزهای آخر زمستان پر از دلخوشیهای بکر برایتان
#موسیقی
@Roshanfkrane
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💃🕺
دستِ مرا بگیر و به پا خیز
دیوانهوار، تا که برقصیم
با این درختِ شادِ اقاقی
در روشنای زمزمِ گلهاش
رقصی چنان میانهی میدان؛
رها ز نقص، تاچشمِ
آسمان و زمین و زمانیان
نتواند در این میانه باز شناسد
رقصنده را ز #رقص.
✍ #محمدرضا_شفیعی_کدکنی
لحظه هایتان سرشار از عشق وشادی🌹
@Roshanfkrane
دستِ مرا بگیر و به پا خیز
دیوانهوار، تا که برقصیم
با این درختِ شادِ اقاقی
در روشنای زمزمِ گلهاش
رقصی چنان میانهی میدان؛
رها ز نقص، تاچشمِ
آسمان و زمین و زمانیان
نتواند در این میانه باز شناسد
رقصنده را ز #رقص.
✍ #محمدرضا_شفیعی_کدکنی
لحظه هایتان سرشار از عشق وشادی🌹
@Roshanfkrane
Raze Man
Soheila Golestani
#سهیلا گلستانی
به نام تو
امروز آواز دادم سحر را
به نام تو خواندم
درخت و پل و باد و نیلوفر صبحدم را
تو را باغ نامیدم و
صبح در کوچه بالید ...
#محمدرضا شفیعی کدکنی
#موسیقی
@Roshanfkrane
به نام تو
امروز آواز دادم سحر را
به نام تو خواندم
درخت و پل و باد و نیلوفر صبحدم را
تو را باغ نامیدم و
صبح در کوچه بالید ...
#محمدرضا شفیعی کدکنی
#موسیقی
@Roshanfkrane
Raze Man
Soheila Golestani
#سهیلا گلستانی
به نام تو
امروز آواز دادم سحر را
به نام تو خواندم
درخت و پل و باد و نیلوفر صبحدم را
تو را باغ نامیدم و
صبح در کوچه بالید ...
#محمدرضا شفیعی کدکنی
#موسیقی
@Roshanfkrane
به نام تو
امروز آواز دادم سحر را
به نام تو خواندم
درخت و پل و باد و نیلوفر صبحدم را
تو را باغ نامیدم و
صبح در کوچه بالید ...
#محمدرضا شفیعی کدکنی
#موسیقی
@Roshanfkrane
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
می شناسمت
چشم های تو
میزبان آفتابِ صبح
سبزِ باغ هاست ...
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
درود ... صبحتان بخیر 🙋♀
هرچه صفای دل
سلامت تن
عشق و زیبایی است
از آن شما مهربانان
روزی پر از شادی و نشاط
در کنار عزیزانتون داشته باشید .🙏☺️☘
@Roshanfkrane
چشم های تو
میزبان آفتابِ صبح
سبزِ باغ هاست ...
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
درود ... صبحتان بخیر 🙋♀
هرچه صفای دل
سلامت تن
عشق و زیبایی است
از آن شما مهربانان
روزی پر از شادی و نشاط
در کنار عزیزانتون داشته باشید .🙏☺️☘
@Roshanfkrane
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
.
دستِ مرا بگیر و به پا خیز...
دیوانهوار ، تا که برقصیم...
با این درختِ شادِ اقاقی
در روشنای زمزمِ گلهاش،
رقصی چنان میانهی میدان... رها ز نقص...
تا چشمِ آسمان و زمین و زمانیان،
نتواند در این میانه باز شناسد
رقصنده را ز رقص
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
#موسیقی
@Roshanfkrane
دستِ مرا بگیر و به پا خیز...
دیوانهوار ، تا که برقصیم...
با این درختِ شادِ اقاقی
در روشنای زمزمِ گلهاش،
رقصی چنان میانهی میدان... رها ز نقص...
تا چشمِ آسمان و زمین و زمانیان،
نتواند در این میانه باز شناسد
رقصنده را ز رقص
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
#موسیقی
@Roshanfkrane