#گوشواره_ناسیونالیزم_بر_گوش_خرس_شمال
#قسمت_اول
🔸
جعفر پرویز ، پرویز جوادزاده، و درنهایت میرجعفر پیشه وری که با همین نام هم شناخته شد ؛ اصالتا اهل خلخال است و تا ده سالگی اش را در همین شهر گذرانده. بعد با پدر و مادر می رود روسیه و در بادکوبه – نام قدیمی باکو - داخل در مدرسه می شود که هم درس می خواند و هم مستخدمی می کند. بعد داخل در دارالمعلمین می شود و دوران گذار از تزاریسم به بلشویزم را طی می کند. در بروز انقلاب در گیلان می آید گیلان و در دسته احسان الله خان داخل می شود. بعد هم استعفا می دهد و مراجعت می کند به بادکوبه و سپس می آید ایران و از راه خراسان می رسد به تهران. در روزنامه کار می کند و مدتی معلم می شود در مدرسه شوروی ها. ریاضیات و معرفت الاشیاء و جغرافیا و تاریخ را به زبان فارسی درس می دهد و در کلاس روسی، تدریس زبان فارسی می کند. یک کتابفروشی هم داشته که به هم می زند.
در محاکمات سال 1309 اش می گوید که " در مدت سه چهار سال اخیر که در بادکوبه بودم، نظریات اغلب قفقازی ها را نسبت به ایرانی ها مشاهده کردم که بر خلاف ادعاهای کمونیستی، باز ایرانی ها را تحقیر می کردند؛ در صورتی که اکثریت کارگرها در بادکوبه ایرانی بودند. منوّرالفکرهای ایرانی را به کارهای مهم راه نمی دادند".
در سال های پس از شهریور 20 و اشغال ایران و پس از آذر 24 که پیشه وری در تبریز، صدر هیئت رییسه فرقه دمکرات آذربایجان بود، آن یکی میرجعفر- که دست بر قضا میرجعفر بالادستی هم بود و سمت دبیر اوّلی حزب کمونیست آذربایجان شوروی را داشت – در بادکوبه بود و نامش؛ میرجعفر باقروف. و کسی چه می داند که همان دیدگاه را نسبت به میرجعفر منوّرالفکر ایرانی نداشته اشت ؟! باقروف واسطه ای بود بین عمارت استانداری در تبریز و کرملین در مسکو. واسطه ای بین پیشه وری و استالین.
میرجعفر پیشه وری وقتی برای قشون ملّی فرقه،" 20 هزار ملافه و 10 هزار جفت چکمه و 5 هزار شنل و 10 هزار دست فرنج و شلوار به شرط بازپرداخت بهای آنها" می خواهد؛ نامه اش را به میرجعفر باقروف در بادکوبه می نویسد و" باقروف طیّ نامه ای از استالین و مولوتف خواهش می کند که اجازه دهند به این خواهش پیشه وری پاسخ مثبت بدهد". پیشه وری در مدت صدارتش بر حکومت فرقه، برای چاپ اسکناسِ دولتی که نخست وزیرش بوده و"چاپ اسکناس در تبریز مقدور نبوده و تعیین محل به گیرنده نامه واگذار شده بود"، و همچنین درخواست تراکتور و ماشین آلات و" تایید نشان پرچم حکومت ملی فرقه" به آقای دبیر اوّل حزب کمونیست آذربایجان شوروی نامه نوشته و از او اجازه خواسته بود.
وقتی در سال 25 فرقه از هم پاشید و " در روز 21 آذر مسکو اجازه داد مرزهای شوروی را در جلفا، خداآفرین، بیله سوار و آستارا بگشایند"، میرجعفر پیشه وری از جلفای ایران به جلفای نخجوان وارد شد و " بنا به دستور[ میرجعفر] باقروف از رهبران فرقه، پیشه وری، پادگان، غلام یحیی، پناهیان رییس ستاد ارتش آذربایجان، ژنرال میلانیان، الهامی وزیر دارایی، جعفر کاویان، پناهی رییس پلیس مخفی، خوشکنابی سردبیر روزنامه آذربایجان، جهانشاهلو، فیض الله زاده، زین العابدین قیامی،علی توده، ژاله اصفهانی، مدینه گلگون، حکیمه بلوری و چاووشی را موقتا در باغ های دولتی مردکان و بقیه را در مناطق دیگر آذربایجان مستقر کردند".
میرجعفر پیشه وری در سال 1947 و کمتر ازیک سال بعد از برچیده شدن بساط فرقه و عبورش از مرز ایران به اتحاد جماهیر شوروی، در 14 کیلومتری رایون یِولاق در تصادف اتومبیل کشته می شود. به اعتقاد" سالایف لطیف صمد اوغلو؛ کارمند اداره سیاسی کمیساریای خلق برای امور داخلی ( ن.ک.و.د) " چند نفر در قتل پیشه وری دخیلند که یکی از آنان میرجعفر باقروف است.
و اما بعد؛
یکم: پیشه وری محصول دوران گذار است و گذر. گذر از تزاریسم و گذار به بلشویزم. گذر از "مرام" به "عمل سیاسی" و از "مانیفست" به "حزب" و تجلی حزب در یک فرد. گذر از قاجار به پهلوی و گذار از جمهوری به سلطنت. جملات دوران گذار بیش از آن که نقطه داشته باشند ویرگول دارند.
🔸
✍ #مهدی_نعلبندی /دارالولایه تبریز/ آدر ۹۱
@mehdinalbandie
#ادامه_دارد
✅@Nardaran313
#قسمت_اول
🔸
جعفر پرویز ، پرویز جوادزاده، و درنهایت میرجعفر پیشه وری که با همین نام هم شناخته شد ؛ اصالتا اهل خلخال است و تا ده سالگی اش را در همین شهر گذرانده. بعد با پدر و مادر می رود روسیه و در بادکوبه – نام قدیمی باکو - داخل در مدرسه می شود که هم درس می خواند و هم مستخدمی می کند. بعد داخل در دارالمعلمین می شود و دوران گذار از تزاریسم به بلشویزم را طی می کند. در بروز انقلاب در گیلان می آید گیلان و در دسته احسان الله خان داخل می شود. بعد هم استعفا می دهد و مراجعت می کند به بادکوبه و سپس می آید ایران و از راه خراسان می رسد به تهران. در روزنامه کار می کند و مدتی معلم می شود در مدرسه شوروی ها. ریاضیات و معرفت الاشیاء و جغرافیا و تاریخ را به زبان فارسی درس می دهد و در کلاس روسی، تدریس زبان فارسی می کند. یک کتابفروشی هم داشته که به هم می زند.
در محاکمات سال 1309 اش می گوید که " در مدت سه چهار سال اخیر که در بادکوبه بودم، نظریات اغلب قفقازی ها را نسبت به ایرانی ها مشاهده کردم که بر خلاف ادعاهای کمونیستی، باز ایرانی ها را تحقیر می کردند؛ در صورتی که اکثریت کارگرها در بادکوبه ایرانی بودند. منوّرالفکرهای ایرانی را به کارهای مهم راه نمی دادند".
در سال های پس از شهریور 20 و اشغال ایران و پس از آذر 24 که پیشه وری در تبریز، صدر هیئت رییسه فرقه دمکرات آذربایجان بود، آن یکی میرجعفر- که دست بر قضا میرجعفر بالادستی هم بود و سمت دبیر اوّلی حزب کمونیست آذربایجان شوروی را داشت – در بادکوبه بود و نامش؛ میرجعفر باقروف. و کسی چه می داند که همان دیدگاه را نسبت به میرجعفر منوّرالفکر ایرانی نداشته اشت ؟! باقروف واسطه ای بود بین عمارت استانداری در تبریز و کرملین در مسکو. واسطه ای بین پیشه وری و استالین.
میرجعفر پیشه وری وقتی برای قشون ملّی فرقه،" 20 هزار ملافه و 10 هزار جفت چکمه و 5 هزار شنل و 10 هزار دست فرنج و شلوار به شرط بازپرداخت بهای آنها" می خواهد؛ نامه اش را به میرجعفر باقروف در بادکوبه می نویسد و" باقروف طیّ نامه ای از استالین و مولوتف خواهش می کند که اجازه دهند به این خواهش پیشه وری پاسخ مثبت بدهد". پیشه وری در مدت صدارتش بر حکومت فرقه، برای چاپ اسکناسِ دولتی که نخست وزیرش بوده و"چاپ اسکناس در تبریز مقدور نبوده و تعیین محل به گیرنده نامه واگذار شده بود"، و همچنین درخواست تراکتور و ماشین آلات و" تایید نشان پرچم حکومت ملی فرقه" به آقای دبیر اوّل حزب کمونیست آذربایجان شوروی نامه نوشته و از او اجازه خواسته بود.
وقتی در سال 25 فرقه از هم پاشید و " در روز 21 آذر مسکو اجازه داد مرزهای شوروی را در جلفا، خداآفرین، بیله سوار و آستارا بگشایند"، میرجعفر پیشه وری از جلفای ایران به جلفای نخجوان وارد شد و " بنا به دستور[ میرجعفر] باقروف از رهبران فرقه، پیشه وری، پادگان، غلام یحیی، پناهیان رییس ستاد ارتش آذربایجان، ژنرال میلانیان، الهامی وزیر دارایی، جعفر کاویان، پناهی رییس پلیس مخفی، خوشکنابی سردبیر روزنامه آذربایجان، جهانشاهلو، فیض الله زاده، زین العابدین قیامی،علی توده، ژاله اصفهانی، مدینه گلگون، حکیمه بلوری و چاووشی را موقتا در باغ های دولتی مردکان و بقیه را در مناطق دیگر آذربایجان مستقر کردند".
میرجعفر پیشه وری در سال 1947 و کمتر ازیک سال بعد از برچیده شدن بساط فرقه و عبورش از مرز ایران به اتحاد جماهیر شوروی، در 14 کیلومتری رایون یِولاق در تصادف اتومبیل کشته می شود. به اعتقاد" سالایف لطیف صمد اوغلو؛ کارمند اداره سیاسی کمیساریای خلق برای امور داخلی ( ن.ک.و.د) " چند نفر در قتل پیشه وری دخیلند که یکی از آنان میرجعفر باقروف است.
و اما بعد؛
یکم: پیشه وری محصول دوران گذار است و گذر. گذر از تزاریسم و گذار به بلشویزم. گذر از "مرام" به "عمل سیاسی" و از "مانیفست" به "حزب" و تجلی حزب در یک فرد. گذر از قاجار به پهلوی و گذار از جمهوری به سلطنت. جملات دوران گذار بیش از آن که نقطه داشته باشند ویرگول دارند.
🔸
✍ #مهدی_نعلبندی /دارالولایه تبریز/ آدر ۹۱
@mehdinalbandie
#ادامه_دارد
✅@Nardaran313
#گوشواره_ناسیونالیزم_بر_گوش_خرس_شمال
#قسمت_پایانی
🔸
دوّم: حکومت پیشه وری مولود اشغال بود و مرگش نیز با پایان اشغال. روس ها دو بار راه آمده تا قزوین و تهران را برگشتند. یک با از پل منجیل و یک با از پل جلفا. یک بار در برابر چشمان کوچک جنگلی و یک بار به همراه میرجعفر و غلام یحیی و دیگران.
سوّم: حکومت فرقه، پارادوکسیکال بود. پیشه وری گوشواره ناسیونالیسم را از گوش انترناسیونالیسم خرس شمال آویخته بود. پارادوکسی در حرف و عمل؛ هر دو. بی خبر از معادلات روز جهان. در عکس سه نفره چرچیل و روزولت و استالین در تهران 1943، نه خبری از محمدرضا پهلوی هست و نه میرجعفر پیشه وری. نه در عمق عکس و نه در این سویش به تماشا.
چهارم: پیشه وری بعدها تکرار شد. چیزی شبیه او. یکی از کتابخانه به کاخ حکومت یک جمهوری نونوار راه یافت و یکی از کتابفروشی به عمارت یک فرقه تازه تاسیس. ابوالفضل ایلچی بیگ هم مثل میرجعفر پیشه وری، سطرهای نسخ خطی را بیش از شاهراه ها و بیراهه های گشوده در تاریخ و گسترده بر ژئوپلتیک می شناخت. این خصلت، نزدیک بینی می آورد و خولیا. به قیمت خون انسان های بسیار. و گاه به قیمت خون خود آدمی.
پیشه وری در بادکوبه دیده بود که "اغلب قفقازی ها... ایرانی ها را تحقیر می کردند". و گویی یادش رفته بود که یک ایرانی است و قفقازی ها " منوّرالفکرهای ایرانی را به کارهای مهم راه نمی دادند".
و پایان سخن این چند سطر، یک دریافت سرراست است از گذشته و حال و آن این که شمالی ها چشم دیدن ایران را ندارند؛ چه بادکوبه نشین هایش، چه مسکو نشین هایش، چه داشناکسیون هایش، چه مساواتچی هایش. قل اعوذ برب الفلق. من شر حاسد اذا حسد.[1]
- مستندات این یادداشت و عین مطالبی که بین دو گیومه آمده، دراین دو کتاب( یک: فرقه دموکرات حسنلی/ د و: زندان رضاشاه، محاکمات و دفاعیات و خاطرات زندان میرجعفر پیشه وری) موجود است. یادداشت نویسی اسلوبی دارد که بنا بر همان اسلوب نخواستم با پاورقی های بسیار و گاه مزاحم، خواننده را بیازارم.[1]
🔸
✍ #مهدی_نعلبندی /دارالولایه تبریز/ آذر ۹۱
@mehdinalbandie
✅@Nardaran313
#قسمت_پایانی
🔸
دوّم: حکومت پیشه وری مولود اشغال بود و مرگش نیز با پایان اشغال. روس ها دو بار راه آمده تا قزوین و تهران را برگشتند. یک با از پل منجیل و یک با از پل جلفا. یک بار در برابر چشمان کوچک جنگلی و یک بار به همراه میرجعفر و غلام یحیی و دیگران.
سوّم: حکومت فرقه، پارادوکسیکال بود. پیشه وری گوشواره ناسیونالیسم را از گوش انترناسیونالیسم خرس شمال آویخته بود. پارادوکسی در حرف و عمل؛ هر دو. بی خبر از معادلات روز جهان. در عکس سه نفره چرچیل و روزولت و استالین در تهران 1943، نه خبری از محمدرضا پهلوی هست و نه میرجعفر پیشه وری. نه در عمق عکس و نه در این سویش به تماشا.
چهارم: پیشه وری بعدها تکرار شد. چیزی شبیه او. یکی از کتابخانه به کاخ حکومت یک جمهوری نونوار راه یافت و یکی از کتابفروشی به عمارت یک فرقه تازه تاسیس. ابوالفضل ایلچی بیگ هم مثل میرجعفر پیشه وری، سطرهای نسخ خطی را بیش از شاهراه ها و بیراهه های گشوده در تاریخ و گسترده بر ژئوپلتیک می شناخت. این خصلت، نزدیک بینی می آورد و خولیا. به قیمت خون انسان های بسیار. و گاه به قیمت خون خود آدمی.
پیشه وری در بادکوبه دیده بود که "اغلب قفقازی ها... ایرانی ها را تحقیر می کردند". و گویی یادش رفته بود که یک ایرانی است و قفقازی ها " منوّرالفکرهای ایرانی را به کارهای مهم راه نمی دادند".
و پایان سخن این چند سطر، یک دریافت سرراست است از گذشته و حال و آن این که شمالی ها چشم دیدن ایران را ندارند؛ چه بادکوبه نشین هایش، چه مسکو نشین هایش، چه داشناکسیون هایش، چه مساواتچی هایش. قل اعوذ برب الفلق. من شر حاسد اذا حسد.[1]
- مستندات این یادداشت و عین مطالبی که بین دو گیومه آمده، دراین دو کتاب( یک: فرقه دموکرات حسنلی/ د و: زندان رضاشاه، محاکمات و دفاعیات و خاطرات زندان میرجعفر پیشه وری) موجود است. یادداشت نویسی اسلوبی دارد که بنا بر همان اسلوب نخواستم با پاورقی های بسیار و گاه مزاحم، خواننده را بیازارم.[1]
🔸
✍ #مهدی_نعلبندی /دارالولایه تبریز/ آذر ۹۱
@mehdinalbandie
✅@Nardaran313