روشنفکران
81.7K subscribers
49.9K photos
41.9K videos
2.39K files
6.92K links
به نام حضرت دوست
که
همه عالم از اوست
خوش امدین
مهربانی بلوغ انسانیست
مواردمفیدعلمی وفرهنگی وتاریخی و اقتصادی و هنری وخبری و معرفی کتاب و نجوم و روانشناسی و اموزشی و قصه و رمان و فیلم و ورزشی و ...مدنظر است


روابط عمومی و مدیریت و تبلیغات👇
@Kamranmehrban
Download Telegram
حسنی از يک نفر پرسيد: «عمو جان چرا مردم اين‌جا كورن؟»

آن مرد جواب داد: «اين سرزمين خاكش مخلوط با طلاس و خاصيتش اينه كه چشمو كور میكنه – ما چشم به راه پيغمبری هستيم كه میباس بياد و چشم‌های مارو شفا بده. اگر چه همه‌مون پُر مال و مكنت هستيم. اما چون چش نداريم آرزو ميكنيم كه گدا بوديم و میتونستيم دنيارو ببينيم. به اين جهت خجالت زده گوشه شهر خودمون مونده‌ايم.»

حسنی را ميگويى چشده خور شد. با خودش گفت: «اينارو خوب میشه گولشون زد و دوشيد، خوب چه عيب داره كه من پيغمبرشون بشم؟» رفت بالای منبری كه كنج ميدان بود و فرياد كشيد:

«آهای مردمون! بدونين كه من همون پيغمبر موعودم و از طرف خدا آمدم تا به شما بشارتی بدم. چون خدا خواسه كه شمارو به محک امتحون در بياره، شما رو از ديدن اين دنيای دون محروم كرده تا بتونين بيشتر جستجوی حقايقو بكنين و چشم حقيقتِ‌ بين شما واز بشه. چون خودشناسی خداشناسيس. دنيا سرتاسر پُر از وسوسۀ شيطونی و موهوماته، همونطور كه گفتن: ديدن چشم و خواستن دل. پس شما كه نمی بينين از وسوسۀ شيطونی فارغ هسين و خوش و راضی زندگی ميكنين و با هر بدی ميسازين. پس بردبار باشين و شكر خدا رو به جا بيارين كه اين موهبت عظما رو به شما داده! چون اين دنيا موقتی و گذرندس. اما اون دنيا هميشگی و ابديس و من برای راهنمائيه شماها اومدم.»

مردم دسته دسته به او گرويدند و سر سپردند و حسنی هم برای پيشرفت كار خودش هر روز نطق‌های مفصلی در باب جن و پری و روز پنجاه هزار سال و بهشت و دوزخ و قضا و قدر و فشار قبر و از اين جور چيزها برايشان ميكرد و نطق‌های او را با حروف برجسته روی كاغذ مقوايی ميانداختند و بين مردم منتشر ميكردند.

#آب_زندگی
از مجموعه #زنده_بگور
#صادق_هدایت

@Roshanfkrane
- عمو جان چرا مردم اینجا کورند؟!
- این سرزمین خاکش مخلوط با طلاس و خاصیتش اینه که چشم رو کور می‌کنه. ما چشم به‌راه پیغمبری هستیم که بیاد و چشم‌های ما رو شفا بده!
حسنی با خودش گفت اینا رو خوب میشه گولشون زد و دوشید! خب چه عیب داره که من پیغمبرشون بشم؟!
بنابراین رفت بالای منبر و فریاد کشید:" آهای مردمون! بدونید که من همون پیغمبر موعودم و از طرف خدا آمدم تا به شما بشارتی بدم. چون خدا خواسته که شما رو امتحان بکنه برای همین شما رو از دیدن این دنیای دون محروم کرده تا بتونید بیشتر جستجوی حقایق رو بکنید و چشم حقیقت بین شما واز بشه.
پس بردبار باشید و شکر خدا رو به جا بیارید که این موهبت عظما رو به شما داده! چون این دنیا موقتی و گذرندس، اما اون دنیا همیشگی و ابدیس و من برای راهنمایی شماها اومدم.
مردم دسته دسته به او گرویدند و سر سپردند و حسنی هم برای پیشرفت کار خودش هر روز نطق‌های مفصلی در باب جن و پری و روز پنجاه هزار سال و بهشت و دوزخ و قضا و قدر و فشار قبر و از اینجور چیزها برایشان می‌کرد و نطق‌های او را با حروف برجسته روی کاغذ مقوایی می‌انداختند و بین مردم منتشر می‌کردند.
دیری نکشید که همه‌ی اهالی زرافشان به او ایمان آوردند و از این راه منافع هنگفتی عاید پولدارها و گردن‌کلفت‌های آنجا شد.

#صادق_هدایت
#آب_زندگی

@Roshanfkrane
#تیکه_کتاب

مردم دسته دسته به او گرويدند و سرسپردند و حسنی هم برای پيشرفت كار خودش هر روز نطق‌های مفصلی در باب جن و پری و روز پنجاه هزار سال و بهشت و دوزخ و قضا و قدر و فشار قبر و از اين جور چيزها برايشان می‌كرد و نطق‌های او را با حروف برجسته روی كاغذ مقوايی می‌انداختند و بين مردم منتشر می‌كردند. ديری نكشيد كه همه‌ی اهالی زرافشان به او ايمان آوردند و چون سابقاً اهالی چندين بار شورش كرده بودند و تن به طلاشويی نمی‌دادند و می‌خواستند كه معالجه بشوند، حسنی قوزی همۀ آن‌ها را به اين وسيله رام و مطيع كرد و از اين راه منافع هنگفتی عايد پول‌دارها و گردن كلفت‌های آن جا شد. كوس شهرت حسنی در شرق و غرب پيچيد و به زودی يكی از مقربان و حاشيه‌نشين‌های دربار پادشاه كوران شد.
در ضمن قرار گذاشت همۀ مردم مجبور به جمع كردن طلا بشوند و هر نفری از در خانه تا كنار رودخانه زنجيری به كمرش بسته بود. صبح آفتاب نزده ناقوس می‌زدند و آن‌ها گروه‌گروه و دسته‌‌دسته به طلاشويی می‌رفتند و غروب آفتاب كار خودشان را تحويل می‌دادند و كورمال كورمال سر زنجير را می‌گرفتند و به خانه‌شان برمی‌گشتند. تنها تفريح آن‌ها خوردن عرق و كشيدن بافور شده بود و چون كسی نبود كه زمين را كشت و درو بكند با طلا غله و ترياک و عرق خودشان را از كشورهای همسايه می‌خريدند. از اين جهت زمين باير و بيكار افتاده بود و كثافت و ناخوشی از سر مردم بالا می رفت.

📕#آب_زندگی

#صادق_هدایت

#اندیشه

@Roshanfkrane
شهر سوت و کور بود و همهٔ مردم به درد کری و لالی گرفتار بودند، زجر می‌کشیدند و یکدسته کر و کور و احمقِ پولدار و ارباب دسترنج آنها را می‌خوردند. همه‌جا کشتزار خشخاش بود در آنجا نه کتاب بود نه روزنامه و نه ساز و نه آزادی!

پرنده‌ها از این سرزمین گریخته بودند و یکمُشت مردم کر و لال در هم می‌لولیدند و زیر شلاق و چکمهٔ جلادانِ خودشان جان می‌کندند.

احمدک دلش گرفت، نی‌لبکش را درآورد و یک آواز غم‌انگیز زد. دید همه با تعجب به او نگاه می‌کنند. فقط یک شتر لاغر و مُردنی آمد به سازش گوش داد.


#آب_زندگی
#صادق_هدایت

#تیکه_کتاب
@Roshanfkrane